دل منه بر دنيي و اسباب او
شاعر : حافظ
زانکه از وي کس وفاداري نديد |
|
دل منه بر دنيي و اسباب او |
کس رطب بيخار از اين بستان نچيد |
|
کس عسل بينيش از اين دکان نخورد |
چون تمام افروخت بادش دردميد |
|
هر به ايامي چراغي بر فروخت |
چون بديدي خصم خود ميپروريد |
|
بي تکلف هر که دل بر وي نهاد |
آنکه از شمشير او خون ميچکيد |
|
شاه غازي خسرو گيتيستان |
گه به هويي قلبگاهي ميدريد |
|
گه به يک حمله سپاهي ميشکست |
در بيابان نام او چون ميشنيد |
|
از نهيبش پنجه ميافکند شير |
گردنان را بيخطر سر ميبريد |
|
سروران را بيسبب ميکرد حبس |
چون مسخر کرد وقتش در رسيد |
|
عاقبت شيراز و تبريز و عراق |
ميل در چشم جهانبينش کشيد |
|
آنکه روشن بد جهانبينش بدو |
|