مسیر جاری :
#اشعار عاشورایی #شعروادب در راسخون
#اشعار عاشورایی #شعروادب در مقالات
#اشعار عاشورایی #شعروادب در فیلم و صوت
#اشعار عاشورایی #شعروادب پرسش و پاسخ
#اشعار عاشورایی #شعروادب در مشاوره
#اشعار عاشورایی #شعروادب در خبر
#اشعار عاشورایی #شعروادب در سبک زندگی
#اشعار عاشورایی #شعروادب در مشاهیر
#اشعار عاشورایی #شعروادب در احادیث
#اشعار عاشورایی #شعروادب در ویژه نامه
گل خنجر
برپشت من نشسته، طرح سیاه خنجر بی شک تحمل آن، سخت است بی برادر خورشید تاب ماندن، در کربلا ندارد چون کوفیان شکستند، آیینههای باور
گرمای رسیدن
کسی در بالهایت ریخت شوق پر کشیدن را به جان مردهات بخشید آهنگ تپیدن را نگاه تیرهات را برد تا آن سوی آبیها به چشم پر غبارت یاد داد آیینه دیدن را دلت بی شور عشق و بی حضور نور، نارس بود
کوچه باغ تمنا
اگرچه خیمه در این خاک مختصر دارم هنوز از مدد دوست بال و پر دارم به رغم گردش دوران سنگ میبارد هنوز آینهای پاک چون سحر دارم
کنار خسته رود
ققنوسهای شهر من بوی خاکستر را فراموش کردهاند وقتی که دانههای سیب از چشمهای دختر آدم
کلمه
و کلمهها به تماشای آب آمدهاند به شکل آینه و آفتاب آمدهاند به شکل دشت، به رنگ غروب، اهل نسیم چه ملتهب و چه بی التهاب آمدهاند
کشتی نجات
ای آن که در عزای تو آدم گریسته از داغ تو پیمبر خاتم گریسته بر پارههای پیکرت ای کشتی نجات ارواح انبیا همه با هم گریسته
کربلایی تازه
بوی زهرا میدهد بانوی من پیراهن تو قد علم کرده است ماه آسمان از دامن تو! آفتاب از شرمساری، آب خواهد شد، ببیند، لحظهای، مهتاب زیبا، چشمهای روشن تو!
کربلا ای دریچهی توحید
کربلا! ای دریچهی توحید آینه در برابر خورشید ای ستاره، ستارهی ازلی آفتاب همیشه لم یزلی کربلا! ای رهاترین فریاد
کبوترانه
تو از تبار آبها به، آب از تبار توست و آب بعد سالها هنوز بی قرار توست
کبوتر دل
دلم برای ضریحت بهانه میگیرد سراغ زمزمههای شبانه میگیرد کبوتر دل دیوانهام به گرد حرم ز دستهای کریم، تو دانه میگیرد