مسیر جاری :
#اشعار فرخی سیستانی در راسخون
#اشعار فرخی سیستانی در مقالات
#اشعار فرخی سیستانی در فیلم و صوت
#اشعار فرخی سیستانی پرسش و پاسخ
#اشعار فرخی سیستانی در مشاوره
#اشعار فرخی سیستانی در خبر
#اشعار فرخی سیستانی در سبک زندگی
#اشعار فرخی سیستانی در مشاهیر
#اشعار فرخی سیستانی در احادیث
#اشعار فرخی سیستانی در ویژه نامه
یکی از بهترین قصیده سرایان تاریخ ایران (فرخی سیستانی)/ فرزند ایران
دیوان شعر فرخی شامل بیشتر از چند هزار بیت میشه که در قالب های قصیده، غزل، قطعه، رباعی، ترکیب بند و ترجیع بند سروده شده.
جناب فرخی سیستانی رو یکی از بهترین قصیده سرایان ایرانی می دونن. همچنین باید...
شبي گذاشتهام دوش خوش به روي نگار
خوشا شبا که مرا دوش بود با رخ يار شبي گذاشتهام دوش خوش به روي نگار
ميانه مستي و آخر اميد بوس و کنار شبي که اول آن شب شراب بود و سرود
نه بيم آنکه به آخر تباه گردد کار نه شرم آنکه ز اول به کف نيايد...
مرحبا اي بلخ بامي همره باد بهار
از در نوشاد رفتي يا ز باغ نوبهار مرحبا اي بلخ بامي همره باد بهار
خاصه اکنون کز در بلخ اندرون آمد بهار اي خوشا آن نوبهار خرم نوشاد بلخ
پرنيان خرد نقش سبز بوم لعلکار هر درختي پرنيان چيني اندر سر کشيد...
دي ز لشکرگه آمد آن دلبر
صدرهي سبز باز کرد از بر دي ز لشکرگه آمد آن دلبر
سوسني از ميان سيسنبر راست گفتي بر آمد اندر باغ
زان سمنبوي زلف لاله سپر گرد لشکر فرو فشاند همي
اي زينهارخوار بدين روزگار
از يار خويشتن که خورد زينهار اي زينهارخوار بدين روزگار
با شير و با پلنگ به يک مرغزار يکدل هميچرند کنون آهوان
در باغ گل هميشکفد صد هزار وقتيکه چون دو عارض و زلفين تو
شهر غزنين نه همانست که من ديدم پار
چه فتادهست که امسال دگرگون شده کار شهر غزنين نه همانست که من ديدم پار
نوحه و بانگ و خروشي که کند روح فگار خانهها بينم پر نوحه و پر بانگ و خروش
همه پر جوش و همه جوشش از خيل سوار کويها بينم پر شورش...
اي آنکه همي قصهي من پرسي هموار
گويي که چگونهست بر شاه ترا کار اي آنکه همي قصهي من پرسي هموار
گفتار چه بايد که هميداني کردار چيزيکه هميداني بيهوده چه پرسي
آري ز پي شکر به کار آيد گفتار ور گويي گفتار ببايد ز پي شکر
فسانه گشت و کهن شد حديث اسکندر
سخن نو آر که نو را حلاوتيست دگر فسانه گشت و کهن شد حديث اسکندر
به کار نايد رو در دروغ رنج مبر فسانهي کهن و کارنامهي به دروغ
ز بس شنيدن گشته ست خلق را از بر حديث آنکه سکندر کجا رسيد و چه کرد
گر نه آيين جهان از سر همي ديگر شود
چون شب تاري همي از روز روشنتر شود گر نه آيين جهان از سر همي ديگر شود
روشني بر آسمان از خاک تيره بر شود روشنايي آسمان را باشد و امشب همي
کز سراي خواجه با گردون همي همسر شود روشني بر آسمان زين آتش...
اي دل من ترا بشارت داد
که ترا من به دوست خواهم داد اي دل من ترا بشارت داد
شاد باد آنکه تو بدويي شاد تو بدو شادمانهاي به جهان
که کسي دل به دوست نفرستاد تا نگويي که مر مرا مفرست