اي دل من ترا بشارت داد

که ترا من به دوست خواهم داد اي دل من ترا بشارت داد شاد باد آنکه تو بدويي شاد تو بدو شادمانه‌اي به جهان که کسي دل به دوست نفرستاد تا نگويي که مر مرا مفرست
پنجشنبه، 1 مرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي دل من ترا بشارت داد
اي دل من ترا بشارت داد
اي دل من ترا بشارت داد

شاعر : فرخي سيستاني

که ترا من به دوست خواهم داد اي دل من ترا بشارت داد
شاد باد آنکه تو بدويي شاد تو بدو شادمانه‌اي به جهان
که کسي دل به دوست نفرستاد تا نگويي که مر مرا مفرست
رو بر دوست هر چه باداباد دوست از من ترا همي‌طلبد
زير آن زلفکان چون شمشاد دست و پايش ببوس و مسکن کن
از لب لعل او بيابي داد تا ز بيداد چشم او برهي
نپسندد به هيچ کس بيداد زلف او حاجب لبست و لبش
آفرينهاي خواجه داري ياد خاصه بر تو که تو فزون ز عدد
خواجه‌ي پاکطبع پاکنژاد خواجه‌ي سيد ستوده هنر
هيچ مادر چو او کريم نژاد عبد رزاق احمد حسن آنک
بر بساط زمين قدم ننهاد آنکه کافيتر و سخيتر ازو
دل او راد و دست چون دل راد خوي او خوب و روي چون خو خوب
از دل پاک خواجه را استاد کافيان جهان همي‌خوانند
که ندانست روزگار گشاد بسته‌هايي گشاده گشت بدو
بر بساط جم و بساط قباد از وزيران چو او يکي ننشست
سخني را که او نهد بنياد فيلسوفي به سر نداند برد
نرم گرداند آهن و پولاد به سخن گفتن آن ستوده سخن
کو رسد راد مرد را فرياد راد مردان بدو روند همي
هر که از پايگاه خويش افتاد زو تواند به پايگاه رسيد
کار ويران خويش کرد آباد بس کسا کو به فر دولت او
غمگنان را ز غم کنند آزاد خانه‌ي او بهشت شد که درو
هست پاداش خدمتي هفتاد نزد آن خواجه خادمانش را
هيچ مادر چنو کريم نزاد هيچ شه را چنين وزير نبود
که به شادي هزار سال زياد جمع شد نزد او هزار هنر
هر دو خوانند خواجه را داماد پدر و مادر سخاوت و جود
چون مغان پيش آذر خرداد پيش دو دست او سجود کنند
به در کاخ او فرو استاد هر که او معدن کريمي جست
لقب او خليفه‌ي بغداد آفتاب کرام خواهد کرد
تا به دي ماه سرد گردد باد تا به مرداد گرم گردد آب
باغهاي چو بتکده‌ي نوشاد تا به وقت خزان چو دشت شود
دشمنش مستمند چون فرهاد با دل شاد باد چو شيرين
مهرگان فرخ و همايون باد روزگارش خجسته باد و بر او


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط