باغ ديبا رخ پرند سلب

لعبگر گشت و لعبهاش عجب باغ ديبا رخ پرند سلب گاهي از آب لاله را مرکب گه دهد آب را ز گل خلعت گه سپهري شود پر از کوکب گه بهشتي شود پر از حورا
سه‌شنبه، 30 تير 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
باغ ديبا رخ پرند سلب
باغ ديبا رخ پرند سلب
باغ ديبا رخ پرند سلب

شاعر : فرخي سيستاني

لعبگر گشت و لعبهاش عجب باغ ديبا رخ پرند سلب
گاهي از آب لاله را مرکب گه دهد آب را ز گل خلعت
گه سپهري شود پر از کوکب گه بهشتي شود پر از حورا
شاخ او کرده بسدين مشجب بيرم سبز برفکنده بلند
آسمان گشت چون کبود قصب بوستان گشت چون ستبرق سبز
آسمان را ز بوستان هر شب حسد آيد همي ز بس گلها
خاک همبوي عنبر اشهب آب همرنگ صندل سوده‌ست
روز گشت از در نشاط و طرب سبزه گشت از در سماع و شراب
زند بافيست با هزار شغب هر گلي را به شاخ گلبن بر
بر درختان همي‌کنند خطب بلبلان گوييا خطيبانند
آن شمال خجسته پي مرکب باز بر ما وزيد باد شمال
دارد از خلعت امير سلب بوستان شکفته پنداري
ناصر علم و دستگير ادب مير يوسف برادر سلطان
عفو را گوهرست گاه غضب جود را عنصرست وقت نشاط
گر برو حلم نيستي اغلب خشم او برنتابدي دريا
به دل و دست او کنند نسب وقت فخر و شرف سخاوت و جود
که تن آسان تندرست از تب از کف او چنان هراسد بخل
ننهد در خزانه هيچ ذهب زانکه همرنگ روي دشمن اوست
اين صوابست و آن دگر اصوب خواسته بدهد و نخواهد شکر
اي ترا جود، ملت و مذهب اي ترا مردمي، شريعت و کيش
پيشگاه خزانه‌ي تو مهب زر چو کاهست و دست راد تو باد
نيست چيزي پس از پرستش رب خلق را برتر از پرستش تو
بس عجب نيست گر بود معجب هر که را دستگاه خدمت تست
هر که را خدمتت بود مکسب با همه مهتران يکيست به کسب
مهتران کهتري کنند طلب از پي خدمت مبارک تو
زير شمشير تيز و زير قصب مر ترا معجزاتهاي قويست
خنجري چون زبانه‌اي ز لهب، روز هيجا که برکشي ز نيام
که حمل برج اوست يا عقرب نشناسد ز بس طپد مريخ
بتوان راند زورق و زبزب هر کجا جنگ ساختي، بر خون
با ظفر نزد او يکيست هرب هر که با تو به جنگ گشت دچار
يا نهان جاي اوست يا مهرب دشمنت هر کجا نگاه کند
هر زميني کز او نرويد حب مسکن دشمن تو بود و بود
نه عجم چون تو ديده و نه عرب اي به آزادگي و نيکخويي
اندر اخبار خوانده نيست و هب آنچه تو کرده‌اي به اندک سال
گرگ را شاخ و شير را مخلب بازگيري به تيغ روز شکار
پيل را ناب و استخوان و عصب باز کردي به تيغ وقت شکار
اي ترا مير کرگگير لقب جز تو نگرفت کرگ را به کمند
پشت چون پشت مردم احدب بس مبارز که زير گرز تو کرد
چشم زخم تو شاه بود سبب کشتن شير شرزه‌ي تبت
تا بود «کش» برابر «نخشب» تا بود «سيستان» برابر «بست»
تا به گردون برست راس و ذنب تا به بحر اندرست وال و نهنگ
به عدو بازدار رنج و تعب شادمانه زي و تن آسان باش
روز امروز تو ز دي اطيب سال امسال تو ز پار اجود
لاله رخسار و ياسمين غبغب مي ستان از کف بتان چگل
لبش از رنگ همچو آب عنب آنکه زلفش چو خوشه‌ي عنبست
غزل شاعران خويش طلب دايم از مطربان خويش به بزم
مطربانت چو سرکش و سرکب شاعرانت چو رودکي و شهيد


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.