اي ملک گيتي، گيتي تراست

حکم تو بر هرچه تو خواهي رواست اي ملک گيتي، گيتي تراست هر چه درين گيتي مدح و ثناست در خور تو وز در کردار تست نام چنين بايد با فعل راست نام تو محمود بحق کرده‌اند
پنجشنبه، 1 مرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي ملک گيتي، گيتي تراست
اي ملک گيتي، گيتي تراست
اي ملک گيتي، گيتي تراست

شاعر : فرخي سيستاني

حکم تو بر هرچه تو خواهي رواست اي ملک گيتي، گيتي تراست
هر چه درين گيتي مدح و ثناست در خور تو وز در کردار تست
نام چنين بايد با فعل راست نام تو محمود بحق کرده‌اند
معتقد و پاکدل و پارساست طاعت تو دينست آن را که او
کافر گردد اگر از اولياست هر که ترا عصيان آرد پديد
در دل تو روز و شب انديشه‌هاست از پي کم کردن بدمذهبان
خوابگه و جاي تو مهد صباست سال و مه اندر سفري خضروار
ما رهيان را شب و روز اين دعاست ايزد کام تو به حاصل کناد
کايشان گويند جهان چون گياست تا سر آنان چو گيا بدروي
بهره‌ي بي دينان گرم و عناست اي ملکي کز تو به هر کشوري
چشم مسلمانان را توتياست گرد سپاه تو، کجا بگذرد
هر چه اميدست مر او را رواست هر که وفادار تو باشد بطبع
تا دل فرزندان با او دو تاست وانکه دو تا باشد با تو به دل
ور چه ترا پيشه هميشه وغاست گر چه حريصي تو به جنگ ملوک
طاقت پيکار تو اي شه کراست تيغ تو روي ملکان ديده نيست
مستحق هر بدي و هر بلاست هر که بنگريزد و شوخي کند
ور چه به هر گوشه‌ي ري رهنماست مير ري از بهر تو گم کرده راه
آمدن او نه به کام و هواست جز در تو راه گريزيش نيست
گفت چنين نعمت زيبا مراست نعمت ايزد را شاکر نبود
کافر نعمت را شدت جزاست کافر نعمت شد و نسپاس گشت
نعمت او کم شد و دولت بکاست ايزد بگماشت ترا تا به تو
کو نه بدان و به بتر زان سزاست هيچ کسي را ز تو بد نامده‌ست
حصن تو دور از قدر و از قضاست حصن خداييست شها حصن تو
هر که به بند تو ملک مبتلاست بسته‌ي ايزد بود از فعل خويش
ميل تو اکنون به منا و صفاست ملک ري از قرمطيان بستدي
يا به تمنا که توانست خواست آنچه به ري کردي هرگز که کرد
کايشان گفتند جهان زان ماست لافزناني را کردي به دست
کوشش ما بر دل بازو گواست شير ندارد دل و بازوي ما
هر يکي از ما چو يکي اژدهاست روز مصاف و گه ناموس و ننگ
زود جهد گر که عمد يا خطاست هر که به ما قصد کند پيش ما
آنچه بدان اندر ما را رضاست از بن دندان بکند، هر که هست
گفته و ناگفته‌ي ايشان هباست اينهمه گفتند وليکن کنون
هيچ کس از جاي نيارست خاست حاجب تو چون به در ري رسيد
اشتلم ايشان اکنون کجاست همچو زنانشان بگرفتي همه
اکنون از خون جگر او ملاست آنکه سقط گفت همي بر ملا
گفتي کاين در خور خوي شماست دار فرو بردي باري دويست
بر سر چوبي خشک اندر هواست هر که از ايشان به هوي کار کرد
دار فلان مهتر و بهمان کياست، بسکه ببينند و بگويند کاين
وان را اقطاع فلان روستاست اين را خانه به فلان معدنست
گر چه که با لشکر بي‌منتهاست هيچ شهي با تو نيارد چخيد
از قبل مملکت ري خطاست تهنيت آوردن نزديک تو
زانکه همه گيتي چون ري تراست تهنيت گيتي گويم ترا
هرچه بر از خاک و فرود از سماست گر چه نخواهد دل تو آن تست
کاين ز توانگر دلي و از سخاست دانم و از راي تو آگه شدم
کان ملکي نز تو مر او را عطاست هيچ ملک نيست در ايام تو
راست خوي تو چو خوي انبياست خانه‌ي بيدينان گيري همه
حاجب تو آصف بن بر خياست تو چو سليماني و ري چون سبا
معني اين لفظ نه بر مقتضاست ني ني اين لفظ نيايد درست
تو ملکي کاو را صد چون سباست آصف تختي ز سبا برگرفت
دولت تو معجزه‌ي مصطفاست معجزه‌ي دولت تست او و باز
چندان کاين چرخ فلک را بقاست دولت و اقبال و بقاي تو باد
کو را مهر تو ز روي رياست گم باد از روي زمين آن کسي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.