ترک من بر دل من کامروا گشت و رواست

از همه ترکان چون ترک من امروز کجاست ترک من بر دل من کامروا گشت و رواست سرو با قد بلندش نه بلندست و نه راست مشک با زلف سياهش نه سياهست و نه خوش همه کوشيدن آن ترک به مهر و به وفاست همه نازيدن آن ماه به ديدار منست
پنجشنبه، 1 مرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ترک من بر دل من کامروا گشت و رواست
ترک من بر دل من کامروا گشت و رواست
ترک من بر دل من کامروا گشت و رواست

شاعر : فرخي سيستاني

از همه ترکان چون ترک من امروز کجاست ترک من بر دل من کامروا گشت و رواست
سرو با قد بلندش نه بلندست و نه راست مشک با زلف سياهش نه سياهست و نه خوش
همه کوشيدن آن ترک به مهر و به وفاست همه نازيدن آن ماه به ديدار منست
مشتري عارض و خورشيد رخ و زهره لقاست او سمن سينه و نوشين لب و شيرين سخنست
آنچنان روي ز ايزد به دعا بايد خواست روي او را من از ايزد به دعا خواسته‌ام
ور به جاي دل، جان خواهد، بدهم که سزاست دل من خواست همي بر کف او دادم دل
کاين قضاييست بر اين سر که ندانم چه قضاست اندرين عشق مرا نيز ملامت مکنيد
که ز من دل شده اين انده و انديشه مراست مردمان گويند اين دل شده‌ي کيست براو
تا درو مدحت فرزند وزيرالوزراست در دلم هيچ کسي دست نيابد به بدي
آنکه از بار خدايان جهان بي‌همتاست خواجه‌ي سيد حجاج علي بن الفضل
سال و مه مجلس او مسکن و جاي ادباست روز و شب درگه او خانه‌ي اهل هنرست
اين سخا معجز عيسي ست همانا نه سخاست به سخا مرده‌ي صد ساله همي زنده کند
اثر نعمت او بر همه گيتي پيداست همچو بر شاخ درختان اثر باد بهار
پس چو نيکو نگري نعمت او نعمت ماست همچنو ما همه از نعمت او بهره‌وريم
وين دو چيزست که او را به جهان کام و هواست مردمي زنده بدويست و سخا زنده بدو
روز و شب در سخن زائر و تدبير عطاست سال و مه در طلب نعمت و ناز خدمست
وامق است او به مثل گوئي و زائر عذر است همه نازيدنش از ديدن زوار بود
خدمتي را بر او نعمت بسيار جزاست کهتري را بر او خدمت جاه و کرمست
هر که را آرزوي نعمت و ناز فرداست خدمت فرخ او بايد ورزيد امروز
گر چه مسرف بود و مفرط، صد ساله نواست مرد را خدمت يکروزه‌ي آن بارخداي
بس درمهاي درستست و بر اين قول گواست مهتران سپهي عاشق مهر و درمند
دل خواجه نه دلستي که همانا درياست دل خواجه‌ست که هرگز نگرايد به درم
خواسته بر دل او خوارتر از خاک و حصاست از پي عرض نگهداشتن و جاه عريض
چونکه حاکم بود او حاکم بي‌روي و رياست چونکه داور بود او داور بي غل و غشست
يار آنست به هر وقت که يار ضعفاست ضعفا را به همه حالي يارست و خداي
بپذيرفت و بيفزود و برآورد و بکاست هم ز بهر ضعفا مال خداوند بسا
شغل آن کار کفايت کن، کان کار تراست نامه‌اي کرد سوي خواجه‌ي سيد که به فضل
کارفرماي چنين در همه آفاق کجاست هم دل خلق نگه دارد و هم مال امير
خلق را گفت مرا شادي از ايام شماست رمضان آمد و ديوان مونت برداشت
مردمان اکنون دانند که چون بايد خاست مردمان اکنون دانند که چون بايد خفت
روز تا روز به نيکي ز دگرگونه دعاست لاجرم بر تن و بر جان امير از همه خلق
هيچ مهتر بود، اين لفظ چنان دان که خطاست گر کسي گويد کافيتر و کاملتر ازو
نظر نيکوي او نفي غم و دفع بلاست در جهان با نظر او نه بلا ماند و نه غم
از تمامي چو جهانست و به پاکي چو هواست از حليمي چو زمينست و به رادي چو فلک
تا کواکب را سيرست و فروغست و ضياست تا فلکها را دورست و بروجست و نجوم
نه مه ديگر صيفست و خريفست و شتاست تا به سال اندر سه ماه بود فصل ربيع
که ازو پيشگه و مجلس با فر و بهاست مجلس و پيشگه از طلعت او فرد مباد
نعمت و نازي کان را نه زوال و نه فناست شادمان باد و نصيبش ز جهان نعمت و ناز
که همايون پي و فرخ رخ و فرخنده لقاست ديدن ماه نو و عيد بدو فرخ باد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.