0
مسیر جاری :
غروب هستی امام خمینی

غروب هستی

عطر پونه، بوی ریحانهای تُرد در هوای شرجی دم کرده، مُرد در غروب هستی دور از بهار
طغیان امام خمینی

طغیان

برگشته ام از تردید، در پوست نمی گنجم در هر چه به غیر از او، بی اوست نمی گنجم
طرح لبخند امام خمینی

طرح لبخند

پیشانیت خاک را تبرّک می‏بخشید چشمهایت دریچه‏ای سَمت
قطره شوقی امام خمینی

قطره شوقی

قطه شوقی داشتم آن را برایت ریختم آبروی شعرهایم را به پایت ریختم رفتی و امام تمام لحظه های انتظار عشق را در حسرت خوب لیاقت ریختم
صمیمانه تر امام خمینی

صمیمانه تر

آمیزۀ همگونی از احساس و امیدی بی تاب تر از ثانیه های شب عیدی من چون غزل«بیدل» و در قید تکلّف
صبح لبخند امام خمینی

صبح لبخند

ترا با عشق پیوندی معماست طلوع صبح لبخندت تماشاست
صبح لبخند و شامگاه اميد امام خمینی

صبح لبخند و شامگاه اميد

كيست به‏جان خروش افكنده؟ هشياران را ز هوش افكنده ؟ در حُرمتِ سنّتِ رسول‏ا... بُرد يمني به دوش افكنده
شهر شب امام خمینی

شهر شب

شهر شب مهتاب را گم کرده است چشم هایم خواب را گم کرده است
شِکوِه امام خمینی

شِکوِه

ناگاه با عروج تو چون روبرو شدیم در انزوای تلخ غریبی فرو شدیم دنبال تو تمام زمان را ورق زدیم
 شرح این ماجرا ... امام خمینی

شرح این ماجرا ...

آندم که تو در لحظه لحظه من تکرار می‏شوی، ... و حرفهایت واژه‏های همیشه نابت در خاک تمام حفره‏های بی روزن من به سان اعجاز رسولی