مسیر جاری :
نکند ستاره...
نکند ستاره از تو قدمی جدا گذارم بروم به کهکشانی و تو را رها گذارم
نغمۀ عشاق
دل همه شب ز دیدهام میطلبد نشانهات ای زده خلق عالمی حلقه به گرد خانهات بانگ بلند شادیم از دل آسمان گذشت
نسیم تازه
دلم را عشق تو آخر هدایت کرد از اول چشم تو ما را رعایت کرد گل از بوی عبور تو شکوفا شد و شبنم در تب گام تو دریا شد
مهتاب گونهات
وقتی از دیوار بلند شب بالا می آید عشق بسان عطر بی قرار «شب بو ها» همه جا را فرا می گیرد
مویه
تا از تن تبدار زمین روح خدا رفت بالندگی از همت عنقایی ما رفت آن ابر که گل هم قدم بارش او بود
موسی عمران
شعلهور ای دل بسوزی در لهیب آتشی داغ بر داغت بیفزاید غم غربت نشینی کو سر انگشت غریب نی نوازی تا ببارد
مرید نگاه
به آن چشم بیدار در خون نشسته مرید نگاه توأم چشم بسته نصیب من از دست بیابان چشمت
مردی
هرگز عشق نورزیدم که جامۀ مندرس عشق بر اندامم تنگی می کرد
مردی شبیه نور ...
از صبحگاه حادثه تا اوج بی کران مردی شکست در خود و پر زد در آسمان مردی شبیه نور ...نه! مردی شبیه خویش
محکم و سبز
آن شب تلخ و مهآلوده که یادش بر باد همه جا دهشت و تاریکی بود ... و غم برگ درختان سپیدار بلند ... داشت میرفت از یاد