مسیر جاری :
اتفاقی در شهر کوران
از زمانی که بیماری به جانشان افتاده بود دیگر چیزی را نمیدیدند. دیدگانشان به ظاهر سالم بود، درست مثل آدم های معمولی، تخم چشمشان در حدقه میچرخید، نگاهشان به این طرف و آن طرف میگشت، انگار که دارند میبینند؛...
این کتاب شعر نیست
معلم کتابی را گشود، رو به بچهها گرفت و گفت: «این همان کتابی است که آیاتش روشن است. کتابی که از ماه میگوید و خورشید. از زمین و آسمان و ستارگان. از ابر و باد و باران. از دست ناپیدایی که همه این ها به...