مسیر جاری :
چو مستعد نظر نیستی وصال مجوی
چو مستعد نظر نیستی وصال مجوی<br />
که جام جم نکند سود وقت بی بصری
ای که دایم به خویش مغروری
ای که دایم به خویش مغروری<br />
گر تو را عشق نیست معذوری
ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی<br />
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی<br />
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
سخن در پرده می گویم چو گل از غنچه بیرون آی
سخن در پرده می گویم چو گل از غنچه بیرون آی<br />
که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی
جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع
جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع<br />
که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی<br />
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
چنگ در پرده همین می دهدت پند ولی
چنگ در پرده همین می دهدت پند ولی<br />
وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است<br />
حیف باشد که ز کار همه غافل باشی
گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست
گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست<br />
رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی