مسیر جاری :
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست<br />
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
سر عاشق که نه خاک در معشوق بود
سر عاشق که نه خاک در معشوق بود<br />
کی خلاصش بود از محنت سرگردانی
وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی
وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی<br />
حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی
پیش زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت
پیش زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت<br />
با طبیب نامحرم حال درد پنهانی
ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق
ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق<br />
نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی
ملول از همرهان بودن طریق کاردانی نیست
ملول از همرهان بودن طریق کاردانی نیست<br />
بکش دشواری منزل به یاد عهد آسانی
هر آن که کنج قناعت به گنج دنیا داد
هر آن که کنج قناعت به گنج دنیا داد<br />
فروخت یوسف مصری به کمترین ثمنی
بیا که رونق این کارخانه کم نشود
بیا که رونق این کارخانه کم نشود<br />
به زهد همچو تویی یا به فسق همچو منی
ز تندباد حوادث نمی توان دیدن
ز تندباد حوادث نمی توان دیدن<br />
در این چمن که گلی بوده است یا سمنی
رنج ما را که توان برد به یک گوشه چشم
رنج ما را که توان برد به یک گوشه چشم<br />
شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی