0
مسیر جاری :
احوال پرسي از صد سخنراني بهتر است! ادبیات دفاع مقدس

احوال پرسي از صد سخنراني بهتر است!

من هنگام محاصره ي آبادان از سوي دشمن، در محور فياضيه ي آبادان با برادر علي معمار آشنا شدم. با اولين برخورد احساس کردم سالهاست ايشان را مي شناسم. فرمانبري از ايشان، براي من بسيار لذّت بخش بود. از وقتي که...
بايد اول دست پدر و مادرت را ببوسي ادبیات دفاع مقدس

بايد اول دست پدر و مادرت را ببوسي

با گفتن يا الله يا الله وارد شدند؛ محمد با چندين بچّه ي دبستاني. زخمي بودم و توان بلند شدن نداشتم. يک يک سلام کردند و دور و برم نشستند. محمّد هم کنار دستم نشست و با هم حرف مي زديم. گفت: «راستي محمدحسن!...
خيال نکني کسي شده اي! ادبیات دفاع مقدس

خيال نکني کسي شده اي!

مدتي مسؤوليت ستاد مبارزه با مواد مخدّر نهبندان را به عهده داشت. يکي از اقوام نزديک، پيغام داده بود: «به رجبعلي بگوييد کسي را که دستگير کرده اي از آشنايان است، کاري به او نداشته باش.»
حسن ظن و نگاه مثبت ادبیات دفاع مقدس

حسن ظن و نگاه مثبت

داشت براي من از شيطان حرف مي زد و از رسوخ هاي پنهاني اش. مي گفت: «اوايل جنگ، روز به روز مسؤوليتهاي بالاتري به من مي دادند. اين طرف و آن طرف گاهي مي شنيدم که از من تعريف مي کنند. يک بار، يک خبرنگار آمد...
پايه ي تربيتش محبت بود ادبیات دفاع مقدس

پايه ي تربيتش محبت بود

نشسته بوديم داخل اتاق. مهمان داشتيم. صدايي از داخل کوچه آمد. ابراهيم سريع از پنجره نگاه کرد. شخصي موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود.
توصیه به حجاب فاطمی و زینبی در وصایای شهدا وصیت‌نامه و دست‌نوشته

توصیه به حجاب فاطمی و زینبی در وصایای شهدا

امیدوارم برای من خواهرانی زینب صفت و زهرا گونه باشید، صبور و مقاوم در برابر ناملایمات و سختی های زندگی باشید و همیشه و در همه حال حیا و حجاب ظاهر و باطنتان را حفظ کنید.
وصایای شهدا پیرامون لزوم حفظ حجاب وصیت‌نامه و دست‌نوشته

وصایای شهدا پیرامون لزوم حفظ حجاب

خواهرم از تو می خواهم که در همه حال و همیشه حجاب خود را حفظ کنی و با امر به معروف و نهی از منکر تمامی خواهران را به این کار تشویق کنی و با این عمل خویش ادامه دهنده راه شهدا باشی.
بچه ها بياييد گردوها را برداريد ادبیات دفاع مقدس

بچه ها بياييد گردوها را برداريد

چند سالي که در اهواز زندگي مي کرديم، وقتي از خط مقدم جبهه برمي گشت و مي ديد که مشغول کار هستيم با من همراه مي شد. حتي در آشپزي به من کمک مي کرد. در تمام اموري که فکر مي کرد مي تواند به من کمک کند، از همراهي...
دهانت بخاطر حرف زشت بو مي دهد! ادبیات دفاع مقدس

دهانت بخاطر حرف زشت بو مي دهد!

اوايل مهر بود. کم کم هوا داشت سرد مي شد. روستاي سرخ ده بوديم. در اين فصل بيشتر ساکنان کوچ مي کردند و تقريباً روستا خالي از سکنه مي شد. يک روز صبح ديدم جواني که تقريباً هم سن و سال رشيد بود، گوسفندي را...
عيد واقعي ادبیات دفاع مقدس

عيد واقعي

سال 58، به دليل وضعيت خاصي که بر جامعه حاکم بود، معمولاً نيروهاي پاسدار بيشتر اوقات را در پادگان بودند و هر وقت مرخصي مي خواستند، بايد از مسؤول مربوطه برگه ي مرخصي مي گرفتند و دژبان دم در هم کنترل مي کرد.