مسیر جاری :
نمانده مرا راه دیگری
میسوزم و نمانده مرا راه دیگری آری فرشتهام که ندارم دگر پری سنگین شده عبور نفسهای خستهام انگار بین سینه من رفته خنجری من میچشم مقابل ابروی زخم تو
بیرحمی و جسارت سنگ ستمگری
من اسیرم
من اسیرم ، من اسیرم ، ای خدا در چنگ دل نیست جز عشقت ، حسینم ، فاتحی در جنگ دل تا شد این دل، در هوای کربلا بیاختیار منهم از آن دم شدم همراه و ، هم آهنگ دل گر توان بخشم نباشد یاد تو ، در این سفر
مشکل است
تشنه را از روی ناقه آب دادن مشکل است روی اشک دلبر خود پا نهادن مشکل است
با طنین بازتر قرآن بخوان قاری من با صدای سنگ قرآن گوش دادن مشکل است
شوق دیدار رخ خواهر ، تو در سر داشتی
ماه سرگردان به روی نیزهها
ای سرت چون ماه سرگردان به روی نیزهها از غمت خون عقده بسته در گلوی نیزهها
خاطرات كربلا از پیش چشمانم گذشت تا برآمد صوت قرآنت ز روی نیزهها آمدی با سر به دیدارم كه بر گردد ، حسین
لبهای تو مگر چقدر سنگ خورده است
لبهای تو مگر چقدر سنگ خورده است؟ قاری من ، چقدر صدایت عوض شده تشریف تو به دست همه سنگ داده است اوضاع شهر کوفه برایت عوض شده تو آن حسین لحظه گودال نیستی بالای نیزه حال و هوایت عوض شده
قافله را بین شام میبینم
عبور قافله را بین شام میبینم و در حوالی آن ازدحام میبینم مگر چه چیز تماشایی است در اینجا حضور این همه فرد بنام میبینم کجاست؟ شهر یهود است یا دیار کفر
سصوت قرآن تو صبرم را ربود
صوت قرآن تو صبرم را ربود از دل ، حسین زآن سبب سر را زدم بر چوبه محمل ، حسین من ز طفلی بر سر دوش نبی دیدم تو را از چه بگرفتی کنون بر نوک نی منزل ، حسین این تویی بالای نی ای آفتاب فاطمه
شام یعنی
شام یعنی انتهای خستگی شهر آزار خدای خستگی شام یعنی گوشه ویرانهها مدفن شمع و گل و پروانهها شام تسکین دل شیطان بود زینت سر نیزهاش قرآن بود
سر میآورد
با این شتاب فكر كنم سر میآورد! با این شتاب ، حوصله را سر میآورد میتازد و غنیمت جنگ غروب را از چنگ سی هزار نفر ، درمیآورد حس میكنم كه داخل خورجین غصبیاش
سخن از زینب و دروازه شام
هر جا سخن از زینب و دروازه شام است ساکت به تماشا منشینید حرام است دستی که به سر میزنی از این غم عظمی یادآور فرق سر و سنگ لب بام است یک سر به به سر نیزه عیان است ببینید