مسیر جاری :
عجب از لطف تو ای گل که نشستی با خار
عجب از لطف تو ای گل که نشستی با خار<br />
ظاهرا مصلحت وقت در آن می بینی
باد صبحی به هوایت ز گلستان برخاست
باد صبحی به هوایت ز گلستان برخاست<br />
که تو خوشتر ز گل و تازه تر از نسرینی
نازنینی چو تو پاکیزه دل و پاک نهاد
نازنینی چو تو پاکیزه دل و پاک نهاد<br />
بهتر آن است که با مردم بد ننشینی
سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن
سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن<br />
ای جهان دیده ثبات قدم از سفله مجوی
دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر
دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر<br />
از در عیش درآ و به ره عیب مپوی
روی جانان طلبی آینه را قابل ساز
روی جانان طلبی آینه را قابل ساز<br />
ور نه هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر<br />
کای نور چشم من به جز از کشته ندروی
ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی
ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی<br />
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی<br />
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد
خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد<br />
آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی