مسیر جاری :
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی<br />
<br />
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد<br />
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم<br />
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی<br />
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم<br />
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست<br />
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
جان می دهم از حسرت دیدار تو چون صبح
جان می دهم از حسرت دیدار تو چون صبح<br />
باشد که چو خورشید درخشان به درآیی
چندان چو صبا بر تو گمارم دم همت
چندان چو صبا بر تو گمارم دم همت<br />
کز غنچه چو گل خرم و خندان به درآیی
در تیره شب هجر تو جانم به لب آمد
در تیره شب هجر تو جانم به لب آمد<br />
وقت است که همچون مه تابان به درآیی
بر رهگذرت بسته ام از دیده دو صد جوی
بر رهگذرت بسته ام از دیده دو صد جوی<br />
تا بو که تو چون سرو خرامان به درآیی