مسیر جاری :
![از غرور و خودخواهی پاک شو! از غرور و خودخواهی پاک شو!](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/92181433598197562477532421181001857.jpg)
از غرور و خودخواهی پاک شو!
سه داستان زیبا با موضوعات انگیزشی به قلم سعید رحیمی:
![امروز مال من است! امروز مال من است!](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/2513657.jpg)
امروز مال من است!
راسخون، سه داستان انگیزشی نوشته سعید حیدری را به اشتراک گذاشته است.
![سه داستان با موضوع سعی و تلاش سه داستان با موضوع سعی و تلاش](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/762.jpg)
سه داستان با موضوع سعی و تلاش
سعید حیدری نویسنده داستان های زیر است که استادانه پند و اندرز های زیبا و به جای ماندنی داده است.
![همین حالا را زندگی کن! همین حالا را زندگی کن!](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/31604-zendegi.jpg)
همین حالا را زندگی کن!
جوانی غمگین و افسرده نزد استادش آمد و از او کمک خواست. استاد، جوان را به کنار برکهای برد و از او خواست تا سنگریزهای داخل آن بیندازد.
![نجات صدفها نجات صدفها](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/31603-sadaf.jpg)
نجات صدفها
مردی کنار ساحل قدم میزد. در فاصله دورتر کسی را دید که مدام خم میشود و چیزی را از روی زمین برمیدارد و داخل آب میاندازد. نزدیکتر شد و دید مردی بومی صدفهایی را که به ساحل میافتد، در آب میاندازد.
![نمرهی نقاشی نمرهی نقاشی](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/31602-naghashi.jpg)
نمرهی نقاشی
مایکل، راننده اتوبوس شهری، مثل همیشه اول صبح اتوبوسش را روشن کرد و در مسیر همیشگی شروع به کار کرد. در چند ایستگاه اول همه چیز مثل معمول بود و تعدادی مسافر پیاده میشدند و چند نفر سوار میشدند.
![جراح عزادار جراح عزادار](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/31601-azadar.jpg)
جراح عزادار
مردی که پسرش در اتاق جراحی منتظر رسیدن دکتر جراح بود، با دیدن جراح، عصبانی جلو رفت و فریاد زد: چرا این قدر دیر آمدید؟ مگر نمیدانید جان پسر من در خطر است؟ مگر شما احساس ندارید؟ پزشک
![چرا من؟ چرا من؟](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/31600-chera.jpg)
چرا من؟
قهرمان افسانهای تنیس وقتی تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت با تزریق خون آلوده به ایدز مبتلا شد. یکی از طرفداران آرتور در نامهای به او نوشت: آرتور چرا خداوند تو را برای ابتلا به چنین بیماری
![راز جعبه کفش راز جعبه کفش](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/31599-box1.jpg)
راز جعبه کفش
زن و شوهری بیش از 60 سال با یکدیگر زندگی مشترک داشتند؛ آنها هیچ چیزی را از هم مخفی نمیکردند مگر یک چیز و آن جعبه کفشی بود در بالای کمد که پیرزن از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز
![جای پارک جای پارک](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/31598-park.jpg)
جای پارک
پیرزن کنار مغازه میوهفروشی ایستاده بود و آرزو میکرد ای کاش میتوانست او هم مانند مشتریان دیگر میوههای تازه و رسیده بخرد و به خانه ببرد.