مسیر جاری :
سرنخ (قسمت دوم)
در قسمت قبل خواندیم که امیر و پسر عمهاش برای خرید نان از خانه بیرون رفته بودند که متوجه شدند شیشهی ماشین پدر امیر شکسته است. این موضوع توجه آنها را به خود جلب کرد و در صدد پیدا کردن مجرم برآمدند. آن...
سرنخ (قسمت اول)
نمیدانم چرا رفتنه متوجه نشده بودیم، نه من، نه امیر، پسر داییم. دایی احمد با خانواده دیشب آمدند خانهی ما. شب خانه مان خوابیدند. البته دیروقت. صبح هم هر دومان، من و امیر را بیدار کردند که بروید نان بخرید.