مسیر جاری :
جانباز
روزی از روزها کنار فرات
عکس تو، توی آب پیدا شد
روی آن شانههای مردانه
دستهایت دو بال زیبا شد
تا تو آمدی...
سبز سبز
آمدی
حرفهای نانوشته را زدی
قفل قلبها شکسته شد
آن زمان که در زدی
مثل نور
مثل آفتاب
پنجره ها
دلِ من این پایین
دلِ تو آن بالا
مثل گنجشک تو شادی و رها
من ولی با دل تنگم تنها،
در زمینی که پُر از دلهره است
بیا که زود بگذرد
به آسمان نگاه کن
ببین چه دل گرفته است
و چشمه شعر تازهای
برای گل نگفته است
بطری ها
امروز هم می سرایم
یک شعر در وصف دریا
حتی اگر او نخواند
ابیات دریایی ام را
آسمان چون دریا
امروز دلگیر است و ساکت
انگار قلبش غصه دارد
من عاشق این آسمانم
وقتی که نم نم، نم ببارد
ای کاج، ای باد
تکرار کن آوازهایم را
ای کاج تنهای سر کوچه!
ای باد
ای باد بهار
ای باد !
آوازهایم را ببر
اسم من رقیه است
بچه ها سلام
اسم من رقیه است
دختر سه ساله ی امام
دختر نماز
اسفند آمد
گُلدان ذهنم
چشم انتظار است
فکرِ شکفتن
فکرِ بهار است
زندگی
روی پله های سنگی سحر
باز هم صدای پای شب شنیده می شود
دامنش بلند و پرستاره است
روی پله ها کشیده می شود