0
مسیر جاری :
جانباز شعر

جانباز

روزی از روزها کنار فرات عکس تو، توی آب پیدا شد روی آن شانه‌های مردانه دست‌هایت دو بال زیبا شد
تا تو آمدی... شعر

تا تو آمدی...

سبز سبز آمدی حرف‌های نانوشته را زدی قفل قلب‌ها شکسته شد آن زمان که در زدی مثل نور مثل آفتاب
پنجره ­ها شعر

پنجره ­ها

دلِ من این پایین دلِ تو آن بالا مثل گنجشک تو شادی و رها من ولی با دل تنگم تنها، در زمینی که پُر از دلهره است
بیا که زود بگذرد شعر

بیا که زود بگذرد

به آسمان نگاه کن ببین چه دل گرفته است و چشمه شعر تازه­ای برای گل نگفته است
بطری ­ها شعر

بطری ­ها

امروز هم می­ سرایم یک شعر در وصف دریا حتی اگر او نخواند ابیات دریایی­ ام را
آسمان چون دریا شعر

آسمان چون دریا

امروز دل­گیر است و ساکت انگار قلبش غصه دارد من عاشق این آسمانم وقتی که نم نم، نم ببارد
ای کاج، ای باد شعر

ای کاج، ای باد

تکرار کن آوازهایم را ای کاج تنهای سر کوچه! ای باد ای باد بهار ای باد ! آوازهایم را ببر
اسم من رقیه است شعر

اسم من رقیه است

بچه ­ها سلام اسم من رقیه است دختر سه ساله­ ی امام دختر نماز
اسفند آمد شعر

اسفند آمد

گُلدان ذهنم چشم ­انتظار است فکرِ شکفتن فکرِ بهار است
زندگی شعر

زندگی

روی پله ­های سنگی سحر باز هم صدای پای شب شنیده می­ شود دامنش بلند و پرستاره است روی پله­ ها کشیده می­ شود