مسیر جاری :
ساده مثل آب
روی صندلی که می نشست
چشم های او دو قرص ماه بود
هیچ گاه
روی فرش های قیمتی
قدم نزد
به زودی
شبنم نشسته روی گلها
گلهای باغ آرزوها
تنها درخت خشک این باغ
گل میکند امروز و فردا
چرا گهوارهات خالیست اصغر
چهل روز است، گل ها غصه دارند
برای غنچههای باغ توحید
نگاه آسمان را غم گرفته
نمیخندد به روی دست، خورشید
سلام کن
پنجرهای میشوم
روی دیوارت
آن سوی پنجره
مهر است و آفتاب
باد است و خوشههای خواب
اینبار درنگ کن
مثل مادرم زمین
ای خدای آفتاب و آبشار
ای خدای خلوت چنار
ای که دستهای تو
شکوفه را
روی شاخهها سوار میکند
هست شاعر عکاس
مادرم می گوید
هست شاعر عکاس
عکس می گیرد او
با تمام احساس
بانوی مهربان
امشب دوباره عقربه ی ساعت دلم درجستجوی ثانیه ی با تو بودن است
از راه دور می تپد و تیک و تاک آن معنای از تو خواندن و از تو سرودن است
بیا ببین
نگاه میکنی به من
منی که رو به روی آینه
مقابل نگاه تو نشستهام
نگاه میکنم به تو
شرم
در آواز باران و نوازش خورشید
گل نداده ام
هفته ها و روزهاست
شرمسارم
از گلدان شمعدانی ام
دور سفره ی خدا
خدا
سایه ی ابر را
از سرِ درخت
سایه ی درخت را
از سرِ زمین
کم نمی کند