0
مسیر جاری :
سنگ و شیشه شعر

سنگ و شیشه

یک نفر دلش مثل شیشه بود یک نفر دلش مثل سنگ بود آن طرف روی خرده شیشه ­ها نشسته بود!
امتداد کوچه‌ی خیال شعر

امتداد کوچه‌ی خیال

چه قدر واژه‌ها کنار هم نشانده‌ام و از تن تمام برگ‌های دفترم یکی یکی یکی غبار خواب را تکانده‌ام
روزهای از دست رفته شعر

روزهای از دست رفته

روزها را گـم مـی‌کـنـم هـر روز شـمـارش روزهـا از خـاطـرم رفـتـه تـو کـه نـیـسـتـی زنـدگـی بـی‌مـعـنـاسـت چـه فـرق دارد کـدام روز در هـفـتـه!
فرشته‌ها مدام از تو حرف می‌زنند شعر

فرشته‌ها مدام از تو حرف می‌زنند

امروز خدا گفته است پرنده‌ها برای دلت آواز بخوانند نیلوفرها در قنوتشان برای تو دعا کنند ودریا برایت اذان بگوید امروز خدا به گل‌های سرخ گفته است
مثل فرشته شعر

مثل فرشته

حس می‌کنم یک بادبادک در دست نرم باد هستم یا روی گلبرگ گلی سرخ پروانه‌ای آزاد هستم
سیب تابستان شعر

سیب تابستان

باز تابستان شد باغ ها دیدنی اند شاخه ها پر بارند میوه ها چیدنی اند
هر روز شعر

هر روز

هر روز صبح زود بیدار می شود یک سفره پهن می کند اندازة زمین باید مواظب همه باشد تمام روز
یک نفر به ما... شعر

یک نفر به ما...

با تلاش ابر با تلاش خاک با تلاش بذر این زمین خشک این زمین بی رمق رفته رفته سبز می شود
استغاثه شعر

استغاثه

تو اگر بودی جای تمام این استخاره های مدام درب خانه ات را می کوبیدم و می گفتم السلام علیک یابن رسول الله
ای کاش ... شعر

ای کاش ...

آبی روشن شفاف چشم تو به رنگ چشم دریاست