جنگ در آینه نقاشی متعهد
هستند كسانی كه هنوز هم انتظار میكشند تا انقلاب، بنا بر رسم تجربهشده تاری جدید، امروز و فردا تسلیم قدرتهای استكباری شود و بلغزد در بغل این و آن و دست از مدعیاتش بردارد. در منظر توجه آنان، هیچچیز جز غرب قابل عنایت نیست و از غرب نیز آنچه میشناسند، سرزمین عجایبی است در غایتالقصوای خیالی كامجوییها و لذتپرستیها و لجامگسیختگیها. چه غم اگر “ظهر الفساد فی البر و البحر بما كسبت ایدی الناس” (1) چه غم اگر هركه هست، فرومایگانند كه بر جهان حاكمند و فقرا و دردمندان نیز یا مرعوب تازیانهاند و یا شیطان را عادات و تعلقاتشان بندی گران ساخته است و آنان را به بندگی كشیده.
هستند كسانی كه دَم از فتنهانگیز نفاثات فی العقد (2) در جانشان نشسته است و باور كردهاند وسواس زیركانه “موج سوم” (3) و “تكاپوی جهانی” (4) را. آنها شیطانپرستان عصر جدید هستند و همانند شیطانپرستان كهن، برای شیظان شأنی خدایی قائلند و چه بسا كه در جواب تو بگویند: “این شأنی است كه خداوند به او بخشیده. مگر نه اینكه او را مورد خطاب قرار داده است كه “فانك من المنظرین a الی یوم الوقت المعلوم” (5) باید صبر كرد تا این وقت معلوم سر رسد و نه تنها صبر، كه باید در تحقق آن امر محتوم تسریع كرد…” و یا بیش از این، اگر تو را محرم اسرار بیابند، مهر از لب بردارند و تقیه را بشكنند و بگویند: “نباید میوه را نرسیده چید. باید مبارزه كرد، اما با عواملی كه آن امر محتوم را به تأخیر میاندازند”! یعنی باید با انقلابیون در افتاد و كذا … آنها خروج از سیطره جهنمی حاكمیت دولتهای صنعتی را ممكن نمیدانند، جز در سراب خیال.
زمستان سپری شد و سیاهی به زغال ماند و چه باید گفت آنجا كه بسیجیان راه صدساله را یكشبه پیمودند و پای نهادند بر معارجی از نور كه عرفای سینهسوخته و مدعیان سلوك را به آنجا نپذیرفتهاند، با همه آن هشتاد سال شبها را شبزندهداری و روزها را روزهداری.
وقتی حضرت امام بفرمایند “در این دنیا افتخارم این است كه خود بسیجیام” (6)، آنها كه افتخارشان به شاگردی امام و نوكری و دربانی اوست چه بگویند؟ و اگر امام را خود نشناخته باشیم، از آنان كه شناختهاند شنیدهایم كه آنچه خوبان همه دارند، او به تنهایی دارد؛ جان به فدایش. و اگر نه اینچنین بود، خداوند او را شایستگی مقام و منزلتی اینچنین و شأن و مرتبتی این همه نمیبخشید.
صبح دولت اولیاء نزدیك است. چهارده كنگره از كاخ كسری فروریخته است و این است فجر صادق “یوم الوقت المعلوم” كه همه منتظر آنیم؛ فجر صادقی كه بشارت طلوع در خود دارد.
اینجا معاد و میقات عهد جدیدی است كه در قرن پانزدهم هجری قمری و با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران آغاز شده، عهدی تازه میان آدم و آفرینندهاش، و مظهر این تجدید عهد، امام است. او مبشر انسان تازهای است كه آینده تاری كره زمین را میسازد … و كافرین و مشركین، چه بخواهند و چه نخواهند، دور تاریخی تمدن غرب به تمامیت رسیده است و فردا عرصه حاكمیت تاریخی صالحین و مستضعفین است.
بگذریم، كه از آغاز، مراد ما ورود در اینگونه مباح؛ 1705 نبود، بل میخواستیم بنالیم از هنرمندان، كه از كنار جنگ چه بیاعتنا گذشتند و این، لاجرم بیاعتنایی به تاری است.
عجب محكی بود این جنگ، در تمییز حق از باطل. هنرمندان حقیقی اهل ادعا و تفاخر و تبختر نیستند، اما مدعیان روشنفكری و هنر نشان دادند كه وابسته تفكر و فرهنگ غرب هستند. آنان كه از وحشت مرگ، چون سوسمارها و كفتارها به سوراخهایشان خزیدند، مقصودِ این سخن نیستند؛ مقصود این سخن آنانند كه تنشان اینجاست، اما جناشان پیوسته با جانِ غرب است. آنها در این جنگ همان خطری را احساس كردند كه قدرتهای استكباری و… دریافتند كه دور آن به سر آمده است و این عهد دیگری است كه آغاز میشود.
روشنفكری و هنر به مفهوم امروزی آن، خارهایی است روییده در خارستان غرب. روشنفكران و هنرمندان، طوعاً یا كرهاً، از طریق روشنفكری و هنر، متعلق به تفكر و تاری غرب هستند، مگر آنكه این تجدد عهد را دریابند و توبه كنند. و چه قلیلند اهل حق، و چه خوش صدقِ این سخن با این جنگ آزموده شد. در ست در بحبوحه جنگ، آنگاه كه شریفترین و پاكترین فرزندان این مرز و بوم برای برپایی حق به خاك و خون غلتیدند، مدعیان روشنفكری و هنر در پای بساط روشنفكرانه و هنرمندانه خویش مستغرق در توهماتی بودند كه یا با سكر خَمر در خونشان میدوید و یا با دود تریاك و هرویین بر لوح فاسد خیالشان نقش میبست. با هر قطره خونی كه بر خاك تاری میریخت، آنها پیمانهای تازه برمیگرفتند و یا بوسهای دیگر بر لب شیرین وافور میزدند و در آسمان خیالشان كه از دود آكنده بود، در میان ستارگان سینما شلنگتخته میانداختند!
بعضیها هم كه خود را در خیال فاسدٍ خویش پهلوانپنبه میدیدند و قهرمان مبارزه با اختناق آخوندی (!) هر چه میخواستند میگفتند و هر نسبت دروغ كه میشد میدادند و برای آزادی اشك تمساح میرختند و كسی هم نبود بپرسد “اگر اختناق است، پس چرا شما هر غلطی كه میخواهید میكنید و هر چه میل دارید میخورید و هیچ كس هم هیچچیز نمیگوید، آن هم در شرایطی كه حزب از این همه آزادی و ولنگاری كه در این كشور برای ضدانقلابیون وجود دارد سخت گلهمند است و از برخورد بسیار بازِ حضرات مسئولین ایدهم! تعالی دل خوشی ندارد؟”
در این فضای مسوم و پرمرضی كه انسان امروز نفس میكشد و با این بیماری مرگآوری كه بر قلب و روح او غلبه كرده است، روشنفكری و هنر خارهایی هستند كه در خارستان شیطان میرویند. روشنفكران و هنرمندان اگر توبه نكنند و میثاق خویش را با خدا تجدید نكنند، لاجرم وابسته به حوزه فكری غرب هستند و خواهناخواه این تفكر تازه را با انقلاب اسلامی ایران ادراك نخواهند كرد و اگر با آن مبارزه نكنند، لااقل بدان بیاعتنا خواهند ماند.
اوج تكامل این روشنفكران و هنرمندان آن است كه آن جایزه كذایی را ببرند. جایزه منتسب به آن مخترع صلحطلب دینامیت (!) را. و غرب نیز این جایزه را بیهوده به كسی نمیدهد. آنها ممكن است منت گذارند و جوایز را به جهانسومیها هم اعطا كنند، اما شرط نخستین آن وابستگی به تفكر غربی است. آنها جدایی هنر و تعهد را تبلیغ میكنند، اما جوایز خویش را به كسانی میبخشند كه خود را نسبت به غرب و هنر و تفكر و سیاست آن متعهد بدانند.
میان ایدئولوژیهای گوناگون غربی نیز تفاوتی حقیقی نیست؛ از ماركسیسم (7) تا نیهیلیسم. ثمرات شجره واحد اومانیسم. در اصل و ریشه كه دنیاگرایی و اروتیسم (8) باشد با هم مشتركند. و لذا ما از مدعیان بیدرد هنر جز این هم انتظاری نداشتیم كه در هنگامه عشق و ایثار و جانبازی و شهادت، یا جانب استكبار جهانی را بگیریم دست در دست جنایتكاران بعثی بگذارند و یا نه، بیاعتنا به تاری، سر در لاكِ قلابی “هنر برای هنر” فرو كنند و بدبن بهانه، هنر خویش را در خدمت تبلیغات تجارتی قرار دهند و دعوت مردم به سوی غفلتزدگی؛ طراحی برای صابون و پودر رختشویی و خیارشور و رُب گوجهفرهنگی … و یا آفیش فیلمهای سینمایی. و در این میانه، خوب، معلوم است كه چه كسی به معنای مصطلح هنرمندتر است: آن كس كه بیدردتر است و میتواند در كنار نعش شهدا و یتیمی دختربچهها و پسربچههای كوچك، به ادا و اطوارهای روشنفكرانه و هنرمندانه دلخوش باشد و اصلاً به روی نامبارك خویش هم نیاورد كه در كجای دنیا و در میان چه مردمی زندگی میكند.
از دوستان بگویم كه از آغاز، مقصود ما هم آنها بودند و اگر به اغیار پرداختیم از آن بود تا معرفت ما نسبت به دوستان بیشتر شود. از دوستان نیز، توجه با نقاشان داشتیم، اگرچه در مقدمه كار كمتر از همه سخن از ایشان به میان آمد. نقاشان ما در برابر جنگ تحمیلی چه كردهاند؟
برای پرداختن به جنگ، عللی سهگانه لازم بود كه اگر در وجود هنرمند این هر سه جمع میآمد، خود را در برابر جنگ مكلف میدانست و اگر نه، نه. نخست آنكه لازم بود هنرمند دیندار و انقلابی باشد، و بعد لازم بود كه هنر را عین تعهد بداند، و اگر آن دو محقق میشد، میماند اینكه هنرمند رابطه جهاد و مبارزه و دفاع را با حقیقت اسلام و انقلاب اسلامی دریابد تا خود را نسبت به جنگ متعهد بداند … و سرٌ اینكه معالاسف هنرمندان مسلمان نیز نظر عنایتی آنچنان كه باید، با جنگ نداشتند در همین جاست. چه بسیار بودند دوستانی دیندار و انقلابی كه هنر را نیز عین تعهد میدانستند، اما در جنگ چیزی نمیدیدند كه آنان را به خود جلب كند. آنان در تمام دوران هشتساله جنگ تحمیلی، نیش قلمشان هنوز در جستوجوی منافقین و ضدانقلاب و غفلتزدگان بود. میدان مبارزه با شیاطین، جبهههای جنگ بود، اما آنان “دُن كیشوت”وار هنوز هم در تعقیب دشمنان موهومی بودند كه واقعیتی نداشتند جز در خیال آنها.
اما جنگ عارضهای نیست كه شهابسان، لمحهای در آسمان انقلاب ظاهر شود و بعد به درونسیاهی شب بگریزد … اصلاً تصور اسلام بدون مبارزه ممكن نیست و آنانكه این معرفت را ندارند، باید در حقیقت ادراك خویش نسبت به دین اسلام شك كنند. حقیقت كلمه “لااله الا الله” و “الله اكبر” محقق نخواهد شد جز در مبارزه با همه طواغیت و اصنامی كه چه در بیرون و چه در درون میخواهند ولایتی جز ولایت حق را بر انسان تحمیل كنند. ما جنگ را آغاز نخواهیم كرد، اما مگر شیطان آرام خواهد نشست تا غایات و مقاصد ما در جهان تحقق پیدا كند؟ و مگر نه اینكه تحقق غایات و مقاصد ما مساوی است با نابودی شیطان و نفی و دفع قدرتهای شیطانی؟
عمده نقاشان و گرافیستهایی كه حضورشان در جنگ، همپای رزمآوران احساس میشد، همآنانند كه از آغاز پیروزی انقلاب اسلامی در حوزه هنری گرد آمدهاند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، متوقع است كه در عرصه هنر، حركت پیوسته و هدفداری آغاز شده باشد برای دستیابی به هویت مستقل و مشخص هنری متناسب با انقلاب و این عهد جدیدی كه انسان با خدا بسته است. لااقل در عرصه ادبیات و نقاشی و گرافیك میتوان حوزه را مصدر اینچنین حركتی دانست. تلاشهای هنری جامعه ما بعد از پیروزی انقلاب معالاسف هنوز هم هویتی مستقل از هنر غرب نیافته و آنچه از این حكم مستثنا میشود بسیار محدود است. لكن این تلاشهای محدود هم، هرچه هست، در عرصه ادبیات و نقاشی و گرافیك، منشأ گرفته از حوزه است.
آیا كسانی هم هستند كه اصلاً شك داشته باشند در اصل اینكه هنر انقلاب باید هویتی مستقل از غرب داشته باشد؟ آنها در این اصل تردید دارند بدانند كه برای ما امكان شریك شدن در صیرورت تاریخی غرب موجود نیست، چرا كه اصولاً غایات و مقاصد ما با یكدیگر متفاوت است و جز این بود، اصلاً چه نیازی بود به انقلاب؟ انقلابی كه فقط برای تعویض مصادر قدرت انجام شود كودتاست نه انقلاب، و آنچه در این خطه واقع شده انقلاب است.
نشانههای تحولی كه اسلام در جستوجوی آن است اكنون در بسیاری از مردمان این مرز و بوم، خاصه جوانان، ظاهر شده است و به تبع آن، در جوامعی چون لبنان و فلسطین و مصر و افغانستان و … تحولی ذاتی كه آثار و مظاهر آن نهتنها در یك وجه، بلكه در همه وجوه حیات انسان تجلی خواهد كرد و حكومت لازمه حصول چنین تحولی است نه غایت آن، آنجا كه حتی غایت تشكیل حكومت در اسلام نیز این است كه راه تكامل و تعالی روحی انسانها هموار شود، حال آنكه تمدن غرب در جستوجوی بهشت زمینی است. سیر تاریخی هنر در غرب یا غایتی اینچنین طی شده است و در هر یك از ادوار، قالبهایی كه برای كار هنری اتخاذ شده لاجرم مظهر همان روح تاریخی است كه آن دوره را از سایر متمایز میسازد.
آیا میتوان توقع داشت كه قالب، مظهر باطن و محتوای خویش نباشد؟ اگرنه، چگونه میتوان منتظر بود كه هنر انقلاب اسلامی در تاری هنر غرب شریك شود و در جستوجوی هویتی مستقل از آن برنیاید؟ شاید نتوان انتظار داشت كه این هویت خاص به این زودیها حاصل آید، اما اگر چنان جستوجویی موجود باشد، نشانههای آن را از همان آغاز میتوان تشخیص داد.
هنرمندانِ غیرمتعهد به انقلاب به انقلاب اسلامی را داعیهای نیست برای استقلال و استعفای از غرب. جان آنان پیوسته با جان غرب بوده و هست و بعد از پیروزی انقلاب نیز هنر آن هنری است كه “ان لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم؟” (9) نهضت هنری تازه لاجرم نیازمند به تحولی انفسی در عرصه تفكر و اعتقادات است و آن نهضت ضرورتاً آغاز شده، چرا كه این عصر عصری دیگر است، عصر ظهور حق و زهوق باطل است. عصر شكوفایی دیگرباره اسلام و اضمحلال تمدن غرب است.
اما در جستوجوی هویت مستقل هنر انقلاب باید تنها به آثار هنرمندان مسلمان انقلابی رجوع كرد و لاغیر. آن تحول ذاتی كه منتظر آن هستیم، اگر در كارهای آنان ظاهر نشود، در كجا ظهور خواهد یافت؟ و همانطور كه به عرض رسید، در عرصه ادبیات و نفاشی و گرافیك، تنها حركت پیوسته و هدفداری كه آغاز شده در حوزه هنری بوده است. (10)
در جنگ نیز تنها هماینانند كه همپای رزمآواران حضور داشتهاند و از غیر ایشان نیز توقعی نیست، چرا كه هنر سفارشی عین بیهنری است. نقاشِ جنگ انسانی كه پیش از آنكه نقاش باشد، اهل جهاد و مبارزه است و به جنگ همانسان مینگرد كه حضرت امام، آنسان كه بسیجیان. نقاش جنگ باید انسانی باشد كه جهاد فیسبیل را عرضه بیهمتای وصول به حق بداند، جبهه را كربلا، نماز مجاهد بسیجی را براقی كه او را به معراج میبرد، مرگ در جبهه را شهادت، و شهید را شمع تاری.
نقاشانی كه برای جنگ كار كردهاند اگر چه بسیار معدودند و انگشتشمار، اما آثار آنان انصافاً بهترین آثاری است كه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی خلق شده است… نگرش محتوایی حاكم بر این آثار منشأگرفته از همان تفكری است كه حزبا… را، صادقترین پیروان حضرت امام را، از دیگران متمایز میدارد. از میان مضامین جنگ آنچه در كارهای آنان بیشتر از همه درخشش و تلألؤ دارد، شهادت است. امتیاز بسیجیان نیز بر دیگران در عشق به شهادت است و این همسویی تصادفی نیست. این نقاشان، جنگ را نه چون عارضهای زائد بر ذات خویش برگزیدهاند، بلكه جاذبه عشق و آن پیمان ازلی از درون ذاتشان آنان را به سوی جنگ فراخوانده است و لهذا، جنگ در آثار این نقاشان حضوری اصیل و باطنی دارد، نه در حد شعاری اضافی و زائد بر ذات.
تابلوی “یا ثارا…” كار ناصر پلنگی در جستوجوی آن پیوند كربلایی است كه حیثیت تاریخی و اعتقادی مبارزه ما را معنی میكند. روح محتوا از طریق سمبلیزاسیون (11) در قالب كار تنزل یافته است و این طریقی است كه با معنایی خاص و بدیع در غالب آثار نقاشی بعد از پیروزی انقلاب قابل تشخیص است.
و بیراه نرفتهاند آنان كه اصلاً بیان هنری را مبتنی بر سمبلیزاسیون میدانند (12) و البته برای پرهیز از سوءتفاهم باید در همین جا متذكر شد كه ما سمبل را نه چون نماد یا نمودی قراردادی، بل چون مظهر، آیه، مثل، مثال، یا تمثیلی برای حقیقت مینگریم و با این معنی، بیان هنری لاجرم از طریق سمبلیزاسیون انجام میگیرد.
راه دیگری كه در برابر نقاشی وجود دارد آبستراكسیون در فرم است. آبستراكسیون در فرم، نقاشی را از بیان معنیدار دور میكند و به موسیقی نزدیك میگرداند، چرا كه موسیقی بیانی كاملاً مجرد دارد. نقاشی آبستره (13)، در مراتب مختلف، بیان ناب احساسات و عواطف هنرمند است و همچون موسیقی، نمیتواند وسیله انتقال پیامی معنیدار و یا معنایی خاص قرار بگیرد. آنچه به وسیله موسیقی انتقال مییابد احساس است و دریافت و ادراك آن نیز هرگز از طریق تجزیه و تحلیل عقلانی انجام نمیشود.
لذا نقاشان متعهد ما هرگز روی به آبستراكسیون در فرم نیاوردهاند و هیأت و صورت اشیاء و اشخاص را به نقطه و خط و سطح و حجم تجزیه نكردهاند، اگر چه از جانب دیگر، در بند ناتورالیسم و تقلید محض از طبیعت نیز باقی نماندهاند. سمبلیسم. با معنای خاصی كه مورد نظر ماست. دریچهای است كه به روی آنان مفتوح گشته است تا از آن به آسمان حقیقت بنگرند . حقایق را توسط آیات و مظاهر و مثالها و تمائیل زمینی آن، در كار خویش نازل كنند.
در تابلوی “شهادت” اثر حبیبا… صادقی، كه پیش از جنگ نقش پذیرفته است، در پسزمینه تابلو، حضرت امام حسین (ع) با شولایی سبز، به رنگ اونیفورم پاسداران، منتظر پاسداری است كه به دست ضدانقلابیون به شهادت رسیده است. در اینجا هنرمند با از میان برداشتن حجابی كه میان ظاهر و باطن و غیب و شهادت وجود دارد، توانسته است گامی بلند به سوی آن سمبلیسمی كه بدان اشاره رفت، بردارد. این اثر، و آثاری همانند آن (14)، در تعیین طریق نقاشی بعد از انقلاب وظیفهای عمده بر عهده دارند. در تابلوی “شمع تاری” اثر حسین خسروجردی تنها به خرق حجاب میان ظاهر و باطن اكتفا نشده و هنرمند از طریق سمبلهایی روشن و كاملاً فطری به مراتب بالایی از تجلی حق دست یافته است. سلاح شهید خورشید است كه سیاره زمین را روشن ساخته است و پیشانیبند خونآلود، بر پیشانی زمین، منظر موعود شهید را تصویر میكند و نهایتاً این شهید است كه از موجبیبیتها(!!!!!!!!!!) در میگذرد و تاری را به سوی آن غایت موعود میكشاند.
آنچه كه نقاشان ما را در طریق سمبلیزاسیون نگاه میدارد و آنان را از روی آوردن به آبستراكسیون در فرم ممانعت میكند التزامی است كه آنها در باطن خود نسبت به معنا و ادای دین و امامت مییابند. اگر تعریف آنها از هنر، به تبع غرب، به بیان ناب و مجرد احساسات منتهی میشد، گرایش به سوی نقاشی آبستره بهناگزیر دامی بود كه بر سر راه آنها گسترده بود. هنر برای هنر با نفی التزام نسبت به معنا و پیام و تعهد مفهوم پیدا میكند. از آن پس، هنرمند هنر را امری منتهی در خود فرض میكند و لاجرم به سوی فرمالیسم محض و انكار تعهد گرایش مییابد. ولكن در آثار هنرمندان مسلمان، دیگر نشانی از گرایشهای فرمالیستی به چشم نمیخورد و فرم را در جایگاه حقیقی خویش قالبی است كه روح معنا را اظهار میدارد. تجلیبخشیدن به حقیقت از طریق سمبلهایی مأنوس با فطرت الهی انسان طریقی است كه آنها یافتهاند.
در تابلوی “عروج” اثر مصطفی گودرزی از مقابله پیكر زمینی شهید و بالهایی خونآلوده در آسمان، تصوری شعرگونه جانه یافته است كه بسیار لطیف و زیباست.
در تابلوی “در سایه ایثار” اثر علی وزیریان، شهید شمسی حیاتبخش است كه در سایه ایثار او، كویر مرده زمین بارور میشود. آسمان و زمین، ابر، افق، كویر تشنه، نهال تازهرسته، گل و… سمبلها یا مظاهر و آیاتی هستند مأنوس كه دلالتشان بر مداول خویش فطری است.
در تابلوی “مهتاب” اثر ایرج اسكندری، نعش غریب شهید در شب مهتابی نخلستان رازدارِ همان معنایی است كه هنرمند میخواهد راز مكنون در تابلوی “مهتاب” تجزیه و تحیلی عقلانی نمیپذیرد. اجزای تصویر هر یك بیانكننده رمزی جداگانه نیستند، بلكه همه اجزا متحداً فضای واحدی را ساختهاند و همه راز، یكجا، از طریق فضای واحد به بیننده انتقال مییابد. تو گویی این روح جاویدان شهید است كه در شب نخلستان و ماه و ماهتاب تجلی دارد.
سملیزاسیون لزوماً نباید همواره از طریق عناصر بیانی یا اجزای تركیبی انجام شود. چه بسا كه كل فضای تصویر مظهر همان حقیقت واحدی واقع شود كه بر هنرمند تجلی كرده است. این مظهریت نه تنها در نقاشی، كه در همه هنرها اتفاق میافتد. هر شعر یا قطعه ادبی نیز ظاهركننده یا مظهر حقیقتی است مجرد كه، چه از طریق كل آن و چه از طریق یكایك كلمات، در جهان محسوسات تجلی مییابد. ظهور حقایق مجرد از طریق نشانهها معنایی سمبلیزاسیون است، اعم از آنكه این اظهار از طریق كلمات یا نشانههای تصویری و یا اصوات انجام شود.
در تابلوی “براق” اثر مصطفی گودرزی، بیش از هر چیز رنگها رازدار آن حقیقتی هستند كه در سجده بسیجی تجلی كرده است. سجده بسیجی نورباران شده است و روحش از میان این نورباران به معراج رفته. براق نیز مركوبِ معراج پیامبر اكرم (ص) است و هنرمند این نام را برای اشاره به همان حقیقتی كه گفتم برگزیده است.
در تابلوی “مسند خورشید” اثر علی وزیریان نیز همین حقیقت به نحو دیگری ظهور یافته است. بسیجی خورشید شب دیجور زمین است و این معنا، نه فقط در مقام تشبیه و استعاره و تمثیل، بلكه در عین حقیقت است. شب مقام “اسقاط اضافات” (15) است و از همین است كه شمسِ وجود عارف، شبهنگام، درخششی بیشتر مییابد.
خصوصیتی كه تابلوی “مسند خورشید” را از دیگر تابلوهایی كه بدان اشاره رفت جدا میكند.
قرابتی است كه با مینیاتور پیدا كرده است. سخن گفتن از این قرابت و اینكه مینیاتور با هویتی كه ما باید در جستوجوی آن باشیم چه نسبتی دارد، اگر چه بسیار ضروری است، اما فرصت دیگری میخواهد كه در اینجا فراهم نمیآید. برای آنان كه میخواهند در این باب بیندیشند، طرح این پرسش لازم است كه چرا در ایران و در دیگر اقالیم مشرقزمین، نقاشی در صورت مینیاتور ظهور یافته است. مگر میان مینیاتور و هویت شرقی ما چه نسبتی است؟ و آیا این هویت بعد از انقلاب اسلامی ایران باید نفی شود و یا آنكه این هویت جزئی لایتجزا از آنِ خویشتنی است كه باید به آن باز گردیم؟
“سروِ سرسر” نشان از آزادگی بسیجی دارد و قلل كوهها از همان نوری روشنی گرفته است كه بسیجی مسند آن است. بسیجی مسند خورشیدی است كه ماه و ستارگان نیز از آن نور گرفتهاند. سرو و كوهستان گویی سر تسلیم به ولایت تكوینی بسیجی سپردهاند و در تبعیت از او، سر بر شانه چپ خم كردهاند … و بگذار فاش بگوییم كه عجب نیست اگر در باطن عالم نیز اینچنین باشد.
تابلوی “بهشت زهرا” اثر حمید قدیریان، حجاب از رازی برگرفته است كه قلم جرأت بیان آن را ندارد. اما برای بیان راز، این هنرمند نیز به همان شیوهای از بیان روی آورده است كه در تابلوی “شهادت” اثر صادقی و یا تابلوی “روشن” اثر كاظم چلیپا میتوان دید. در اینجا نیز حجاب میان ظاهر و باطن شكسته است و آنچه حقیقتاً وجود دارد اما از چشم ظاهربین پنهان است، نتوانسته خود را از چشم باطننگر نقاش پنهان دارد.
یكی از زیباترین آثاری كه به وظیفه عظیم زنان در جنگ و انقلاب اشاره دارد، تابلویی است اثر قلم توانای كاظم چلیپا به نام “كویر”؛ زنی با چادر سیاه و مقنعه سفید، همان زنی است كه از دامنِ او مرد به معراج میرود. این زن مرواریدی است كه در رحمِ پوشیده صدفِ عفت پرورش یافته است. این زن با آن زنانی كه زیباییها و اسرار وجودی خویش را به شیطان هوسپرست فروختهاند بسیار متفاوت است. سبد شقایقی كه در بغل دارد، رحمی است كه نطفه نور در خود پرورده است. چلیپا كویر را چون مظهری برای كرامت انسانی و عدم تعلقات برگرفته و اگر اینچنین باشد، آن درِ چوبی راهی است كه از باطن كویر به باغ آزادگی گشوده است. (16)
هنرمند باید اهل درد باشد و این درد نه تنها سرچشمه زیبایی و صفای هنری، بلكه معیار انسانیت است. آدم بیدرد هنرمند نیست كه هیچ، اصلاً انسان نیست. كاظم چلیپا نتوانسته است به آن موشهای سكهپرستی كه منافقانه در جنگ نیز به دنبال گنج هستند و كاخهای رفاه و تجمل خویش را بر حقوق تضییعشده فقرا و دردمندان بنا كردهاند بیاعتنا بماند … و چگونه میتوان بیاعتنا گذشت از كنار یكی از اساسیترین عللی كه جنگٍ شرف و عزت اسلام را به سرنوشتی اینچنین كشاند؟
تابلوی “موشهای سكهخوار” از لحاظ محتوا، متأثر از همان رنجی است كه قلب حضرت امام و امتی را كه با همه وجود خویش در جنگ بودند مجروح ساخته است و این جراحت خنجری است كه از پشت خوردهایم. از لحاظ قالب هنری كار، توفیق هنرمند بیشتر مدیون آن است كه مس باطنی با صورت حشریه سكهپرستان را در این تابلو جلوهای ظاهری بخشیده است.
سخن آخر اینكه سیر نقاشی متعهد در جستوجوی آزادی از سیطره غرب است. اكنون نقاشی خواهناخواه متأثر از تكنیكهای غربی است، اما آثار آن هویتی كه هنر ما را از غرب متمایز و مشخص میكند بیش از پیش در آثار این نقاشان تجلی دارد.
ما به هنری بیدرد و مدعیان آن اعتنایی نداریم، آنچنان كه به هنر باسمهای ایدئولوژیك مخالف با اسلام رنگ پذیرفته است. امید ما تماماً به هنرمندان مؤمن متعهد است و معتقدیم كه هنر به معنای حقیقی خویش، جز در آینه مصفای روح مؤمن تجلی نخواهد یافت و جز هنر متعهد به اسلام، هرچه هست، نه تنها هنر نیست، بلكه عین بیهنری است.
پی نوشت
جنگ در آینه مصفای نقاشی متعهد، ماهنامه سوره، دوره اول، شماره 1، فروردین 1368.
1. روم / 41.
2. تعبیری قرآنی كه در آیه سوره علق به كار رفته است. و .
3. الوین تافلر، موج سوم (The Third Wave)، شهیندخت خوارزمی، فاخته، چاپ یازدهم، تهران، 1357.و.
4. ژان، ژاك سروان، شراییر، تكاپوی جهانی، عبدالحسین نیكگهر، نشر نو، چاپ پنجم، تهران، 1363.و.
5. حجر / 37 و 38؛ و نیز ص / 80 و 81.
6. امام خمینی، صحیفه نور، چاپ اول، تهران، سازمان مدارك فرهنگی انقلاب اسلامی، 1369، ج 21، ص 52.و.
7. marxim: نظریه سیاسی و اقتصادی كارل ماركس كه میگوید مبارزه طبقاتی علت اصلی تحولات تاریخی است و نظام سرمایهداری لاجرم جای خود را به جامعه بیطبقه خواهد سپرد.و.
8. eroticism: تحریك میل جنسی، از نام (Eros)( اِروس) ربالنوع عشق جنسی در اساطیر یونان باستان گرفته شده.و.
9. رعد / 11.
10. پرداختن به این حركت پیوسته و هدفدار فرصتی دیگر میخواهد كه به خواست خدا دست خواهد داد.
11. Simbolization: رمز و تمثیلپردازی: تمثل، ظهور حقایق مجرد، از طریق نشانهها. و.
12. این مطلبی است كه به طور خاص و با تفصیل لازم، انشاءا… در فرصتی دیگر مورد توجه قرار خواهد گرفت. (به مقاله “انفطار صورت” در همین كتاب رجوع شود.و.)
13. abstract: انتزاعی.و.
14. مثل تابلوهای “یقین” و “ایثار” اثر كاظم چلپا.
15. “نشانی دادهاند اهل خرابات / كه التوحید اسقاط الاضافات” شیخ محمود شبستری، گلشن راز.و.
16. خوف آنكه این توضیحات ادبی، نقاشیها را از اوج بیان شاعرانه آنها پایین بیاورد ما را وا میدارد كه مختصر و مجمل و با احتیاط سخن بگوییم.