دروازه بان شهید
اعضای تیم سپاهان به خاطر بازی خوب و اخلاق مردانه اش دوستش داشتند. بعد از دیپلم رشته ی پزشکی قبول شد. اما عوامل ضد انقلاب در کردستان بلوار به راه انداخته بودند و جان مردم در خطر بود. دانشگاه را رها کردو در بیمارستان شریعتی دوره ی امدادگری را گذراند. در کردستان هم به کارهای پزشکی اش می رسید و هم به کارهای فرهنگی. جنگ که شروع شد، خودش را به خاک خوزستان رسانید. اول مسئول یکی از آتشبارهای توپخانه بود. اما کمی بعد اولین گروه توپخانه سپاه پاسداران را راه اندازی و فرماندهی کرد. جنگ هم که بود سرو کارش با توپ بود. هم فوتبال بازی می کرد و هم با توپخانه اش دشمن را مستأصل می کرد. در عملیات های مختلف، مسئولیت متفاوتی به عهده گرفت. هر کار از دستش بر آمد انجام داد. وقتی که در عملیات خیبر و منطقه طلائیه شهید شد با یکی از دوستانش رفته بودند یک قبضه موشک انداز را آزمایش کنند اما محاصره شدند.
چند نفر آمده بودند در خانه مدارک حسن را می خواستند. تازه شهید شده بود. با خودم گفتم: مدارک یک بسیجی ساده به چه درد می خورد؟ اولین بار بود که می رفتم سر کمد حسن. مدارک را زیر لباسهایش پیدا کردم. اولین برگه را نگاه کردم. فکر کردم اشتباه می کنم. دوباره نوشته ی روی برگه را خواندم. پای کمد وا رفتم. حسن فرمانده بود و ما نمی دانستیم! دو سه نفر بودند که غازی خیلی سفارششان را می کرد. می گفت اینها باید اینجا ساخته شوند. یک نفرشان از زنش جدا شده بود و افتاده بود توی کار مواد مخدر. بعد از ترک، آورده بودش منطقه. وقتی غازی شهید شد هیچ کس جرأت نمی کرد خبر را به این چند نفر بگوید. خبر که توی منطقه پخش شد، دیدم نیستند. رفتم دنبالش هر کدام نشسته بودند پشت یک خاکریز و گریه می کردند. یکی آرام و بی صدا یکی می زد توی سرش و فریاد می کشید.
منبع: کتاب دروازه بان شهید از زندگی نامه شهید حسن غازی
چند نفر آمده بودند در خانه مدارک حسن را می خواستند. تازه شهید شده بود. با خودم گفتم: مدارک یک بسیجی ساده به چه درد می خورد؟ اولین بار بود که می رفتم سر کمد حسن. مدارک را زیر لباسهایش پیدا کردم. اولین برگه را نگاه کردم. فکر کردم اشتباه می کنم. دوباره نوشته ی روی برگه را خواندم. پای کمد وا رفتم. حسن فرمانده بود و ما نمی دانستیم! دو سه نفر بودند که غازی خیلی سفارششان را می کرد. می گفت اینها باید اینجا ساخته شوند. یک نفرشان از زنش جدا شده بود و افتاده بود توی کار مواد مخدر. بعد از ترک، آورده بودش منطقه. وقتی غازی شهید شد هیچ کس جرأت نمی کرد خبر را به این چند نفر بگوید. خبر که توی منطقه پخش شد، دیدم نیستند. رفتم دنبالش هر کدام نشسته بودند پشت یک خاکریز و گریه می کردند. یکی آرام و بی صدا یکی می زد توی سرش و فریاد می کشید.
منبع: کتاب دروازه بان شهید از زندگی نامه شهید حسن غازی