اهميت آنها در انديشه جديد اسلامي

ديدگاه هاي مسيحيت درباره ي دين

بسياري از مسلمانان بر اين باورند كه نزاع تاريخي بين علم و دين درواقع نزاع بين ديني خاص، يعني مسيحيت، و علم بوده است و هرچند مسيحيت از اين مقابله سخت زيان ديد، اما اسلام نبايد از چنين برخوردي بيم داشته...
چهارشنبه، 24 دی 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ديدگاه هاي مسيحيت درباره ي دين
ديدگاه هاي مسيحيت درباره ي دين

 

مترجم: جواد قاسمي
نويسنده: مستنصر مير (1)



 

اهميت آنها در انديشه جديد اسلامي

در اين مقاله به پنج موضوع خواهم پرداخت:
1- چرا مسلمانان بايد بدانند كه مسيحيان درباره علم و دين چه مي گويند؟
2- به فرض آنكه مسلمانان لازم باشد در اين مورد بدانند، ديدگاه هاي مسيحيت درباره علم و دين چيست؟
3- آيا رهنمودهايي وجود دارد كه مسلمانان در مطالعه اين ديدگاه ها از آنها پيروي كنند؟
4-نمونه هايي از ديدگاه هاي مسيحيت كه مي تواند براي مسلمانان سودمند باشد چيست؟
5-آيا وظيفه اي فراروي مسلمانان وجود دارد؟

اهميّت موضوع

بسياري از مسلمانان بر اين باورند كه نزاع تاريخي بين علم و دين درواقع نزاع بين ديني خاص، يعني مسيحيت، و علم بوده است و هرچند مسيحيت از اين مقابله سخت زيان ديد، اما اسلام نبايد از چنين برخوردي بيم داشته باشد.(2) نتيجه گيري صورت گرفته درباره اسلام نيازمند اظهارنظر است. نگرش علمي جديد كه از جهان بيني مادي و غيرمذهبي نشئت مي گيرد و به نوبه خود اين جهان بيني را تقويت مي كند، همه فلسفه هاي زندگي را كه در زندگي، انديشه و عمل خود به وجودي متعالي مثل خداي اديان توحيدي تكيه مي كنند، زير سؤال برده است. اسلام يكي از اين اديان است.(3) بدين ترتيب، اسلام هدف انتقاد به اصطلاح علمي- يا بهتر بگوييم نقد علم گرايانه- است كه فرض عمده اش آن است كه جهان مادي كه در اصل قابل آزمايش و پذيراي كميّت است،‌ هدف اعلاي تحقيق و دغدغه بشري است. نگرش اسلام با جنبه مهمي از اين فرض تفاوت دارد. اسلام مي پذيرد كه جهان مادي به گونه اي كه آن را مي شناسيم، داراي نظم، ‌ثبات و انسجام است، و اين حكايت از آن دارد كه پس جهان مادي قابل مشاهده و كميّت پذير است. بنابراين، وقتي قرآن مي گويد:« وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّمَاءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ »‌( و اوست كه در آسمان خداست و در زمين خداست- ( 43): 84)، در حقيقت به نظم، ثبات و انسجام آن اشاره مي كند.(4) با اين حال، قرآن جهان را آيه يا آيات نيز مي خواند. طبق تعريف آيه، فراتر از خود، به چيز ديگري نيز اشاره مي كند كه همان نسبتي را با آن دارد كه وسيله نسبت به غايت دارد. بدين ترتيب، آيه به ذات خود غايت نيست. نوعي عدم قطعيّت در آن وجود دارد كه طالب نتيجه است و نوعي كاستي در آن وجود دارد كه طالب كمال است.(5) اين نتيجه يا كمال را بايد در خارج از خود آيه جُست. آيه هاي قرآن، مثل آيه 164 سوره بقره، كه جهان را پر از آيات مي داند، بر آن است كه خداوند، كه واحد و دربردارنده بعضي صفات است، حقيقت متعالي است كه آيات جهان بدان اشاره دارد. بنابراين خداوند، و نه جهان مادي، غايت است؛ نه تنها در تحقيق و توجه انسان به او بلكه نيز در ايمان بشر و عبادتش. از نظر قرآن، شناخت خداوند به منزله حقيقت متعالي نه فقط فهم نظري ما را نسبت به جهان مادي تغيير مي دهد، بلكه نوعي پاسخ و تعهّد عملي را هم در ما برمي انگيزد. دعوت قرآن از انسان براي تأمل در جهان و آيات آن، در نتيجه منطقي اش، مستلزم سجده و عبادت است:« فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَ اعْبُدُوا »(پس خدا را سجده كنيد و بپرستيد ) (‌62:53).
مسيحيت در اين باره ديدگاهي دارد كه عمدتاً مشابه ديدگاه اسلام است. اين اديان هر دو باورهاي مشتركي دارند: اعتقاد به خداي شخصي؛ اعتقاد به جهاني كه در وجود و دوامش نه تنها متكي به خداوند است، بلكه به وجود و مشيّت او نيز گواهي مي دهد؛ اعتقاد به دخالت خداوند در شكل گيري تاريخ بشري و سرنوشت انسان؛ و ضرورت تسليم انسان در برابر اراده الهي. در پرتو اين مشابهت هاست كه مطالعه ديدگاه هاي مسيحي درباره دين و علم براي مسلمانان اهميت پيدا مي كند.
در ميان اديان جهان، مسيحيت با حمله مستقيم علم گرايي مواجه شده است. علم جديد در عالم مسيحيت زاده شد و نضج گرفت و درصدد رد كردن و كنار نهادن نمونه انديشه و زندگي مسيحيت قرون وسطا برآمد. در نتيجه تقابل درازمدت بين علم و دين، نويسندگان مسيحي مجموعه وسيع و مؤثّري از آثار را پديد آورده اند.(6) در دوران اسلام مدرن مجموعه مهمي از اين نوشته ها كه به مسائل ناشي از اين رويارويي مي پردازد پديد نيامده است. اگر دو فرض بالا درست باشد، يعني اينكه مسئله علم نه فقط در مسيحيت بلكه در اسلام نيز مطرح است، و اين كه شباهت هايي اساسي بين دو جهان بيني اسلام و مسيحي وجود دارد، نتيجه اين مي شود كه نوشته هاي مسيحيت درباره علم و دين براي متفكران مسلمان ارزشمند خواهد بود. متفكران مسلمان بايد بدانند اينكه علم و جهان بيني علمي هنوز جهان اسلام را به اندازه مسيحيت زير سؤال نبرده است، بدان معنا نيست كه اسلام در معرض خطر آن قرار ندارد. بلكه زمان رويارويي كامل بين اسلام و علم جديد هنوز فرا نرسيده است و مسلمانان كاملاً آماده مقابله با آن خواهند شد؛ و به اين منظور مي توانند درس هاي مفيدي از تجربه مسيحيّت بگيرند. در مورد بررسي اين رويارويي ممكن است حكم قرآني هم وجود داشته باشد.
سوره سي و يكم قرآن پيش بيني مي كند كه اگرچه مسيحيان روم در جنگ با ساسانيان شكست خوردند، سرانجام در جنگي نه چندان دور دشمنان خود را شكست خواهند داد، و مي افزايد:« وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ‌ » ( و در آن روز است كه مؤمنان از ياري خدا شاد مي گردند ).، ( روم/3). سخن قرآن در شرايط اختلافات اعتقادي ميان مسيحيان و مسلمانان نبوده، بلكه در شرايطي بوده است كه انديشه ها و مسائل مشتركي داشته اند. مسلمانان شبه جزيره عربستان در قرن هفتم ميلادي احساس كردند كه در جنگ بين ساسانيان و روميان سهمي دارند و مسلمانان دوران جديد در اشتباه نخواهند بود. اگر گمان كنند كه در نزاع بين علم و دين مسيحي سهيم اند(7). بعضي از نويسندگان جديد، خاصه مسيحي، تأكيد كرده اند كه سه دين بزرگ توحيدي بايد طرح مشتركي بريزند تا با قواي مادّي گري الحادي و بحران اخلاقي مبارزه كنند و مانع گسترش آنها شوند. اين دعوت خالي از ارزش نيست و اگر به آن توجه شود، مسلمانان و نيز يهوديان و مسيحيان بايد تحقيق جدّي نقّادانه اي از به اصطلاح علم گرايي به عمل آورند كه امروزه حاكي از نگرش تمدن غيرديني مسلط غرب است.

ديدگاه هاي مسيحي: زمينه ها و خصوصيات

ديدگاه هاي مسيحي درباره علم و دين در محيط عقلي باروري رشد يافت. متفكران مسيحي در اعتقادات و انديشه هاي خود از كتاب مقدس و مراجع و منابع مسيحي سده هاي ميانه استفاده مي كنند، اما مسائل عمده اي كه مورد بحث قرار مي دهند در غرب پس از دوره رنسانس شكل گرفته است. زمينه هايي كه اين متفكران در رويارويي با آن مي نويسند و پاسخ مي دهند، از مجموعِ پرباري از انديشه هاي علمي، كلامي و فلسفي تشكيل شده است. در ميان كساني كه اين انديشمندان از انديشه ها، نظام هاي فكري و كشفيّات آنها استفاده كردند، مي توان به دانشمندان زير اشاره كرد:
منجّم لهستاني نيكلاس كوپرنيك (1473-1543)، منجّم و فيزيك دان آلماني يوهانس كپلر(1571-1630)، دانشمند و فيلسوف ايتاليايي گاليله (1564-1642)، رياضي دان و فيلسوف فرانسوي رنه دكارت (1596-1650)، متفكر انگليسي جان لاك (1632-1704)، فيلسوف، دانشمند و رياضي دان انگليسي اسحاق نيوتن (1624-1747)،‌فيلسوف اسكاتلندي ديويد هيوم (1711-1776)، طبيعي دان انگليسي چارلز داروين (‌1809-1882)، فيلسوف آلماني امانوئل كانت (1724-1804)، فيلسوف و متكلم آلماني فريدريچ شلايرماخر (1768-1834)، فيلسوف و رياضي دان انگليسي، آلفرد نورث وايتهد (‌1861-1947)، متكلم سوئيسي كارل بارث (1886-1968)، و متكلم آلماني رودلف بولتمان (1884-1976).
از جمله مسائل، ديدگاه ها و نظريات مورد بحث عبارت اند از: فعل، عليّت، اختيار، صُدفه، عدم موجبيّت، بي نظمي، به صورت بشري درآمدن عيسي (عليه السلام)، تجربه گرايي، عقل گرايي، تعالي، خلق مدام و خاص، مشيّت عام و خاص، تحول گرايي، ترموديناميك، نظريه كوانتوم و نسبيّت. حتي اين فهرست كوتاه اصطلاحات و مسائل نشان مي دهد كه نوشته هاي مسيحي درباره مقابله علم و دين، سرگذشت قرن ها تحول عقلاني را مورد توجه قرار داده و چنان كه گمان يا انتظار مي رود، در جاي خود بسيار پيچيده و حسّاس است. آنچه به اين نوشته ها عمق بيشتري مي بخشد اين حقيقت است كه شمار قابل توجهي از نويسندگان مسيحي نه فقط در علوم الهي بلكه در علوم طبيعي نيك آموزش ديده اند؛ اين امر آنان را قادر مي سازد تا به تعامل ميان علم و دين از نظرگاهي ممتاز و منحصر به فرد بنگرند.
نظر به گستردگي و عمق اين نوشته ها، حتي براي كسي كه آنها را خوب مي شناسد، دشوار خواهد بود كه در قالب گزاره هايي اندك محتواي آنها را خلاصه كند و يا ويژگي هاي آنها را بيان دارد. از آنجا كه من ادعاي چنين دانشي را ندارم، براي آن تلاشي به عمل نمي آورم و فقط به ذكر چند نكته اكتفا مي كنم.
انديشه مسيحي درباره علم و دين مراحلي چند را پشت سر گذاشته و فراز و فرودهايي در روش هاي خود داشته است. ناگفته پيداست كه هيچ ديدگاه يا مجموعه واحدي از ديدگاه هاي مسيحي درباره ارتباط بين علم و دين وجود ندارد. مثلاً نگرش هاي آزاد و محافظه كارانه وجود دارد. طبعاً تلاش عمده نويسندگان مسيحي انكار وجود اختلافي آشتي ناپذير ميان علم و مسيحيت است، خواه از ديدگاه كلي مسيحيت درباره طبيعت، خواه از نظر انديشه هاي خاص مسيحي مثل خلقت و مشيّت. اما عده اي از نويسندگان مسيحي ( خاصه در دوران جديد ) به جاي دفاع منفعلانه از مسيحيّت در برابر حملات يك علم غيرديني، براساس مباني علمي و ديني اظهار داشته اند كه متأسفانه نگرش دانشمند « نظام حاكم » درباره طبيعت و زندگي كافي نيست. به علاوه، استدلال مي كنند كه اين نقص را جهان بيني مذهبي جبران مي كند. اين نويسندگان كه بعضي از آنها از مراجع شناخته شده در رشته هاي علمي هستند، برداشتي از مفروضات علمي دارند كه نوعاً با برداشت دانشمندان غيرمذهبي متفاوت است؛ بسياري از آنها بر اثر تحقيقات حرفه اي خود به اين نتيجه رسيده اند كه ارتباط بين علم و دين را هماهنگي مشخص مي كند و نه تعارض.
اما اين نويسندگان با نگاهي سطحي به اين هماهنگي نمي نگرند. آنها مي دانند كه علم و دين هر دو ادعاهايي نسبت به حقيقت دارند كه در تعارض با يكديگرند و از آنها نمي توان رهايي يافت. در سال 1930 ميلادي، دوازده متفكر برجسته انگليسي، از جمله دانشمنداني نظير جوليان هاكسلي، جان. س. هالدين، برينسلاف ملينوفسكي، آرتور ادينگتون، و كشيشاني همچون ارنست بارنز، برنت استريتر و ويليام اينگه در همايشي شركت كردند. گزارش هاي اين همايش در سال بعد با عنوان علم و دين (Science and Religion) منتشر شد. بيشتر سخنرانان در اين همايش اين نظر را داشتند كه علم و دين اگر هريك در جايگاه خاص خود قرار گيرند، مي توانند با يكديگر همزيستي مسالمت آميز داشته باشند؛ علم به حقايق بپردازد و دين به ارزش ها. اما آقاي اينگه آواز مخالفت سر داد و با رد اين نظر كه بين علم و دين هيچ نزاع حقيقي وجود ندارد، گفت:
اگر مراد ما از دين، الهيّات و از علم، طبيعت گرايي است، اين نظر ( نبود نزاع ) درست نيست. الهيّات و طبيعت گرايي هر دو نظرياتي هستند درباره حقيقت غايي. هريك بر قلمرو ديگري دست مي اندازد. الهيّات به دين قانع نمي شود و طبيعت گرايي به علم.وقتي در سرزمين يكديگر يا مرز غير انسان با هم برخورد مي كنند، آماده نبرد مي شوند.(8)
نويسندگان جديد مسيحي با اينكه موافق اند كه علم و دين درباره حقيقت ادعاهاي مخالفي دارند، اما بر اين باورند كه اين ادعاها را مي توان به خوبي با يكديگر آشتي داد بر اين اساس كه نه اعتبار علم را زير سؤال ببرد و نه اعتبار فلسفه را. اين باور تا حدودي تحولي است كه در انديشه مسيحي از زمان اينگه روي داده است. در بخش چهارم اين مقاله يك يا دو نمونه را ذكر خواهيم كرد كه اين نگرش را نشان مي دهد.

رهنمودهايي براي مسلمانان براي مطالعه آثار مسيحي در باب علم و دين

چنين مطالعه اي بايد با نگرش اسلامي باز و پذيرا صورت گيرد. آثار مسيحي درباره علم و دين از اصولي الهي سرچشمه مي گيرد كه وجه اشتراك زيادي بين اسلام و مسيحيت دارد. هدف اصلي مسلمانان در مطالعه اين آثار بايد استفاده از آنها به منزله راهنما و انگيزه اي در جهت اين تلاش باشد كه اولاً فهم اسلامي درستي از رابطه علم و دين ارائه دهد و ثانياً مشخص كند چگونه روش علمي و فعاليت علمي مي توانند در جريان هاي فرهنگي بزرگ تري در جامعه اسلامي با يكديگر تلفيق شوند. روشن است كه نگرش اسلامي نسبت به نوشته هاي مسيحي در اين زمينه، نمي تواند مانند خريدار كالايي در فروشگاهي بزرگ باشد. زيرا اين پرسش كافي نيست كه مسلمانان، كدام يك از پاسخ هاي مسيحي به چالش هاي علمي را مي توانند بپذيرند يا بر آن غلبه يابند. جريان رابطه علم و دين نه تنها در طي تاريخ اسلام شكل هاي مختلفي به خود گرفته- و اين به سبب ساختارهاي گوناگون اعتقادي و عملي است- بلكه به احتمال زياد در آينده نيز پاسخي درست از درون اسلام به علم و جهان بيني علمي داده خواهد شد و راه خود را در تعقيب انگيزه اش دنبال خواهد كرد. بدين ترتيب، بررسي نوشته هاي مسيحي درباره علم و دين توسط مسلمانان بايد با علاقه مندي و خلاقيّت همراه باشد.
ضرورت استوار ساختن بررسي اين نوشته ها بر مبناي پژوهش و تأملي درست و اسلامي ايجاب مي كند كه چنين مطالعه اي اطلاعات و اولويت هايي را كه از منابع اسلامي به دست آمده اند بررسي و روشن كند و به شرح و بسط آنها بپردازد. اين منابع نه فقط شامل متون عمده اسلامي مي شود كه قرآن در رأس آنها قرار دارد، بلكه سنت تاريخي علم را كه جوامع و افراد مسلمان پديد آورده اند نيز دربرمي گيرد. بايد گفت كه اين طرح، عظيم و پرمخاطره است و براي اجراي مطلوب آن به كار جدي و تيم هاي ورزيده اي از پژوهشگران و متفكران نياز دارد كه در مدت زماني طولاني بتوانند آن را به انجام برسانند. اما صرف نظر از آن كه اين طرح در چه سطحي و با چه شيوه اي به انجام رسد، ظاهراً پاي بندي به اصول اسلامي تفسير زندگي و طبيعت، شرط اساسي آن است.
برخي از نويسندگان مسيحي نه فقط در تلاش اند تا در جهاني به اصطلاح مبتني بر علم مطلق، كه وجود موجودي الهي را نفي مي كند جايي براي دين باز كنند، بلكه مي كوشند اعتقادات خاص و متمايز مسيحي همچون تثليث را نيز ثابت كنند.(9) ناگفته پيداست كه مسلمانان كمتر به اين گونه استدلال ها علاقه نشان مي دهند؛ نه فقط به اين سبب كه اين ديدگاه ها غير اسلامي هستند، بلكه نيز از اين جهت كه تلاش براي اعتبار بخشيدن به چنين اعتقاداتي بر پايه اي علمي، فرد را از محدوده اصلي بحث بيرون مي برد. بر همين منوال، مسلمانان ممكن است درصدد اثبات علمي اعتقادي خاص در شكل خاص اسلامي آن، مثل اعتقاد به فرشتگان، برنيايند. در اينجا اين سؤال مطرح مي شود كه عقل و وحي تا چه حد نسبي مي توانند منبعي براي معرفت باشند و اين مسئله خارج از حدود تحقيق ماست.
بيشتر انديشه هاي نخستين مسيحي درباره علم و دين- كه در حدود نيمه هاي قرن نوزدهم ميلادي مطرح شد- زماني تحول يافت كه كليساي روم، به گفته تد پيترز، « احساس كرد در محاصره قرار گرفته است »(10). انديشه هاي مسيحي از نيمه هاي قرن نوزدهم ميلادي راه درازي را پيموده است، اما مسلمانان بايد مراقب باشند كه در دام تصور چنين محاصره اي گرفتار نشوند. اين ذهنيّت به عبارتي حاصل نياز به بستن باب مذاكره و رسيدن به پاسخ هاي قطعي و شتاب زده است.
پاسخ هاي اساسي، قطعي يا غيرقطعي، پس از تأملي به دست مي آيد كه - مي توان گفت بايد- وقت گير باشد. نبايد انتظار داشت به راه حل هايي سريع و كامل دست يابيم و آنها را به منزله حقايقي مسلّم پاس بداريم.دوراني از رشد و تحول بايد پشت سر گذاشته شود و در اين دوران بايد براي يافتن پاسخ، از منابع اسلامي، مسيحي و غيره بهره جست. جان ميلتون مي نويسد:« اين منابع نيز به كار كسي مي آيد كه مي ايستد و منتظر مي ماند. » نيازي نيست كه مسلمانان صرفاً دست به سينه بايستند. بايد خود را وقف اين كار كنند و در عين حال آماده انتظار كشيدن براي يافتن پاسخ هاي سنجيده باشند.

نمونه هايي از ديدگاه هاي مسيحي

نقد علم گرايي

اين اتفاق نظر وجود دارد كه در زمينه هاي عمل و معرفت انساني در عصر حاضر، علم الگوي حاكم است. الگوها، به دلايل گوناگون، اگر تثبيت شوند، استبداد ايجاد مي كنند و مانع ظهور و رشد الگوهاي ديگر يا رقيب مي شوند. بنابراين، همواره به مراقبتي نياز هست، يعني نياز به نگاهي انتقادي كه مانع تندروي به نام الگوهاي حاكم شود. نويسندگان مسيحي پيشگام كساني بوده اند كه به استبدادي كه با نام الگوي علمي صورت گرفته است توجه داده اند. آنان با فرق گذاشتن بين حقيقت علمي و نظريه پردازي علمي چنين كرده اند و نظرپردازي علمي را علم گرايي خوانده اند. تد پيترز شرحي مختصر از علم گرايي را چنين ارائه مي دهد:
علم گرايي مانند همه «گرايش » هاي ديگر يك ايدئولوژي است، و بر اين فرض نهاده شده كه علم معرفت به هر آنچه را بتوان شناخت، فراهم مي آورد. تنها يك واقعيت وجود دارد، واقعيت طبيعي، و علم در معرفت ما نسبت به طبيعت انحصارگري دارد. دين كه ادعا مي كند در مورد حقايق ماوراي طبيعي معرفت دارد، تنها چيزي شبيه معرفت ارائه مي دهد، يعني تصوراتي غلط در مورد پندارهاي غيرموجود.(11)
به عبارت ديگر، علم گرايي مطلق انگاري علمي است. اين مطلق انگاري از ناتواني در درك اين موضوع ناشي مي شود كه علم فعاليتي اجتماعي است و مانند هر فعاليت اجتماعي ديگر قابل تحليل و نقد است. ولف گنگ اسميت (Wolfgang Smith)مي نويسد:
بايد دانست كه علم در خلأ عمل نمي كند، و تنها كوچك ترين قسمت از آنچه عادتاً در گفتار فني بديهي فرض مي شود خود قابل تحليل علمي است. خواه درك شود يا نشود، همواره زمينه اي سياه پيرامون نقطه اي سفيد وجود دارد؛ ناحيه اي خاكستري كه به تدريج تيره مي شود. در اين عالَم عقلاً بي ثبات و تاريك،‌آن سوي سكه عقلي را بايد يافت: مثلاً ابهاماتي كه دقت خيره كننده علم را كاهش مي دهد و پندارهايي بي اساس كه استواري اعتدال آن را از بين مي برد. و در اينجا نيز به طور قطع ديدگاه هاي مؤثري را مي توان يافت كه در طبقات غيرعلمي جامعه فني نفوذ كرده و جهان بيني شناخته شده رسمي آن شده است.(12)
بدين سان، علم در معرض اين خطر است كه به ايدئولوژي و به نظام ظالمانه اي از انديشه و عمل تبديل شود كه مي خواهد اراده غالب خود را هم بر داده هاي خشك و هم بر انديشه آنان كه ميل ندارند تحميل كند. نويسندگان غيرمذهبي نيز اين ديدگاه را ابراز داشته اند كه علم جامه ي پادشاهي ستمگر را بر تن كرده است.(13) اما آنان اين راه حل دروني را پيشنهاد مي كنند كه فعاليت علمي با بهره گيري بيشتر از روش « محض» علمي درمان شود. از طرف ديگر، نويسندگان مسيحي الگوي علمي را مورد انتقاد قرار مي دهند و اشاره مي كنند كه اين الگو اساساً نمي تواند برخي محدوديت هاي ذاتي و نقاط كور را از بين ببرد. آنان با اين كار نمي خواهند بطلان علم را نشان دهند، گرچه هدف آنان اين است كه بلندپروازي هاي علم گرايي را كاهش دهند. از ديدگاه اسلامي، انتقاد مسيحيان از علم گرايي نه فقط ارزشمند بلكه عاقلانه است.

شرح درست رويدادهاي تاريخي

نقش مهم ديگر نويسندگان مسيحي در بُعد انتقادي تلاش آنان در رفع ابهام از حقايقي است كه در طول تاريخ بين علم و دين به وجود آمده است. علم و دين غالباً دشمنان آشتي ناپذير به شمار آمده اند.(14) سخن آلبرت اينشتاين كه « كليسا همواره با علم به ستيز برخاسته و طرفدارانش را شكنجه و آزار داده است »، نه فقط حاكي از اين ديدگاه بلكه تقويت كننده آن است (15). درست است كه ارتباط ميان علم و مسيحيت هميشه ارتباطي صميمي و گرم نبوده است، اما از طرف ديگر به نظر مي رسد درخصوص نزاع بين مسيحيت و علم نيز مبالغه شده است. معمولاً دو محاكمه جنجالي را ذكر مي كنند تا دشمني كليسا را نسبت به علم نشان دهند؛ يكي محاكم جوردانو برونو (1548-1600) (Giotdano Bruno) كه او را به چوبه مرگ بستند و سوزاندند و ديگري گاليله، كه او را مجبور كردند انديشه هاي ارتدادي خود را انكار كند و در خانه حبس شد. اما بايد پرسيد كه آيا اعلام جرم رسمي عليه مسيحيت به سبب برخورد كليسا با برونو و گاليله اندكي تند نبوده و داوري درباره كينه ديرينه مسيحيت نسبت به علم كمي شتاب زده نيست. چنان كه چارلز ريون (Charles Raven) مي گويد:« شواهد [ عليه مسيحيت ] اندك است و درباره آن به سود مجادلات بعدي مبالغه شده است. »(16) دو مورد برونو و گاليله خود حكايت از مبالغه دارد. برونو اساساً به سبب انگيزه هاي سياسي مجازات شد. فريدريك كاپلستون مي گويد:« سرانجام غمناكش به سبب دفاعش از فرضيه كپرنيك و يا حمله اش به نظام مدرسي ارسطويي نبود، بلكه به سبب آن بود كه بعضي اعتقادات اصلي دين را انكار مي كرد. »(17) قضيه محكوميت گاليله آدمي را به نتيجه اي مشابه مي رساند. ويليام ر.شي ( William R.Shea) در مقاله اي جالب با عنوان « گاليله و كليسا » نشان مي دهد كه برخورد بد كليسا با گاليله را بايد در چارچوب جنبش كليساي كاتوليك براي مقابله با جنبش اصلاح طلب پروتستان (18) ملاحظه كرد، و « با دوراني ( پس از شوراي ترنت 1545-1564(Council of Trent) ارتباط داشت كه ارزش هاي جديد ليبرالي در آن چنان قبول عامي پيدا نكرده بود كه ما آن را مسلم گرفته ايم. »(19)ويليام شي با استناد به مكاتبه گاليله و پاره اي از منابع معاصر، بر اين باور است كه « تكفير گاليله نتيجه تعامل پيچيده اوضاع نامناسب سياسي، آمال شخصي و كينه هاي دروني بود. »(20)و نبايد فراموش كرد كه همين گاليله بود كه عده اي از مقامات كليسا از او حمايت كردند، از دست پاپ اُربن هشتم (21)‌(‌Pope Urban VIII) مدال هايي گرفت و به افتخارات ديگري نايل آمد و هنگامي كه اثرش (‌Two New Sciences) در سال 1638 در هلند پروتستان مذهب انتشار يافت، با مخالفت كليسا روبرو نشد.(22) بنابراين، نمي توان ادعا كرد كه كليسا هميشه مخالف سرسخت علم بوده است. حقيقت اين است كه بسياري از دانشمندان نخستين اعتقاد خود را به مسيحيت ابراز مي داشتند و بين دين و فعاليت هاي علمي خود هيچ تعارضي نمي ديدند. شايد اين سخن ادوارد گرانت ( Edward Grant) كه « علم و الهيات هرگز به اندازه دوران سده هاي ميانه لاتين در اروپاي غربي با يكديگر پيوند نزديك نداشته اند »‌شگفت انگيز بنمايد(23)؛ اما وقتي گرايش هاي عميق ديني بسياري از دانشمندان را مي بينيم، پذيرفتني مي شود(24)- دانشمنداني كه در فعاليت هاي حرفه اي خود نگرشي ديني به حيات و طبيعت داشتند.(25) در دوره هاي بعد و نيز در دوران خود ما شمار زيادي از اين قبيل دانشمندان را مي بينيم.(26) دو نمونه آن، يكي گرگور يوهان مندل (Gregor Johann Mendel) كشيش اتريشي بود كه روش علم وراثت را در قرن نوزدهم ميلادي ابداع كرد و ديگري تِياردُشاردَن (Teilhard de Chardin) ديرين شناس فرانسوي و كشيش يسوعي بود كه در سال 1955 ميلادي از دنيا رفت، امروز عده اي از دانشمندان حرفه اي متكلماني تحصيل كرده اند و در بريتانيا انجمني وجود دارد با عنوان: انجمن دانشمندان كشيش ( Society of Ordained Scientists).
تفسيرهاي علماي مسيحي از رابطه تاريخي بين علم و دين اهميت علمي خاصي دارد، اما اهميت روان شناختي آن نيز كمتر نيست. زيرا اعتماد خداپرستان را افزايش مي دهد، حقيقتي كه مسلمانان براي آن ارج قائل اند. اتهامات علمي عليه مسيحيت، در نهايت، عليه همه اديان توحيدي از جمله اسلام نيز هست. اثبات اينكه اتهام عليه مسيحيت گزافه گويي است، اثبات اين نيز هست كه، با قياسي روشن و معتبر، اتهام عليه همه اديان توحيدي از جمله اسلام، گزافي بيش نيست.

علم و الهيّات: پيوندهاي روش شناختي

بسياري از نويسندگان مسيحي اشاره كرده اند كه علم و دين گذشته از داشتن كينه اي طبيعي نسبت به يكديگر، نقاط مشترك و حتي هم پوشي نيز دارند. بدين سان، الهيات- كه تأملي منظم درباره مسائلي ديني چون وجود خداوند است- و علم، برخي پيوندهاي روش شناختي با يكديگر دارند. كلمات « علم » و « دين » در ذهن عامه تصاويري متضاد پديد مي آورند. ايان باربور مي گويد:« عده زيادي علم را عيني، كلي، عقلي و مبتني بر صرف حقايق قابل مشاهده مي دانند. برعكس، به نظر مي رسد دين امري ذهني، مربوط به كليسا، احساسي، و مبتني بر سنت ها يا منابعي باشد كه با يكديگر وفق ندارند. »(27) اما اين نگرش دوگانه دقيق عيناً از واقعيت هاي زميني حكايت ندارد. علاوه بر اين، تحولات اخير در علم و الهيّات تمايز ذهني- عيني و شخصي- غيرشخصي را كه پيش تر ميان علم و الهيّات وجود داشت از بين برده يا دست كم آن را بسيار كم رنگ كرده است.(28) آرتور پيكاك ( Arthur Peacocke) به پنج وجه تشابه بين آنچه فعاليت هاي علمي و كلامي مي خواند اشاره مي كند:
1- هر دو از تجربه بشري سرچشمه مي گيرند و در هر دو شهود و تخيل فردي نقشي اساسي دارند(29)؛
2-هردو، در قلمرو خويش، پيوسته بين كهنه و جديد گفتگو برقرار مي كنند، و خطاست گمان رود كه الهيّات هميشه به كهنگي روي دارد و علم به نو بودن؛
3- هر دو به تجربه به منزله معياري معتبر توجه دارند؛
4-هر دو با روش، دگرگوني و تحول سروكار دارند، كه بايد گفت دين در اين موضوع كمتر از علم نيست، به طوري كه هر دو را مي توان برحسب مظاهري از تكاپو توصيف كرد؛
5- هر دو بر اقتدار جمعي تكيه مي كنند و استواري فكري كساني را مي طلبند كه به فعاليت در اين زمينه ها اشتغال دارند.(30)
به آساني مي توان ديد كه شباهت هاي روش شناختي بين علم و الهيّات براي فلسفه اي با ويژگي مادي و فلسفه اي با ويژگي بشري پيامدهايي دارد؛ زيرا فرض وحدت بين دنياي مادي و معنوي را ثابت مي كند، چيزي كه مورد تأييد قرآن است، و چنان كه در ابتداي اين مقاله گفتيم، جهان را منبع بصيرت معنوي مي داند؛ و به نفس بشري با مبتني ساختن آن بر بافت واحدي از علايق، انسجام مي بخشد. اين موضوع پشتوانه محكمي در قرآن دارد كه از همه انسان ها مي خواهد به آشتي و صلح درآيند. ( بقره، آيه 208)

انواع نگرش ها و مباحث

آرتور پيكاك هشت روشي را كه علم و الهيّات مي توانند در آنها با يكديگر تعامل داشته باشند مطرح مي كند:
1- علم و الهيّات به دو حوزه متفاوت مربوط مي شوند.
2-علم و الهيّات راه هاي ورود به حقيقتي واحدند و با يكديگر تعامل دارند.
3-علم و الهيات دو رويكرد متفاوت نسبت به حقيقتي واحد را شامل مي شوند كه با يكديگر تعامل ندارند.
4-علم و الهيات دو نظام زباني متفاوت را تشكيل مي دهند.
5-علم و دين را نگرش هاي كاملاً متفاوت صاحبان آنها پديد مي آورد.
6-علم و الهيات هر دو تابع اهداف خويش اند و تنها در ارتباط با آنها مي توانند تعريف شوند.
7-علم و الهيات مي توانند با يكديگر تلفيق شوند.
8- علم مابعدالطبيعه اي به وجود مي آورد كه برحسب آن مي توان الهيّات را تنظيم كرد.(31)
پيكاك خود به ديدگاه دوم تمايل دارد. تد پيترز نگرش هشتم را ترجيح مي دهد؛ تقسيم بندي وي، اگرچه تا حدودي با تقسيم بندي پيكاك متفاوت است، شامل نگرشي مشابه با مورد هشتم پيكاك مي شود و « هماهنگي فرضي »‌(32) نام دارد.(33)
در اين مرحله از تحقيق اسلامي زود است درباره ديدگاه قطعي اسلام- يك يا چند برداشت معتبر اسلامي- از رابطه بين علم و الهيّات سخن گوييم؛ چنين ديدگاهي زماني به وجود مي آيد كه بحثي دقيق در اين باره ميان انديشه وران مسلمان روي داده باشد.
با اين حال جا دارد اندكي درباره گونه شناسي پيكاك سخن گوييم. به نظر مي رسد هر ديدگاهي كه تمايزي اساسي بين علم و الهيّات قائل باشد ( مثل مورد اول، سوم، چهارم(34)، پنجم و ششم ) بعيد است كه به عنوان ديدگاهي اسلامي پذيرفته شود. همين مطلب را در مورد ديدگاهي ( مثل مورد هشتم ) مي توان گفت كه براي دين اهميت كمتري قائل است. به نظر مي رسد رويكردهاي دوم و هفتم از ديدگاه اسلامي، كارآمدتر از بقيّه باشد.
بعضي از نويسندگان مسيحي به ذكر و بحث در مسائلي مي پردازند كه از برخورد ميان علم و دين سرچشمه مي گيرد. عناوين زير از فصل هاي كتاب جان هات ( John Haught) با عنوان علم و دين ( Science and Religion) تصويري از اين رشته مسائل به دست مي دهد:
آيا دين مخالف علم است؟
آيا علم وجود خدايي شخصي را حذف مي كند؟
آيا نظريه تكامل وجود خداوند را حذف مي كند؟
آيا حيات را مي توان منحصراً با علم شيمي تبيين كرد؟
آيا جهان خلق شده است؟
آيا ما به اين جهان تعلق داريم؟
چرا در طبيعت پيچيدگي وجود دارد؟
آيا جهان هدف دارد؟
آيا دين بايد پاسخگوي بحران زيست محيطي باشد؟
بيشتر اين مسائل، تاريخي نسبتاً طولاني دارند، و تداوم آنها تا به امروز از ارتباط مداوم آنها حكايت دارد. اما بايد توجه داشت كه موضوع آخر، يعني بحران زيست محيطي، اخيراً مطرح شده و حاكي از آن است كه نويسندگان مسيحي از تحولات جديد كه پاسخي ديني را مي طلبد باخبرند. همچنين اين مسائل، به گونه اي كه جان هات مطرح كرده، در واقع مجموعه هايي هستند كه مسائل ديگري را هم دربرمي گيرند و نشان از آنها دارند، مسائلي چون وجود متعالي، مشيّت، ارزش، تصادف، علت، مادّه، نفس يا روح، ذهن و اختيار. علاوه بر اين مسائل اساسي، مسائل روش شناختي هم وجود دارد، مانند مفروضات پيشين، انتزاع، عينيت، و تحقيق پذيري(35).
اين مجموعه نگرش ها و مسائل براي مطالعه كلامي ارتباط بين علم و دين الهي سودمندند. محققان مسلمان مي توانند به منزله راهنما از آنها استفاده كنند، ابتدا در مطالعه سنت خود- با تلاش در كشف اينكه آيا مي توانند از اين سنت در حل مسائل جديد استفاده كنند و اگر مي توانند تا چه حد اين كار ممكن است-؛ و در مرحله بعد در استفاده از نگرش هاي جديد و اولويت بندي مسائل است.

مسئله خدا

يكي از مهم ترين مباحث علم و دين اين است كه آيا خداوند وجود دارد و اگر وجود دارد رابطه اش با جهان چگونه است. مسائل زيادي در اينجا مطرح مي شود. ما بعضي از ديدگاه هاي مسيحي را در دو مورد آن، يعني مشيّت و عبادت، به اختصار بيان مي داريم. اسلام و مسيحيت به عنوان ادياني الهي بر اين باورند كه خداوند در جهان و تاريخ علم مي كند. از ديدگاه علمي، يا بلكه علم گرايانه، اين اتهام را مي توان بر اين اصل وارد ساخت كه به دخالت الهي در جهان قائل نيست: جهان به گونه اي كه ما آن را مي شناسيم از قوانين غيرقابل نقضي پيروي مي كند و از اين نظر به دخالت واسطه اي ماوراي طبيعت عنايتي ندارد.
رابرت راسل( Robert Russel) در مقاله اي با عنوان « آيا خداوند نقش آفرين به راستي در طبيعت نقش آفريني مي كند؟»، مي گويد كه، از نظر تاريخي، فقط دو راه در ارائه تصويري از مشيّت خاص وجود داشته است. به صورت افعال الهي عيني (objective) يا به صورت واكنش هاي ذهني (subjective) به افعال الهي يكنواخت غير از آن. اما از نظر راسل، تحولات جديد در علم و فلسفه گزينه سومي در اختيار ما قرار مي دهد. امروز، طبيعت ديگر يك نظام علّي معلولي بسته به شمار نمي آيد. جايگزين شدن فيزيك نيوتن و تحويل گرايي فلسفي، به ترتيب، با فيزيك كوانتوم و كل نگري، اكنون ما را قادر ساخته است كه جهان را « جرياني آزاد و درگذر بينگاريم كه خلأهايي (36) در آن وجود دارد- جهاني كه دست كم آثار مادي و واقعي فعل بشري و حتي الهي در آن قابل تصور است. »(37) اين تحولات امكان « مشيت خاص عيني و غير مداخله جويانه » را فراهم مي آورد.(38) راسل تعيّن ناپذيري معرفت شناختي و تعيّن ناپذيري هستي شناختي را از يكديگر جدا مي كند و بر اين باور است كه « بعضي جريان هاي طبيعي در حقيقت از نظر هستي شناختي تعين ناپذيرند » به گونه اي كه « آينده از نظر هستي شناختي باز و البته تأثير يافته است، اما با عوامل طبيعت كه در زمان حال عمل مي كنند، تعيين مي شود... هيچ مجموعه علل طبيعي اساسي و فراگيري وجود ندارد. ما مي توانيم در احوال علّي معلولي، از طريق آنها و وراي آنها، تبييني علمي از آنچه هم اكنون روي مي دهد به عمل آوريم. »(39) از نظر راسل « فيزيك كوانتوم به ما اجازه مي دهد در مورد فعل خاص الهي بينديشيم، بدون آنكه خداوند ساختمان طبيعت را تحت الشعاع قرار دهد، يا بر آن حكومت كند. فعل خداوند در اين ساختمان پنهان باقي مي ماند، و شكل فعليت بخشيدن به يكي از چند قوه در سيستم كوانتوم را به خود مي گيرد...»(40).
استدلال راسل مبني بر اين كه تحولات جديد در علم و فلسفه ديدگاه الهي درباره مشيّت خاص را نه فقط موجّه، بلكه كاملاً عقلاني و قابل قبول نيز مي سازد، قطعاً براي متفكران مسلمان اهميت فراوان دارد. مي توان دريافت كه راسل ديدگاه به اصطلاح علمي را رد نمي كند، بلكه با توجه به يافته هاي اخير علمي، از آن بهره نيز مي برد. البته نمي توان گفت كه او مشيّت خاص را براساس علم به اثبات رسانده است؛ خود او هم چنين ادعايي نمي كند. آنچه او انجام داده اين است كه لبه تيغ حمله علم گرايانه را داير بر آنكه علم مشيت خاص را نفي مي كند، كُند كرده است.
اكنون به مسئله دعا مي پردازيم. آيا تضرع به درگاه الهي معنا دارد؟ بر مبناي تفسير علمي، به نظر مي رسد كه درخواست از خداوند كاري بيهوده يا متهورانه است. زيرا شما با دعا كردن يا از خداوند چيزي را درخواست مي كنيد كه چه آن را درخواست كنيد و چه نكنيد، به شما مي دهد، و يا اينكه مي خواهيد خداوند اصول اساسي و بنيادين نظم و ثبات جهان را بر هم زند و به درخواست شما پاسخ دهد(41). در مورد اول دعا بي فايده است و در مورد دوم، دعا عملي متهورانه است. اما به گفته دونالد مك كي (Donald MacKay) اين داوري براساس نوعي دوگانگي غلط بين خود ما و محيط ماست:
ما همواره محيط خود را واقعيتي آفريده شده و خود را ساكناني اساساً مستقل در آن مي دانيم... . خود ما و همنوعان ما درست به اندازه محيط خود پيوسته به امر الهي وابسته ايم. امر خداوند واحد و تقسيم ناپذير است، هم در تصور آن و هم در وابستگي لحظه به لحظه اش به فعل خالق. نتيجه اينكه اگر انسان خود را در وضعي ببيند كه نياز به دعا و تضرع داشته باشد، وضعيتي كه او را به دعا وامي دارد درست به همان اندازه جزء مكمل تصور خالق است، وضعيتي كه منتهي مي شود به آنچه خداوند در پاسخ به آن مي آفريند.(42)
اين موضوع از نظر مك كي مبتني بر ديدگاهي خاص است:‌دو فهم متفاوت از يك پديده حاصل از دو نگرش مي تواند به طور يكسان درست باشد اگر « از يك سو، نگرش الهي ابديّت يا فرازماني، و از سوي ديگر، نگرش انساني زمان و مكان مخلوق باشد، وقتي مي گوييم حتي اگر آن چيز اتفاق نيفتاده بود، چنين مي شد، همواره قيدي ناگفته وجود دارد...ديگر چيزها برابرند ». به عبارت ديگر، اگر من از خداوند چيزي درخواست كنم، ديگر نمي توان پرسيد كه اگر حتي اين درخواست را نكرده بودم، آيا او به آن پاسخ گفته بود. زيرا شرايطي كه من در آن اين درخواست را مي كنم با شرايطي كه اين درخواست را نمي كنم تفاوت دارد و هر شرايطي به ذات خود مجموعه اي كامل است «‌ زيرا ضمانتي وجود ندارد كه اگر خداوند شرايطي را به وجود آورده بود كه شما در آن ( براي نجات يا كمك ) دعا نكرده بوديد، باز هم كاري كرده بود كه به موقع كمك فرستاده شود تا نجات يابيد. »(43) مك كي به نقل از عهد جديد ( روميان، 8:28 و 29) مي گويد:
آنچه ما داريم، عهدي محكم است كه خداوند دعاي نيازمندان را مي شنود و در هر كاري... او پيوسته ياور كساني است كه به خداوند عشق مي ورزند... خداوند پيش از آنها به خود علم داشت. بنابراين كساني كه به خداوند عشق مي ورزند عاقلانه اين است كه به هنگام سختي اعتماد خود به اين امر و وعده هاي مربوطه به آن را با استمداد بيان دارند، و مطمئن باشند كه اگر خالق آنان ملاحظه كند كه خير حاصل نشود جز با پاسخي مثبت، به اموري فرمان خواهد داد كه در غير آن صورت ارتباطي علّي معلولي ( به مفهوم علمي ) با عمل آنها در دعا ندارد.(44)
يك مسيحي به درستي مي تواند استدلال كند كه خودداري از درخواست كمك از خداوند به هنگام گرفتاري، انتظار دريافت آن را نامعقول مي سازد.(45)
استدلال مك كي با فهمي پويا از پيوند بين درخواست كننده ( انسان ) و اجابت كننده ( خداوند ) مطرح مي شود، و بايد با توجه به پيشينه تحولات جديد در علم در نظر گرفته شود. نويسندگان مسيحي مانند رابرت راسل و دونالد مك كي در طرح ديدگاه هاي كلامي به خوبي از داده هاي علمي استفاده كرده اند، و آثارشان اساس محكمي را براي استدلال در دين الهي پي مي نهد.
اما، درخور توجه است كه نويسندگان متجدّد مسيحي درباره علم و دين، هرچند سخت از اعتقاد به خداوند دفاع مي كنند،‌عموماً در موضعي دفاعي قرار نمي گيرند، بلكه مواضع كلامي منحصر به فردي را اتخاذ مي كنند. آنان به جاي آنكه مشتاقانه بكوشند از دين دفاع كنند و پوزه علم را به خاك بمالند، نياز به گفتگويي جدي و مسئولانه بين علم و كلام را مطرح مي كنند. خوب است در اينجا به ديدگاه تد پيترز درباره « هماهنگي فرضي » بين علم و الهيّات اشاره كنيم. هماهنگي فرضي اقتضا مي كند كه علم و الهيّات، هريك براي روشنگري بيشتر، يكديگر را نقد و اصلاح كنند.(46) پيترز هماهنگي فرضي را با اشاره به مسئله خداوند توضيح مي دهد. او مي نويسد:« اين روش دليلي بر وجود خداوند نيست. بلكه با پرداختن به مفهوم خداوند، مي پرسيم كه آيا بهره گيري از الهيّات و علم هماهنگ با يكديگر فهم و روشنگري بيشتري از واقعيتي كه در آن زندگي مي كنيم به دست مي دهند تا اينكه فقط يكي از آن دو يا هر دو به طور مستقل مورد استفاده قرار گيرند. »(47)
اين روش در شكل اساسي خود درست مي نمايد، اگرچه برعهده محققان مسلمان است كه با نگرش مسئولانه به اميدهاي فراروي و محدوديت هايي كه جهان بيني اسلامي مبتني بر احكام و سنت تاريخي اسلام به وجود مي آورد، به حلّ جزئيات آن بپردازد.

وظيفه ما چيست؟

نخست اجازه دهيد اندكي درباره وظيفه اي كه فراروي ما نيست و يا نبايد باشد سخن گويم. يكي از حركت هاي فكري كنوني در دنياي اسلام، اسلامي كردن علم خوانده شده است. اين حركت درصدد اسلامي كردن رشته هاي مختلف علم است كه بيشتر آنها در غرب نضج گرفته اند و مي خواهد شيوه هاي اسلامي انديشه و تحليل اسلامي را در آنها تزريق كند. اين ديدگاه مرا متقاعد نمي سازد. با توجه به اينكه از محدوده موضوع اين مقاله خارج نشده ايم، بايد بگويم كه استفاده از عبارت « اسلام و علم » منطقي است،‌به اين معنا كه اسلام نسبت به علم يا فعاليت علمي نگرشي خاص دارد، يا پيوند ميان اسلام و علم موضوعي است كه ارزش مطالعه دارد، اما درستي اصطلاح « علم اسلامي»‌مورد ترديد است، زيرا سخن گفتن از علم اسلامي محدود كردن علم است؛ و تأييدي بر اين نكته است كه مي توان انواع ديگر علم را نيز داشت، مثل علم مسيحي، هندويي، تائويي و مانند آن. به علاوه، حكايت از آن دارد كه مي توان مثلاً علم كاتوليك، علم متديست، و علم باپتيست هاي جنوبي و همين طور شاخه هاي فرعي ديگر آنها را داشت. اما مي توان پرسيد كه آيا ما از معماري اسلامي، معماري مسيحي و معماري هندو سخن نمي گوييم؟ پاسخ اين است كه چرا، ولي به معنايي بسيار متفاوت. اصطلاحي چون « معماري اسلامي»، يعني «‌سبك اسلامي معماري»؛ اين امر حاكي از آن نيست كه معماران مسلمان به اصول ساختماني كاملاً بي اعتنايند ولي در ساختن بناهاي باشكوه موفق اند، بلكه بدين معناست كه آنها طرح هاي ديني اسلامي را با محصولات خود درمي آميزند كه در نتيجه نشانگر شيوه زندگي و نيز جهان بيني اسلامي است. اما باز بايد پرسيد آيا مي توان از سبك اسلامي فيزيك سخن گفت؟ با توجه به آنچه در بالا گفته شد، بهتر است از تفسيري اسلامي از داده هاي فيزيك سخن بگوييم، يا از هر علم ديگر و يا از علم به طور كلي سخن گوييم. به عبارت ديگر، به جاي اين پرسش كه آيا علمي اسلامي، مسيحي، و يا علمي ديگر مي تواند وجود داشته باشد، بايد بپرسيم كه پيروان يك دين داده هاي علم را چگونه تفسير مي كنند؟ در اين جاست كه مي توان پرسيد: علماي مسيحي داده هاي علمي را چگونه تفسير مي كنند و با توجه به پيوندهاي بين جهان بيني الهي مسيحيت و اسلام، عالمان مسلمان چه درس هايي از تفسيرهاي مسيحي اين داده ها مي توانند بگيرند؟
البته مسلمانان بايد به علم بپردازند و روش علمي و جهان بيني علمي را در نظر داشته باشند، به اين ترتيب كه: نخست نقش علم در جامعه مدرن اسلامي را مشخص كنند، و دو ديگر، اصولي را براي هدايت كار علمي در جامعه وضع كنند؛ و سوم اين كه علم را با فعاليت هاي غيرعلمي ديگر جامعه پيوند دهند. اما پرسش هاي مهمي از اين قبيل را كه نگرش اسلامي نسبت به علم چيست؟ چگونه مسلمانان مي توانند به علم بپردازند و در عين حال به دين خود وفادار بمانند؟ علم چگونه مي تواند در اهدافي كه وجود جامعه اسلامي براي آنهاست، نقش داشته باشد؟ و سرانجام اين پرسش را كه علم دوست اسلام است يا دشمن آن، نمي توان با كار فكري نامنظم در شرايطي نامناسب و با معدود افرادي جدا از هم پاسخ داد. اين مسائل و نظير آنها به درستي قابل حل نيستند مگر آنكه در دنياي اسلام فرهنگي علمي به وجود آيد كه اهميت اين پرسش ها را درك و عزم خود را جزم كند تا به بررسي و حل آنها بپردازد. چنين فرهنگي به وجود نمي آيد مگر آن كه شماري از انديشمندان جوان را در دين و كلام از يك سو و در علم و روش علمي از سويي ديگر تربيت كنيم و به آنها اختيار بدهيم و حمايتشان كنيم تا در فضاي پرجنجال مسير صحيح را بيابند.

پي‌نوشت‌ها:

1.از همكاري هاي بي دريغ دكتر مظفر اقبال تشكر مي كنم. همه جنبه هاي ممتاز اين مقاله مديون انتقادات جدي و درست وي بر پيش نويس اوليه آن است.
2.در اين مقاله، وقتي از « دين » سخن مي گوييم، مراد دين الهي است. يعني اسلام، يهوديّت و مسيحيت. گاهي نيز « دين » شامل الهيّات و كلام مي شود.
رك: جان هات
John Haughr,Science and Religion:From Conflict to Conversation(New York and New Jersey:Paulist Press,1995),4-5.
3.همان، 5:« زيرا اگرچه اختلافات آشكاري بين اديان ابراهيمي وجود دارد، اما امروز همگي با اين پرسش مواجه اند كه: آيا علم جديد با آنچه آنان « خدا »‌مي نامند، موافق است؟ به عبارتي ديگر، آيا با وجود شبهات علم جديد، خداي خلاق و نجات بخش، كه در متون مقدس و كلام اين اديان توصيف شده است، باقي مي ماند؟»
4.قرآن در بسياري از آيات مي گويد كه قلمرو خداوند آسمان ها و زمين را دربرمي گيرد، و حكايت از آن دارد كه پديده هاي طبيعي مثل باد و باران حاصل كاركرد نظامي است كه بر هماهنگي بخش هاي گوناگون جهان مادي دلالت دارد. وانگهي، تشابهي اخلاقي نيز با اين نظام مادي وجود دارد كه بر حسب سنت الهي بيان مي شود (‌مثلاً در 17:77).
5.مقصود نويسنده اين نيست كه آيات به ذات خود كاستي دارند، بلكه مرادش اين است كه آيات به منزله مقدمه اي منطقي هستند براي اخذ نتايج، زيرا حقيقت خداوند و حقايق الهي در جهان هستي از طريق آيات به دست مي آيند و درواقع به نوعي برهان انّي اشاره دارد. و بهتر بود آن را به اين صورت بيان مي كرد.- م.
6.مي دانم كه عبارت « نويسندگان مسيحي » مي تواند بحث انگيز باشد. مقصود من كساني هستند كه در آثارشان نوعي تعهد به جهان بيني الهي مسيحي را ابراز مي دارند.
7.البته نمي توان اين دو را زياد با يكديگر مقايسه كرد. نكته اصلي آن، درك وحدت اهداف مشترك مسلمانان و مسيحيان است، نه اين كه ساسانيان- يا علم- دشمن مشتركي تلقي شوند.
8.رك:
W.R.Inge, "Untitled" in British Broadcasting Corporation, Science and Religion (New York: Books for Libraries, 1931; reprint, 1969), 143.
9.گروهي از نويسندگان متجدد بودايي نيز براي اثبات درستي جهان بيني الحادي، به علم متوسل شده اند.
10.تد پيترز، « علم و الهيّات: در جهت سازش »، در اثر ويراسته تد پيترز
Ted Peters, ed; Science and Theology: The New Consonance (Boulder: Westview, 1998), 15.
11.همان، 13. پيترز علم گرايي را از امپراتوري علمي جدا مي كند. « در نبرد ميان علم و دين، علم گرايي مي خواهد دشمن خود را از ميان بردارد، ولي ماده گرايي علمي مي خواهد قلمرو تحت استيلاي دين را بگشايد و آن را از خود بداند. علم گرايي الحادي است، اما امپرياليسم علمي وجود امري الهي را تصديق مي كند ولي ادعا دارد كه معرفت امر الهي از تحقيق علمي ناشي مي شود و نه از وحي ديني » (13-14). به رغم نگاه تحقيرآميز علم گرايي و نگاه ارباب مآبانه ماترياليسم علمي نسبت به دين، اين دو نگرش، كه يكي چنگ و دندان نشان مي دهد و ديگري نرمي و مهرورزي، اساساً مشابه يكديگرند. رك: جان هاوت ( John Haught) كه تأكيد مي كند علم گرايي باوري فلسفي است: علم گرايي « اعتقادي است ( بنابر تأكيد او ) كه مي گويد علم تنها راهنماي قابل اعتماد به سوي حقيقت است » (Science and Religion,16) اصطلاح علم گرايي » تقريباً كهنه شده است.
جان وِلموث ( John Wellmuth) در سخنراني سال 1944 آكويناس (Aquinas Lecture) كه با عنوان The Nature and Origions of Scientism منتشر شده، علم گرايي را چنين تعريف مي كند:‌« علم گرايي به معناي اين اعتقاد است كه علم، به مفهوم جديد، و روش علمي بنا به تعبير دانشمندان جديد، تنها وسيله طبيعي قابل اعتماد براي كسب معرفت درباره واقعيت است »(1-2). او سه ويژگي عمده علم گرايي را بيان مي دارد:« حوزه هاي علوم گوناگون... دست كم در اصول، با حوزه كلي معرفتِ ممكن حوزه مشترك دارند »(2)؛ « روش علمي... تنها روش قابل اعتماد در گسترش و تعميق دانش ماست...»(3)؛ فلسفه يا بايد روش علمي را برگزيند و يا علوم ديگر را براساس يافته هاي آنها جذب كند، « پس از آنكه خود را از مفاهيم كهنه مابعدالطبيعي رها ساخته باشد. »(4-5)؛
John Wellmuth, The Nature and Origins of Scientism (Milwaukee: Marquette University Press, 1944).
12.بنگريد به:
Wolfgang Smith, Cosmos and Transcendence: Breaking Through the Barrier of Scientistic Belief (Peru, Illinios: Sherwood Sugden, 1984), 9-10.
13.مثلاً نگاه كنيد به:
Richard Lewontin, Biology as Ideology: The Doctrine of DNA (New York: Harperperennial, 1991).
لئونتين نشان مي دهد كه چگونه مي توان از علم به منظور مشروعيت بخشيدن بهره برد. در حقيقت علم « همچون نيرويي مشروعيت بخش در جامعه جديد، جانشين دين شده است »(8). لئونتين با استناد به طرح ترتيب گذاري مجموعه ژن هاي انساني (Genome Sequencing project) اين حكم قاطع را صادر مي كند كه هدف بسياري از ارزيابي هاي دانشمندان از اين طرح را رسيدن به منافع مالي تعيين مي كند. اين طرح « برنامه چند ميليارد دلاري زيست شناسان امريكايي و اروپايي است كه مي خواهد جايگزين برنامه هاي فضايي شود و سرمايه هاي عمومي را براي چيره شدن بر طبيعت مصرف مي كند (46)؛ اين طرح با همه مفروضات خطايش در ميان دانشمندان رواج دارد، زيرا « سودهاي اقتصادي فراوان و آشكاري دارد » (51)؛ « طرح ترتيب گذاري مجموعه ژن هاي انساني كاري تجارتي است‌»(52)؛ براي جزئيات بيشتر، رك: فصل 4:« روياي ژن هاي انساني »). لئونتين پس از ذكر مثالي ديگر، مثال غلّه دورگه (53 به بعد )، به اين نتيجه مي رسد كه:« آنچه در پوشش عرفاني علم محض و معرفت عيني درباره طبيعت به نظر ما مي رسد، اساساً يك ايدئولوژي سياسي، اقتصادي و اجتماعي است. »
14.« ذكر علم و دين در يك جمله، چنان كه جملگي نيك مي دانيم، پذيرفتن تقابل است و از نوعي تعارض حكايت مي كند. »
Charles Raven, Science, Religion, and the Future (Cambridge: Cambridge [ University Press and New York: Macmillan, 1944),1.
15.آلبرت اينشتاين
Albert Einsten, Ideas and Opinions, ed. Calr Seeling and trans. Sonja Bargmann (New York: Crown, 1952; reprint, 1984), 49.
درست است كه به اعتقاد اينشتاين مي توان علم و دين را با يكديگر آشتي داد. او سخني مشهور دارد كه « علم بدون دين لنگ است و دين بدون علم كور »(55). اما به نظر وي، دين حقيقي چيزي بيش از « احساس ديني عظيم » نيست (47)، « كه هيچ جزم انديشي يا خداي متصور در ذهن آدمي را نمي شناسد »( 48؛ رك:59) او بر اين باور است كه علم و دين در قلمروهاي جدايي عمل مي كنند، علم حاوي معرفت به جهان عيني است و دين آرمان ها و ارزش ها را فراهم مي آورد ( 51 و 54). اما معلوم نيست كه چگونه تفسير خشك و اينشتايني از دين- يعني چگونه « احساسي ديني كه شكل حيرت آور وجدانگيز از هماهنگي قانون طبيعي را به خود مي گيرد » (50)، مي تواند منبعي براي آرمان ها و ارزش ها باشد.
16.چارلز ريون، 24. ريون همچنين درباره دو كتاب معروف قرن نوزدهم درباره نزاع بين علم و مسيحيت سخن مي گويد؛ يعني اثر جان ويليام دريپر و اثر اندرو ديكسون وايت:
John William Draper, History of the Conflict Between Religion and Science J and Andrew Dickson White, A History of the Warfare of Science with Theology in Christendom.
ريون مي گويد كه اين كتاب ها نمي توانند « ادّعا كنند كه بي طرف اند و در حقيقت نزاع و كشمكش هاي قرن اخير را به روزگار اوليه نسبت مي دهند » (11، ش 1).
17.فريدريك كاپلستون، تاريخ فلسفه، 9 جلدي [ انگليسي ] ( نيويورك: ايميج/ دابلدي، 1962-1977).3:262.
18.Counter-Reformation جنبشي در كليساي كاتوليك روم در قرن 16 و 17 ميلادي كه مي كوشيد خشونت و بدرفتاري در كليسا را از بين ببرد و به جنبش اصلاح پروتستان پاسخ گويد- م.
19.ويليام ر.شي: « گاليله و كليسا » در
David C. Lindberg and Ronald L.Numbers eds., God and Nature (Berkeley: University of California Press, 1986), 114.
20.همان، 132.
21.همان، 127-128.
22.همان، 132. شايسته است به ذكر اين اثر گاليله Dialogue on the Two Chief World Systems بپردازيم كه از فهرست كتاب هاي ممنوع سال 1832 حذف شد ( همان، 133).
23.ادوارد گرانت، « علم و الهيّات در سده هاي ميانه »، در
David C. Lindberg and Ronald L. Numbers, God and Nature, 49.
24.رك: همان، ص 63 و جاهاي ديگر.
25.به گفته ريون « دانشمندان نخستين، چه در تمامي اروپا چه در بريتانيا مسيحي و در بسياري موارد روحاني بودند؛ آنان اعلان داشتند كه مطالعه طبيعت خود تكليفي ديني است؛ آنان نظام اعتقادي و آموزشي كهن را زير سؤال بردند، زيرا به جاي پرداختن به افعال متعدد و خيره كننده خداوند حيّ به سنت ها و آداب بسيار خشك مي پرداخت... انسان ها به مطالعه علم روي آوردند نه به منظور شورش عليه مسيحيت، بلكه تا جهاد مسيحي جديد و آشكاري را آغاز كند. »
Science, Religion and the Future, 24-25.
26.آرنولد لان ( Arnold Lunn) بر اين باور است كه « كليسا در موفقيت هاي علمي سابقه اي درخشان دارد » و نام شماري از « دانشمندان برجسته كاتوليك » را ذكر مي كند، از قبيل كپرنيك، پاپ گريگوري، گالواني، آمپر، ولتا، كولن، مندل، پاستور، رونتگن و ماركوني؛ و مي افزايد:« هيئت جديد كوپرنيكي، و تقويم ماگريگوري است؛ آهن گالوانيزه است و برق به واسطه آمپر، ولتا و كولن اندازه گيري مي شود؛ پرورش گاو براساس اصول مندلي است؛ شير پاستوريزه است؛ دانشمندان از اشعه رونتگن براي آزمايش هاي خود استفاده مي كنند؛ و ماركوني اين فرصت را در اختيار دانشمندان قرار داد كه صدها هزار شنونده مطلع شوند كه كليسايي كه مخترع اين وسيله ارتباطي تعلق به آن دارد، دشمن علم است. »
Arnold Lunn, The Revolt Against Reason (London: Sheed and Ward, 1951),
مقايسه كنيد با اين جمله آن:« بيش از دوازده يسوعي نام خود را براي ثبت بر روي نقشه ماه تقديم كرده اند » (215) رك:
Arthur Peacocke, Science and the Christian Experiment (London: Oxford University Press, 1971), 11:
« در حقيقت احتمالاً نسبت مسيحيان معتقد و مقيّد در ميان دانشمندان، اگر از نسبت آنان در كل جمعيت بيشتر نباشد، به نظر من، كمتر نيست».
27.رك:
Ian Barbour, Religion and Science: Historical and Contemporary Issues (San Francisco: Haper San Francisco, 1997), 77
[ ترجمه فارسي، با عنوان: علم و دين، ايان باربور، ترجمه بهاء الدين خرمشاهي، مركز نشر دانشگاهي، چاپ دوم، 1374].
28.رك: اثر Hanght، ص 19-20:« علم ديگر چنان كه فكر مي كرديم آن قدرها هم خالص و عيني نيست، الهيات نيز آن قدرها ناخالص و ذهني نيست. علم و دين هر دو براي تفسير برخي « داده ها »، نظريه ها و انديشه هايي مجازي در ذهن دارند، اما در هيچ مورد هميشه آشكار نيست كه نظريه يا نماد در كجا رها، و « حقيقت» آغاز مي شود. درواقع فيلسوفان امروز اتفاق نظر دارند كه حقايق تفسير نشده اي وجود ندارد. و ما اكنون بيش از قبل مي دانيم كه در علم و دين هر دو، جنبه اي از « ساختمان‌» بشري وجود دارد كه پيش تر به آن اعتنايي نداشتيم. »
نيز رك: شماره 27.
29.پيكاك مواردي تاريخي را درباره نقش قوه خيال در اكتشافات بزرگ علمي ذكر مي كند كه از آن جمله است:« رؤياي ككوله درباره شكل حلقوي بَنْز‍ِن، خواندن نوشته هاي مالتوس توسط داروين و ارتباط دادن آن با اصل انتخاب طبيعي كه در فهم تكامل اهميت داشت و رسيدن واتسن وكريك ( Crick) به اين حقيقت كه دي ان اي رشته هايي دوگانه مارپيچي است.»(17).
Arthur Peacocke, Science and the Christian Experiment (London: Oxford University Press, 1971).
توماس تارنس (‌Thomas Torrance) از اولويت اعتقاد در كار علمي سخن مي گويد:
Christian Theology and Scientific Culture (New York: Oxford University Press, 1981).
وي با اشاره به كار جيمز كلارك مكسوِل (1831-1879) فيزيك دان اسكاتلندي كه نظريه الكترومغناطيسي را مطرح كرد، گفته است كه « ديدگاه مكسوِل درباره ويژگي نسبي جهان واقعي، و نياز به تفكر نسبي، از استدلال علمي او نشئت نمي گرفت، بلكه از گنجينه اعتقادات كلامي و مابعدالطبيعي او ناشي مي شد كه ديدگاهش را درباره جهان شكل مي داد، و بر استدلال علمي او تأثير داشت. »(50) و:« نقش تنظيم كننده باورهاي اصلي و شهود، ويژگي ممتاز نگرش و انديشه علمي آلبرت اينشتاين بود » (56). تارنس همچنين اثر دانشمند و نظريه پرداز اجتماعي مايكل پولانيي (Michael Polanyi)‌را درباره « اولويت اعتقاد درباره دانش عقلاني » (62) ذكر مي كند. پولانيي از اينشتاين و مكسوِل فراتر رفت و نشان داد كه هيچ معرفتي حتي نسبت به حقايق مادي، به جز فعاليت شخصي عالِم، نمي تواند وجود داشته باشد و خواهان آن باشد كه اين عامل شخصي در تحقيق علمي آشكار شود و جايگاه مناسب خود را در فلسفه علم به دست آورد »(62). در مورد مقدمه اي مناسب بر انديشه پولانيي رك:
Michael Polanyi, T/z^ Study of Man: The Lindsay Memorial Lectures given at the University College of North Staffordshire, 1958 (Chicago: University of Chicago Press, 1959).
30.رك:
Peacocke, Science and the Christian Expehment, 12 ff.
31.مقدمه بر:
A.R. Peacocke (ed.), The Sciences and Theology in the Twentieth Century (Notre Dame: University of Notre Dame Press, 1981), xiii - xiv.
32.رك: بند آخر بخش حاضر.
33.جان هات (‌John Haught) در فصل اول Science and Religion طرحي چهارگانه براي مطالعه مسائل مربوط به علم و دين ارائه داده است. او پاره اي از مسائل را مورد بحث قرار مي دهد كه هريك عناوين زير را دارند: نزاع، تضاد، تماس و تأييد. ايان باربور در علم و دين نيز از طرحي مشابه استفاده مي كند؛ عناوين او عبارت اند از: نزاع، استقلال، گفتگو و يكپارچگي.
34.تلاش بعضي از حكماي مسلمان سده هاي ميانه در ترويج اين ديدگاه چهارم سرانجام به جايي نرسيد، و بعيد است كه امروزه نيز به موفقيتي برسد.
35.رك: بخش سوم ( « دين و نظريات علم » از ايان باربور،
Issues in Science and Religion (Englewood Cliffs, New Jersey: Prentice - Hall, 1966).
36.نويسنده اصطلاح Swiss Cheese را آورده كه به معناي « پنير سوئيس » است. پنير سوئيس سوراخ هايي دارد كه احتمالاً مقصود نويسنده از آن « خلأ » است. بنابراين گمان مي رود اين واژه براي آن مناسب باشد-م.
37.رابرت جان راسل، «‌آيا ( خداوندي كه عمل مي كند ) واقعاً در طبيعت عمل مي كند؟ »‌ در اثر ويراسته تد پيترز Science and Theology ص 83.
38.همان.
39.همان،‌85-86.
40.همان، 94.
41.نويسنده زبان علم ( science) را به سخن درآورده است. علم نمي تواند وارد قلمرو الهيات شود، چون ابزارش چيز ديگري است.ابزارش آزمايش و تجربه است و با واقعيت هاي ملموس و عيني سروكار دارد. با دعا از راه دروني و غيرحسي حقايق را مي توان ديد و زبان دعا را علم درك نمي كند.-م.
42.رك:
Donald M. MacKay, Science, Chance, and Providence (New York: Oxford University Press, 1978), 52.
43.همان، 54-55.
44.مك كِي با طرح و بحث گونه ي تغييريافته اي از پارادوكس نيوكم ( Newcomb Paradox) ( همان، 55-60)اين موضوع را بيشتر توضيح مي دهد. شايد مثالي ساده تر اين نكته را روشن كند. فرض كنيد خانه اي داريد و مي خواهيد آن را اجاره دهيد؛ اما اين خانه مدت سه ماه خالي مي ماند و شما سه هزار دلار ضرر مي كنيد. نيز فرض كنيد طي اين سه ماه از شما براي ايراد سه سخنراني دعوت مي شود كه بابت هركدام مبلغ هزار دلار به شما مي دهند. شما مي توانيد اين وضعيت را به چند وجه تفسير كنيد: 1)اينكه شما سه هزار دلار خسارت ديده ايد، چون تصميم گرفته بوديد كه به هر حال پول را از راه صحبت كردن به دست آوريد؛ يا 2)سود سه هزار دلاري شما از سخنراني با ضرر سه هزار دلاري از خالي ماندن منزل از بين مي رود- كه در يك اتفاق شما سود به دست آوريد و در اتفاقي ديگر متضرّر شديد؛ 3)‌ديگر اينكه سود سه هزار دلاري شما از سخنراني به وجهي با ضرر سه هزار دلاري شما ارتباط علّي معلولي دارد، به گونه اي كه اگر شما به سبب خالي ماندن منزل، سه هزار دلار خسارت نديده بوديد، سه هزار دلار از سخنراني به دست نمي آورديد، يا برعكس. به نظر مي رسد مك كي تفسير سوم را مي پذيرد.
45.همان، 55.
46.رك: پيترز Science and Theology، ص 1 به بعد.
47.همان، 2. اين روش، چنان كه رابرت راسل به درستي اظهار مي دارد:« در اين اصل قديمي ايمان در جستجوي عقل ( Fides quarens intellectum) ريشه دارد كه ما آن را در پيوند منطقي ضمني با مقابل آن عقل در جستجوي ايمان مي دانيم » ( پيترز، Science and Theology، ص 89).

منبع مقاله :
گردآوري پيترز، پد؛ اقبال، مظفر؛ الحق، سيدنعمان، (1391)، فلسفه علم و دين در اسلام و مسيحيت، ترجمه جواد قاسمي، مشهد: بنياد پژوهشهاي اسلامي، چاپ



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما