آمادگي جسماني و روحيه ي پهلواني در ميان شهدا

من زمين خورده هستم!

او برنامه هاي خودسازي مختلفي براي خود داشت. تمرينات سخت بدني جودو و کشتي، کوهنوردي و راهپيمايي هاي طولاني از جمله برنامه هاي هميشگي او بود گويي مي خواست به نبردي سخت برود. او حتّي ديگر دانشجويان را
شنبه، 27 دی 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
من زمين خورده هستم!
من زمين خورده هستم!

 

نويسنده: موسسه فرهنگي هنري قدر ولايت





 
آمادگي جسماني و روحيه ي پهلواني در ميان شهدا

تشکيل گروه کوهنوردي

شهيد مصطفي شهيدزاده
او برنامه هاي خودسازي مختلفي براي خود داشت. تمرينات سخت بدني جودو و کشتي، کوهنوردي و راهپيمايي هاي طولاني از جمله برنامه هاي هميشگي او بود گويي مي خواست به نبردي سخت برود. او حتّي ديگر دانشجويان را تشويق مي کرد که به کوهنوردي بيايند و آن قدر در اين کار اصرار ورزيد تا موفّق شد با ديگر دوستان، گروه کوهنوردي دانشجويان را تشکيل دهد. با شعارها و سرودهايي که در هنگام کوهنوردي سرمي داد جهت حرکت يک انقلابي را غير مستقيم به بچه ها مي آموخت.
بچّه کمونيست هاي دانشکده وقتي موفقيّت مصطفي را در جذب دانشجويان مي ديدند آنها هم به فکر تشکيل چنان گروههايي افتادند امّا او با شعار مطالعه بيشتر، بچه ها را به مقابله با آنها دعوت مي کرد. (1)

پُلي براي رسيدن به کمال و قرب الهي

شهيد ابراهيم مشهدي زاده
او به ورزش نيز علاقمند بود و از بهترين فوتباليست هاي شوشتر به شمار مي رفت و علاوه بر ورزش از ذوق هنري هم برخوردار بود و در دوره ي دبيرستان در خط نسخ در خوزستان اوّل شد. او ورزش و هنر را پلي براي رسيدن به کمال مي دانست و اين ها را وسيله اي براي قرب الهي مي ديد و تا زماني براي او ارزش داشتند که وسيله ي قرب به قادر متعال باشند. (2)

سرعت در دو، سبب نجات او مي شود!

شهيد عليرضا محمودي
در ادامه ي عمليّات والفجر 8، در منطقه ي « کارخانه ي نمک » خاکريز اوّل سقوط کرده بود و سنگرها در هم ريخته و خراب شده بود. در همان لحظه، اسلحه ي برادر عليرضا محمودي گير مي کند. يکي از نيروهاي عراقي که هيکلي قوي داشته، از داخل يکي از سنگرها بر مي خيزد و به او ايست مي دهد و مي خواهد او را اسير کند. برادر محمودي تا نزديکي او مي رود. در يک متري او به آرامي روي زمين مي نشيند، ناگهان يک مشت خاک بر مي دارد و به چشمهاي فرد عراقي مي پاشد و تا عراقي به خود مي آيد ايشان به سرعت ( به سريع دويدن معروف بود ) مي دود و در حالي که عراقي تيراندازي مي کرده، به طرف نيروهاي خودي آمده، نجات مي يابد. (3)

من زمين خورده هستم!

شهيد سيّد حسين شاهچراغي
يک روز با دوستان بوديم. هر يک از بچّه ها با يکديگر کشتي مي گرفتند. نوبت من و سيّد حسن شده بود. به خاطر جواني و غرور ناشي از آن با خودم فکر کردم مي توانم او را زمين بزنم. او حاضر به کشتي گرفتن نشده بود. گفت: « من زمين خورده سيّدمحمد هستم. »
از تواضع و فروتني اش شرمنده شدم. (4)

ضرورت توأم بودن قوّه ي جسماني با روحاني

شهيد حسين غنيمت پور
کمربند مشکي داشت و رئيس هيئت تکواندوي شاهرود بود. هر موقع باشگاه مي رفت وضو مي گرفت. مي گفت: « باشگاه عين مسجد مي ماند. داخل مسجد قوّه ي روحاني تقويت مي شود، داخل باشگاه قوّه ي جسماني. زماني که اينها با هم تقويت شوند ارزش پيدا مي کنند و انسان مي تواند اين دو قوّه را در راه اسلام خرج کند. » (5)

مي دويد در حاليکه نبايد راه مي رفت!

شهيد حسين منتظري
براي آمادگي جسماني هر روز يک ساعت مي دويديم. پايم مجروح بود و موقع دويدن صدا مي کرد و درد مي گرفت. خدمت شهيد حسين منتظري رسيدم. از قبل پايم را به او نشان داده بودم. گفتم: « اگر صلاح مي دانيد من حداقل کمتر بدوم يا دو روز در ميان يکبار بدوم. مي ترسم فردا که شهيد شدم. همين پا من را بازخواست کند که چرا اين کار را کردي. »
شهيد بزرگوار پايش را بلند کرد و گفت: « دکتر به من گفته است که اصلاً نبايد راه بروم چه برسد به اينکه بدوم. اين چند صباحي را که زنده هستم نبايد غصه ي چنين اموري را بخوريم. خدا خودش نيّت دل ما را مي داند. » (6)

انگار هنوز مي توانيم بدويم!

شهيد محمّدعلي شاهمرادي
يکي از خصوصيات شهيد شاهمرادي شخصيت چند بعدي او بود. او در ورزش نيز مهارت داشت و گاه به آن مي پرداخت. يک روز که در ورزشگاه تختي اصفهان مسابقه ي دو داشتيم، در دور اوّل محمّدعلي عقب افتاد و من تعجّب کردم! ولي در پايان دور دوم در حالي که همه مشغول دويدن بودند او نشست و به سرعت کفش هاي خود را درآورده به دست گرفت و با پاي برهنه دويد تا خود را به ديگران برساند. من متوجّه شدم کفش هاي گشاد او مانع از دويدن سريع او بوده است.
در محور پاسگاه زيد خط پدافندي داشتيم و من مدّت يک هفته آنجا بودم. کانالي داشتيم که در اطرافش سنگرهاي کمين درست کرده بوديم.
يک روز که در کانال بودم دشمن آتش سنگيني ريخت و يکي از برادران مجروح و راه کانال بسته شد. من متحيّر بودم چه کار کنم ناگهان شاهمرادي از گرد راه رسيد و در حالي که تند مي دويد فرياد زد: برو بالا! بدو جلو! برو سنگر کمين! با شتاب خود را به سنگر رساندم و ديدم او نيز خود را داخل سنگر انداخت.
وقتي کمي آرام گرفت با خنده گفت: « عجب! اسدالله، انگار هنوز مي توانيم بدويم. » (7)

ماشين را از داخل آب بيرون کشيد!

شهيد مصيّب مجيدي
داشتيم مي رفتيم مأموريت. برخورديم به رودخانه اي که چاره اي جز عبور از آن نبود. سه نفري با ماشين زديم به آب. وسط رودخانه عمق آب زياد شد و لاستيک ماشين گير کرد داخل شنهاي کف رودخانه. هر چه گاز دادم، ماشين بيشتر فرو رفت. آب داشت کم کم مي آمد داخل ماشين. وقتي ديد ماشين حرکت نمي کند، در را باز کرد و پريد توي آب. گفت: « من هل مي دهم، شما کم کم گاز بدهيد. »
با آن بازوان قوي و بدن تنومند با چند حرکت جانانه ماشين را از داخل آب کشيد بيرون؛ کاري که واقعاً از يک نفر ساخته نبود. (8)

حفظ آمادگي بدني

شهيد محمّدعلي شاهمرادي
يک روز صبح شهيد شاهمرادي گفت با سرعت از کوه بالا برويم تا آمادگي بدني ما حفظ شود. در کمرکش کوه که از خستگي دويدن نفسمان بند آمده بود گفت: « آن درخت هاي روبرو را نشانه رفته به آن تيراندازي کنيم. »
از ما پانزده نفر هيچکدام نتوانستيم با يک خشاب فشنگ آنها را هدف گيري کنيم ولي او با هر تير يک درخت را هدف گرفت و بدون اينکه نفس زدن تند دقت او را کم کند تيرها را به هدف نشاند. (9)

پي‌نوشت‌ها:

1- بوي نرگس شهيدان، صص 52-51 .
2- آواي وصل ( جلد 2 ) ، ص 82 .
3- شوق وصال، ص 102 .
4- خلوت خاطره ها، ص 11 .
5- خلوت خاطره ها، ص 13 .
6- خلوت خاطره ها، ص 30 .
7- خاطره و مخاطره، صص 19-18 .
8- آقا مصيب، ص 44 .
9- خاطره و مخاطره، ص 39 .

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت،(1390)، آمادگي جسماني، روحيه پهلواني؛ سيره ي شهداي دفاع مقدس (28)، تهران: مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما