کمربند سبز داشت ولي با کمربند سفيد مي آمد
شهيد علي کاشفي
توي باشگاه با او آشنا شدم. از همان جا هم شيفته اش شدم. توضيح مي دهم چرا؟تکواندو کار مي کردم. من مبتدي بودم و هميشه او را کمربند سفيد مي ديدم. به خيال اين که علي هم مثل من مبتدي است با او شروع به مبارزه کردم، امّا به نظرم آمد تکنيک هايي که به کار مي برد از کمربند سفيد بالاتر است. بعدها فهميدم او داراي کمربند سبز است ولي با کمربند سفيد مي آيد که بتواند با بچّه هاي مبتدي ارتباط بهتري برقرار کند. (1)
بازي تمام است، الآن وقت نماز است
شهيد عبّاس گوهري
توپ زير پايش بود. منتظر مانديم که شوت کند. يک دفعه ايستاد و توپ از زير پايش رد شد.گفتم: « بنداز ديگر! »
توپ به پاي طرف مقابل برخورد کرد. از دستش عصباني شدم. گفتم: « چرا ننداختي؟ »
گفت: « بچّه ها! بازي تمام است. الآن اذان است و بايد نمازمان را بخوانيم. »
يکي از بچّه ها گفت: « ول کن بابا، بعد از بازي مي خوانيم ديگر! »
گفت: « اگر بداني نماز جماعت چقدر ثواب دارد، هيچ وقت اين حرف را نمي زني » . (2)
جبهه را بر تيم ملي و رفتن به خارج کشور ترجيح داد!
شهيد داوود مدّاح
- چند روز ديگر بايد برويم فيليپين.- من مي روم جبهه.
- تو در تيم ملّي هستي. وقت تمرين است. بايد خودت را براي مسابقه آماده کني. تازه، تو که از نفرات اصلي هم هستي.
- الآن جبهه واجب تر است، هر چيزي به وقتش.
در تيم ملي جوانان بود. بايد براي مسابقه با تيم ملي هنگ کنگ آماده مي شدند.
مسابقه اي بين سمنان و اصفهان برگزار مي شد. بازيکن شماره ي ده اصفهان خيلي قوي بود. مربي سمنان آقاي عباس کاشيان، به داوود گفت: « بازيکن شماره ي ده راهش را بايد ببندي تا بتوانيم نتيجه بگيريم. »
داوود به خوبي آن بازيکن را مي بندد. او نمي تواند امتياز بگيرد. توپ را از او مي گيرد و به طرف زمين حريف، سه گام مي کند که توپ را بيندازد در حلقه. آن فرد هم که از دست داوود عصباني شده بود، سيلي به گوشش مي زند. داوود او را در آغوش مي گيرد و دستي به صورتش مي کشد و مي گويد: « اين بازي است. ما که با هم دشمن نيستيم. »
اين کار داوود باعث مي شود، کل سالن بگويند: « سمنان! سمنان! » (3)
چرا توپ را فرستادي بيرون؟
شهيد داوود مدّاح
- اين چه کاري بود که کردي؟ چرا توپ را فرستادي بيرون. بايد مي انداختي تو حلقه تا امتياز بگيريم.- مگر نديديد داور اشتباه کرده؛ بازيکن ما خطا کرد. بايد خطايش را مي گرفت. آن بيچاره هم که زخمي شده و نياز به پزشک داشت.
در مسابقات که شرکت مي کرد، اگر مشکل براي تيم حريف پيش مي آمد، به نفع آنها گذشت مي کرد و اين باعث شاخص شدنش در تيم ها و تماشاچي ها شده بود. (4)
اول روحيه ي همکاري
شهيد داوود مداح
گفتم: « آفرين پسر! با حرف هايت باعث مي شوي که هماهنگي در تيم به وجود بيايد. »گفت: « براي موفقيت بايد اوّل روحيه ي همکاري را در بچه ها تقويت کنيم. » (5)
اوّل ناهار بعد از نماز
شهيد داوود مدّاح
« مسابقه تمام شد، وقت ناهار است. بچه ها خسته نباشيد! »اين جمله را که از من شنيدند، همه با خوشحالي توپ را رها کردند و سراغ شير آب رفتند. چند دقيقه بعد، همه سر سفره بودند جز داوود. علت غيبتش را که پرسيدم، گفتند: « رفته نماز بخواند. »
وقتي نمازش را خواند و براي ناهار آمد، همه ي بچّه ها ناهارشان را خورده بودند. گفتم: « ناهارت سرد شد. اوّل غذايت را مي خوردي بعد مي رفتي نماز مي خواندي. »
گفت: « اوّل ناهار بعد از نماز. »
بعد خنديد و گفت: « غذاي سرد را هم مي شود خورد. » (6)
پنجاه صلوات براي برنده شدن
شهيد داوود مدّاح
مسابقه داشتيم و همه در هول و ولا بوديم. بازيکنان که اضصراب داشتند؛ من هم مثل آنها بودم. در اين بين داوود آرامش عجيبي داشت. گفت: « بچّه ها! اگر مي خواهيد برنده بشويد به خدا توکّل کنيد! »سپس سرش را بالا برد و گفت: « پنجاه تا صلوات نذر کنيد و تلاشتان را هم بکنيد. آن وقت هر چي خودش بخواهد مي شود. » همه همين کار را کردند. بعد از بازي همه مشغول صلوات فرستادن بودند. داوود گفت: « حالا نوبت اين است که دو رکعت نماز شکر بخوانيم، آن هم براي برنده شدنمان. » (7)
همراه پدر در گود زورخانه
شهيد علي اصغر رنجبران
با صداي ضربِ مرشدِ زورخانه، ورزشکاران داخل گود، دور حاج عبّاس حلقه مي زنند و حرکات او را تکرار مي کنند. يکي آن وسط ندا مي دهد: « گُلِ روي شاه مردان علي (عليه السّلام) صلوات! ».صداي صلوات در فضاي زورخانه طنين انداز مي شود. علي اصغر پنج، شش ساله بالاي گود نشسته و به هنرنمايي پدر چشم دوخته است. در دل آرزو مي کند اي کاش روزي چون پدر بتواند آن طور ماهرانه، با کبّاده و ميل و تخته پنجه نرم کند.
صداي موزون ضرب زورخانه با حرکات هماهنگ ورزشکاران داخل گود در مي آميزد. عبّاس آقا ميدان دار گود، يا علي گويان از گود زورخانه خارج مي شود و حوله اي دور خودش مي پيچد. علي اصغر خودش را به پدر مي رساند و کنارش مي نشيند. او همه جا همراه پدر است. (8)
انتخاب ورزش هاي رزمي، پهلواني و فوتبال
شهيد علي اصغر رنجبران
علي اصغر علاوه بر پرورش روح، براي پرورش جسم خود نيز ارزش خاصي قائل بود. او با انتخاب « ورزش فوتبال » به عنوان ورزش مورد علاقه ي خود، پيشرفتهاي چشمگيري در اين رشته ي ورزشي به دست آورد. آن روزها علي اصغر را مي ديدي که داخل زمينهاي خاکي جنوب شهر، دنبال توپ مي دود و با حرکات زيباي خود، چشم ها را مفتون و خيره مي ساخت. او علاوه بر فوتبال، به ورزش رزمي و پهلواني نيز علاقه نشان مي داد و گاهي داخل گود مي شد و با ميل و کبّاده نيز هنرنمايي مي کرد.علي اصغر هميشه سعي مي کرد خود را از منجلاب و گرداب سرگرميهاي ناسالمي که در دوران طاغوت مرسوم بود، دور نگه دارد؛ اما او گوشه نشيني را نيز نمي پسنديد. هم از اين رو بود که با انجام تفريحات سالم، از انزوا پرهيز مي کرد. طبق گفته ي مادر بزرگوارش، او به بازي فوتبال علاقه ي خاصّي داشت. (9)
پينوشتها:
1-فرهنگ نامه ي شهداي شهرستان سمنان، جلد 8، ص 98 .
2- فرهنگ نامه ي شهداي شهرستان سمنان، جلد 8، ص 316 .
3- فرهنگ نامه ي شهداي شهرستان سمنان، جلد8، صص 499-498 .
4- فرهنگ نامه ي شهداي شهرستان سمنان، جلد 8، ص 499 .
5- فرهنگ نامه ي شهداي شهرستان سمنان، جلد 8، ص 502 .
6- فرهنگ نامه ي شهداي شهرستان سمنان، جلد 8، صص 503-502 .
7- فرهنگ نامه ي شهداي شهرستان سمنان، جلد 8، ص 503 .
8- مردانِ مرد، صص 16-15 .
9- حکايت مردانِ مرد، ص 18 .
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت،(1390)، آمادگي جسماني، روحيه پهلواني؛ سيره ي شهداي دفاع مقدس (28)، تهران: مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول.
/ج