نويسنده: دکتر علي اکبر ولايتي
حضور مسلمانان در خليج فارس، موجب بروز تحولاتي در اين منطقه گرديد. در اين دوران پر حادثه، تعدادي از بندرها رونق بيشتري گرفتند و برخي از بندرهاي قديمي، رو به زوال رفتند. در متون تاريخي و جغرافيايي قرون نخستين اسلامي اسامي بندرهاي مهم اين دوران وجود دارد.
بندرها و جزاير خليج فارس در اواخر دوران ساساني و قرون نخستين اسلامي، جزء ايالت فارس به شمار مي آمده اند. اين رسته، در کتاب اعلاق النفيسه، ( ص 38 ) که آن را در سال 290 ق تأليف کرده، بندرهاي خليج فارس را جزء اقليم سوم؛ يعني فارس، معرفي کرده و سيراف و سينيز و مهروبان را جزء اقليم مذکور دانسته است.
ابوالقاسم محمد بن حوقل در کتاب صورة الارض ( ص 48 ) که آن را به سال 367 ق تأليف کرده، محدوده ي خليج فارس و جغرافياي سرزمين ها و سواحل شمالي آن را از رود مهران ( خوزستان ) در شمال غرب تا سواحل سند در شمال شرق، که در آن جا سرزمين هاي اسلامي پايان مي پذيرد، دانسته است. همچنين وي در ادامه، اُبُلّه، توّج، مهروبان، سينيز، جنابه، نجيرم، سيف ( کرانه )، سيراف، حصن ابن عماره، هرمز و ديبل را به مثابه ي بندرها و سواحل واقع در گستره ي شمالي خليج فارس و واقع در دهانه ي رود دجله تا شرقي ترين نقطه ي ديبل نام برده و در جنوب سواحل و جزاير خليج فارس نيز از مجمع الجزاير بحرين، اُوال و لافت (1) سخن به ميان آورده است.
اصطخري، جغرافي دان مشهور قرن سوم، نيز در کتاب مسالک و ممالک، تقريباً همين تقسيم بندي را براي سواحل خليج فارس به دست داده است. با اين تفاوت که به توّج اشاره اي نکرده و خارک و چند جزيره ي نا آشنا را افزوده است ( اصطخري، ص 38 ).
مسعودي، که کتاب خود را در سال 345 ق تأليف کرده، نيز خليج فارس را با توجه به جهت و مکان جغرافيايي و محل قرار گرفتن آن، خليج مثلث شکلي مي داند که گستره ي غربي آن با ديار اُبُلّه آغاز شده و مشرق آن به ساحل فارس و ماهي روبان ( مهروبان ) و سينيز مي رسد و رأس ديگر آن تا کناره ي کرمان را، که ديار هرمز است، در بر مي گيرد ( مسعودي، 1374، ص 107 ).
مقدسي نيز، که کتاب احسن التقاسيم را در سال 375 ق نوشته، در يک تقسيم بندي جغرافيايي، فارس را از سمت خوزستان به شش بخش ارجان، اردشير خوره، دارابگر، شيراز، شاپور و استخر تقسيم کرده و هر کدام از بندرها و نهرهاي ساحلي ايران را جزء يکي از اين حوزه ها آورده است ( مقدسي، 1411، ص 630 ).
در ميان سواحل و بندرها ياد شده، برخي از آن ها در قرون نخستين اسلامي، اهميت بيشتري دارند. در سواحل شمالي خليج فارس از غرب به شرق، بندرهاي اُبُلّه، مهروبان، سينيز، سيراف و توّج و در سواحل جنوبي قشم، بحرين و عمان داراي اهميت بيشتري بوده اند، که به آن ها پرداخته خواهد شد.
اُبُلّه
بندر اُبُلّه در منتهي اليه شمال غربي خليج فارس، در نزديکي بصره ي امروزي، واقع است که از طريق رودهاي دجله و فرات به خليج فارس متصل مي گردد. اين بندر در واقع لنگرگاه کشتي هايي بوده که به قصد تجارت عازم سرزمين هاي چين و هند مي شده اند. ( بکري، ص 98 ). ابن فقيه مي نويسد: « دنيا سه جاست: عمان و اُبُلّه و سيراف » ( ابن فقيه، ص 18 ).پيش از احداث بصره، اُبُلّه مهم ترين بندرگاه تجاري خليج فارس به شمار مي رفته، اما پس از تأسيس بصره، اهميت خود را از دست داده است. طبري ( ج 4، ص 1483 ) آن را « دروازه هند » مي نامد و مي نويسد: « اُبُلّه بندرگاه کشتي هايي بود که از چين و جاهاي ديگر مي رسيد » ( طبري، ج5، ص 1771 ).
بندر بصره که امروزه جانشين اُبُلّه شده است، در سال 17 ق، به دستور عمر بن الخطاب احداث گرديد، تا پايگاهي نظامي براي مسلمانان باشد. مطهر بن طاهر مقدسي تأسيس شهر بصره را به جاي اُبُلّه به دستِ عتبة بن غروان و به دستور عمر، چنين آورده است: « بصره قصبه اي ثروتمند است، مسلمانان آن را به پروردگار عمر ساختند. او به فرماندارش نوشت: شهري براي مسلمانان در ميان فارس و عربستان، در مرز عراق، لب درياي چين بساز! پس چون بر جاي بصره هماهنگ شدند، عرب ها در آن فرود آمدند، نبيني که امروز هم ناحيه ها جدا دارد، سپس عتبه، پسر غزوان، آن را مرکز ساخت ».
ياقوت حموي ( 575 - 626 ق )، جغرافي دان عرب، در توصيف اُبُلّه چنين نوشته است: « اُبُلّه شهري است در کرانه ي دجله ي بزرگ بصره و در گوشه ي خليجي که به سوي بصره کشيده شده است. اين شهر از بصره کهن تر است؛ زيرا بصره در دوران عمر خطاب مرکزيت يافت، در حالي که اُبُلّه در آن روزگار شهري بود داراي انبار جنگ افزار و فرمانده ساساني » ( ياقوت حموي، ج1، ص 92 ).
حافظ ابرو ( - 833 ق )، تاريخ نگار و جغرافي دان ايراني، در کتاب جغرافياي خود، اُبُلّه را اين گونه توصيف مي کند: « شهر اُبُلّه شهرکي کوچک است، امّا بساتين بسيار دارد و جايي متنزّه است. آب هاي دجله و فرات چون با هم جمع مي شود، از حدود واسط به بطيحات مي رود که پس از آن حدود بصره است و از بطيحات نزديک عبّادان به درياي فارس مي ريزد و اين رود فرات از شرق اُبُلّه مي گذرد، و نهر اُبُلّه که به بصره مي رود از جنوب اُبُلّه برداشته اند، چنان که شهر اُبُلّه در ميان دو آب است. و در اُبُلّه از هر طرف که بنگري همه آب روان و نزهتگاه ها بيني از خوشي چنان که در وصف نيايد » ( حافظ ابرو، ج2، ص 84 ).
اين بندر، از طريق دو رود دجله و فرات به تيسفون، پايتخت آن روز ايران، و ساير شهرها و روستاهاي آباد و پر جمعيت منطقه راه مي يافت و گذرگاهي بود که سرزمين هاي واقع در غرب رود فرات را، از يمامه و نَجد و حجاز و يمن گرفته تا پالمير و سوريه و سرزمين هاي اصلي درقلمرو روم، به خليج فارس پيوند مي داد. مردم از اين بندر کالاهاي خود را با آنچه به وسيله ي کشتي هاي دريانورد از بندرهاي دور دست آسيا و افريقا بدان جا مي رسيد، مبادله مي کردند و در آن جا بازرگاناني از هر قوم به داد و ستد مي پرداختند ( محمدي ملايري، ج2، ص 361 ).
مَهروبان
مهروبان دومين بندر در جهت شمال غربي خليج فارس است. اين بندر تا قرن پنجم ق از بزرگترين بندرهاي فارس بوده و خرابه هاي آن اکنون در قريه ي شاه عبدالله بندرگاه کوچکي است که در دامنه ي جنوبي ارتفاعات منطقه، ميان سردشت زيدون و رودخانه ي زهره و جلگه ي ساحلي بندر ديلم واقع است ( لسترنج، ص 294 ). اصطخري مهروبان را با نام شهر ماهي روبان معرفي مي کند و اين شهر را به همراه شهر سينيز از شهرهاي گرمسير کنار دريا دانسته و نوشته است: « ماهي روبان شهرکي کوچک است آبادان و فرضه ارغان باشد ». ( اصطخري، ص 25 ).ابوعبدالله محمد بن احمد مقدسي ( 1361، ص 673 ) درباره ي اين بندر چنين آورده است: « بندر مهروبان در مرز غربي فارس است و اين لنگرگاه نخستين بندري بوده است که کشتي ها وقتي که از بصره و مصب دجله به سوي هند، از رودخانه بيرون مي آمدند، به بندر مهروبان مي رسيدند و اين بندر؛ يعني بندر مهروبان، بندر ارجان است و در قرن چهارم شهري آباد بوده است ».
ناصر خسرو نيز که در سال 443 ق، از مهروبان ديدن کرده، درباره ي آن نوشته است: « شهري بزرگ است بر لب دريا نهاده، بر جانب شرقي، و بازاري بزرگ دارد و جامعي نيکو اما آب ايشان از باران بود، و غير از آب باران، چاه و کاريزي نبود که آب شيرين دهد، ايشان را حوض ها و آب گيرها باشد که هرگز تنگي آب نبود و در آنجا سه کاروان سراي بزرگ ساخته اند، هر يک از آن چون حصاري است محکم و عالي » ( ناصر خسرو، ص 163 ).
سينيز
در شرق مهروبان، شهر ديگري به نام « سينيز » يا « شينيز » قرار دارد که بقاياي آن در بندر ديلم کنوني واقع است ( لسترنج، ص 295 ). پيش از حصار غربي شهر و بندر سينيز، قريه ي حصار قرار داشته که آثار ويرانه هاي آن هنوز باقي است ( اقتداري، 1375، ص 22 ). از بندر ديلم به سوي گناوه و پس از حدود بيست کيلومتر، قريه ي امام حسن و خور امام حسن قرار دارد که امروزه مقر قسمتي از تأسيسات نفتي جنوب است. بر اساس گفته ي اصطخري ( ص 36 )، سينيز از بقيه ي بندرها و شهرهاي ساحلي خليج فارس گرم تر بوده است.ياقوت در معجم البلدان ( ص 221 )، سينيز را در اقليم سوم قرار داده و طول آن را 77/5 و عرض آن را 30 درجه بر ساحل خليج فارس نوشته و يادآور شده که به بصره نزديک است و از سيراف به جنابه نزديک مي شود و آثار قديمي خرابه هاي آن هنوز ديده مي شود.
مهم ترين صنعت دو بندر سينيز و مهروبان، پارچه بافي بوده است. پارچه هاي بافته شده در اين کارگاه ها براي تهيه عبا و لباس سلاطين و بزرگان استفاده مي شده است. در منابع به صادرات کتان سينيز اشاره شده، که از آن جامه هاي معروف سينيزي بافته مي شده است ( حدودالعالم، ص 375 ).
به نوشته ي ابوعبدالله محمد بن احمد مقدسي، در گذشته، کتان از مصر وارد سينيز مي شد، اما بعدها خود مردمان شهر، آن را کاشتند و از آن، هم براي رفع نياز خود و هم براي صادر کردن به مناطق ديگر استفاده کردند ( مقدسي، 1411، ج1، ص 457 ).. . ابن حوقل نيز درمورد مرغوبيت کتان آن جا نوشته است: « پارچه هاي کتاني سينيزي معروف است و در اين امر همه اتفاق نظر دارند و عطر آن چنان که به اين پارچه ها به سبب لطافتي که دارند، مي چسبد، به هيچ پارچه اي نمي چسبد » ( ابن حوقل، 1345، ص 38- 39 ).
از فعاليت هاي ديگر اين دو بندر، مي توان به ترانزيت کالا، تسهيل ورود و خروج کالا و مسافر، وصول ماليات از کشتي ها و ساير فعاليت هاي گذرگاهي اشاره کرد.
سيراف
در کرانه ي شمالي خليج فارس، بين بندر بوشهر و بندر لنگه، بندر کوچکي به نام بندر طاهري واقع است. بر جاي اين بندر کوچک، پيش از ساسانيان و تا مدتي پس از ظهور اسلام در منطقه، بندري بزرگ و پر رفت و آمد وجود داشت که در منتهي اليه شاهراه بازرگاني مهم عهد ساساني، که از شهر فيروز آباد مي گذشت، واقع بود ( اقتداري، 1375، ص 95 ). اين شهر بندري از نظر وسعت، بزرگ ترين شهر بخش اردشير خوره، از ايالت هاي فارس، بوده و وسعتي در حدود شيراز داشته است ( ابن حوقل، 1938 ، ص 51 ).به نوشته ي ابن حوقل ( 1938، ص 7 )، اين شهر بندري در قسمتي از خود، کوه ها و بيابان هاي بسياري در ساحل داشته، که در جاهايي از آن بريده بريده و منقطع شده و کوه ها از داخل شهر مي گذشته اند. با وجود آن که سيراف منابع آب زياد و کشاورزي نداشته، اما از غني ترين شهرهاي فارس بوده است ( همان، ص 7 ).
قسمتي از شهر به سوي کوه مهم آن؛ يعني کوه هاي جم کشيده شده و تقريباً اين قسمت از شهر داراي آب و هواي نواحي سردسيري بوده است و چشمه هايي نيز داشته که مردم براي آبياري باغ ها و درختان از آن نواحي استفاده مي کرده اند. آب آشاميدني مردم نيز از اين چشمه ها تأمين مي شده است. اما هواي شهر سيراف در مقايسه با نواحي کوهستاني آن در ناحيه جم، گرم تر و در زمستان و فصل سرما سردي آن کمتر بوده است ( ابن حوقل، 1983، ص 51 ).
اصطخري ( ص 142 ) نيز در مورد آب و هواي سيراف چنين نوشته است: « در اطراف و پيرامون سيراف هيچ درختي نيست و کوهي به شهر مشرف است که آن را جم مي خوانند و همه ميوه و آب شهر از آن کوه است و سيراف از تمام شهرهاي آن گرمسيرتر است ». سيراف همواره از مناطق زلزله خيز نواحي جنوبي ايران بوده است.
توّج
نام « توّج » نخستين بار در سفرنامه ي نئارخوس، دريا سالار مشهور اسکندر، به صورت « تااوکه » آمده؛ البته همچنين به صورت « توز » و « طاوس » نيز ثبت شده است ( شواتس، ص 98 ). نزديک ترين مسير بيشاپور به دريا، که اکنون خرابه هاي آن در نزديکي کازرون به چشم مي خورد، از طريق همين بندر بوده است ( وثوقي، 1384، ص 80 ). محل دقيق اين شهر بندري را نمي توان تعيين کرد، ولي تل هاي بزرگي که در نزديکي « ده کهنه »، در ايالت فارس، واقع است، احتمالاً بقاياي خرابه هاي همين شهر است ( لسترنج، ص 86 ).ابن حوقل ( 1345، ص 52 ) درباره ي اين شهر نوشته است: « توج نيز شهري است با هواي سخت گرم که در مغاکي بنا شده ». و نيز در ادامه ( همان جا ) نوشته است: « توج داراي نخلستان ها و باغ ها و شبيه نوبندجان است ». اصطخري ( ص 142 ) ) نيز توج را شهري گرمسير ذکر کرده. و ابن بلخي در فارسنامه ( ص 326 ) آن را شهري بزرگ و مناسب براي قوم عرب دانسته و يادآور شده که از اين شهر در زمان ديدارش از آن جا جز خرابه اي باقي نمانده بوده است.
از مهم ترين صنايع « توّج »، بافت پارچه هاي کتاني بوده است. در متون اين دوره، از اين به مثابه ي کانون پارچه بافي سواحل ايران نام برده شده است. نويسنده حدود العالم ( ص 375 ) درباره ي پارچه هاي اين شهر نوشته است: « همه ي جامه هاي توجي را از اينجا مي برند که در همه جا شهرت داشته است ».
توّج در زمان ورود مسلمان، مرکز تجاري مهمي به شمار مي رفته و پارچه هاي کتاني رنگارنگ آن در همه جا شهرت داشته است؛ مطهر بن طاهر مقدسي ( ص 648 ) نيز علت شهرت توّج را پوشاک بافته شده از کتان ذکر کرده و چنين نوشته است: « پوشاکي که از کتان مي سازند و آن را توزي خوانند، نام بُردار است ».
پينوشتها:
1. منظور از « لافت » در اينجا همان قشم کنوني است که در دوران ورود مسلمانان به ايران و فتح سرزمين هاي خليج فارس، با عنوان « ابر کاوان » يا « ابر کافان » ناميده مي شده است.
منبع مقاله :ولايتي، علي اکبر، (1391)، خليج فارس پيش از اسلام، تهران: نشر اميرکبير، چاپ اول.
/ج