انسان كهن

تمام تاكسون هاي هومينين هاي فسيل، در مقايسه با انسان هاي مدرن، نسبتاً كوچك ( 60 تا 120پوند، معادل 27/2 تا 54/5 كيلوگرم ) هستند. اندازه ي مغز و تناسب اندام هاي حركتي فقط در شمار اندكي از افراد متعلق به...
پنجشنبه، 23 بهمن 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
انسان كهن

انسان كهن
 

 

نويسنده: برنارد وود
برگردان: فرهاد رضايي





 

تمام تاكسون هاي هومينين هاي فسيل، در مقايسه با انسان هاي مدرن، نسبتاً كوچك ( 60 تا 120پوند، معادل 27/2 تا 54/5 كيلوگرم ) هستند. اندازه ي مغز و تناسب اندام هاي حركتي فقط در شمار اندكي از افراد متعلق به تاكسون هاي هومينين هاي كهن و حدواسط مشخص شده است. در تمام مواردي كه اطلاعات كافي براي حتي يك تخمين قاطع از اندازه ي مغز وجود دارد، مغزها همگي كوچكتر از اندازه ي مطلق و نسبي تاكسون هاي Homo هستند. تمام اين تاكسون ها پاهاي نسبتاً كوچك تري از انسان هاي مدرن دارند. اين امر، آنها را در مقايسه با ما، به دوپاهاي ناكارآمدتري تبديل مي كند، اما آنها همچنان قادر به استفاده از درختان جهت تغذيه يا به عنوان سرپناه بوده اند. دندان هاي جونده بزرگ و آرواره ي ضخيم در هومينين هاي كهن و حد واسط، همچنين دندان هاي جونده بسيار بزرگ در هومينين هاي كهن دندان درشت نشان مي دهد كه رژيم غذايي آنان به طور عادي و يا اتفاقي، شامل غذاهاي سخت تري در مقايسه با رژيم هاي غذايي انسان هاي مدرن بوده است. تمام هومينين هاي كهن و هومينين هاي حدواسط به نظر مي رسد كه متعلق به گراد متفاوتي در قياس با انسان هاي مدرن باشند. بنابراين [ بايد پرسيد ] كجا و در چه نقطه زماني در تاريخ تكاملي انسان [ مي توان ]، نخستين شواهد از موجوداتي را ديد كه بيشتر شبيه به انسان هاي مدرن امروزي باشند؟

Homo ergaster

اندكي كمتر از 2 « ميليون سال پيش »، در بعضي از فسيل هاي به دست آمده از « كوبي فورا » و « وست توركانا »، واقع در كنياي شمالي، شروع به مشاهده نخستين شواهد مربوط به موجوداتي مي كنيم كه بيش از هر هومينين كهن يا حدواسط ديگري به انسان هاي مدرن شباهت دارد. نام علمي اين شواهد فسيلي « Homo ergaster » است. محققان نام گونه اي مجزايي را براي آنها استفاده نمي كنند و در عوض، از آنها به عنوان « Homo erectus آفريقايي اوليه » ياد مي كنند.
گونه Homo ergaster نخستين هومينيني به شمار مي رود كه اندازه ي و شكل بدنش بيشتر از هر تاكسون هومينين كهن يا حدواسطي شبيه به انسان هاي مدرن است. در Homo ergaster اندازه ي جثه، دندان ها و آرواره ها كوچك تر از موارد مشابه در هومينين هاي كهن و حدواسط است و نشان از آن دارد كه اين گونه يا رژيم غذايي متفاوت با هومينين هاي كهن و حدواسط داشته و يا از رژيم غذايي مشابهي با آنان برخوردار بوده، اما مواد غذايي را پيش از خوردن، در بيرون از دهان خود پردازش و آماده مي كرده است. روش آشكار براي پردازش و فرآوري غذا در بيرون از دهان، پختن آن است و شماري از پژوهشگران بر اين باورند كه Homo ergaster ها، ممكن است نخستين هومينين هايي بوده باشند كه مستمر غذا مي پخته اند. پختن سبب مي شود تا خوردن برخي غذاهاي سخت آسان تر شود و همچنين بسياري از مواد شيميايي سمي كننده ي موادغذايي را نيز بي اثر و غيرفعال مي كند.
نخستين شواهد پخت و پز روي زمين، در جايي نزديك به ابزارهاي سنگي يافت شده اند و قدمتي بين يك تا 2 « ميليون سال پيش » دارند. تفسير آن همچون مدركي بر آتش روشن كردن عمدي وسوسه انگيز مي نمايد، اما هنگامي كه صاعقه به درختي برخورد مي كند نيز آن را مي سوزاند و بقاياي كُنده ي يك درخت سوخته نيز مي تواند با بقاياي مربوط به آتش كنترل شده در يك اجاق يا آتشدان اشتباه گرفته شود.آتش هاي كنترل شده معمولاً از آتش هاي طبيعي حاصل از سوختن كنده هاي درختان عميق تر مي سوزند، اما اگرچه تميز دادن بقاياي آتش هاي طبيعي از آتش كنترل شده ي يك هومينين در تئوري بايد امكان پذير باشد، [ اما اين كار ] در عمل همواره آسان نيست. نخستين شواهد باستان شناختي كنوني، مبتني بر توانايي كنترل آتش، مربوط به سايت 800 هزار ساله ي « گِشِر بنوت ياكوو » ( Gesher Benot Ya`aqor ) در اسرائيل است؛ اما شواهد مربوط به اجاق هاي سنگي بسيار جديدتر است و پيش از 300 « هزار سال پيش » در آثار باستان شناختي مشاهده نمي شود.
اندام هاي حركتي پاييني بلند در H.ergaster به انواع مشابه در انسان هاي مدرن شباهت دارد. پاهاي بلند به دوپاها اجازه مي دهد تا مسافت هاي طولاني را كارآمد بپيمايند. برخي از انسان هاي مدرن بالغ آشكارا براي بالا رفتن از درختان، به دست آوردن ميوه ها و عسل سازش يافته اند، اما براي پيمودن هيچ مسافت طولاني در داخل درختان سازش از خود نشان نمي دهند. پاهاي بلند آنان به راه افتاده و دست ها توانايي انسان ريخت مانند خود را براي استفاده ي كارآمد از شاخه ها به منظور تحرك و جابه جايي از دست داده است. در تمام اين جنبه ها، H.ergaster تخصصي تر از هومينين هاي اوليه مي نمايد. با وجود اين، از يك جنبه ي مهم يعني اندازه ي مغز، در مقايسه rudolfensis كه مغز بزرگ تري در ميان دو تاكسون هومينين حدواسط دارد، پيشرفت اندكي از خود نشان مي دهد. اينكه چرا مغز بزرگ تر تا مدت هاي مديد در تاريخ تكامل انسان نمايان نمي شود هنوز معمايي پيش روي ديرين انسان شناسان است. شايد اين امر با پرهيز از خطرات اضافي در مراحل پاياني بارداري ارتباط داشته باشد. شكل و اندازه ي لگن واقعي، همراه با آنچه كه مي توان از اندازه ي مغز بالغ درباره ي اندازه ي مغزي نوزاد H.ergaster استنتاج كرد، نشان مي دهد كه سر آنقدر كوچك بوده كه بتواند جهت گيري خود را به طور مورب رو به كانال تولد انجام دهد و از اين رو، نيازي به چرخش پس از طي كردن دهانه ي لگن نداشته است. اين امر، يكي از علل شايع انسداد زايمان را در H. ergaster به خوبي و كارآمدي رفع كرده است.

خروج از آفريقا: چه كسي و چه هنگام؟

شواهد فسيلي هومينين و شواهد باستان شناختي تا اندكي كمتر از 2 « ميليون سال پيش » به آفريقا محدود مي شود. اما « نبود مدركْ گواهي بر نبودن نيست »؛ از اين رو، بايد هوشيار باشيم كه فريب نخوريم و جست و جو براي يافتن شواهد هومينين ها در بيرون از آفريقا را در پيش از اين مقطع زماني متوقف نكنيم.
قديمي ترين مدرك فسيلي خوبي كه تاكنون از هومينين ها در فراسوي آفريقا به دست آمده، مربوط به سايت « دمانيسي » ( Demanisi ) در قفقاز است. تاريخ مطلقي براي رسوبات اين سايت وجود ندارد، اما سن راديوايزوتوپ گدازه هاي زير اين رسوبات و فسيل هاي جانوري يافت شده همراه با هومينين ها سني در حدود 1/7 تا 1/8 « ميليون سال » ‌را نشان مي دهد. جزئيات هومينين هاي به دست آمده در اين مكان هنوز تحت مطالعه و بررسي قرار دارد، اما مشخص شده است كه متعلق به موجودي نسبتاً ابتدايي شبيه به H. ergaster هستند. در هر حال، نكته ي فريبنده اين است كه ابزارهاي سنگي يافت شده از افق مشابه هومينين هاي دمانيسي شبيه قديمي ترين ابزارهاي سنگي آفريقايي اند كه باستان شناسان آنها را به فرهنگ « اولدوان » ( Oldowan ) ( اين نام را به سبب نخستين مكان كشف آنها، يعني اولدواي گورج تانزانيا، در نظر گرفته اند ) نسبت مي دهند. پس از دمانيسي، قديمي ترين شواهد بعدي از هومينين ها در اين منطقه كه قدمت آن به خوبي تعيين شده، سايت 1/5ميليون ساله ي « يوبيديا » ( Ubeidiya ) اسرائيل به شمار مي رود، اما تاكنون فقط شمار اندكي دندان در آن سايت پيدا شده است.

Homo erectus

نزديك به يك ميليون سال پيش شواهد نوع جديدي از اعضاي تبار انسان، يعني « Homo erectus » در آفريقا، چين و اندونزي مشاهده شد. برخي از محققان، اما نه همه، متقاعد شده اند كه اين گونه نخستين بار 1/7 « ميليون سال پيش » و شايد حتي 1/9 « ميليون سال پيش » ‌به اندونزي رسيده است. در اين صورت، آنها احتمالاً بايد در زماني پيش از آن، در قطعه اصلي قاره آسيا مستقر شده باشند. هم اكنون، ابزارهاي سنگي به قدمت 1/5 « ميليون سال پيش »، قديمي ترين مدارك قابل اطمينان هومينين هاي متعلق به سرزميني اند كه امروزه چين ناميده مي شود.
اگر H.erectus را در خيابان ملاقات مي كرديد، بعيد بود كه آن را با يك انسان مدرن اشتباه بگيريد، اما بسيار بيشتر از هر هومينين كهن يا حدواسطي به انسان مدرن شبيه بوده است. معروف ترين مدارك فسيلي از H.erectus متعلق به سايت هايي در امتداد رودخانه ي « سولو » در اندونزي و سايت « انسان پكني » ( Peking Man ) ( كه اكنون ژوكاديان ناميده مي شود ) در چين است. « يوجين دوبويس » نخستين فسيل هاي H.erectus را در جاوه پيدا كرد. دوبويس با نيرويي كه از يافتن تكه ي كوچكي از آرواره ي پاييني در سايتي به نام « كِدانگ بروبوس » در جاوه شمالي گرفته بود توجه اش را به يكي از بخش هاي جاوه معطوف كرد؛ به جايي كه رسوباتي كه، اكنون مي دانيم قدمت آنها به حدود 2‌ « ميليون سال پيش » باز مي گردد، توسط رودخانه « سولو » بيرون آمده و در معرض مشاهده قرار گرفته بود. او حفاري هاي دقيقي را بر روي اين رسوبات آغاز كرد كه در طي فصل خشكسالي، در سواحل اين رودخانه در نزديكي روستاي « ترينيل » بيرون آمده بودند. اين حفاري ها، در سال 1891، منجر به كشف تعدادي دندان، يك استخوان ران و يك طاق جمجمه ( كه در اين فن، « calotte » ناميده مي شود ) شد. او در ابتدا گمان مي كرد كه اين طاق جمجمه متعلق به يك گيبون غول پيكر منقرض شده باشد، اما از قرار معلوم نظرش را تغيير داد، زيرا در سال 1894، يعني دو سال پس از انتشار اوليه، او مقاله اي منتشر كرد و نام جنس متفاوتي را با عنوان Pithecanthropus براي آن ارائه داد. محققان اكنون Pithecanthropus را در جنس Homo مي گنجانند. به خاطر داشته باشيد كه در سال 1894، فقط دو تاكسون هومينين شناخته شده متعلق به انسان هاي مدرن بودند كه Homo sapiens و نيز نئاندرتال ها يا Homo neanderthalensis را شامل مي شد. نمونه ي ترينيل فاقد مغز بزرگ و جعبه ي مغزي مدور شبيه انسان هاي مدرن و نيز حجم مغزي آن حدود 60 درصد ميانگين اندازه ي مغز انسان هاي مدرن بود، اما استخوان ران يافت شده در نزديكي آن به ران انسان شباهت داشت و به همين علت بود كه دوبويس گونه جديدش را Pithecanthropus erectus نام نهاد. با وجود اين، همه ي محققان متقاعد نشده اند كه اين استخوان ران به قدمت آن طاق جمجمه باشد. ممكن است اين طاق متعلق به اسكلت بسيار جديدتري بوده و شايد در شن هاي اين رودخانه دوباره دفن شده باشد. جست و جو براي هومينين ها در ترينيل يك دهه ادامه يافت و آخرين قطعات هومينين يافت شده در اين سايت در سال 1900 بيرون كشيده شد.
انسان كهن
1. نقشه ي سايت هاي اصلي Homo « کهن »، « حدواسط » و « پيش مدرن »
مرحله ي بعدي عمليات كاوش براي يافتن بقاياي هومينين در جاوه بر روي منطقه ي بالادست ترينيل متمركز شد؛ جايي كه رودخانه ي سولو، با گذر از ميان رسوبات گنبد « سنگيران »، آن را قطع مي كرد. در اينجا بود كه ديرين شناسي آلماني به نام « رالف فون كونيگسوالد » ( Ralph Von Koenigswald )، در سال 1936، كاوش خود را براي يافتن شواهدي از تكامل هومينين ها آغاز كرد. او جمجمه اي به دست آورد كه به طاق جمجمه ترينيل شباهت داشت، اما اندازه ي مغز آن حتي كوچك تر از طاق جمجمه ي ترينيل بود. نمونه هاي بيشتري نيز پيدا شد، اما پس از جنگ جهاني دوم و اشغال جاوه توسط ژاپن، تحقيقات قطع شد. « رالف فون كونيگسوالد » موقتاً فسيل هاي هومينين خود را در باغي دفن كرد تا از چشم ژاپني ها پنهان بماند. جست و جو براي هومينين هاي اوليه بار ديگر پس از جنگ جهاني دوم احيا و تحقيقات در گنبد سنگيران و اطراف آن از سر گرفته شد. محققان آرواره ها، چندين جمجمه و شماري شواهد غيرجمجمه اي را بيرون كشيدند.
با وجود فرونشستن فعاليت هاي تحقيقاتي در جاوه در دهه ي 1920، در چين در اوايل دهه ي 1920 كاوش براي هومينين هاي اوليه آغاز شد. ديرين شناس سوئدي به نام « گونار اندرسون » ( Gunnar Andersson ) و همكار دانشجويش از اتريش به نام « اوتو زدانسكي » ( Otto Zdansky )، دو دوره ي حفاري را در سال هاي 1921 و 1923 در غار « ژوكاديان » ( Zhoukoudian ) ( پيشتر چوكوتين خوانده مي شد ) در نزديكي پكن انجام دادند. آنها دست سازهايي از كوارتز را يافتند، اما ظاهراً خبري از هيچ فسيل هومينين نبود. با وجود اين در سال 1926، وقتي زدانسكي مواد حاصل از حفاري ها را، كه با كشتي به آپسالا حمل شده بود، بازنگري مي كرد، دريافت كه دو دندان از « جايگاه شماره ي1 » كه به عنوان دندان هاي « انسان ريخت » برچسب خورده بودند، در واقع به يك هومينين تعلق دارند. اين دندان ها، شامل يك دندان آسياي بالايي و يك پيش آسياي پاييني، در سال 1926 به كمك آناتوميستي به نام « ديويدسون بلك » ( Davidson Black ) توصيف شد و همراه با آن در سال 1927 نيز يك دندان آسياي دائمي مربوط به سمت چپ آرواره ي پاييني پيدا شد كه توسط بلك به جنس و گونه ي جديدي با عنوان « Sinanthropus pekinensis » نسبت داده شد.
در همان سال، بلك همراه با يك همكار چيني به نام « وِنگ وانهائو » ( Weng Wanhao ) و « اندرز بوهلين » ( Anders Bohlin ) حفاري ها را در ژوكاديان از سر گرفتند. نخستين جمجمه در سال 1929 پيدا شد و حفاري ها ادامه يافت تا آنكه در اثر آغاز جنگ جهاني دوم از هم گسيخت. فسيل هاي به دست آمده از « موقعيت شماره ي1 » همگي در جريان جنگ از دست رفتند. آنها با كشتي به سوي ايالات متحد آمريكا ارسال شده بودند، اما هرگز به مقصد نرسيدند. جاي آنها همچنان در حكم معما باقي مانده است. آنها از قرار معلوم بايد به دست واحدي از تفنگ داران دريايي آمريكا به محلي منتقل شده باشند، اما احتمالاً اين فسيل ها پيش از رسيدن تفنگ داران دريايي به يك بندر، ناپديد و يا در دريا گم شده اند. حتي امروزه نيز كساني هستند كه ادعا مي كنند يك خويشاوند در وصيت نامه خويش يك چمدان پر از فسيل هاي هومينين گران قيمت براي آنها در نظر گرفته بوده است. خوشبختانه ارزيابي هاي بسيار خوبي در موزه تاريخ طبيعي آمريكا انجام شده بود و يكي از دانشمندان اين موزه به نام « ‌فرانز ويدنِريش » ( Franz Weidenreich ) توصيفات كمي و كيفي دقيقي از اين فسيل ها آماده كرده بود. بعضي از خصوصيات ريخت شناختي آن متمايز مي نمود، با وجود اين، در بسياري از جنبه هاي ديگر، فسيل هاي Sinanthropus مشابه فسيل هاي متعلق به گونه Pithecanthropus erectus از جاوه بودند. به منظور بررسي موضوع، فرانز ويدنريش در سال 1940 پيشنهاد كرد كه هر دو سري فسيلي بايد به درون يك گونه واحد با يكديگر ادغام شوند و اين گونه واحد را « Homo erectus » نام نهاد. از جنگ جهاني دوم به بعد، فسيل هايي شبيه به فسيل هاي متعلق به Pithecanthropus و Sinanthropus در سايت هاي ديگر جاوه ( مانند انگاوي و سامبونگ ماكان )، چين ( مانند لانتيان ) و نيز آفريقاي جنوبي ( مانند سوارت كرانز ) ‌و آفريقاي شرقي ( مانند ملكا كانچر، ميدل آواش، اولدواي گورج و بوئيا ) كشف شده اند.
به رغم يافتن شمار نسبتاً زيادي جمجمه از جاوه، چين و جاهاي ديگر در قرن گذشته، اطلاعات كمي درباره ي اندام هاي حركتي H.erectus به دست آمده بود، اما اين وضعيت با كشف شواهد غيرجمجمه اي مهمي در آفريقاي شرقي تغيير كرد. اين شواهد شامل يك لگن و استخوان ران از اولدواي گورج ( OH 28 )، دو اسكلت تكه تكه ناكامل از كوبيفورا ( KNM-ER 803 ,1800 ) و نيز يك اسكلت از توركاناي غربي ( KNM-WT 15000 ) بود؛ مورد اخير به گونه اي غيرعادي خوب حفظ شده بود.
اگر قديمي بودن جمجمه ي كودك به دست آمده از « موجوكرتو/پرنينگ » و نيز تاريخ بسيار جديد براي بقاياي « نگاندونگ » تأييد شود، حتي اگر H.ergaster شرق آفريقا متمايز از فسيل هاي مربوط به H.erectus باشد، اين دو سري از تاريخ ها نشان دهنده ي گستره ي زماني H.erectus از 1/9 « ميليون سال پيش » تا 50 « هزار سال پيش » خواهد بود.
جمجمه هاي H.erectus همگي پست و كوتاه با بيشترين عرض بر روي جمجمه اند. لبه ي استخواني ( يا هلال هاي ) چشمگير و كم و بيش ممتدي بالاي حدقه ي چشم ها، يك گودي يا شيار در پشت آن و نيز يك برآمدگي ضخيم و مشخص از استخوان در خط مياني از جلو به پشت جعبه ي مغزي كشيده مي شود كه هلال سهمي ( sagittal torus ) نام دارد. در پشت جمجمه، منطقه ي پس سري با زاويه اي تند، شياري در بالايش دارد كه به خوبي توصيف شده است. ديواره هاي جعبه ي مغزي از دو لايه ي استخواني يا لامينا ساخته شده اند. در H.erectus اين دو لايه ي در داخل و خارج گنبد جمجمه ضخيم اند. حجم حفره ي جمجمه H.erectus از 730 سانتي متر مكعب براي نمونه ي « OH 12 » ( از 650 سانتي متر مكعب اگر D2282 را از سايت دمانيسي شامل اين گونه در نظر بگيريم ) تا 1250 سانتي متر مكعب براي نمونه « نگاندونگ 6 » ( Solo V ) سايت نگاندونگ متغير است.
انسان كهن
2. نمودار زماني گونه هاي « پيش مدرن » جنس Homo
انسان كهن
نقشه ی مهم ترین سایت های نئاندرتال ها
اندام هاي حركتي H.erectus در تناسب ( يعني طول نسبي و مطلق اجزاي تشكيل دهنده ي اندام هاي حركتي ) شبيه به انسان مدرن است، اما شفت هاي استخواني بلند و تنومند از جلو به عقب ( استخوان ران ) و از پهلو به پهلو ( استخوان درشت ني )، مسطح تر از انواع مشابه در انسان هاي مدرن هستند. استخوان لگن نيز كاسه بزرگي براي سر استخوان ران ( به نام avetabulum ) دارد و استخواني كه اين كاسه را به پوسته ي بخش بالايي استخوان ران ( مي توانيد آن را در هر يك از طرفين لگن خودتان احساس كنيد ) متصل مي كند ضخيم تر شده است. هر دوي اين خصوصيات سازگار با يك قامت دوپا و قائم هميشگي و دائم و نيز حركت بر روي دو پا در فواصل طولاني اند. هيچ مدرك فسيلي مرتبط با ارزيابي مهارت دست ها در H.erectus وجود ندارد، اما اگر H.erectus تبرهاي دست سازي را ساخته باشد، اين امر دلالت بر هنر دست او خواهد داشت. چنين به نظر مي رسد كه چين و اندونزي ( ‌به ويژه اندونزي به سبب شواهد به دست آمده از سايت نگاندونگ ) از جمله آخرين پايگاه هاي H.erectus بوده باشند. در آفريقا شواهدي مبني بر آن وجود دارد كه H.erectus مؤخر ممكن است به شكل H.heidelbergensis به Homo پيش مدرن تكامل پيدا كرده باشد، اما بقاياي H.erectus مؤخر در اندونزي به نظر مي رسد تخصصي تر شده باشد. اين امر اين احتمال را كاهش مي دهد كه هومينين هاي اندونزيايي به Homo كهن تكامل يافته باشند و به احتمال بيشتر H.erectus آسيايي يك « انتهاي كور » داشته است.

Homo heidelbergensis

نزديك به 600 « هزار سال پيش » در آفريقا در سايت هايي نظير « بودو » در اتيوپي و « كاب وي » در زامبيا، شواهدي از هومينين ها مي بينيم كه فاقد برآمدگي هاي ابرويي افقي و ضخيم اختصاصي و تيپيكي اند كه در H.erectus ديده مي شود. اين جمجمه ها همچنين از جعبه مغزي اي برخوردارند كه ميانگين حجم آنها 1200 سانتي متر مكعب و متفاوت با H.ergaster و H.erectus به ترتيب با 800 و 1000 سانتي متر مكعب است. همچنين كاهش بيشتري نيز در اندازه ي آرواره ها و دندان هاي جونده مشاهده مي شود. استخوان هاي غيرجمجمه اي فاقد برخي خصوصيات ويژه اسكلت H.erectus از قبيل شفت هاي استخوان تخت هستند، اما حتي استخوان اندام هاي حركتي H.heidelbergensis نيز بسيار ضخيم تر، نيرومندتر و با سطوح مفصلي وسيع تر از موارد مشابه در انسان هاي مدرن است. به نظر مي رسد كه H.heidelbergensis نام عجيبي براي يك فسيل هومينين باشد كه آن را نخستين بار در شواهد فسيلي آفريقايي مي بينيم، اما آن را به اين علت به كار مي بريم كه يك آرواره ي يافت شده در سال 1908، در نزديكي هايدلبرگ آلمان، احتمالاً متعلق به همين تاكسون است.

Homo neanderthalensis

شناخته شده ترين گونه در دسته ي « Homo پيش مدرن »، گونه ي « Homo neanderthalensis » است كه بيشتر معروف به نئاندرتال ها هستند ( ‌برخي محققان واژه « Neandertal » در زبان آلماني مدرن را ترجيح مي دهند، اما چنان كه سيستم دونامي لينه اي ايجاب مي كند، واژه اصلي آن بايد بر جا بماند و از اين رو، واژه « Neanderthal » از نظر فني صحيح است ). نئاندرتال ها به لحاظ ريخت شناختي، داراي جمجمه، دندان ها و خصوصيات غيرجمجمه اي متمايزي هستند. به نظر مي رسد كه آنها به اروپا و مناطق مجاور محدود بوده و نئاندرتال هاي مؤخرتر با ريخت شناسي بسيار متمايز، در معرض دوره هاي آب و هوايي بسيار سرد، در آنچه كه عملاً اقليم توندرا بوده است، قرار گرفته باشند.
نخستين شواهد هومينين ها كه نشانه هايي از ويژگي ها و خصوصيات خاص نئاندرتال ها را به نمايش مي گذارد مربوط به سايتي در اسپانيا موسوم به « سيما دو لاس هوسوس » واقع در « آتاپوئركا » است. در اينجا تيمي اسپانيايي ابتدا به سرپرستي « اميليانو آگوئير » ( Emiliano Aguirre ) و اكنون تحت هدايت « خوان لوييس آرسُواگا » ( Juan Luis Arsuaga )، گنجينه ي ارزشمندي از فسيل هاي هومينين را از زير زمين بيرون آورده اند. اين بقاياي فسيلي به طور تخميني 300 تا 400 « هزار سال » قدمت دارند و در غاري پيدا شده اند كه به هنگام فعاليت كارگران، براي ساختن يك خط آهن جديد، سر بيرون آورد.
اين گونه به عنوان « Homo neanderthalensis » نام نهاده شد، زيرا نمونه ي مرجع آن اسكلت ناكامل بالغي به نام « نئاندرتال1 » بود كه در سال 1856 از « كلين فلدهوفر گروتي » واقع در دره ي « نئاندر » در آلمان كشف شد. اكنون مي دانيم كه آن مورد نخستين شواهد مربوط به نئاندرتال ها نبوده است؛ چرا كه يك جمجمه ي كودك يافت شده در سال 1829 در سايتي به نام « انجيس » در بلژيك و همچنين يك جمجمه ي فرد بالغ به دست آمده در سال 1848 از « فوربز كواري » در « گيبرالتر » نيز ريخت شناسي متمايز نئاندرتال ها را به نمايش مي گذارد. هيچ شواهد جانوري يا باستان شناختي از غار فلدهوفر گزارش نشد و به نظر مي رسيد كه اميدي وجود نداشته باشد كه بتوان هرگز چنين اطلاعاتي را از آنجا به دست آورد. با وجود اين، « رالف اشميتز » و « يورگن تيسن » توانستند از يك نمونه ي برجسته، از تحقيقات بايگاني شده مرتبط با ديرين انسان شناسي، اطلاعات كافي درباره ي موقعيت تقريبي اين غار ( ‌كه اكنون با تغيير زياد به دره ي نئاندر تبديل شده بود ) در گذشته به دست آورند و مكان بقاياي رسوبات غار را، كه توسط معدن كاران در سال 1856 به دور انداخته شده بود، تعيين كنند. حفاري ها در سال 1997 منجر به كشف بقاياي جانوران، ابزارهاي دست ساز و قطعات استخوان انسان شد و آنها تكه كوچكي از استخوان انسان ( NN 13 ) را گزارش كردند كه « كاملاً جفت پهلوي جانبي سمت چپ برآمدگي استخوان ران « نئاندرتال 1 » بود. » در سال 2000، بقاياي جانوري بيشتر همراه با قطعات اسكلتي هومينين ها و آثار باستان شناختي كشف شد و « دو قطعه جمجمه اي... كاملاً جفت طاق جمجمه نئاندرتال 1 از كار درآمدند ». تاريخ هاي به دست آمده از اين رسوبات بازكشف شده، قدمتي معادل40 « هزار سال » را براي نمونه مرجع نئاندرتال ها نشان مي دهد.
نئاندرتال كشف شده ي بعدي، پس از كشف اين نمونه مرجع، از « موراويا » در « سيپكا » و مربوط به سال 1880 بود. سپس، كشفيات در بلژيك ( « اسپاي » در سال 1886 )، كورواسي ( « كراپينا » در سال 1899 تا 1906 )، آلمان ( « اِرينگزدورف » از سال 1908 تا 1925 ) و فرانسه ( « لِموستير » در سال 1908 ) ادامه يافت و بقاياي نئاندرتال ها همچنين از جزاير چَنِل ( « سنت برليد » در سال 1911 ) نيز به دست آمد. در سال 1924، نخستين نئاندرتال خارج از اروپاي غربي در « كيك- كوبا » واقع در شبه جزيره « كريمه » يافت شد. پس از آن، كشفياتي در سال 1929 در غار « تابون » در « مونت كارمل » واقع در « لِوانت » و سپس در سال 1938، در آسياي مركزي و در « تِشيك تاش » صورت گرفت. در اين بين، از دو سايت واقع در ايتاليا ( « ساكوپاستور » در سال 1929 و « گواتاري/ سيركئو » در سال 1939 ) نيز بقاياي نئاندرتال ها بيرون آورده شده بود. شواهد بيشتر پس از جنگ جهاني دوم اضافه شد؛ به طوري كه ابتدا از عراق ( « شَنيدر » در سال 1953 ) و سپس، از سايت هاي « لِوانتين » در اسرائيل ( « آمود » در سال 1961 و « كِبارا » در سال 1964 ) و نيز در سوريه ( « دِدِريه » در سال 1993 ) شواهدي به دست آمد. كشف شواهد فسيلي جديد براي نئاندرتال ها در اروپا و آسياي غربي همچنان ادامه دارد؛ براي مثال، مي توان به كشفياتي در « سنت سساير » فرانسه در سال 1979، « زفاريا » ‌اسپانيا در سال 1983 و در « لاكُنيس » يونان در سال 1999 اشاره كرد.
نئاندرتال هاي كاملاً توسعه يافته، با تمام جنبه هاي ريخت شناسي متمايز خود از جمله يك منفذ بيني بزرگ، يك صورت ايروديناميك كه در ميانه ي خود رو به جلو برجسته است، جمجمه اي با بالا و پس مدور، يك حفره ي جمجمه اي كه ميانگين اندازه ي آن از انسان هاي مدرن بزرگ تر است، همراه با استخوان هاي اندام هاي حركتي برخوردار از شفت هاي ضخيم و سطوح مفصلي بزرگ، عمدتاً در سايت هايي يافت شده اند كه بين 30 تا 100 « هزار سال » قدمت دارند. اينها الگوي يك تاكسون الزاماً اروپايي و خاور نزديك اند. هيچ فسيل نئاندرتالي در اسكانديناوي به دست نيامده است و اين شايد به علت سرد بودن بيش از حد آن منطقه براي سكونت انسان بوده باشد. نئاندرتال ها منطقه اي را اشغال كردند كه در يك ميليون سال اخير شاهد چرخه هاي 100 هزار ساله از تناوب اقليم سرد و دوره هاي گرم تر بوده است.
دو نگرش مخالف درباره ي خويشاوندي ميان نئاندرتال ها و انسان هاي مدرن وجود دارد. يك نظر مبتني بر آن است كه نئاندرتال ها، به لحاظ ريخت شناختي، متمايز و تخصصي تر از آن چيزي بوده اند كه بتوانند مشاركت زيادي در مخزن ژني انسان مدرن داشته باشند و تفاوت هاي موجود ميان آنها و انسان هاي مدرن بسيار وسيع تر از آن است كه بتوان آنها را از جمله ي Homo sapiens به شمار آورد. نظر مخالف تفاوت هاي ريخت شناختي ميان آنها و انسان هاي مدرن را ناچيز مي شمارد و از ورود آنها به تاكسون H.sapiens حمايت مي كند.

DNA ميتوكندريايي نئاندرتال ها

خوشبختانه دسته ي ديگري از شواهد اكنون در دسترس قرار دارد كه بر مبناي آنها مي توان به ارزيابي و تعيين تاكسونومي نئاندرتال ها پرداخت؛ اين شواهد جديد شامل استخراج بخش هاي كوچكي از DNA ميتوكندريايي ( mtDNA ) از فسيل نئاندرتال هاست. « ماتياس كرينگز » ( Mathioas krings ) و ساير محققان آزمايشگاه « سوانت پابو » در لايپزيگ، در گزارش خود از نخستين استخراج موفقيت آميز mtDNA از فسيل هاي هومينين، تشريح كردند كه در بازيافت قطعات كوچكي از DNA ميتوكندريايي از استخوان بازوي نمونه ي مرجع « نئاندرتال 1 » به موفقيت دست يافته اند. توالي نوكلئوتيدها در اين تكه ي mtDNA متعلق به يك فسيل منفرد به روشني خارج از دامنه ي تغييرات نمونه هاي متفاوت متعلق به انسان هاي مدرن بود. به همين ترتيب، mtDNA به دست آمده از دومين فردي كه به تازگي از اين سايت مرجع ( بالا را ببينيد ) بيرون آورده شده است، همچنين موارد به دست آمده از اسكلت كودكي از « مِزمايسكايا » روسيه، از دو فرد متعلق به « وينديجا » كورواسي، از بقاياي يك كودك نئاندرتال در « اِنجيس » بلژيك و نيز از يكي از قديمي ترين اسكلت هاي نئاندرتال كشف شده ي متعلق به « La Chapelle aux Saints » فرانسه، از جمله شواهد mtDNA موجود به شمار مي رود. تفاوت هاي ميان قطعات فسيلي mtDNA كه مطالعه و بررسي شده اند، شبيه به تفاوت هاي موجود ميان تعداد مشابهي از نمونه هاي اتفاقي انتخاب شده از انسان هاي مدرن آفريقايي است، اما تفاوت هاي ميان آنها و mtDNA انسان هاي مدرن چشمگير و مهم است. قطعات mtDNA بررسي شده كوتاه هستند، اما اگر يافته هاي حاصل از بررسي آنها در مورد ساير بخش هاي ژنوم نيز تكرار مي شد، آنگاه ايده ي قراردادن نئاندرتال ها در گونه اي مجزا از انسان هاي مدرن بسيار قوت مي گرفت.
براي مدتي طولاني، اعتقاد عمومي بر اين بود كه نئاندرتال ها به انسان هاي مدرن تكامل يافته اند. اين تفسير از سوي تاريخ گذاري اوليه اي كه براي يك رشته فسيل هاي هومينين در خاور نزديك انجام شده بود تأييد مي شد. اين تاريخ هاي قديمي نشان مي داد كه نئاندرتال هاي يافت شده در غارهاي تابون و آمود كهن تر از فسيل هاي متعلق به سايت هايي مانند « غَفزه » بودند و ظاهري شبيه تر به انسان هاي مدرن داشتند. با وجود اين، روش هاي تاريخ گذاري دقيق تر روشن ساختند كه تفسير پيشين نادرست بوده است. جديدترين شواهد بيانگر آن است كه فسيل هاي « غَفزه »، با ظاهري انسان مانندتر، قديمي تر از بقاياي نئاندرتال ها هستند.
نئاندرتال ها يكي از نخستين، اما نه اولين، گروه هاي هومينين بودند كه منظم اجساد خود را دفن مي كردند و به همين علت است كه كيفيت و كميت شواهد فسيلي هومينين در مورد نئاندرتال ها بسيار بهتر از هومينين هاي قديمي تر است. بعضي از گورها شواهدي از تشريفات تدفين را به نمايش مي گذارد و محققان همچنين مدعي آن شده اند كه نئاندرتال ها علاقه مند به هنر بوده اند.
نئاندرتال ها به ويژه مستعد تفسيرهاي آسيب شناسانه اند. براي مثال، مي توان به اسكلت به دست آمده از سايت « La Chapelle aux Saints » اشاره كرد كه براي استخراج mtDNA به كار گرفته شد. اين اسكلت شديداً تحت تأثير آماس استخوان و مفاصل واقع شده بود، اما براي يكي از معروف ترين بازسازي هاي نئاندرتال ها استفاده شد و به اين ترتيب، چنين تصور شد كه تمام نئاندرتال ها داراي پشت خميده و شانه هاي گردند. آن اسكلت همچنين جدي اين ايده را پيش كشيد كه نئاندرتال ها انسان هاي مدرن تحت تأثير كم كاري غده ي تيروئيد بوده اند. اين نتيجه گيري بر پايه ي مطابقت خام ميان پراكنش سايت هاي نئاندرتال ها و‌ « كمربند بيماري گواتر » معاصر بنا شد كه از اروپا تا خاور نزديك گسترش مي يابد. اما اين مورد، مثالي از ناديده گرفتن تفاوت ميان « الزام » ( carrelation ) و نيز « علت و معلول » بود. بيماري « كرتنيسم » ( بيماري تيروئيد كه سبب عقب ماندگي ذهني و فيزيكي مي شود.م. ) موجب ظهور نشانه هاي متفاوتي بر روي اسكلت مي شود كه در استخوان هاي فسيل نئاندرتال ها مشاهده نمي شود.
منبع مقاله :
وود، برنارد؛ (1391)، تكامل انسان، ترجمه ي فرهاد رضايي، تهران: نشر بصيرت، چاپ اول.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط