مترجم: جواد فلاطوري
حکومت بغداد نمي توانست از تصرف خراسان به دست سامانيان و تشکيل يک دولت جديد بزرگ ايراني جلوگيري کند؛ امّا با اين حال براي خلفا جاي مسرّت بود که فرماندار زيدي مازندران، محمد بن زيد، که گرگان را در زير سلطه ي خود آورد و براي تصرف خراسان مي کوشيد، از اسماعيل، پس از اعلام خطر بي نتيجه اي، در دروازه ي گرگان « در طي خونين ترين جنگ آن قرن ( 1 ) » شکست خورد، و پس از چند روز در گذشت ( جمعه سوم اکتبر سال 900 ميلادي مطابق پنجم شوال 287 هجري ). پسر و جانشين وي زيد بن محمد پس از اين واقعه، سيادت سامانيان را، که علي رغم برخي از شورشها خود را در اينجا پابرجا نموده، مرتباً حکمران تعيين مي کردند ( 2 )، به رسميت شناخت. ( 3 )
در نتيجه به زودي معلوم شد که سامانيان پابند به مذهب تسنن، همچنانکه تا اين زمان در ماوراء النهر عمل مي کردند، در کشور توسعه ي يافته ي خود نيز از هر جهت مي کوشيدند تا سيادت اسمي خلفا را در انظار جلوه دهند! خراج خود را مي پرداختند و هيچگونه اشکال سياسي براي اميرمؤمنان فراهم نمي آوردند؛ و با آنکه عملاً سلاطين مستقل شمال شرقي ايران بودند، باز به حفظ اصول اسلامي وفادار بودند؛ و از هر نوع حمله به بين النهرين خودداري مي نمودند، و لااقل از اين نظر وسيله ي آسايش خلفا را در اينجا فراهم مي کردند. از طرف ديگر نيز، با وجود تمام کشمکشها و نزاع هاي محلي، يک قرن تمام ترقي و تکامل، نسبتاً بلامزاحمي، براي اهالي کشور خويش فراهم ساختند، و بدين وسيله مقدمات و شرايط احياي مجدد روح و معنويات ايراني را به وجود آورند؛ تمدن و فرهنگ ايران بي نهايت مديون ايشان است و هنوز هم بايد عمل و رفتار سامانيان را به عنوان مشوق علم وهنر مد نظر داشت.
از اين گذشته سامانيان در ايجاد نظم در مشرق ايران مي کوشيدند: چنانکه، هنگامي که طاهر بن محمد يکي از نوادگان عمرو از سيستان يعني وطن قديم و پناهگاه مجدد صفاريان، به سمت فارس پيشروي کرد، اسماعيل با يک نقشه ي جنگي ماهرانه اي وي را به واگذاري آن ايالت و عقب نشيني به سوي سيستان ناگزير ساخت و در نتيجه، يکي از سرداران خليفه به نام « بدر » توانست به شيراز بيايد و اوضاع را طبق نظر بغداد فيصل بخشد ( 901 ميلادي برابر 288 هجري ). ( 4 )
طبيعي است که رابطه ي ميان طاهر و خليفه از اين پس نيز تيره ماند ( 5 )؛ و سرانجام پس از بپا خاستن منازعات مذهبي در سيستان - به دست يکي از بردگان قديمي عمرو به نام سُبکري، که متنفذ شده بود، ( به سال 910/909 ميلادي برابر 297 هجري ) اسير شد و به خليفه تسليم گشت. ( 6 )
اسماعيل در سال 902 ميلادي محمد بن هارون را ( در آغاز کار خيّاط و سپس راهزن ) - که اِلتوتميش ( 7 )، فرماندار ترک و منفور العامه ي خليفه، و سه نفر از پيروان او را از ري برانداخته و خود آنجا را غصب نموده بود ( 8 ) - از اين شهر بيرون کرد و سال بعد وي را با لطايف الحيل از پناهگاهش، مازندران، به سوي مرو کشيد و دستگيرش کرد؛ ولي او دو ماه بعد ( 9 ) از اين واقعه در گذشت. اما در آذربايجان، پس از اينکه ابوعبيده ( الله ) محمد افشين بن ابي الساج ( 10 ) ( از اهالي اسروشنه ) که در سال 889 ميلادي ( برابر 276 هجري ) و دوباره به سال 898 ميلادي ( برابر 285 ) به فرمانداري ارمنستان منصوب شده بود، به مرض وبايِ خانمانسوز ( 11 ) آنجا در گذشت ( مارس سال 901 برابر ربيع الاول 288 هجري )، مبارزاتي ميان برادرش يوسف و پسرش ديو داذ ( ديوداد ) در گرفت. ديوداذ آخر الامر در سال 901 مجبور شد که به موصل فرار کند. ( 12 ) با فرار وي خطري که از اين سو براي بين النهرين محتمل بود مرتفع گرديد.
بدين ترتيب همين که آن ساماني فعّال و زيرک، فاتح خراسان و پيشتاز جنگ بر ضد قره خانيان غرب ( 13 ) يعني اسماعيل بن احمد که پس از آشتي کردن با برادرش نصر ( 14 ) ( در سال 888 برابر با 275 هجري ) از 23 اوت 892 ميلادي ( جمادي الاولي 279 ) جانشين وي شده بود، در روز 25 نوامبر 907 ( برابر 15 صفر 295 هجري ) در دهکده اي نزديک بخارا در گذشت، اوضاع شمال شرقي ايران به ميزان فوق العاده اي تثبيت شده بود. جانشيني اسماعيل - پس از کشمکش مختصري با برادران متوفي، که در بخارا دستگير شد، به پسرش احمد دوم رسيد. در اين تغيير و تعويض پادشاه، خليفه هيچ حق اظهارنظر نداشت، ولي اين تحويل و تحول نيز براي وي اشکالي به وجود نمي آورد. در عين حال همين خليفه در برابر فرمانرواي جديد خراسان تا اين اندازه استحکام و پايداري خود را نشان داد، که فرماندار ساماني گرگان را که اکنون به وي پناهنده شده بود، مسترد نداشت، بلکه او را تا هنگام مرگش در شمال بين النهرين به خدمت گماشت. ( 15 )
در اين هنگام وضع مغرب ايران به مراتب مبهمتر بود: يعني گر چه نهضت قرامطه سايه ي خود را مستقيماً بر اين نواحي نيفکنده بود، ولي دعاوي بغداد مبني بر تبعيت مستقيم اين سرزمين از آنجا پيوسته با مخالفت روبرو مي شد. در عين حال قيام کردها در اصفهان که با نبرد حمدانيان ( که تازه روز دوم نوامبر 905 ميلادي برابر اول محرم 293 هجري در موصل منصوب شده بودند ) بر ضدّ اين قوم ( 16 )، ارتباط داشت، در نتيجه ي تسليم سران نظامي، به زودي درهم شکست ( 908 ( 17 ) ميلادي برابر 295 هجري ). امّا از طرف ديگر فرمانرواي جديد ( 18 ) صفاريِ سيستان به نام ليث بن علي بن ليث دوباره کوشيد تا به سرزمين فارس تسلط يابد و بدين وسيله سنن خانوادگي خود را دوباره احيا نمايد، ولي در مقابل وي، سُبکري که با اسير نمودن طاهر صفاري شخصيّت خود را نشان داده بود.، توفيق يافت که در سايه ي اتحاد با حسين برادر فرمانرواي حمداني موصل - که از قم و کاشان يعني تُيولگاه جديدِ قلمرو فرمانداري خويش، شتابان به آنجا آمده بود - مهاجمين را دوباره به سيستان براند ( 909/910 ميلادي مطابق 297 هجري ) ( 19 )؛ امّا بلافاصله متعاقب آن بر اثر تحريک يکي از منشيان معزول شده ي سبکري، علي بن محمد بن فرات وزير بغدادي، لشکري به جنگ سبکري فرستاد. وي نيز خود را مجبور به فرار ديد و به زودي گرفتار آتش پيکارهاي چند جانبه شد، به طوري که سپاه خليفه توانست به سهولت سرزمين فارس را به تصرف در آورد، و دوباره آن را به حيطه ي قدرت بغداد بيفزايد. ( 20 ) عاقبت احمد دوم، سبکري را به اسارت در آورد و تسليم بغداد کرد ( 1/24 تا 2/21سال 910 ميلادي مطابق شوال 298 هجري ) ( 21 )در نتيجه ي اين تهديداتِ مکرر که از طرف سيستان نسبت به جنوب ايران به عمل مي آمد، خليفه، پيام احمد دوم ساماني را مبني بر اينکه وي در اوايل پاييز ( 22 ) سال 910 ميلادي ( برابر 298 هجري ) سرزمين فارس را به تصرف و معدّل بن علي صفاري فرماندار آن ايالت و برادرش محمد را به اسارت در آورده است ( بهار سال 911 ميلادي برابر 299 هجري ) ( 23 ) ، با موافقت و خرسندي تلقّي نمود. اما دو سال از آن نگذشت که باز در آنجا شورشي بر پا خاست. بدين معني که يکي از خوارج محلي به نام محمد بن هورمز ملقّب به المولي الصندلي ( 24 ) که در بخارا تحصيل علوم ديني نموده بود، همکيشان خود را که هنوز در کشور موجود بودند، گرد آورد و ايشان را از نظر سياسي به نفع صفّاريان ( 25 ) آماده ي پيکار کرد.
گر چه ايشان از گروهي به وجود آمده بودند که ابتدا مخالف صفاريان بودند، ولي در اين موقع، ظاهراً براي حفظ استقلال سيستان - ورق برگشته بود. و تازه پس از آنکه شهر زرنگ - شهري که مبارزان در آن محصور و به هم فشرده گشته بودند - 9 ماه محاصره شد، دوباره اين سرزمين تحت تسلط سامانيان در آمد ( پنج شنبه 22 ژويه ي 913 ميلادي مطابق 14 ذوالحجه ي سال 300 هجري ) ( 26 ).
بديهي است که اين موفقيت نيز دوامي نداشت؛ زيرا چند ماه بعد ( شب پنج شنبه سيزدهم ژانويه ي سال 914 ميلادي ) ( 27 ) احمد دوم ساماني، فرمانرواي ساعي و مردم شناس آزموده، اندکي پس از غلبه بر ترکهاي ماوراء النهر، در لشکرکشي به جانب مازندران، به دست چند تن از غلامانخويش از پا در آمد. ( 28 ) و به يقين، اين حدس خطا نيست که: بزرگان و سرداران مملکت ساماني که از مراقبت دقيق و شديد اين پادشاه در امور کشور به ستوه آمده بودند، در قتل وي دست داشته اند. ( 29 ) همين عناصر و همچنين افراد خانواده ي امارت و سلطنت بوده اند که به طور کلي سامانيان را در تمام دوره ي حکومتشان به زحمت انداختند و در سقوط آنان نيز خالي از تأثير اساسي و کلي نبوده اند.
پس از جلوس رسميِ ابوالحسن نصر دوم، پسر هشت ساله ي امير مقتول، به تخت سلطنت، عموي بزرگ وي اسحق و پسر او الياس کساني بودند که ايجاد مشکلات مي کردند. در ابتداي کار، نظر به خردسالي اين امير جديد، اين انديشه به وجود آمد که اسحاق کفيل مناسب و شايسته اي براي او خواهد بود؛ ليکن اين بزرگتر خانواده که حتي اسماعيل هم با وي در نزاع و کشمکش بود، به سيادت مطلق خويش چشم داشت. از اين رو کار به پيکار کشيد و اسحاق مغلوب شد ( 17 مارس 914 ميلادي مطابق 16 شعبان 301 هجري ) ( 30 ) و ناگزير به سمرقند گريخت و دوباره در آنجا شکست خورد و تا پايان زندگاني خود در بخارا به اسارت افتاد؛ در حالي که پسرش الياس موقتاً در فرغانه خود را پنهان داشت. ( 31 )
همسايگان از اين هرج و مرج و آشوبها براي اقدامات خويش استفاده کردند و دوره ي کشمکش و نزاعِ تقريباً مداوم و بلا انقطاعي در شمال شرقي ايران به وجود آوردند که شرح و بيان آن، حتي در صورت اکتفا به مهمترين وقايع باز مبهم و خسته کننده خواهد بود. باري سپاه خليفه به زور به سيستان که تازه از طرف سامانيان تسخير شده بود وارد شده، آن سرزمين را تا غزنه و بست به تصرف در آورد. اما اين منطقه در ماه مه 917 ميلادي ( برابر 304 هجري ) در نتيجه ي قراردادي ناگزير، به آشوبگري به نام کثيربن احمد بن شهفور ( شاهپور )، که خود در روز جمعه ي دوم آوريل سال 919 ميلادي ( 27 شوال 306 هجري ) به دست غلامش کشته شد ( 32 ) واگذار گشت. ( 33 ) در بين هرج و مرج و آشوبهاي سالهاي بعد، ابو جعفر احمد بن محمد صفاري توانست سرانجام در ماه مه 923 ميلادي خود را مستقر کند و موفق شد قلمرو نفوذ خويش را تا بست و ( براي مدتي ) تا کرمان توسعه دهد. ( 34 ) وي، که براي تدابير سياسي مستعد بود و با شاعراني مانند رودکي رابطه ي دوستانه داشت، توانست به عنوان عامل قدرت درجه ي دوم در مشرق ايران، تا روز قتلش ( سه شنبه 31 مارس 963 ميلادي مطابق دوم ربيع الاول سال 352 هجري ) ( 35 ) پايدار بماند.
حسن بن علي اطروش علوي ( ملقّب به سيد ناصر کبير ) توانست از مرکز ديلم خود را در مازندران، که در سالهاي 910 و 911 ( 297 و 298 هجري ) در تحت حملات روسها در شکنجه و عذاب بود ( 36 )، مستقر سازد و در همين ديلم نيز، پس از مرگ محمد بن زيد، مقيم شد. حسن در ژانويه ي 914 ميلادي ( جمادي الاخري 301 هجري ) حکمران جَستاني و همچنين حکمران سامانيان را در اثر شکستي در نزديکي « نوروز » ( کنار ساحل درياي خزر به فاصله ي يک روز راه از چالوس ) از اين منطقه براند و دوباره در اينجا حکومت زيدي را مستقر کرد؛ و گذشته از اينها وي نيز به جهت ذوق شعر و علم فقاهتي که داشت ممتاز بود. ( 37 )
در همين موقع خراسان در نتيجه ي قيام شاهزاده منصور بن اسحاق، دستخوش آشوب گرديد؛ و حتي فرمانده سابق آخرين لشکرکشي سامانيان به سيستان ( سال 914/915 ميلادي مطابق 302 هجري )، وي را حمايت مي کرد.
جنگ سپاه سامانيان که از بخارا سرچشمه مي گرفت متوجه شهرهاي هرات ونيشابور بوده، ولي با فتح اخير ( نيشابور ) در تابستان 918 ميلادي ( 38 ) و اسارت فرمانده کل قوا سابق به پايان رسيد. ( 39 ) اما در اين ميان براي سامانيان نگراني تازه اي به وجود آمد. يعني حکمرانِ تقريباً مستقل آذربايجان و ارمنستان، يوسف بن ابي الساج که از سالهاي پيش فقط قسمتي از مالياتهاي وصول شده را به بغداد مي فرستاد در سال 916/917 ميلادي ( برابر 304 هجري ) به اين بهانه که شهر ري را خليفه به عنوان تيول به او سپرده، به آن شهر، که محلّ پادگان سامانيان بود، حمله برد. پادگان مزبور به تخليه ي قلاع آنجا ناچار گشت و يوسف توانست علاوه بر شهر ري قزوين و ابهر و زنجان را نيز به تصرف در آورد. بدين وسيله نيز خواسته هاي امير مؤمنان که در اين موقع در اصفهان با تعويض حکمران بار ديگر طبق ميل و نظر خود نظم و تربيت جديدي در آنجا برقرار کرده بود ( 40 ) به خطر افتاد. اما خليفه نيز مانند وزيرش ( که در اين ميان معزول شده بود ) واگذاري شهر ري را بعنوان تيول، به يوسف رد کرد، و اين خود به جنگهاي طولاني، که گاهي نيز با موفقيت حکمران عاصي توأم بود، منجر گشت. اگر چه يوسف به تخليه ي شهر ري ( که اين دفعه از جانب خود خليفه يک فرمانده ترک براي آنجا فرستاده بود ) ناگزير گرديد؛ ولي توانست تا ژوئن 919 ميلادي ( 41 ) در اردبيل پايداري کند که پس از آن اسير و به بغداد فرستاده شد. ( 42 )
ليکن شهر ري در تصرف مستقيم خليفه باقي نماند، بلکه پس از حملات مکرري که از جانب قم انجام مي گرفت، دوباره اين شهر به سامانيان واگذار شد. ( 43 ) در مرو نيز اين سلسله توانست تسلط خود را که براي مدتي دچار تزلزل شده بود، دوباره برقرار سازد ( 11/27 تا 26/ 12/ 919 ميلادي مطابق رجب 307 هجري ) ( 44 )؛ ولي در مقابل اين موفقيتها شکست دادن سرداري چون ليلا بن نعمان ديلمي به کوشش و مساعي زيادي محتاج بود. وي به عنوان فرماندار زيدي در گرگان، قره تکين فرمانده ترک و مخالف خود را به اتحاد با خود مجبور ساخت و براي مدتي دامغان را مورد تاخت و تاز قرار داد و سرانجام ( 4/13 تا 5/11 سال 921 مطابق ذو الحجه ي 308 هجري ) نيشابور را تسخير کرد و براي مدت سه ماه آن را تحت اطاعت زيديان در آورد. تازه بعد از آن موقع بود که يک سپاه ساماني با کمک قره خانيان او را برانداخت ( 7/10 تا 8 /8 سال 921 ميلادي مطابق ربيع الاول 309 هجري ) ( 45 ) با اين همه جنگ در گرگان پايان نيافته بود، چه اينکه هر چند قره تکين آن منطقه را بدون مقاومت به رهبر زيدي مازندراني به نام ابوالحسن موسوم به الناصر واگذاشته بود ( از 20 آوريل 923 مطابق آخر ذو الحجه ي 310 هجري )، ولي الناصر مورد حمايت ساماني بزرگ، سعيد نصربن احمد سيمجور دواتي قرار گرفت و سعيد، پس از عدم موفقيّت در مراحل اول، توفيق يافت وي را به فرار از دريا به طرف استراباد مجبور سازد و الناصر در روز سيزدهم نوامبر سال 923 ميلادي ( 29رجب 311 هجري ) در آنجا در گذشت؛ و تازه پس از مدتي حکمران زيدي اين شهر توانست در برابر سيمجور دوباره سراسر گرگان را در حيطه ي تصرف خود در آورد. ( 46 )
در اين اوقات آن قسمت از ايران نيز که تحت فرمانفرمايي خليفه بود دستخوش شورش و انقلاب گشت: از طرفي يکي از بردگان يوسفِ زنداني شده به نام سوبوک توانست برخلاف ميل حکومت بغداد، حکومت موقتي خود را در آذربايجان مستقر کند ( 47 )؛ از طرف ديگر قيام حکمران کرمان که در جنگ با خليفه مي خواست ايالت فارس را به تصرف در آورد، در اثر مرگش در ميدان جنگ، پايان گرفت. ( 48 )تمام اين وقايع مظاهر موقتي زودگذري بود که فقط مقدرات ايران را در آن دهه ها مشخص مي کرد، اما در سرنوشت آينده ي آن تأثير قاطعي نداشت؛ ولي در ضمن وقوع و نيز ادامه ي موقت اين حوادث، تدريجاً زمينه ي بروز آن سوانحي آماده مي شد که براي آينده ي اين کشور و همچنين کشورهاي همسايه اش راه جديدي مي گشود: اگر چه تا آن زمان پيوسته به ميزان روز افزون استفاده از ترکان به عنوان سرباز و به زودي به عنوان فرمانده در تمام قلمرو اسلامي معمول شده بود، ولي با اين وصف در ازمنه ي اخير ( پس از تجارب قرون گذشته ) از اين اجتناب مي شد که ترکان را از خارج مستقيماً به داخل کشور بياورند؛ ولي در اين اوضاع و احوال شاهزاده الياس ساماني کار را به جايي رسانيد که حتي با سپاه بزرگي از سواران ترک به ماوراء النهر يعني به سرزميني که در آن موقع هنوز ماهيت آن ايراني بود، حمله کرد؛ و هر چند حمله ي او از فرغانه به سمرقند به موفقيت نينجاميد، و هر چند اتحاد وي با فرماندار ترک شهر چاچ ( شاش = تاشکند ) و فرمانده ي کاشغر به نتيجه نرسيد، ( 49 ) بالاخره اين اقدام بي ثمر ماند و الياس حتي بعداً با فرمانرواي ساماني از در آشتي در آمد، ولي کاري که انجام شد اين بود که راه ترکان به سرزميني که ايرانيان در آن سکونت گرفته بودند باز شد و ديگر عقب راندن اين قوم امکان پذير نبود. خطر آنان بخصوص وقتي زيادتر شد که در آن دهه ها به وسيله ي مبلغاني ( که از طرف دولت سامانيان از جنبه ي اخلاقي و مادّي حمايت مي شدند ) از روي صلح و اختيار به دين اسلام گرويدند، زيرا در نتيجه، انزجاري که تا آن موقع در اثر « کفر » ايشان نسبت به آنها احساس مي شد و به طور کلي ماهيت طرز تفکر و معاشرت ايرانيان را نسبت به آن ترکان تشکيل مي داد، از بين رفت. آثار اين خطر نيز مي بايستي به زودي براي ساير سلسله هاي فرمانرواي مسلمان ايران، محسوس گردد.
امر ديگري که تقريباً به همين اندازه خطرناک بود اين بود که سلسله هايي از قبايل ايراني نيز که تاکنون عقب مانده بودند، رفته رفته جرأت نمودند خود را به صحنه ي سياست وارد سازند؛ در حالي که در مورد اينان نيز گرويدن به اسلام مقدمه و شرط امکان ورودشان به ميدان سياست بود. اين امر، يعني اسلامي شدن اين قبايل در ايالات جنوبي درياي خزر، که مبدء اين تحوّل و تکامل محسوب مي شد، به ميزان وسيعي ابتدا به وسيله ي علويان زيدي صورت گرفته بود.
و اگر چه اين شکل و صورت از تشيع در اينجا استحکام و بقايي نيافت، ولي خود اين سبب شد که تسنن هم در آنجا رواج پيدا نکرد، بلکه تشيع با صور مختلف خود، مذهب آنجا گشت. و بدين وسيله اين مذهب که روزبروز به عقب رانده مي شد به پيشرفت و ارتقاي قابل توجهي نايل آمد و موقعيّت خود را به جايي رسانيد که بتواند براي هميشه انشعاب مذهبيِ ملت ايران را ( که بخصوص در قرن شانزدهم و بيشتر بعد از آن صورت گرفت ) امکان پذير سازد.
از طرف ديگر شورشها و آشوبهاي دايمي در نواحي مجاور، زمينه را براي توسعه و پيشرفت عناصر ديلمي ( 50 ) مهيا ساخت. در تاريخ 3/2 تا 8/ 4/ 924 ميلادي ( 51 ) يوسف بن ابي الساج ( 52 ) ( که در سال 922 ميلادي از طرف خليفه آزاد شده بود ) شهرري را ( که خليفه، حکومت آنجا را به انضمام آذربايجان به وي داده بود ) تصرف کرد و در بهار سال 925 ميلادي براي مدت قليلي همدان ( 53 ) را به تصرف در آورد، ليکن در سال 926/927 ميلادي ( 314 هجري ) ناگزير شد تا براي پيکار با قرمطيان به واسط برود. امّا در اينجا در طي جنگ با آنان کشته شد. ( 54 ) سپس به زودي ( در 8/14/ تا 11/ 9/ 926 ميلادي مطابق جمادي الاخري 314 هجري ) شهر ري به تصرف نصر ساماني در آمد و سيمجور به حکومت آنجا منصوب گشت. چندي نگذشت که شهر ري به دست اميري افتاد که وي نيز اندکي قبل از مرگش آن را به حکمران مازندران، حسن دوم ( داعي صغير ) واگذار کرد ( اواخر سپتامبر 928 ميلادي اوايل شعبان 316 هجري ) ( 55 ). اين حسن دوم نيز درست پس از آن حوادث پر هيجاني که در ضمن آن نيز کار اطروش زيدي ( 31ژانويه ي 917 مطابق پنجم شعبان 304 هجري ) خاتمه يافت، به وسيله ي سرداري به نام اسپار ( اسفار ) ديلمي پسر شيرويه ( که مازندران و گرگان را از طرف سامانيان در تيول خود داشت ) ( 56 ) با اتحاد و همدستي حکمران گيلان، مرداويج پسر زيار، از وطنش رانده شد و فرمانروايي زيديها در آنجا پايان يافت، ( 57 )؛ ولي حسن دوم هنوز خوشنود بود که مي تواند ناحيه ي ري را تا زنجان و قم در تحت قدرت خود داشته باشد ( 928 ميلادي مطابق 316 هجري )؛ اما در آنجا به سبب اينکه از مردم در مقابل حملات اميران طرفداري مي کرد و به سبب اينکه از شرابخنواري جلوگيري مي نمود توطئه اي از رجال و بزرگان بر ضد وي بر پا شد ؛ ولي عده اي از همدستانش از وي جدا شدند و اسپار به آساني توانست در ساري بر وي تسلط يابد. حسن دوم در جنگ کشته شد ( سه شنبه 11 نوامبر 928 ميلادي مطابق 25 رمضان 316 هجري ). با کشته شدن او سلسله ي زيديها منقرض گشت، زيرا باقي علويان نيز اسيرو به بغداد گسيل گشتند. اسپار پس از چندين پيکار، وارث سرزمينهاي حسن شد و گرگان نيز جزو قلمرو قدرت او گشت، و خود او نيز پس از مدتي ترديد و امتناع، به اطاعت سامانيان ( 58 ) که از خلاص يافتن از دست زيديهاي آشوبگر خشنود بودند، در آمد.
ولي حملات اسپار او را کاملاً منفور ساخت و اکثر سردارانش همين که امين و معتمد وي، مرداويج در ضمن پيکاري بر ضد او سلاح کشيد، به مرداويج گرويدند. اسپار هنگامي که در صدد فرار به قلعه ي الموت ( که بعداً به وسيله ي حشاشين شهرت يافت ) بود، اسير گشت و با وجود اينکه مرداويج ابتدا مخالف قتل وي بود، اعدام شد ( 931 ميلادي ) ( 59 ). مرداويج نيز تمام سرزمين هايي را که تاکنون تحت فرماندهي اسپار بود، در تحت قدرت خود گرفت و علاوه بر آن تا همدان و اصفهان و دينور و به زودي نيز ( در مبارزه ي با ماکان پسر کاکي که تا آن هنگام متفق بود ) - با وجود مداخله ي سامانيان - تا گرگان و مازندران پيشرفت کرد. ( 60 )اين واقعه نشان داد که قدرت سامانيان، با وجود اينکه اين سلسله هنگام فرمانروايي نصر دوم ( باوصف تمايلات موقتي او به اسماعيليه ) در اوج قدرت قرار گرفته بود، نا محدود نيست، بلکه وقايع و پيش آمدهاي مختلف به اندازه اي قواي آنان را مشغول ساخته بود که ديگر توانايي نداشتند از استقرار قدرت مرداويج جلوگيري کنند: يکي از آن وقايع عبارت بود از قيام طولاني و خسته کننده ي سه برادر سلطان که از زندان گريخته و با سرداري به نام قره تکين و يک سلسله از اسراي آزاد شده ي ديلمي و راهزنان ( عياران ) همدست گشته، و پس از رانده شدن از ماوراء النهر ( 929 ميلادي برابر با 317 هجري )، باز سالهاي متمادي يعني تا زماني که تسليم و متعاقب آن به زودي برانداخته شدند ( 932 ميلادي برابر 320هجري ) ( 61 )، نواحي کوهستاني اطراف هراج و رُخّج را دچار آشوب ساخته بودند. يکي ديگر از آن وقايع، سرپيچي موقتي فرماندار سامانيان در ختّل ( 62 ) بود.
باري در اين موقع که سامانيان سرگرم اين وقايع بودند، مرداويج نقشه هاي تخيل آميز خود را مبني بر، برقراريِ مجدد يک امپراطوريِ جديد ايراني ( و بقرار معلوم زردشتي ) در مقابل خلفا، تعقيب مي کرد. ( 63 ) و در نتيجه و به پيرو اين فکر مسلمانان را مجبور به پرداخت همان مالياتهايي نمود که اهل ذمّه مي بايستي در آن زمان به مسلمانان بپردازند. ( 64 ) اگر چه مرداويج حمله ي سپاه خليفه را ( که براي او هنوز انتصاب پسرش به عنوان حاکم فارس و سيستان و مکران امکان داشت ) ( 65 ) به همدان دفع نمود و آن شهر و همچنين تمام جبال را تسخير کرد و حتي در آن موقع موقتاً تا حُلوان ( 66 ) و بعداً ( پس از برطرف ساختنِ « لشکري » سردار طاغي ) ( 67 ) تا اصفهان و اهواز پيش رفت و خليفه را به شناسايي متصرفات خويش مجبور ساخت ( 68 )؛ و اگر چه سرانجام حتي از برادر خود و شمگير ( که بنا به منقول در گيلان به عنوان ملاک مي زيست ) در خواست کرد تا در قلمرو قدرت او شرکت کنند، ( 69 ) با تمام اين احوال، اين سرباز چابک و با حرارت، اين سياستمدار پر ابتکار، آن کسي نبود که احياي مجدد کشور ايران نصيب او باشد.
پينوشتها:
1- مسعودي، و صاحب کتاب اغاني، در « مقاتل الطالبين » ، تهران، 1307هجري، ص 229، خبرديگري نقل مي کنند ؛ به موجب آن محمد در ميدان نبرد به طور مهلکي ضربت ديده و در گرگان جان سپرده است، ولي به قول ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان )، ص 194 و جويني، ج3، ص 307، وي در جنگ از پا در آمده است. تاريخ سيستان، روز وقوع آن را، روز جمعه دهم اکتبر سال 900 ( برابر با 12 شوال 287 هجري ) ذکر مي کند.
2- ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان )، صفحات 195 تا 198.
3- طبري، رديف 3، ص 2201؛ - مسعودي ( مروج )، ج8، صفحات 194 تا 196؛ - ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان )، ص 193 به بعد؛ تاريخ سيستان، ص 257؛ ابن الاثير، ج7، ص 166؛ عوفي ( جوامع الحکايات ) ص 206، شماره ي 1447؛ و نيز Melgunof 57f.
4- طبري، رديف 3، صفحات 2202 تا 2204 - تاريخ سيستان، ص 258 به بعد و 273 به بعد ؛ ابن الاثير، ج7، ص 168؛ فهرستي از صفاريان ( سيستاني ) دوره هاي بعد ( تا 1186 ) با « شجره ي خاندان » در:
Zambaur 200f. Henry George Raverty : The kings of the Saffarun dynasty of Nimroz or Sijistan, in « Journal of the Asiatic Society of Bengal » LIV ( 1885 ) ,S,139-143 ).
5- ابن الاثير، ج7، ص 180 ( سال 906 ميلادي برابر 293 هجري ).
6- طبري، رديف 3، ص 2283؛ عريب ( فهرست : 80 ) ، ص 32؛ - مسکويه، ( تجارب الامم ) ج1، ص 16؛ تاريخ سيستان، صفحات 275 تا 289؛ ابن الاثير، ج8، ص 18.
7- به نقل طبري « اُگرتمش ».
8- طبري، رديف 3، ص 2209؛ اصطخري، ص 143؛ ابن الاثير، ج7، ص 170 و 172.
9- طبري، رديف 3، ص 2255، عريب ( فهرست: 80 ) ؛ ص 6، گرديزي ( زين الاخبار ) ص 21؛ ابن الاثير، ج7، ص 174.
10- طبري، رديف3، ص 2185- مسعودي ( مروج )، ج8، ص 144 به بعد صفحات 196 تا 200؛ ابن الاثير، ج7، ص 162؛ - نيز مراجعه شود به : ( در اين کتاب افشن بدون « ي » ضبط شده ). Jahs. Kath. 133-173 Passim
Thomas Arc187-189, 193-195; Zambaur 179; Barthold,Turk. 169 u. H. A. R. Gibb in der E I,III 721.
11- طبري، رديف3، ص 2202؛ کسروي ( شهرياران گمنام )، ج1، ص55 به بعد - و نيز رجوع کنيد به : Elias 119; Schwarz VIII 1190f.
12- طبري، رديف3، صفحات 2203 تا 2205؛ ابن الاثير، ج7، ص 168؛ و نيز رجوع شود به:
Misk. I 16;John. Kath. 176 f. ;Thomas Arc. 195-198; Clement Huart in der E I,IV 53,s. v. Sadjiden; Vladimir Minorsky ebd. S. 816 ( s. v. Tiflis ) H. Gibb in E I I 145 در کتاب : Johs. Kath. 178 کلمه ي « ديوداذ » به طرز کتابت ارمني ابهوض « ي » کسره ضبط شده در مورد فرق ايندو کتابت در ابتداي زبان فارسي نو رجوع کنيد به : .Heinrich Hubschmann: Armen. Grammatik,Leipzig
13- ابن الاثير ( فهرست : 135 ) ، ج7، ص 378 ( 893، 904 و 906: و نيز مراجعه کنيد به : Omelian Pritsak: Von den Karluk zu den karachaniden. ( in der ZDMG CI ( 1951 ) ,S. 270-300 ).
14- نرشخي ( تاريخ بخارا ) ف ص 84؛ ابن الاثير، ج7، ص 151؛ سمعاني ( کتاب الانساب، عکس از خطي )، ص 30، مستوفي، ( تاريخ گزيده )، ص 380.
15- طبري، رديف 3، ص 2279؛ عريب ( فهرست: 80 ) ص 18 ( به قول او، روز 24 نوامبر برابر با 14 صفر ) ؛ نرشخي ( تاريخ بخارا )، ص 91- گرديزي ( زين الاخبار )، ص 22- ابن الاثير، ج8، ص2 به بعد؛ مستوفي ( تاريخ گزيده ) ، 381 و نيز: Oliver 94.
16- ابن الاثير، ج8، ص 4 و نيز Canard,Hamd. I 349f.
17- عريب ( فهرست : 80 ) ص 18.
18- ابن الاثير، ج7، ص 177 به بعد.
19- طبري، رديف 3، ص 2285؛ عريب ( فهرست: 80 )، ص 32؛ ابن الاثير، ج8، ص 18 به بعد؛ ابن مسکويه ( تجارب الامم )، ج1، ص 16 و 18 ؛ و نيز Elias 122.
20- طبري، رديف3، ص 2286؛ عريب ( فهرست : 80 )، ص 32 به بعد؛ ابن مسکويه ( تجارب الامم )، ج1، ص 18 به بعد؛ ابن الاثير، ج8، ص 19.
21- ابن مسکويه ( تجارب الامم )، ج1، ص 19؛ عريب ( فهرست : 80 )، ص 34 به بعد؛ تاريخ سيستان، ص 295 به بعد ( در اينجا تاريخ چنين ذکر شده : جمادي الاخري سال 299 هجري برابر با 1/24 تا 21/ 2/ 912 يقيناً اين تاريخ بعد از اصل واقعه است ) ؛ ابن الاثير، ج8، ص 20.
22- محرم سال 298 هجري برابر 9/9 تا 8 /10/ 910.
23- طبري، رديف3، ص 2287؛ عريب ( فهرست : 80 )، ص 36- تاريخ سيستان، صفحات 289 تا 294؛ گرديزي ( زين الاخبار )، ص 23- ابن الاثير، ج8، ص 20.
24- يکي از موالي محمد بن عمرو.
25- در واقع به نفع صفاري ده ساله اي يعني ابوحفض، عمر دوم، پسر يعقوب، که يکي از اعقاب عمروبن ليث معروف بوده است.
26- تاريخ سيستان، صفحات 297 تا 302؛ گرديزي ( زين الاخبار )، ص 23 به بعد.
27- روز يازدهم جمادي الاخري سال 301 هجري که منطبق بر سيزدهم ژانويه است، روز چهارشنبه بوده است ( نرشخي، تاريخ بخارا )، گرديزي، ص 25 روز پنج شنبه 21 جمادي الاخري سال 301 هجري را به عنوان روز حادثه ذکر مي کند و ابن الاثير روز 23 جمادي لاخري سال 301 هجري را که دوشنبه بوده است، ولي نه آن طوري که ذکر شده پنج شنبه - تاريخ سيستان از 23 ژانويه سال 914 برابر با 22 جمادي الاخري سال 301 هجري صحبت مي کند.
28- طبري، رديف3، ص 2289- عريب ( فهرست : 80 )، صفحات 44 تا 46؛ ابن مسکويه ( تجارب الامم )، ج1، ص 33؛ نرشخي ( تاريخ بخارا )، ص 91 به بعد؛ تاريخ سيستان، ص 302- مستوفي ( تازيخ گزيده )، ص 381؛ - ابن الاثير، ج8، ص 25؛ و نيز Elias 123;Barthold,Turk. 240. E I,IV 131.
29- رجوع کنيد به : V. F. Buchner in der.
30- طبري چنين نقل نموده است؛ ابن الاثير، رمضان 301 هجري برابر با 3/31 تا 29 /4/ 914. درباره ي نصر دوم رجوع کنيد به : Karl V. Zettersteen in der E I,III 941-943;Browne I 359;Barthold,Turk. 240-244;Oliver 95f.
31- طبري، رديف 3، ص 2290؛ - عريب ( فهرست: 80 ) ص 51؛ نرشخي ( تاريخ بخارا )، ص 92 به بعد؛ گرديزي ( زين الاخبار )، ص 26؛ ابن الاثير، ج8، ص 25 به بعد.
32- تاريخ سيستان، ص 307 به بعد.
33- عريب ( فهرست : 80 )، ص 75؛ تاريخ سيستان، صفحات 303 تا 306؛ ابن الاثير، ج8، ص 33.
34- تاريخ سيستان، صفحات 308 تا 315؛ گرديزي ( زين الاخبار )، ص 29.
35- تاريخ سيستان، صفحات 316 تا 327.
36- ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان )، ص 199. در اين مورد رجوع شود به نکات و تذکرات جغرافيايي و منابع کتب ذيل : Melgunof 62f. ;Krymskyj I 97f. ; Dorn,Schirw. 546f.
37- طبري، رديف3، ص 2292- عريب ( فهرست : 80 )، ص 47؛ حمزه ي اصفهاني، ص 153؛ ابن مسکويه ( تجارب الامم، ج1، ص 36 ( مطلب در اين کتاب با آنچه ابن اسفنديار گفته ص 109، فرق دارد ) ؛ - مسعودي ( مروج )، ج9، ص 4 به بعد؛ ابن الاثير، ج8، صفحات 26 تا 28؛ بيروني ( الآثار الباقيه )، ص 224؛ و نيز مراجعه کنيد به: Barthold,Krest. 59f. ;Rehatsek 439f. ; Rabino,Maz. 447. يعني خاندان ناصروند در لاهيجان رجوع شود به : کسروي ( شهرياران گمنام )، ج1، ص 24 به بعد، و Minorsky in der E I,III 8 und Rudolf Strothmann in der E I,IV 1147-1149.
38- ربيع الاول سال 306 هجري برابر با 8/12 تا 10 /9/ 918.
39- گرديزي ( زين الاخبار )، ص 27؛ غريب ( فهرست : 80 )، ص 60؛ ابن الاثير، ج8، ص 28.
40- ابن مسکويه ( تجارب الامم )، ج1، ص 38 به بعد؛ عريب ( فهرست : 80 )، ص 19 و 31 و 57؛ ابن الاثير، ج8، ص 31- و نيز رجوع شود به Johs. kath. 181-188,192-194,203-205,219f,231f,241f. 301f;Ganard,Hand. I 345/8.
41- محرم سال 307 هجري برابر با 6/3 تا 2/7/919.
42- ابن مسکويه ( تجارب الامم )، ج1، صفحات 47 تا 50؛ عريب ( فهرست : 80 )، ص 67، 70 به بعد؛ 77 و 133؛ ابن الاثير، ج8، ص 32. و نيز مراجعه شود به : Johs. kath. 319; Thomas Arc. 232f. ; Charles Defremery : Memorie sur la famille des Sadjides,im « Journal Asiatique » ,4. R,. Bd. IX ( 1847 ) ,S. 409/16;X 396/436;Wiet 170f.
43- ابن الاثير، ج8، ص 33.
44- ابن الاثير، ج8، ص 37 به بعد و نيز Wilh,Barthold in der E I,I 201f. ( s. v. Ahmed ibn Sahl ).
45- ابن الاثير، ج8، ص 39 و نيز:، ( در اين کتاب نيز صور مختلف نام ليلا ) Schwarz VI 815 Pritsak,karach. ( wie S. 83,Anm3 ) ,S. 292.
46- ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان )، ص 209؛ مسعودي ( مروج )، ج8، ص 279 به بعد و ج9، ص 4 به بعد؛ ابن الاثير، ج8، ص 41- خواندمير ( فهرست : 189 )، ص 20.
47- ابن الاثير، ج8، ص 33.
48- ابن الاثير، ج8، ص 34.
49- ابن الاثير، ج8، ص 41 به بعد.
50- درباره ي منازعات خاندانهاي فرمانروايان رجوع کنيد به : ابن حسول ( فهرست : 128 ) و نيز : Minorsky,Dom,S. 23,Anm.24.
51- ذوالحجه ي سال 311 هجري.
52- رجوع کنيد به صفحات بالا « فصل صفاريان ».
53- ابن مسکويه ( تجارب الامم )، ج1، ص 83 و 148؛ ابن الاثير، ج8، ص 45؛ و نيز Johs. Kath. 332f. -Canard,Hand. 355.
54- ابن الاثير، ج8، ص 50؛ کسروي ( شهرياران گمنام ) ج1، ص 57 به بعد.
55- ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان )، صفحات 200 تا 215؛ جويني، ج3، ص 308 با پاورقي شماره ي 4؛ ظهيرالدين ( تاريخ طبرستان و...، فهرست: 188 ) ف ص 309؛ - خواندمير ( فهرست: 189 )، ص 187؛ اولياء ( فهرست : 191 )، ص 80؛ - ابن الاثير، ج8، ص 33 به بعد و 52 ابوالفداء، ج2، ص 328.
56- مسعودي ( مروج )، ج9، صفحات 5 تا 8.
57- ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان )، صفحات 214 تا 216؛ ابن مسکويه ( تجارب الامم )، ج1، ص 151 به بعد؛ ابن الاثير، ج8، ص 55؛ جويني، ج3، صفحات 306 تا 309 ( با ذيل مصحح : قزويني )، و نيز:
Krymskyj I 101-110;Justi,Namb,46,194;Moh. Nazim in der E I,III 296f.
58- حمزه ي اصفهاني، ص 153؛ عريب ( فهرست : 80 ) ص 154؛ مسعودي ( مروج )، ج9، صفحات 8 تا 15؛ ابن الاثير، ج8، ص 59 به بعد و نيز Schwarz VI 714f. ;Rehatsek 437f. ;Wiet 171f.
59- ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان )، ص 216؛ مسعودي ( مروج )، ج9، صفحات 15 تا 19؛ ابن الاثير، ج8، ص 60 به بعد، جزئيات نقل و بيان ابن مسکويه با اين کتاب اخير فرق دارد. نيز رجوع کنيد به : Schwarz VI 755; Ross,Dyn. 212.
60- عريب ( فهرست : 80 ) ، ص 154؛ مسعودي، ج9، صفحات 19 تا 28؛ گرديزي ( زين الاخبار )، ص 31- الصولي : اخبار الراضي و المتقي ( فهرست : 90 ) ، ص 20، ابن الاثير، ج8، ص 62 و 83؛ ابوالفداء، ج2، ص 352؛ و نيز رجوع کنيد به Justi,Namb. 188,152;Moh,Nazim in der E I,III 177f. درباره ي زياريان رجوع شود به : Zambaur 210f.
61- نرشخي ( تاريخ بخارا )، 93؛ گرديزي ( زين الاخبار )، ص 29 به بعد؛ ابن الاثير، ج8، صفحات 65 تا 67.
62- ابن الاثير، ج8، ص 69.
63- رجوع شود به : Barthold,K istorii.
64- الصولي ( ترجمه ي فهرست: 91 )، ص 73؛ رجوع کنيد به مسعودي ( مروج )، ج9، ص 14 به بعد.
65- ابن مسکويه ( تجارب الامم )، ج1، ص 200 به بعد ؛ رجوع کنيد به : عريب ( فهرست : 80 ) ، ص 113 به بعد و 127- ابن الاثير، ج8، ص 70، حمله ي خارجيان از سيستان به فارس ( سال 928 ) به زودي خنثي و منکوب گشت: ابن الاثير، ج8، ص 62.
66- عريب ( فهرست: 80 )، ص 138 به بعد و 145؛ ابن الاثير، ج8، ص 70؛ ابوالفداء، ج2، ص 362.
67- ابن الاثير، ج8، ص 71- عريب ( فهرست : 80 ) در صفحه ي 161 همه جا « الاشکري » مي نويسد.
68- ابن مسکويه، ج1، ص 213 به بعد و 228 به بعد, عريب ( فهرست : 80 )، ص 161 تا 163؛ ابن الاثير، ج8، ص 72.
69- ابن الاثير، ج8، ص 77 و نيز مراجعه شود به : Clement Huart : Les Ziyarides,in der « Mem,de I,Acad. des Inscription » XLII ( 1922 ) ,S. 377-384.
اشپولر، برتولد؛ (1386)، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي ( جلد اول )، جواد فلاطوري، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ هفتم