مترجم: جواد فلاطوري
در ميان ملازمان مرداويج سه برادر از پسران مردي ديلمي به نام ابو شجاع بويه ( 1 ) بن پناخسرو بودند که بعداً خود را اخلاف بهرام گور پادشاه ساساني مي خواندند ( 2 ) ( اين ادعا را حتّي تاريخ نويسان شرقي به عنوان ادعاي ساختگي مردود مي دانند ). اين سه برادر و بعداً نيز اعقابشان به مناسبت نام پدر آل بويه ناميده شدند و عبارت بودند از: 1- عماد الدوله، ابوالحسن علي ( 3 ) 2- رکن الدوله، ابوعلي حسن، 3- معزالدوله ( 4 )، ابوالحسن احمد، که از خدمت ماکان بن کاکي به خدمت مرداويج در آمده بودند. بزرگترين برادر، ابوالحسن ( عمادالدوله ) که مردي برازنده، شجاع و گشاده دست بود، توانست با وجود سوءِ ظنّي که به زودي ارباب وي به او پيدا نمود، خود را در ري مستقر سازد و جرأت نمايد که تقاضاي مرداويج را مبني بر تسليم شهر ري رد کند؛ بلکه موفق هم شد که با کمک يکي از سران ديلم به نام شيرزاد، اصفهان را زير سلطه ي خويش در آورد. عمادالدوله هر چند به عقايد شيعه پايبند بود، باز رسماً به متابعت خليفه گردن نهاد تا در برابر مرداويج تکيه گاهي داشته باشد؛ ولي با اين وصف ناگزير شد از مقابل برادر مرداويج به نام وشمگير ( 5 ) به اَرگان ( اَرجان ) و رامهرمز، که در 11/22 تا 21/ 12/ 933 ( برابر ذو الحجه ي 321هجري ) به دست وي مسخر شد، عقب نشيني کند. ( 6 )
نفوذ ابوالحسن علي ( عماد الدوله )، با وجود تمام موفقيتهاي وشمگير، از ميان نرفت، و اگر چه از حمله به حاکم خليفه که دوباره به فرمانروايي اصفهان منصوب شده بود، بيم داشت، ولي با اين وصف مي کوشيد تا از اتحاد مرداويج با ساير حريفان مخالف خود ممانعت به عمل آورد. سرانجام عماد الدوله از نوبندگان و اصطخر به سوي بيضا واقع در فارس پيش رفت و در اين بين نيز برادرش ( رکن الدوله ) حسن ( 7 )، مناطق حوالي کازرون را به تصرف خود در آورد. پس از آنکه عماد الدوله، ياقوت را که از طرف خليفه حکمران آن مرز و بوم بود، و به تعقيب وي شتافته بود، در جنگ مخصوصاً بسيار سختي شکست داد ( سه شنبه تا پنج شننبه : دوم تا چهارم ژوئن 934 مطابق سيزدهم تا پانزدهم جمادي الاخري 322 هجري )، توانست شيراز را نيز متصرف گردد و در آنجا مبالغ کثيري از پول نقد و اشياي گرانبها به غنيمت به چنگ آورد، خليفه نيز حکومت عماد الدوله را پس از اعلام وفاداري وي، به رسميت شناخت. در اين ميان مرداويج دوباره اصفهان را به تصرف آورد و برادر خود وشمگير را به عنوان حاکم به ري فرستاد. مقارن آن کرمان در جزء متصرفات نصر ساماني در آمد ( 8 ) ولي بزودي ناگزير شد آنجا را دوباره به ماکان واگذار کند. ( 9 )
در نتيجه ي اين حوادث سالهاي 932/ 934 ميلادي برابر 320 تا 322 هجري دوباره خليفه سيطره و قدرتي را که پس از سقوط صفّاريان کم و بيش در ايالات غربي ايران به دست آورده بود، از دست داد. اما اين وضع در بدو امر به نظر خليفه آن قدر خطرناک نمي آمد، زيرا وي اميدوار بود که سرانجام دسته هاي مختلف و متخاصم متقابلاً ضعيف شده کشور را دوباره رها خواهند نمود. به علاوه ياقوت، حاکم سابق فارس هم که در معرض تهديد قرار داشت، توانسته بود در اين ميان لااقل حکومت خود را در اهواز مستقر سازد. ( 10 ) گذشته از اين جهات، کشمکش و نزاعي ميان مرداويج و آل بويه پيش بيني مي شد؛ هر چند از طرف ديگر آل بويه پس از تصرف خوزستان شرقي از طرف مرداويج ( تصرف رامهرمزد در 14 سپتامبر 934 برابر اوّل شوال 322 هجري )، خود را ( به شرط بريدن از خليفه ) تابع وي قلمداد کردند. ( 11 ) در همين هنگام بدبختي به مرداويج رو نمود: يعني حس ايراندوستي شديد وي که به طرح نقشه براي تسخير بين النهرين و احياي مجدّد امپراتوري ايران منتهي مي شد، حس نفرت شديدي در وي بر ضد بردگان ترک - حتي ترکاني که به عنوان افسر در سپاه او خدمت مي کردند ايجاد کرد، به طوري که همين ترکان هنگامي که بر اثر طغيان مکرر خشم فرمانرواي خود، از پيش آمدن اوضاع بدتري در انديشه افتادند، وي را در نوزدهم ژانويه ي 935 ( يازدهم صفر 323هجري ) در اصفهان در حمام به قتل رساندند. ( 12 ) بدين ترتيب نقشه هاي مباهات آميز اين مرد از ميان رفت و به زودي نيز سرزمينهايي که تحت يک لوا فراهم آمده بود تقطيع شد، زيرا قسمتي از سپاه ترکِ او به آل بويه و قسمتي به خليفه پيوستند. برادر مرداويج وشمگير ( 13 ) نيز در اين ميان از طرف ماکان ( که از قبول اتحاد با وي در آن موقع سرباز زده بود ) از ري و نيشابور رانده شد ( اواخر سال 935 ميلادي مطابق اواخر سال 323 و اوايل سال 324 هجري )، و مدتي مديد لازم بود تا دوباره نفوذ خود را - و لو به ميزان محدودي - در آن نواحي مستقر کند. بر عکس، ماکان توانست کرمان ( 14 ) و سپس از 7/23 تا 21/ 8/ 930 ميلادي ( رمضان 324 ) گرگان را نيز به تصرف در آورد. ( 15 )
اما قتل مرداويج نيز، براي ماکان اساس و آغاز احراز مقام و وظيفه ي واقعاً مهم و مستقلي نگشت، بلکه تنها آل بويه از آن کاملاً بهره مند گشتند. به طوري که رکن الدوله، حسن فوراً از دربار وشمگير در ري، به نزد برادرش علي، عمادالدوله مراجعت کرد و از طرف وي مأمور تصرف اصفهان گرديد و به زودي نيز به تسخير تمام استان جبال ( 16 ) توفيق يافت. بدين ترتيب فرزندان سلحشور و رزم آراي ديلم بر اوضاع مسلط شدند و در برابر آنان در مغرب و جنوب ايران حريف همطراز ديگري وجود نداشت و ديگر کسي نبود که حتي از پيشروي آنان بر ضد دولت خلفا در بين النهرين جلوگيري کند: يعني بر ضد دولتي که در نتيجه ي جنگ با قرامطه که پياپي شورش مي کردند و هم در اثر لشکرکشي مداوم به ايالات مختلف، ضعيف شده بود، با اين وضع سرنوشت آينده ي بغداد تعيين شده بود. اما با تمام احوال براي خلفا اين خود سعادتي بود که به جاي مرداويچ، يعني آن مرد متعصب ميهن پرست ايراني با آن برنامه ي تنظيم شده و بدين جهت سر سخت و لايتغيّر، اکنون آل بويه بين النهرين را تصرف کردند؛ زيرا اگر چه ايشان شيعي مذهب بودند، ولي اطلاعات آنان اندک بود و بدين جهت با هر محيطي مي ساختند. از اين رو، با وجود اينکه بار سيادت آل بويه شانه ي امير مؤمنان را سخت مي فشرد با اين وصف اين مقهوريّت به منزله ي انقراض دولت عباسيان محسوب نمي شد.
يکي از شرايط اين تحولات در دوره ي ده ساله ي آينده ي ايران افزايش و توسعه ي قدرت آل بويه بود. برادر سوم، معزالدوله، احمد که تا اين زمان سرزميني در اختيار نداشت توانست در اين بين با کمک دو برادر ديگر خود ايالت کرمان را تصرف کند و قشون ماکان و سامانيان را از آنجا براند و ساکنان کوهستاني ( قُفص و بلوچ ) را تحت انقياد خود در آورد. معزالدوله پس از شورشي که با عدم موفقيت روبرو شد و در ضمن آن، دست چپش قطع گرديد با برادران خود آشتي کرد ( 936 ميلادي مطابق 324 هجري ) ( 17 ). با فراهم شدن اين مقدمات، در اين موقع که ديگر آل بويه از پشت سرمطمئن بودند، به تحريک و تشويق وزيري که از بين النهرين گريخته بود، جرأت کردند به سوي خوزستان پيشروي کنند. البته تا وقتي احمد ( که مدتي در اصطخر پايداري مي کرد ) تنها مي جنگيد، به موفقيتهاي بزرگي نايل نگشت و بلکه « بِجکم » ( 18 ) فرمانده ترک آن ايالت توانست قسمت شمال غربي آن سرزمين را در تحت قدرت بگيرد و مدت طويلي از اينکه آل بويه از عسکر مکرم تجاوز کنند، جلوگيري نمايد. بدين سبب احمد مصمم شد که از برادرش علي کمک بطلبد. نتيجه ي اين اقدام، بسيار بزرگ و مهم بود؛ اهواز پايتخت خوزستان به دست وي افتاد، و « بجکم ترک » تازه در واسط توانست قواي خود را براي مقاومت تازه اي جمع آوري کند ( 938 ميلادي مطابق 326 هجري ) ( 19 )، با اين پي گيري سرانجام دروازه ي ورود به بين النهرين سفلي به روي آل بويه گشوده شد.در اين موقع لازم مي نمود که جبهه از طرف جلو نيز مانند پشت سر تأمين گردد؛ زيرا در اين بين يکي از سرداران ملازم وشمگير به نام لشکري که براي گرفتن آذربايجان از دست کردي به نام ديسم بن ابراهيم شاذلويه ( از اطرافيان يوسف بن ابي الساج ) مي کوشيد، توانست در نتيجه ي حمايت وشمگير به مقصود خود توفيق يابد، ولي همين پيشرفت، در ارمنستان به سقوط وي منجر گشت. ( 20 ) وشمگير نيز در اثر سقوط اين رقيب، تا آن اندازه نيرومند گرديد که جرأت کرد بر ضد رکن الدوله ( حسن ) در اصفهان بجنگد و ويرا واقعاً از شهر براند، چنانکه قلعه ي الموت نيز به دست وي افتاد. ( 21 )
در اين اثنا حاکم جديد سامانيان در خراسان به نام ابوعلي بن محتاج از جاده هاي فرعي و بي سر و صدا تا نزديک شهر گرگان پيش رفت و ماکان بن کاکي را که از اطاعت سامانيان سرپيچيده بود به عقب نشيني به مازندران ناگزير ساخت ( در اواخر تابستان 940 ميلادي مطابق اواخر سال 328 هجري ). ابوعلي از آنجا از طرف وشمگير به جنگ آل بويه تحريک گشت و سه ماه بعد از آن ( 24 دسامبر 940 ميلادي مطابق 21 ربيع الاول 329 هجري ) در اسحاق آباد نزديک دامغان کشته شد. ( 22 )
اين دو حادثه يعني تسخير اصفهان از طرف وشمگير و حمله ي سامانيان به جانب مغرب سبب شد که آل بويه که از جانب بين النهرين در حوالي اهواز مکرر دچار حمله ي لشکريان خليفه مي شدند ( 23 ) از يک پيشروي سريعي در شمال باز بمانند. فقط حسن توانست اصفهان را ( در موقعي که وشمگير به اتفاق ابوعلي با ما کان در جنگ بود ) دوباره تسخير کند، ( 24 ) اما بر عکس، همدان مانند تقريباً تمام جبال و کردستان در دست ابوعلي يعني عملاً در قلمرو قدرت سامانيان بود و آل بويه هنوز از حمله به اين سلسله بيم داشتند. تصرف گرگان و نواحي قومس از طرف يکي از نوه هاي ( 25 ) ماکان مقتول به نام حسن بن پيروزان که پس از مبارزه با وشمگير صورت گرفت ونيز از دست رفتن ري که آخرين بار به دست وشمگير ( 26 ) تسخير شده بود، وشمگير را مجبور ساخت در ساريه ( ساري ) به اطاعت سامانيان در آيد. ( 27 ) اين واقعه در زماني بود که پس از کناره گيري نصر دوم ساماني از تخت و تاج ( 31 مه 942 ميلادي مطابق 12 رمضان 330 هجري ) و مرگ وي ( به مرض سل، دهم آوريل 943- شعبان 331هجري ) ( 28 ) پسر او نوح اول در ماههاي بعد کاملاً طبيعي و بدون وقوع حوادث معتنابهي و نيز بدون استجازه از خليفه بر اريکه ي سلطنت جلوس کرد. ( 29 ) وزير کاردان وي ابوالفضل محمد بن احمد سلمي عالمي روحاني و فقيه بود که تا مدتي بدون عنوان وزارت خدمت مي کرد. با چنين وضعي اين سلسله قدوم وشمگير را که اکنون به آنان ملحق شده و مورد اعتمادشان قرار گرفته بود، به عنوان پيشتازي جنگجو بر ضد آل بويه گرامي داشت.
با تصرف ري نخستين حمله ي غير مستقيم آل بويه بر ضد سامانيان آغاز گرديد و رکن الدوله ( حسن ) به زودي شهر را به تصرف در آورد و وشمگير را ( که در اين موقع تيول دار سامانيان بود ) به عقب نشيني به جانب خراسان ناگزير ساخت ( اوايل ژوئن 943 ميلادي برابر رمضان 331 هجري ) ( 30 ) بعد از آنکه کوشش وشمگير براي پس گرفتن ري به دستور سامانيان ( سال 944/945 ميلادي برابر 333 هجري ) ( 31 ) به ثمر نرسيد، به اتفاق ابوعلي گرگان را براي سامانيان تسخير کرد. ( 32 ) مقارن با اين زمان در آذربايجان قدرت دست بدست مي گشت: بدين معني که فرماندار آنجا به نام ديسم، ( 33 ) پسر يکي از سران کرد و تربيت شده ي عقايد خوارج، مورد حمله ي فرماندار شيعي قلعه ي شميران ( حومه ي طارم در گيلان ) به نام مرزبان بن محمد بن مسافر ( 34 ) قرار گرفت و ناچار شد به جانب ارمنستان و اردبيل فرار کند و چون سربازان ديلميِ سپاه وي و نيز يک قسمت از سربازان کرد او به دشمن که نيز سربازان ديلمي در اختيار داشت پيوستند ديسم سرانجام مجبور به تسليم شد و زنداني گشت ( 35 ) و بدين ترتيب موقعيت جديدي نصيب ديلميان و شيعيان گرديد، که هر چند مستقيماً به نفع آل بويه نبود ليکن از نظر جلوگيري از پيشرفت سامانيان به جانب مغرب بطور اساسي نافع بود. همين مرزبان بود که در سال 944 ميلادي از پيشروي روسيان ( گروه وارگها از نُرمانان ) که با کشتي از درياي خزر و رود کر تا بردعه ( بردع ) انجام گرفت ( با وجود مداخله ي حمدانيان ) جلوگيري نمود. ( 36 ) البته روسيان که در آن موقع با بيماري مسري و مهلکي دست به گريبان شده بودند توانستند در آخرين لحظه با غنايم فراوان به وسيله ي کشتي فرار کنند. ( 37 )
پينوشتها:
1- در مورد اسامي رجوع شود به : Justi,Namb. 70 lks تلفظ عربي ( و شايد هم جعلي آن ؟ ) بويه ( Buwaih= ) است رجوع کنيد به اين کتاب با شجره ي انساب آن: Zambaur 212f.
2- مثلاً زرکوب ( شيراز نامه )، ص 30 به بعد.
3- رجوع کنيد به : Karl V. Zettersteen in der E I,II 502f.
4- کلمات، عماد الدوله، رکن الدوله و معزالدوله، القابي است که بعداً به آنها داده شده است. درباره ي معزالدوله رجوع کنيد به : Karl V. Zerrestrrn in der E I,III 761f.
5- بنا به نقل مسعودي ( مروج ) ج9، ص 30؛ وشمگير به معني « الآخذ بسلوي » است. درباره ي تلفظ ( منقول و غير منقول ) وشمگير رجوع کنيد به : Justi,Namb. 359 lks. ;Jan Henrik kramers in der E I,IV 1218f درباره ي شيرزاد، رجوع شود به : Justi,Namb,298.
6- ابن الاثير، ج8، ص 85 به بعد. درباره ي آل بويه رجوع کنيد به :
Krymskyj I 119-131; Browne I 364-Mafizullah Kabir : History of the Ziyarid of Tabaristan and Gurgan ( 927/8-1090/1A. D. ) ,im Journal of the Arabic Society of pakistan,V ( Dacca 1960 ) ,S. I-20.
7- رجوع شود به : Harold Bowen in der E I,III 1266f.
8- حمزه ي اصفهاني، ص 154؛ ابن الاثير، ج8، صفحات 86 تا 88.
9- ابن مسکويه ( تجارب الامم )، ج1، صفحات 275 تا 284 و 295 به بعد؛ - ابن الاثير، ج8، ص 97.
10- ابن مسکويه ( تجارب الامم )، ج1، صفحات 301 به بعد؛ ابن الاثير، ج8، ص 91؛ تنوخي ( الفرج بعد الشده )، ج1، ص 55.
11- ابن الاثير، ج8، ص 90 به بعد.
12- ابن مسکويه ( تجارب الامم )، ج1، ص 302 به بعد و صفحات 310 تا 318- ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان )، ص 217- مسعودي ( مروج )، ج9، صفحات 28 تا 30؛ صولي ( اخبار الراضي و المتقي ) ص 20 به بعد و 62 ( = صولي - فهرست : 91، صفحات 71 تا 73 و 108 به بعد ) ابن الاثير، ج8، صفحات 94 تا 96- ابوالفداء، ج2 ص 388 به بعد. و نيز رجوع شود به : Elias 128; Muh,Nazim in der E I,III 296f. ; Wiet 115,172f.
13- درباره ي وي رجوع شود به : Krymskyj I, 111-114.
14- مسعودي ( مروج )، ج9، ص 30 به عبد - ابن الاثير، ج8، ص 96.
15- ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان )، ص 217 به بعد؛ ابن الاثير، ج8، ص 105.
16- ابن الاثير، ج8، ص 96 به بعد؛ و نيز مراجعه شود به : عوفي ( جوامع الحکايات )، ص 153، شماره ي 344.
17- ابن مسکويه ( تجارب الامم )، ج1، ص 352 به بعد؛ ابن الاثير، ج8، ص 104.
18- ابن مسکويه ( تجارب الامم )، ج1، صفحات 339 تا 349؛ ابن الاثير، ج8، ص 108؛ ابو الفداء، ج2، ص 402؛ و نيز : Karl V. Zetterteen in der E I,I 716f.
19- ابن مسکويه ( تجارب الامم )، ج1، ص 353 و 378 تا 382 و 410 به بعد- صولي ( اخبار الراضي و المتقي )، ص 89 و 134 به بعد ( = صولي -فهرست : 91 ص 77 )، عوفي ( جوامع الحکايات )، ص 165 شماره ي 675- ابن الاثير، ج8، ص 109 به بعد و نيز Elias 129.
20- ابن مسکويه ( تجارب الامم )، ج1، صفحات 398 تا 404 - ابن الاثير، ج8، ص 113 و نيز Thomas Arc. 243;Ross,Hyn. 212;Canard Hamd I 627/32.
21- ابن مسکويه ( تجارب الامم )، ج1، ص 411؛ ابن الاثير، ج8، ص 115؛ در مورد سکه هاي ديسم رجوع کنيد به : « Epigrafika Vosloka » ,x ( 1955,s. 14-37 ).
22- ابن مسکويه ( تجارب الامم )، ج2، صفحات 3 تا 6؛ ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان )، ص 219؛ گرديزي ( زين الاخبار )، ص 31؛ صولي ( فهرست : 91 )، ج2، ص 17 يا پاورقي شماره ي 4؛ ابن الاثير، ج8، ص 116 و 119- و نيز: Elias 130.
23- ابن الاثير، ج8، ص 116 به بعد.
24- ابن الاثير، ج8، ص 116.
25- بنا به نقل ابن مسکويه « پسر عمو » و به عقيده ي Zambaur، عموي ما کان بوده است.
26- ابن الاثير، ج8، ص 127 ؛ صولي ( اخبار الراضي و المتقي، فهرست : 90 )، ص 231 ( فهرست : 91، ج2، ص 62 ).
27- ابن مسکويه ( تجارب الامم )، ج2، ص 7 به بعد؛ صولي ( فهرست: 90 ) ص 197 - ابن الاثير، ج8، ص 126.
28- نرشخي ( تاريخ بخارا )، ص 94 ولي گرديزي ( زين الاخبار ) ص 32، از جمادي الاخري سخن مي گويد.
29- گرديزي ( زين الاخبار )، ص 32- صولي ( فهرست : 90 ) ص 237 و 284- ابن الاثير، ج8، ص 130 به بعد؛ مستوفي ( تاريخ گزيده ) ، ص 383- طغيان مرد نامداري در خوارزم به زودي به کمک ترکان سرکوبي شد؛ ابن الاثير، ج8، ص 135؛ نرشخي ( تاريخ بخارا ) ص 94 به بعد مجله ي يادگار سال سوم شماره ي 10، 1345- و نيز Karl V. Zettersteen in der E I,III 1025f. ;Barthold,Turk. 246-249;Oliver 96f.
30- ابن اسفنديار ( تاريخ طبرستان )، صفحات 219 تا 222؛ ابن الاثير، ج8، ص 127- ابن خلکان ( فهرست : 113 )، ج2، ص 110 به بعد، شماره ي 175.
31- ابن الاثير، ج8، ص 146.
32- ابن الاثير، ج8، ص 146.
33- کسروي ( شهرياران گمنام )، ج1، ص 58 تا 63.
34- رجوع کنيد به : Minorsky,Canc. IV 514/529.
35- ابن مسکويه ( تجارب الامم )، ج2، صفحات 31 تا 37؛ صولي ( فهرست: 90 )، ص 232 ( انتصاب يک والي حمداني از طرف خليفه براي ارمنستان و آذربايجان )، ابن الاثير، ج8، ص 125 به بعد - صولي ( فهرست : 91 ) ج 2، ص 62؛ - کسروي ( شهرياران گمنام ) ج1، صفحات 41 تا 43 و 63 تا 70 و ج2، ص 36 به بعد. و نيز:
H,F. Amedroz : The Sallari and Rawwadi rukers of Aderbaidjan,im JRAS 1909,S. 174-176; Clement Hurat : Les Mosafirides de I,Adherbaidjan in der Browne-Festchrift ( wie S. 98 Anm. 10 ) S. 228; Zambaur 180; Vladimir Minorsky in der E I,III 803 ( s. Musafriden ) ; Canard,Hamd. I. 454/462 ).
36- ادعاي مبني بر اينکه اين واقعه در مراغه اتفاق افتاده ( رجوع شود به ابن مسکويه طبق پاورقي قبل ) ناشي از تحريف کلمه ي « بردعه » به مراغه مي باشد. رجوع شود به کسروي ( شهرياران گمنام )، ج1، صفحات 70 تا 83 و نيز به : David Samuel Margoliouth,im « Gibb Memorial Seris » ( VI 100 ) ;Dorn,Schirw. 547f.
37- ابن حوقل ( چاپ لايپزيک 1938 ) ص 336؛ ابن الاثير، ج8، ص 134 به بعد؛ ابوالفداء ( فهرست : 138 )، ج 2 ص426؛ ونيز ابن مسکويه ( تجارب الامم )، ج2، صفحات 62 تا 67 با توضيحات محقق ذيل : Aleksander Jur,evic Jakubovskij im « Vizantijskij Vermennik » XXIV,1926,s. 63-92. Melgunof 63,Anm,2 bis 4.
اشپولر، برتولد؛ (1386)، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي ( جلد اول )، جواد فلاطوري، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ هفتم