انديشيدن به مغز

چند لحظه به ماشيني بسيار مؤثر، يعني به مغز خودتان بينديشيد: اندامي به وزن فقط 1200 گرم، با بيش از يكصد ميليارد سلول عصبي، كه هيچ يك از آنها به تنهايي كوچك ترين تصوري از اين امر ندارد كه شما چه هستيد. در واقع، اين
دوشنبه، 4 اسفند 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
انديشيدن به مغز
 انديشيدن به مغز

 

نويسنده: مايكل اوشي
برگردان: ابوالفضل حقيري



 

چند لحظه به ماشيني بسيار مؤثر، يعني به مغز خودتان بينديشيد: اندامي به وزن فقط 1200 گرم، با بيش از يكصد ميليارد سلول عصبي، كه هيچ يك از آنها به تنهايي كوچك ترين تصوري از اين امر ندارد كه شما چه هستيد. در واقع، اين تصور كه سلول هم مي تواند تصوري داشته باشد، احمقانه به نظر مي آيد. چون ظاهراً، سلول، چيز بسيار ساده است است. اما، آگاهي هشيارانه ي (1) آدمي، دقيقاً از همين جا مي آيد: سلول هاي عصبي با صد تريليون (2) ارتباط دروني، به هم پيوسته اند. اگر خوب بينديشيد، اين نكته اي عميقاً شگفت آور از زندگي است. بنابراين، شايد تصور اينكه چنين ماشيني ويژگي هايي معجزه آسا دارد، چندان نامعقول نباشد. اما، هرچند جهان سرشار از اسرار است، علم جايي براي معجزه ندارد و چالش انگيز ترين مسئله ي علمي قرن بيست و يكم چيزي نيست جز توضيح اينكه مغز بر اساس كاملاً مادي چگونه كار مي كند.
انديشيدن به مغز، خود، امري است معماوار، زيرا به مغز فقط با مغز مي توان انديشيد. اگر پي آمد اين نتيجه گيري را، كه مغز شما پيچيده ترين و خارق العاده ترين ماشين در جهان است، در نظر بگيريد ( كه شايد اين كار را كرده باشيد ) دوري بودن عجيب اين معما را درخواهيد يافت. بديهي است كه اين و شايد نه چيزي غير از آن، عقيده ي مغز شما درباره ي خودش است: شيوه ي انديشيدن مغز درباره ي مغز. (3) بنابراين، به نظر مي رسد كه ما در تناقض (4) منطقي سيستمي خود- ارجاع (5) و، در اين مورد، خود- وسواس (6) گير افتاده ايم. شايد تنها نتيجه گيري قابل اطمينان از اين تجربه ي فكري آن باشد كه مغز بسيار مغرور نيز هست!
با اينكه مغز بسيار مغرور است، بايد اعتراف كنيم كه توانايي هاي بسيار بارزي را در اختيار شما قرار مي دهد. در هر كنش، احساس و فكر شما مغز در كار است. مغز به شما امكان مي دهد كه به وضوح به گذشته بينديشيد، درباره ي اكنون داوري هاي آگاهانه كنيد و براي آينده، مجموعه اي از كنش هاي عقلاني را برنامه بريزيد. به شما توانايي مي دهد تا ظاهراً بي تلاش زياد، " تصوير " در مغز شما تشكيل شود، در ميان سر و صدا، موسيقي را درك كنيد. ببينيد، برقصيد، عاشق شويد، گريه كنيد و بخنديد. اما، شايد گفتني تر از همه، توانايي مغز در ايجاد آگاهي هوشيارانه باشد كه شما را متقاعد مي سازد كه اختيار انتخاب آنچه را بعداً انجام خواهيد داد، داريد.
ما نمي دانيم كه از ماشيني فيزيكي، چگونه " هوشياري " پديدار مي شود و شايد در تلاش براي فهم اينكه مغز چگونه اين كار را انجام مي دهد در برابر دشوارترين چالش هاي علمي قرار داشته باشيم. اين، بدان معنا نيست كه مسئله را در اصول نمي توان حل كرد، فقط بدان معناست كه مغز ماشيني محدود است و احتمالاً براي فهم، قدرت محدودي دارد. اما حدود اين قدرت فكري كدام است و، در همان محدوده، آيا ممكن است هنوز درباره ي مغز پرسش هايي بي پاسخ مطرح سازيم؟ دانشمندان عصب شناس مي پذيرند كه با چالشي بزرگ روبه رو شده اند. اما، سرعت شتابنده ي اكتشافات در علم عصب شناسي (7) نشان مي دهد كه ما تا مرز نظري اي كه ممكن است براي قدرت فهممان وجود داشته باشد، فاصله اي زياد داريم. بنابراين، به جاي نوميدي، به خاطر محدوديت هاي نيروي عقلاني انسان، بايد در تلاش خود براي فهم فيزيكي كامل مغز و شگفت آورترين ويژگي هاي آن، يعني آگاهي و احساس اختيار، خوش بين باشيم.
هرچند هنوز اين كتاب كوتاه را به درستي آغاز نكرده ايم، اما در شيوه ي اشاره ي خود به « مغز » اشتباهي بنيادي مرتكب شده ايم. مغز، عاملي مستقل نيست كه در برج عاج باشكوه و والاي خود در جمجمه ي ما خانه داشته باشد. بلكه بخشي از سيستم گسترده اي است كه براي نفوذ، تأثير و تأثر، به هر گوشه و كنار بدن شما گسترده شده است. مغز شما، به شكل نخاع (8)، در سراسر ستون مهره ها گسترده مي شود و به طور متناوب عصب هايي را منتشر مي سازد كه اطلاعات را به همه جاي بدن شما مي برند و از آنها مي آورند. در عمل، هيچ چيز از دسترس مغز خارج نيست. هر نفسي كه مي كشيد، هر ضربان قلب شما، هر احساس شما، هر حركت، حتي حركات غيرارادي مانند در آمدن موهاي پشت گردنتان و حركت غذا در روده هايتان، تمام اين ها، مستقيم يا غيرمستقيم با عمل دستگاه عصبي كنترل مي شود كه مغز، بخش اصلي آن است.
از اين ديدگاه، مغز فقط مركز صدور دستورالعمل ها نيست، خود آن هم مدام، زير رگبار اطلاعاتي كه از اندام هاي ما و از عالم خارج مي آيد، قرار دارد. سلول هاي اختصاصي به نام نورون هاي گيرنده ي حسي (9)، اطلاعات را از طريق عصب هاي حسي به دستگاه عصبي مي دهند و داده هاي زمان واقعي (10) را در مورد حالات داخلي بدن و جهان بيروني، در اختيار مغز قرار مي دهند. به علاوه، اطلاعاتي كه به مغز و از مغز جريان مي يابد، فقط با سلول هاي عصبي حمل نمي شود. در حدود 20 درصد حجم مغز با مويرگ هاي خوني اشغال مي شوند كه نياز شديد مغز به انرژي را با اكسيژن و گلوكز تأمين مي كنند. تأمين خون، مجراي ارتباطي ديگري ميان مغز و بدن و بدن و مغز فراهم مي آورد. غدد درون ريز (11) در سراسر بدن، هورمون هايي را در جريان خون رها مي كنند. اين هورمون ها، مغز را از وضعيت كاركردهاي جسماني مطلع مي سازند و مغز دستورالعمل هايي هورموني را در منبع خون قرار مي دهد تا در سراسر بدن توزيع شوند. بنابراين، وقتي مي گوييم كه بدن اين يا آن كار را انجام مي دهد، كلمه ي « مغز » نشانه اي اختصاري براي همه ي فرايندهاي تعاملي به هم وابسته ي دستگاه پويايي پيچيده اي است كه از مغز، بدن، و عالم خارج تشكيل شده است.
مغز انسان « ماشيني » بسيار تكامل يافته و به طرزي شگفت آور پيچيده است كه اغلب، آن را با پيچيده ترين ماشين هاي انسان ساخته، يعني كامپيوترهاي ديجيتالي مقايسه مي كنند. اما مغزها و كامپيوترها، اساساً متفاوتند. مغز، موجودِ زيستي تكامل يافته اي است كه از موادي مانند مولكول هاي كوچك آلي، پروتئين ها، ليپيدها و كربوهيدرات ها، چند عنصر نشانه (12)، و مقدار زيادي آب نمك (13) ساخته شده است. كامپيوتر مدرن، از اجزاي الكترونيكي و سويچ هاي ساخته شده از سيليكون، فلز و پلاستيك تشكيل شده است. آيا مهم است كه ماشيني از چه ساخته شده باشد؟ در مورد كامپيوترها، پاسخ منفي است: عمليات كامپيوتر، « مستقل از محيط » (13) است. يعني، هر محاسبه اي را در اصول، مي توان در هر محيطي، با استفاده از هر قطعه ي ساخته شده از هر ماده ي مناسبي انجام داد. مثلاً، در اين مورد، چرخ دنده و اهرم، دستگاه هاي هيدروليكي يا اپتيكي را مي توان جانشين قسمت هاي الكترونيكي كامپيوترين مدرن كرد، بدون اينك هبر روي توانايي ماشين در محاسبه ( جز از نظر سرعت و راحتي كار ) اثري بگذارد. اين نيز به شدت غيرمحتمل به نظر مي رسد كه مغز فقط الگوريتم هاي محاسباتي را انجام دهد يا اينكه بتوان با چرخ دنده و اهرم هم به همان خوبي سلول هاي عصبي به انديشيدن توفيق يافت. بنابراين، شايد نتوان انتظار داشت كه كامپيوترها مانند مغز عمل كنند، مگر آنكه راهي براي ساختن آنها در محيطي زيستي (15) بيابيم ( نگاه كنيد به فصل هفتم ).

از نشانه ها به معنا

براي اينكه تصوري از پرسش هاي مربوط به مغز كه بايد بدان ها پاسخ داد، داشته باشيم و براي آماده كردن صحنه براي فصل هاي بعدي، اكنون به اختصار فعاليت مغز را در زمينه ي كنش هاي آشناي زندگي روزمره، بررسي خواهم كرد. رفتاري را كه به آن مشغول هستيد، در نظر بگيريد، يعني خواندن اين كلمات. هم اكنون، مغز شما دقيقاً چه كاري انجام مي دهد؟ خواندن، چه نوع رفتاري است و مغز بايد براي كاميابي در آن، چه كار كند؟
بديهي است كه مغز نخست بايد خواندن را ياد بگيرد و به همين اندازه بديهي است كه خواندن، وسيله ي يادگيري است و تصور ما را مشغول مي سازد. خواندن، تمركز و توجه را نيز مي طلبد. بنابراين، در همان حال كه اين كلمات را مي خوانيد، مغزتان بايد توجه شما را از بسياري از موجبات بالقوه ي حواس پرتي كه دائم در زمينه ي محيط و در اطراف شما وجود دارند، دور سازد. اما نيازي نيست نگران باشيد، زيرا مغز شما، بدون به دردسر انداختن آگاهي هوشيارانه ي شما، با « چشم » نگهبان خود رويدادهاي بيروني را زير نظر دارد. مي تواند در هر لحظه توجه شما را از اين صفحه دور كند و به سوي چيزي مهم تر معطوف سازد. رويدادهاي داخلي مغز، يعني افكار مختلفي كه دائم از آن مي گذرند و با آگاهي هوشيارانه ي شما رقابت مي كنند، مي توانند توجه شما را منحرف گردانند.
خواندن، آنگاه كه به سطح نسبتاً عاري از لطف كنش هاي حركتي تقليل پيدا مي كند، به توانايي مغز در هماهنگ سازي مجموعه اي از حركات چشم بستگي دارد. اكنون، در حالي كه اين كلمات را مي خوانيد، مغز شما به چشمتان فرمان مي دهد كه حركات كوچك اما بسيار سريعي ( در حدود 500 درجه در هر ثانيه ) از راست به چپ، به نام جهش (16) انجام دهد ( براي زبان هاي ديگر از چپ به راست يا از بالا به پايين ). شما از اين امر، هوشيارانه آگاه نيستيد، اما اين حركات سريع اغلب با دوره هاي كوتاهي كه چشم ها در موضع خود ثابت هستند، قطع مي شوند. كسي را كه مشغول خواندن است نگاه كنيد و خواهيد ديد كه منظورم چيست درخواهيد يافت كه چشم ها به طور يكنواخت بر روي خط متن حركت نمي كنند، بلكه از يك نقطه ي ثابت به نقطه ي ديگر مي جهند. فقط در طول دور هاي ثبات، كه چشم در حدود يك پنجم ثانيه ثابت مي ماند، مغز مي تواند متن را به تفصيل بررسي كند. خواندن در طول حركت هاي جهشي ممكن نيست، زيرا چشم ها از روي صفحه خيلي سريع عبور مي كنند. شما از ابهام و آشفتگي در طول جهش آگاه نيستيد، زيرا خوشبختانه مكانيسمي مغزي وجود دارد كه مانع بينايي مي شود و شما را در برابر اضافه بار بصري محافظت مي كند.
خواندن فقط در ميان جهش ها ممكن است، نه فقط بدان دليل كه چشم ها نسبتاً ثابت هستند، بلكه بدان دليل نيز كه نگاه حول حفره ي ( فوويا ) شبكيه (17) متمركز است. فوويا (18) تنها بخش شبكيه است كه به بينايي بسيار دقيق اختصاص يافته است ( نگاه كنيد به فصل پنجم )، اما روي ناحيه ي بسيار كوچكي از جهان بصري ما متمركز مي شود. به عنوان يك قاعده ي كلي، ديد در ناحيه فوويا (19) تقريباً به مساحتي كه انگشت شست تان را در فاصله ي يك بازو مي بينيد، محدود است. اين پنجره اي كوچك براي بينايي واضح است كه در درون آن، مي توانيد در هر بار 7 يا 8 حرف چاپي عادي را درك كنيد. وظيفه ي مغز شما، ايجاد مجموعه اي دقيق از فرمان هاي حركتي به عضلات چشم است كه موجب مي شود در پايان هر جهش، بينايي به شدت متمركز شما روي آن قسمت از متن كه نياز داريد در مرحله ي بعد به واضح ترين نحو ببينيد، تثبيت شود. با نزديك شدن چشم شما به انتهاي خط، مغز فرمان بازگشت را صادر مي كند. البته، جهش بازگشت به سمت راست، بايد به مقدار صحيح و همراه با كمي انتقال نگاه به پايين باشد تا نخستين كلمه ي خط بعدي را به فووه آ بياورد.
من مورد ساده اي را كه مغز فقط حركت هاي چشم را هدايت مي كند، در نظر گرفتم، با اين فرض كه گويي هيچ چيز ديگر بر روي راستاي نگاه اثر نمي گذارد اما، البته، حركت سر، بدن و كتاب، دائماً بر روي مواضع نسبي چشم و صفحه اثر مي گذارند. بدين ترتيب، مغز بايد عواملي را كه بر روي موضع آينده ي چشم هاي شما نسبت به متن اثر مي گذارند، مداوماً پيگيري و پيش بيني كند. اين امر كه مي توانيد بدون تلاش و ضمن آنكه ساندويچ مي خوريد نوشته اي را روي قطار در حال حركت بخوانيد، گواهي است بر اين امر كه مغز شما مي تواند اين معما را به سادگي هر چه تمام تر حل كند. مهم آن است كه اين كار به طور خودكار و در سطح ناهشيار، بدون آنكه مجبور باشيد در هر مرحله فكر كنيد، انجام مي شود. اگر مجبور بوديد هوشيارانه درباره ي فرآيند مكانيكي خواندن فكر كنيد، بي سواد مي مانديد!
فقدان آگاهي هوشيارانه ما از بنيان فرايندهاي مغز را مي توان با تأمل در آزمايشي ذهني در مورد درك مطلبي خواندني، بهتر مجسم كرد. هنگام خواندن، از ماهيت « قطعه قطعه ي » درك، كه علت آن، فعاليت ضمني « حركت- توقف- حركت- توقف » چشم ها است، آگاه نيستيد. هم اكنون شرح دادم كه در هر بار، به هر حال، فقط 7 يا 8 حرف را مي توان دريافت. در مقابل، تصور ذهني قوي ما آن است كه درك متن، بي وقفه صورت مي گيرد و افزون بر آن، ما مي توانيم « در يك نگاه »، چند كلمه يا حتي همه ي جمله ها را بخوانيم. خلاف اين را مي توان با خواندن جمله اي كه داراي كلمه اي است كه بيش از يك معنا يا تلفظ دارد، نشان داد. مثلاً كلمه ي tear در انگليسي داراي چند معنا و تلفظ بسيار متفاوت است: دريدن و پاره كردن، آشفتن، شتافتن، اشك، گريه. روشن است كه اين ابهام و چندگانگي معناي كلمه، كار مغز را در ممكن ساختن دركي بي وقفه براي شما، پيچيده مي سازد. مثلاً، اگر اين كلمه در آغاز جمله بيايد، ممكن است معناي آن تا زماني كه موضوع جمله روشن شود، در ابهام باقي بماند. از آنجا كه نمي توانيد كل جمله را در يك نگاه بخوانيد، ممكن است راهي براي مغزتان نماند جز آنكه يكي از معاني ( يا اگر با صداي بلند مي خوانيد تلفظ هاي ) بديل را انتخاب كنيد و اميدوار باشيد كه بهترين را انتخاب كرده ايد.
هرچند نمي توانيم كل جمله ها را در يك نگاه بخوانيم، اما مغز هر كلمه را به عنوان يك كل مي شناسد. اما، آنچه مهم است، اين است كه ترتيب حروف چندان مهم نيست ( خبري خوش براي كساني كه املاي درستي ندارند ). به اين دليل است كه مي توانيد عبارات زير را بخوانيد، بدون آنكه بدانيد در حال رمزگشايي آن هستيد.
نمي تاونستم بوار كنم كه واعقاً آنچه را مي خاونم، مي فهمم. مهم نسيت كه حورف در كمله چه تريتبي دانرد، تنها نتكه ي مهم آن است كه حرف اول و آخر كمله در جاي دسرت باشند. بيقه ممكن است كلاً جياشان عوض شده بشاد و شما باز هم مي تونايد آنها را بدون دشوراي بخاونيد. ديلل اين امر آن است كه ذهن اناسن هر حرف را به تناهيي نمي وخاوند، بلكه كلمه را در كل مي خاوند. جلاب است؟
اكنون ببينيم اطلاعات متني، چگونه و به چه شكلي در نقطه ي خيرگي (20) وارد مغز مي شوند. سلول هاي حساس به نور، به نام گيرنده هاي نور (21)، نورِ متمركز شده را مانند دو تصوير اندكي متفاوت در شبكيه هاي چپ و راست مي گيرند. گيرنده هاي نور، انرژي اساسي و شايان توجهي را انتقال مي دهند، انتقالي كه بايد براي تمام حواس ما انجام گيرد. اين فرايند را به نام انتقال حسي (21) مي شناسيم و عبارت است از تبديل انرژي، در اين مورد انرژي نوري، به سيگنال الكتريكي در محرك حسي. دليل اين امر آن است كه دستگاه عصبي نمي تواند از نور يا صدا يا لامسه يا بو به عنوان عاملي براي انتقال اطلاعات استفاده كند. در مغز، الكتريسيته، عاملي بسيار اساسي و مهم براي گردش اطلاعات است.
مغز، سيگنال هاي الكتريكي را بر اساس نشاني و مقصد آنها، تفسير و رمزگشايي مي كند. ما آن سيگنال الكتريكي را كه از چشم مي آيد، مي بينيم، سيگنال الكتريكي گوش را مي شنويم، و سيگنال هاي الكتريكي را كه از سلول هاي حساس لامسه در پوست مي آيند، احساس مي كنيم. مي توانيد اهميّت مبدأ سيگنال را با فشار دادن بسيار آرام گوشه ي چشم راست بسته ي خود در كنار بيني، با انگشت كوچك، آزمايش كنيد. فشار انگشت شما شبكيه را به طور موضعي دچار اعوجاج مي سازد و سيگنالي توليد مي كند كه به مغز منتقل مي شود. مغز شما، لكه ي نور كوچكي را در ميدان ديد مي بيند كه با لامسه ايجاد شده است. توجه داشته باشيد كه به نظر مي رسد نور از ميدان ديد محيطي، جايي در سمت راست مي آيد؛ يك لحظه فكر كنيد كه چرا چنين است.
سلول هاي گيرنده ي نور در شبكيه، ارتباط مستقيمي با مغز ندارند. آنها از طريق مكانيسمي، كه سيگنال الكتريكي نوسان گر را به گيرنده ي نوري پيوند مي دهد تا انواع مواد شيميايي به نام انتقال دهنده هاي عصبي را آزاد سازد، با شبكه اي از نورون هاي شبكيه اي مرتبط مي شوند. انتقال دهنده هاي عصبي، به نوبه ي خود، با توليد يا حذف سيگنال هاي الكتريكي در نورون هاي مجاور كه به ويژه نسبت به انتقال دهنده هاي خاص عصبي حساس هستند، سيگنال ها را از يك نورون به نورون ديگر منتقل مي كنند. اين تبديل سيگنال الكتريكي به شيميايي، اغلب، در جاهاي خاصي به نام سيناپس هاي شيميايي (23) روي مي دهد. سيگنال هاي الكتريكي در جاهايي به نام سيناپس هاي الكتريكي نيز مي توانند مستقيماً بين نورون ها انتقال يابند. بدين ترتيب، از طريق تركيب انتقال الكتريكي مستقيم ميان نورون ها و آزادسازي پيام آوران شيميايي، اطلاعات مربوط به تصوير بصري كه چشم جمع آوري كرده است، پيش از آنكه به وسيله ي عصب بينايي به مغز برسد، پردازش مي شود.
در شبكيه، در حدود يك ميليون نورون خروجي وجود دارد كه آنها را با نام سلول هاي گره عصبي (24) مي شناسيم و هر يك از آنها، رشته ي بلند و باريكي به نام اكسون (25) را به عصب بينايي مي فرستد. اكسون ها براي انتقال دوربرد، پرسرعت ( تا 120 متر در ثانيه )، و مطمئن تكانه هاي الكتريكي (26) تخصص يافته اند. تكانه هايي كه در امتداد اكسون هاي سلول هاي گره عصبي شبكيه در عصب بينايي حركت مي كنند، در حدود 35 هزارم ثانيه پس از اينكه گيرنده هاي نوري، فوتون ها را دريافت كردند، به نخستين نورون ها در مغز مي رسند. در مغز، اكسون هاي سلول هاي گره عصبي شبكيه به مقصد مي رسند و با انواع نورون هاي ديگر كه، به نوبه ي خود، با نورون هاي متعدد ديگري ارتباط دارند، تشكيل سيناپس (27) مي دهند، فرايندي كه سرانجام به آگاهي هشيارانه از تصويري روشن از آنچه چشم هايتان به آن نگاه مي كنند، در ذهن شما منتهي مي شود. اين فرايند الكتروشيميايي شگفت آور كه نياز به هيچ كوشش آگاهانه اي ندارد، در ذهن شما تصويري بامعنا ايجاد مي كند: چشم هايتان را ببنديد، تصوير از ميان مي رود، چشم ها را باز كنيد، تصوير ظاهراً بلافاصله و بدون تلاش پديدار مي شود. راستي شگفت انگيز است!
مهارتِ خواندن به طور طبيعي فراگرفته نمي شود؛ اين مهارتي دشوار است كه بايد آن را با رنج و مرارت كسب كرد. اما به محض آنكه فراگرفته شد، ديگر فراموش نمي شود، و اگر كساني باشند كه آن را فراموش كنند، خوشبختانه نادر هستند. بنابراين، نبايد نگران آن باشيم كه خواندن را فراموش كنيم زيرا اين مهارت به طرزي مطمئن در گنجينه ي حافظه ي بلندمدت ما تثبيت شده است. با اينكه مهارت قدرت بخشِ خواندن در حافظه ي دائمي نگهداري مي شود، اما در طول خودِ فرايندِ خواندن، به حافظه اي از نوعي يكسره متفاوت نياز داريم. هنگام خواندن، بايد « حافظه ي كاري » كوتاه مدتي را براي آنچه هم اكنون خوانده شده است، نگه داريم. بخشي از اطلاعات كسب شده هنگام خواندن ممكن است به حافظه ي بلند مدت منتقل شود، اما قسمت اعظم آن فقط به همان مدتي در ياد مي ماند كه براي آنكه بتوانيد متن را بفهميد كافي است. حافظه ها بايد به نحوي در مغز، نماينده اي فيزيكي داشته باشند. تركيب شيميايي و ساختار مغز، در اثر تجربه هاي زندگي تغيير مي كند و احتمال مي دهند كه پايداري اين تغييرات فيزيكي- شيميايي يا مدت يادداري حافظه ارتباط داشته باشد. خوب، حافظه دقيقاً چيست؟ پس از آنكه ما مهارت يا نكته اي جديد ياد گرفتيم، چه نوع نشانه ي فيزيكي در مغز به جاي مي ماند؟ چه چيزي فراموش مي شود و چرا برخي خاطرات به سرعت فراموش مي شوند و برخي ديگر هرگز فراموش نمي شوند؟ سرانجام بايد يكي از گريزپاترين مسائل را بررسي كنيم. با پذيرش اينكه هر كاري كه مغز انجام مي دهد به فرايندهاي قانونمندي بستگي دارد كه در درون و بين سلول هاي مغز روي مي دهد، چگونه مي توانيم « معاني » اي را كه ضمن خواندن كلمات در ذهنمان بروز مي كنند، توضيح دهيم؟ چگونه علايم روي كاغذ به تصاويري در ذهن تبديل مي شوند، اين علايم چگونه شما را وادار مي سازند كه فكر كنيد؟ هر يك از اين ها را چگونه مي توان با واكنش هاي سلول هاي منفرد مغز و اندر كنش هاي ميان آنها به طور كامل توضيح داد؟ مثلاً تصور كنيد هنگامي كه من كلمه ي موز را مي بينم، چه روي مي دهد؟ فوراً تصوير شيئي زرد و خميده به طول 20 سانتي متر و قطر 4 سانتي متر را در ذهنم احضار مي كنم كه خوردني و اتفاقاً خوشمزه است. مي توانيم بگوييم كه نوروني در مغز من هست كه هنگامي كه من [ كلمه ي ] « موز » را مي خوانم واكنش نشان مي دهد و تمام آن افكار تداعي شده ي به يادمانده را آغاز مي كند. شايد اين همان نوروني باشد كه وقتي من موز واقعي را مي بينم، واكنش نشان مي دهد.
بر اساس اين منطق، هنگامي كه به سيبي نگاه مي كنم نوروني متفاوت و وقتي مادربزرگم را مي بينم نوروني ديگر واكنش نشان مي دهد. هر چند اين درست است كه نورون ها مي توانند به طرزي نسبتاً ويژه به محرك هاي خاص واكنش نشان دهند، اما اغلب عصب شناسان معتقدند كه تناظر يك به يك نمي تواند ميان يك نورون و يك ادراك وجود داشته باشد. آيا اطمينان داريم كه نوروني جداگانه نمي تواند هر شيء و هر دريافت ادراكي را آشكار سازد و بنماياند؟ سرانجام، براي دانستن آنكه شيء موز است، اطلاعات مربوط به شكل، اندازه، بافت و رنگ بايد به نحوي با معلومات ذخيره شده درباره ي ميوه، اشتهاي من و مانند آنها، به هم بپيوندد. اين فرايندها با شبكه هاي متفاوت نورون ها در قسمت هاي مختلف مغز مرتبط هستند و راه شناخته شده اي براي آن وجود ندارد كه همه ي آنها بتوانند در يك نورون به هم بپيوندند كه هنگامي كه فعال مي شود، در ذهن من تداعي شود: « آهان، يك موز براي ناهار »! راه ديگر براي فكر كردن به ارتباط ميان فعاليت هاي نورون ها و ادراك، آن است كه سعي كنيم مجموعه هاي سلول هاي عصبي در قسمت هاي مختلف مغز، چگونه با يكديگر به طور موازي همكاري مي كنند. حال كه اين را گفتيم بايد بگوييم كه ما با فهم اينكه اشياء، معاني، و ادراكات چگونه با فعاليت هاي نورون ها در مغز رمزگشايي مي شوند، فاصله ي زيادي داريم. اين يكي از پيچيده ترين مسائل در عصب شناسي است. هرچند اين تصور كه براي هر شيء، و هر معنا و ادراكي در مغز، سلول عصبي جداگانه اي وجود دارد ( كه آن را به شوخي « سلول مادرِ بزرگ » (28) ناميده اند ) تقريباً رد شده است، اما در اين انديشه ي ساده، جذابيتي ماندگار وجود دارد. در واقع، پژوهش برانگيزنده اي بر اين مسئله كه اشياء در مغز چگونه نمايانده مي شوند، نور تازه اي افكنده اي است. اين پژوهش مي گويد اين انديشه كه ممكن است در مغز شما نوروني وجود داشته باشد كه فقط مادر بزرگ شما را مي شناسد، شايسته ي بررسي مجدد و جدي است.

پي‌نوشت‌ها:

1. conscious awareness
2. trillion ( در آمريكا هزار ميليارد، در انگليس: ميليارد ميليارد )
3. circularity
4. paradox
5. self- referencing
6. self- obsessed
7. neuroscience
8. spinal cord ( يا مغز تيره، طناب مهره اي )
9. sensory receptor neurons
10. منظور از زمان واقعي ( real time )، زماني است كه رويداد يا فرايندي عملاً در آن زمان روي مي دهد ( م. )
11. endocrine glands
12. trace element
13. salty water
14. medium independent
15. Biological medium
16. saccade
17. retina s fovea
18. fovea
19. foveal vision
20. gaze point
21. photoreceptor
22. sensory transduction
23. chemical synapses
24. retinal ganglion cells
25. axon
26. electrical impulses
27. synapse
28. grandmother cell

منبع مقاله :
اوشي، مايكل؛ (1390)، مغز، ترجمه: ابوالفضل حقيري، تهران: بصيرت، چاپ دوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط