از جهت سوم، بحث فطرت يک مسئله ي کلامي و اعتقادي است، زيرا بحث درباره ي مبدأ و معاد، محور مباحث کلامي را تشکيل ميدهد و برهان فطرت يکي از برهان هاي متکلمان بر معرفت و گرايش انسان به مبدأ و معاد است.
متکلمان غربي نيز - خصوصاً در دوره هاي اخير - به اين موضوع توجه نموده اند و مباحثي که تحت عنوان « تجربه ي ديني » مطرح کرده اند، ناظر به همين مسئله است؛ هر چند ميان معرفت فطري و تجربه ي ديني تفاوت هايي وجود دارد که در جاي خود بيان خواهيم کرد.
موضوع بحث اين نوشتار، بررسي معرفت فطري از ديدگاه قرآن کريم است. معرفت فطري از ديدگاه قرآن به دو حوزه ي وجود انسان، ارتباط دارد و از دو سرچشمه مي جوشد: يکي حوزه ي عقل و ديگري حوزه ي دل و روان. نمونه هايي از اين معرفت در آيات قرآن بيان شده است؛ چنان که محرک ها و منبِّه هاي فطرت، و آسيب هاي آن نيز يادآوري شده است. ما قبل از ورود به بحث، راه هاي شناخت را از ديدگاه قرآن به اختصار بررسي کرده و آن گاه به تبيين معرفت فطري، در پرتو آيات قرآن مي پردازيم.
سر فصل هاي بحث ما را مسائل زير تشکيل مي دهند:
الف: راه هاي شناخت از ديدگاه قرآن.
ب: معرفت فطري چيست؟
ج: نمونه هايي از معرفت فطري در قرآن.
د: آسيب هاي معرفت فطري.
ه: محرّک ها و منبّه هاي معرفت فطري.
اينک به شرح و تبيين سر فصل هاي ياد شده مي پردازيم:
الف: راه هاي معرفت از ديدگاه قرآن
قرآن کريم همه ي راههاي عادي معرفت را که در ميان بشر معهود و معمول است، تأييد و امضا کرده است و خود نيز راه ديگري را که - مورد قبول همه ي اديان الهي است - مطرح نموده و آن راه « وحي » است. بر اين اساس، راه هاي کسب معرفت از نظر قرآن عبارتند از:1.راه حواس 2.راه دل و فطرت 3.راه عقل و خرد 4. راه وحي.
اينک با نقل آياتي درباره ي هر يک، به اختصار آنها را شرح مي دهيم، تا زمينه ي بحث معرفت فطري کاملاً روشن گردد.
1.راه حواس: قرآن کريم در اين باره بر دو حس بينايي و شنوايي تأکيد ورزيده و آن ها را به عنوان وسايل کسب معرفت براي بشر شناخته است. اين آيات بر سه دسته اند: دسته ي اول، آياتي که هر دو حس را يادآور شده است و دسته ي دوم و سوم آياتي که يکي از آن دو را بيان کرده است. از روشن ترين مواردي که از دو حس مذکور به عنوان دو وسيله ي کسب معرفت ياد شده، آيات زير است:
(وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ)(1)؛
خداوند شما را از درون مادرانتان بيرون آورد، در حالي که چيزي نمي دانستيد و براي شما گوش ها و چشم ها و خردها قرار داد، شايد سپاس گزار باشيد.
(وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً مَا تَشْکُرُونَ)؛(2)
خداوند همان است که براي شما گوش ها و چشم ها و خردها آفريد، کمي سپاس گزار باشيد.(نظير اين آيه است، آيه ي 23 سوره ي ملک)
(وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً مَا تَشْکُرُونَ)؛(3)
و براي شما گوش ها و ديده ها و خردها قرار داد، کمي سپاس گزار باشيد.
واژه ي « سمع » گاهي به معناي قوه شنوايي است، گاهي به معناي عضو شنوايي ( = گوش ) و گاهي نيز به معناي فعل شنيدن است.(4) اين واژه در قرآن کريم پيوسته به صورت مفرد به کار رفته در حالي که کلمه ي «بصر » غالباً به صورت جمع استعمال شده است. شايد علت، اين باشد که در مورد قوّه يا دستگاهي شنوايي آنچه شنيده مي شود، جز صدا نيست، ولي با قوّه يا دستگاه بينايي شکل، رنگ، طول و عرض ديده مي شود و اين وحدت و کثرت در عمل شنيدن و ديدن، سبب اختلاف در ظاهر لفظ آن دو گرديده است.(5)
بديهي است قرآن کريم که قواي حسي را به عنوان ابزارها و راه هاي کسب معرفت مي شناسد، شناخت حاصل از اين راه را نيز معتبر مي داند. از اين جهت، نظريه ي نفي اعتبار معرفت حسي که سوفسطائيان و شکّاکان مطرح کرده اند، مردود است.
نکته ي قابل توجه در مورد حس شنوايي، اين است که هر گاه انسان در مسائل ديني يا دنيوي خود، صاحب نظر و متخصص نباشد، به سخن متخصصين در آن زمينه ها گوش فرا مي دهد، از اين رو در قرآن، گاهي تنها دو قوه ي عقل و شنوايي ذکر شده است، چنان که مي فرمايد: ( إِنَّ فِي ذلِکَ لَذِکْرَى لِمَنْ کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ )(6) در حقايقي که بيان کرديم درس و عبرت است براي کسي که صاحب تعقل و تفکر باشد و يا گوش شنوا داشته باشد.
نيز از زبان دوزخيان حکايت مي کند که مي گويند: ( لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ )(7)اگر گوش فرا داده بوديم، يا عقل خود را به کار بسته بوديم، از اصحاب دوزخ نبوديم.(8)
2.عقل و خرد: واژه هاي قرآني که ناظر به اين ابزار يا طريق معرفت مي باشند، عبارتند از: تفکر، تعقل، لبّ، قلب و فؤاد. دو واژه ي نخست، بيان گر فعل و انجام اين معرفت مي باشند و واژه هاي ديگر ابزار و وسيله انجام آن را بيان مي کنند.
فکر قوه اي است که به واسطه ي آن مي توان به معرفت رسيد و تفکر، به فعاليت در آوردن آن قوه در پرتو عقل است.(9) آيات قرآن در ستايش تفکر و نکوهش کساني که اهل تفکر نيستند، بسيار است.
عقل نيز قوه ي کسب دانش است و گاهي به علم و دانشي که از آن به دست مي آيد نيز گفته مي شود. در حديث نبوي آمده است که « خداوند آفريده اي گرامي تر از عقل نيافريده است. »
و نيز « کسي چيزي برتر از عقلي که او را به هدايت رهنمون گرديده و از ضلالت باز دارد، کسب نکرده است. »
حديث نخست، ناظر به نخستين معناي عقل و حديث دوم ناظر به دومين معناي آن است.(10) آيات مربوط به بهره گيري از عقل در تشخيص حق از باطل نيز بسيار است.
لُبّ عبارت از عقل پيراسته از شوايب است. بنابراين، معناي لُبّ اخص از معناي عقل است و معمولاً در آيات قرآني در مواردي به کار رفته است که حقايق و معاني لطيف مطرح است.(11)
قبل از آن که به توضيح دو واژه قلب و فؤاد بپردازيم، نمونه هايي از آيات را درباره ي سه واژه ي پيشين نقل مي کنيم:
(إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ)(12)
بدترين جبندگان نزد خدا افراد کر و گنگي هستند که نمي انديشند.
(وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ)؛(13)
خداوند پليدي را بر کساني وارد مي سازد که نمي انديشند.
(وَ تِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَکَّرُونَ)؛(14)
اين گونه خداوند نشانه ها را براي شما بيان مي کند، شايد تفکر کنيد.
(إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ لَآيَاتٍ لِأُولِي الْأَلْبَابِ)(15)؛
به درستي که در آفرينش آسمان ها و زمين و گردش شب و روز نشانه هايي است براي خردمندان.
قلب در قرآن: از مطالعه ي آيات قرآن به دست مي آيد که واژه قلب در موارد زير به کار رفته است:
1.دل يا مرکزي که به صفايي نظير آرامش، ترس، نرمي، رأفت، انابه، حسرت، قساوت، الفت، خشيت، کينه و مانند آن وصف مي شود. صفات ياد شده، در آيات متعددي از قرآن براي قلب بيان شده است.
2.در برخي از آيات قرآن، قلب به معناي عقل و فهم به کار رفته است، چنان که مي فرمايد: ( إِنَّ فِي ذلِکَ لَذِکْرَى لِمَنْ کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ).(16)
همان گونه که قبلاً يادآور شديم، در اين آيه، دو وسيله ي تشخيص خوبي از بدي مصلحت از مفسده و سود از زيان بيان گرديده است: يکي استفاده از قوه ي عقل و خرد و ديگري استفاده از تخصص ديگران که به وسيله ي گوش فرا دادن به کلام آنان انجام پذير است.
نيز مي فرمايد: ( لَهُمْ قُلُوبٌ لاَ يَفْقَهُونَ بِهَا )(17)
مقصود از قلب در اين آيه نيز عقل و خرد است که گمراهان براي فهم حقايق الهي از آن بهره نمي گيرند.
باز مي فرمايد: ( أَفَلَم يَسيِرُوا فِي الأَرضِ فَتَکُونَ لَهُم قُلُوبٌ يَعقِلُونَ بِها )(18)، روشن است که تعقل، همانا به کار گرفتن نيروي عقل و خرد است.
( أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا )(19)مقصود از قلب در اين آيه نيز به قرينه ي « تدبّر » که همانا تفکر است، عقل و خرد مي باشد.
3.در برخي از آيات، براي قلب، صفاتي بيان شده است که هم بر عقل منطبق است و هم بر دل؛ مانند هدايت، تقوا، پاکيزگي، ختم، طبع، مشابهت، انحراف، خير، غفلت، گناه آلودگي، تشتت نظاير آن.
4.گاهي مقصود از کلمه ي قلب، روح و جان آدمي است، چنان که مي فرمايد: ( وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ )(20)آن گاه که جان ها به گلوگاه برسد.
و نيز مي فرمايد: ( إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَنَاجِرِ کَاظِمِينَ )(21)( هنگامي که جان ها با حالت خشم در گلو مي باشد ).
راغب مي گويد:
کلمه ي قلب در اموري که به انسان اختصاص دارد، مانند روح، انس، شجاعت و غير آن به کار مي رود. چنان که فرموده است: ( وَ بَلَغَتِ القُلُوبُ الحَناجِرَ ) که مقصود از قلوب، ارواح است و فرموده است: ( إِنَّ فِي ذلِکَ لَذِکري لِمَن کانَ لَهُ قَلبٌ ) مقصود از قلب، علم و فهم است و نيز فرموده است: ( وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُکُمْ )(22) يعني تا شجاعت شما ثابت و پابرجا باشد و ترس از شما زايل گردد.(23)
علامه ي طباطبايي « قلب » در آيه : ( بِمَا کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ )(24)را به روح و نفس تفسير کرده است، زيرا کسب و اکتساب جز به انسان نسبت داده نمي شود و مبدأ آن در حقيقت، همان روح و نفس انسان است.(25)
شيخ محمد عبده نيز گفته است: « لفظ قلب در مورد وجدان، عقل، و نفس ناطقه به کار مي رود و استعمال آن در مورد نخست ( وجدان ) بيشتر است، زيرا اقناع و اذعان مربوط به آن مي باشد.»(26)
فؤاد در قرآن
از مطالعه ي مجموع آياتي که در آن ها کلمه « فؤاد » و « افئده » به کار مي رفته است، به دست مي آيد که اين واژه ناظر به دو کانون ادراکي و احساسي است؛ يعني ادراک عقلاني و احساس نهاني که از آن به درک وجداني يا ضمير خودآگاه تعبير مي شود.در آياتي که وسايل معرفت بيان گرديده است، پس از گوش و چشم، فؤاد آمده است و گواه آن است که مقصود از فؤاد، نيروي عقل و خرد است، چنان که در برخي از آيات، فؤاد با صفاتي چون « ثبات و آرامش » و «فراغت » وصف گرديده است، چنان که مي فرمايد:
( وَ کُلاًّ نَقُصُّ عَلَيْکَ مِنْ أَنْبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَکَ )(27)؛
سرگذشت پيامبران را براي تو حکايت مي کنيم تا دل تو با آن ثبات يابد.
نيز مي فرمايد:
( وَ أَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغاً ... )(28)؛
دل مادر موسي از هر چيز - جز فرزندش - فارغ گرديد.
به عبارت ديگر، مقصود از فؤاد، همانند قلب - همان روح و نفس است که به اصطلاح منطق دانان، فصل مميز انسان مي باشد. اين حقيقت دو بعد دارد، يکي از مقوله ي تفکر و انديشه ورزي است و ديگري از مقوله ي احساس و شهود دروني و وجه مشترک هر دو اين است که از وسايل معرفت و ادراک مي باشند.
3.راه دل و روان: از توضيحاتي که در مورد قلب و فؤاد در قرآن کريم داده شد، معلوم مي شود که گاهي مقصود از اين دو واژه، دل و روان انسان است. بنابراين، علاوه بر حس و عقل، انسان از طريق وجدان و روان خود نيز مي تواند حقايقي را درک کند.
آنچه را که روان شناسان به عنوان تمايلات عالي روان انسان نام مي برد از اين دسته ادراکات است به گفته ي آنان تجربه هاي روحي اثبات کرده است که در روان و نهاد انسان تمايلاتي مانند: تمايل به دانش ( حس راستي )، تمايل به نيکي ( حس اخلاقي )، تمايل به زيبايي ( حس زيبايي خواهي ) و تمايل قدسي ( حس مذهبي ) سرشته شده است. انسان ها در تحقق بخشيدن به اين تمايلات متفاوتند، ولي در اصل وجود چنين احساسات و تمايلاتي يکسانند.
بديهي است اين تمايلات، تمايلاتي آگاهانه هستند و در نتيجه با نوعي معرفت و شناخته همراهند و در عين اين که داراي ويژگي گرايش و کشش مي باشند، با ويژگي ادراک و دانش نيز همراهند.
اين راه، دو گونه جلوه و نمود دارد:
1.طريق فطرت
که جلوه و نمود عام راه درون است و بعداً درباره ي آن سخن خواهيم گفت. آياتي نظير آيه هاي شش و هفت سوره ي « الشمس » ناظر به آن است، چنان که مي فرمايد: ( وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا )(29)؛ « سوگند به نفس و آراستگي آن ( آراسته گر آن ) که پليدي ها و پاکي ها را به آن الهام کرد.»اين جلوه از راه دل و روان عموميت دارد و هيچ انساني که از آفرينش سالم برخوردار است، فاقد آن نمي باشد براي همين است که حجت الهي بر همگان تمام مي باشد.
2.طريق کشف و شهود
دومين جلوه ي راه درون، همان است که در مکتب عرفان و تصوف به آن توجه شده است، که مشروط به يک رشته تمرين ها و رياضت هاي روحي و نفساني است. خود اين راه نيز، درجات و مراتبي دارد و عالي ترين آن، جز نصيب اولياي خاص خداوند نمي شود. اين راه به شرايط دشواري که دارد، بسيار محدود است و تنها عده ي کمي از انسان ها توفيق پيمودن آن را پيدا مي کنند. اگر چه از نظر کيفيت، نسبت به راه حس و عقل، برتر است. اين راه در آيات متعددي از قرآن کريم مورد توجه بوده است که برخي را يادآور مي شويم:( وَ الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا )(30)؛
کساني را که در راه ما تلاش کردند، به راه هاي ( ويژه ) خود هدايت مي کنيم.
( وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ )؛(31)
کسي که تقواي الهي را پيشه سازد، خداوند براي او، راه برون رفتن ( از تنگناها ) قرار مي دهد، و از جايي که گمان نمي برد، روزي مي دهد.
( اطلاق رزق در آيه، رزق مادي و معنوي را شامل مي شود ).
( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَاناً )؛(32)
اي مؤمنان، اگر پرهيزکار باشيد، خداوند نيروي تشخيص حق از باطل را به شما ارزاني دارد.
4.طريق وحي: از مراجعه به کلمات لغت شناسان عرب در توضيح واژه ي وحي و کاربردهاي آن، روشن مي شود که وحي نوعي تعليم و آموزش است که اوّلاً، سريع و برق آسا انجام مي گيرد و ثانياً، مخفي و ناآشکار است.
ابن فارس مي گويد: « وحي عبارت است از تعليم و آموزش پنهاني ».(33)
راغب مي گويد: « وحي اشاره ي سريع را گويند و گاهي به مطالب رمزي و تعريض گونه نيز وحي گفته مي شود، زيرا بيان مطلب از طريق رمز و تعريض سريع انجام مي گيرد.»(34)
از اين دو لغت شناس معروف زبان عربي، يکي به ويژگي سرعت انتقال در وحي اشاره کرده و ديگري ويژگي پنهاني بودن آن را يادآور شده است، ولي حق اين است که هر دو ويژگي در مورد وحي تحقق دارد. اين مطلب با مراجعه به موارد استعمال آن روشن مي شود؛ اينک کاربردهاي اين واژه در قرآن را يادآور مي شويم:
1.هدايت طبيعي: يعني قوانين و سنت هايي که بر زندگي موجودات طبيعي حاکم است؛ مانند: حرکت سيارات و ترکيبات طبيعي و خواص و آثار اشيا، چنان که درباره ي نظام حاکم بر آسمان ها مي فرمايد:
( وَ أَوْحَى فِي کُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا )(35)« در مورد هر آسماني، امر مربوط به تدبير آن را وحي کرد. »
شاهد بر اين که مقصود از وحي در اين آيه سنّت ها و قوانين تکويني حاکم بر آسمان هاست، جمله آخر آيه است که مي فرمايد:
( ذلِکَ تَقدِيرُ العَزِيزِ العَلِيمِ ) « اين است اندازه گيري قدرتمند توانا ».
2.ادراک غريزي که مخصوص جانداران - مخصوصاً حيوانات - است؛ مثلاً درباره ي زنبور عسل مي فرمايد:
( وَ أَوْحَى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ)(36)
پروردگارت به زنبور عسل آموخت که از کوه ها و درخت ها و مکان هاي بلند، لانه بساز.
3.القا در دل که مربوط به انسان هاست و اين دو گونه است: هر گاه دل پاکيزه باشد، از جانب خداوند مطالبي به آن لقا مي گردد و اگر ناپاک باشد از طرف شيطان. در مورد نخست مي فرمايد: ( وَ أَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ ...)(37)؛« به مادر موسي وحي کرديم که فرزند خود را شير بده... »
و در جاي ديگر درباره ي ياران پاک سيرت حضرت مسيح عليهم السلام مي فرمايد:
( وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوَارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَ بِرَسُولِي )(38)؛ « به ياران مسيح وحي کرديم که به من و رسول من ايمان آوريد.»
درباره ي يوسف عليه السلام مي فرمايد:
(وَ أَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذَا وَ هُمْ لاَ يَشْعُرُونَ)(39)؛
به يوسف وحي کرديم که تو برادرانت را نسبت به کاري که انجام داده اند، آگاه خواهي کرد و آنان تو را نمي شناسند.
در مورد دوم ( وحي شيطاني ) مي فرمايد:
( وَ إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوکُمْ )(40)؛
به درستي که شياطين به دوستان خود وحي مي کنند تا با شما مجادله کنند.
بديهي است القا در دل، آن گاه که از جانب خداوند تحقق يابد، با راه دل به معناي خاص آن يعني کشف و شهود، تفاوت چنداني ندارد، چون رياضت هاي نفساني و پرهيزگاري، آينه ي دل را از زنگار پليدي ها، پاک مي سازد و چهره ي حقيقت در آن نمايان مي گردد و اين حقيقت به صورت معرفتي روشن در درون نمايان مي گردد.
4.وحي نبوت: اين وحي مخصوص پيامبران الهي است؛ اعم از پيامبران صاحب شريعت مانند: نوح، ابراهيم، موسي، عيسي و پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله و ساير پيامبران الهي. آيات مربوط به وحي نبوت بسيار است که به دليل روشن بودن مطلب، تنها يک آيه را يادآور مي شويم:
( إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْکَ کَمَا أَوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ وَ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْبَاطِ وَ عِيسَى وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هَارُونَ وَ سُلَيْمَانَ...)(41)؛ ما به تو وحي کرديم، چنان که به نوح و پيامبران پس از وي وحي نموديم و به ابراهيم، اسماعيل، اسحاق، يعقوب، اسباط، عيسي، ايوب، يونس، هارون و سليمان وحي نموديم...
آنچه بر پيامبران الهي وحي شده است، درباره ي معارف الهي، احکام عملي، دستورات اخلاقي، وقايع تاريخي، حيات اخروي و مسائل ديگري بوده که همگي در راستاي هدايت معنوي و تربيت بشر و رشد و تعالي وي قرار داشته است. در نتيجه، عموم بشر توانسته اند از طريق وحي نبوّت به يک سلسله معارف مهمي درباره ي انسان، جهان و آفريدگار هستي دست يابند و معرفت هاي حسي و عقلي خود را غنا بخشند و در مسير آرمان هاي متعالي ديني هدايت کنند.
ب: معرفت فطري چيست؟
واژه ي فطرت بر نوعي خاص از خلقت دلالت مي کند، زيرا بر وزن « فعله » است که مصدر نوعي است و بر چگونگي تحقق فعل دلالت دارد؛ چنان که گفته مي شود: « جلست جلسة الامير »؛ يعني بسان نشستن امير، نشستم.ابن اثير مي گويد:
فَطر ( بر وزن دهر) به معناي ابتدا و اختراع نمودن است و فطرت حالت و چگونگي آن را بيان مي کند و مقصد از حديث نبوي که فرمود: « کلُّ مولودٍ يُولَد علي الفطرةِ» اين است که بر نوعي از سرشت و طبيعت، آفريده مي شود که پذيرنده ي دين است و اگر بر همان سرشت و طبيعت باقي بماند، هيچ گاه دين را رها نخواهد کرد و عدول از دين به سبب عوامل خارجي، نظير تقليد است و از ابن عباس نقل شده است که گفت: معناي : ( فاطِرِ السَّمواتِ وَ الأرضِ) را نمي دانستم، تا اين که دو اعرابي ( باديه نشين ) در مورد چاه آبي نزد من به منازعه پرداختند، يکي از آنها گفت: « انا فطرتها » يعني من اول آن را حفر کردم.(42)
بنابراين، آفرينش جهان توسط خداوند، ابداعي و ابتکاري است و اين دليل آن است که اولاً، خداوند جهان را از عدم آفريده و ترکيب و صورت پردازي او بر ماده اي انجام گرفته که خود آن را آفريده است؛ در حالي که صورت پردازي هايي که توسط غير خداوند انجام مي گيرد، بر موادي است که خدا آفريده است. ثانياً، طرح و الگوي جهان ابتکاري و بي سابقه است و خداوند آن را از کسي اقتباس نکرده است، در حالي که غير خداوند هر چه مي داند، از جانب خداوند است.
قرآن کريم در عين اين که فطرت را در مورد آفرينش همه ي موجودات به کار مي برد و خداوند را ( فاطِرِ السَّمواتِ وَ الأَرضِ ) مي داند، در مورد انسان از فطرتي ويژه سخن گفته، مي فرمايد:
(فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ)؛(43)
به سوي دين حنيف استوار باش، ديني که مقتضاي فطرت الهي است، همان فطرتي که انسان ها را بر پايه ي آن آفريده است، آفرينش خداوند تبديل ناپذير است، اين دين متکفل و تأمين کننده ي سعادت انسان است، ولي اکثر انسان ها نمي دانند.
اين آيه به روشني دلالت مي کند که انسان آفرينش ويژه اي دارد، که به واسطه ي آن از ديگر حيوانات ممتاز مي گردد. اين آفرينش ويژه، از طريق دين تبلور مي يابد. ديني که خود ريشه در سرشت و خلقت انسان دارد و هم آهنگ با ساختمان وجودي و ابعاد حياتي اوست. اين دين، همان دين اسلام يعني تسليم بودن در برابر خداوند و فرامين الهي است؛ چنان که مي فرمايد:
( إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلاَمُ )(44)؛« دين مقبول نزد خداوند، اسلام است. »
« اگر کسي ديني جز آن برگزيند، پذيرفته نخواهد شد »:(وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلاَمِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ).(45)
از آن جا که اساس و حقيقت اين دين، توحيد است، در روايات، دين فطري به توحيد تفسير شده است.(46)
بنابراين، فطرت با طبيعت که در مورد موجودات بي جان و نيز گياهان به کار مي رود و غريزه که مربوط به جهان حيوانات است، در اين جهت که همگي تکويني و آفرينشي هستند و به قلم آفرينش نگاشته شده اند، همانند است، ولي در اين جهت که ويژه ي انسان است با آن ها تفاوت دارد. طبعاً اين ويژگي را بايد در حيات عقلاني انسان جست و جو کرد، چرا که دين نيز مربوط به همين عنصر آسماني است؛ يعني عنصر عقل و خرد که خوبي را از بدي تمييز مي دهد و به درک حقايق و ارزش هاي کُلّي تواناست و به تعبير فلسفي، تفاوت فطرت با طبيعت و غريزه، از قبيل تفاوت تشکيکي است که به کمال و نقص وجودي باز مي گردد.
فطريات نظري و عملي
آنچه مقتضاي فطرت و سرشت انسان است، دو گونه است: گاهي معرفت به آن به صورت بالفعل تحقق دارد، مانند درک وجداني انسان نسبت به خود و گاهي تحقق آن بالقوّه است؛ يعني انسان استعداد و قابليت آن ها را دارد، مانند کمالات نفساني که از طريق علم و عمل به دست مي آيد.سخن ما فعلاً در مورد قسم نخست است که مي توان آنها را سرمايه هاي آفرينش و دروني انسان ناميد. اين سرمايه هاي فطري را مي توان به دو دسته ي نظري و عملي تقسيم کرد: فطريات نظري، آن دسته از ادراکات بديهي و روشن مي باشند که مستقيماً به عمل و کردار ارتباط ندارند؛ مانند: ادراک مفاهيم و احکام ضرورت، امکان، امتناع، عليت، تناقض و مانند آن. فطريات عملي، آن دسته از ادراکات بديهي اند که مستقيماً با عمل و کردار ارتباط ندارند؛ مانند: ادراک حسن و لزوم شکر منعم، عدل و داد، صدق و راستي، وفاي به عهد و پيمان، جزاي احسان به نيکي و ادراک قبح ناسپاسي و کفران نعمت، ظلم و بيدادگري، دروغ گويي، خيانت و پيمان شکني، جزاي احسان به بدي و نظاير آن ها.
اينک به بررسي ديدگاه قرآن درباره ي اين دو بخش از سرمايه هاي فطري مي پردازيم معرفت هاي فطري - اعم از نظري و عملي - که در قرآن به آن توجه شده است، کدامند؟
پينوشتها:
1.نحل، آيه ي 78
2.مؤمنون، آيه ي 78
3.سجده، آيه ي 9
4.راغب اصفهاني، مفردات الفاظ قرآن، ص 242، کلمه سمع.
5.رشيد رضا، المنار، ج1، ص 145
6. ق ، آيه ي 37
7.ملک، آيه ي 10
8.علامه طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج18، ص 356
9.راغب اصفهاني، مفردات الفاظ قرآن، ص 384 ، کلمه ي فکر
10.همان، ص 342، کلمه ي عقل
11.همان، ص 446، کلمه ي لبّ
12.انفال، آيه ي 22
13.يونس، آيه ي 100
14.حشر، آيه ي 219
15.آل عمران، آيه ي 190
16.ق، آيه ي 37
17.اعراف، آيه ي 179
18.محمد، آيه ي 24
19.حج، آيه ي 46
20.احزاب، آيه ي 10
21.غافر، آيه ي 18
22.آل عمران، آيه ي 126
23.همان، ص 411، کلمه قلب
24.بقره، آيه ي 225
25.الميزان في تفسير القرآن، ص 223 و 224
26.المنار، ج1، ص 352
27.هود، آيه ي 120
28.قصص، آيه ي 10
29.شمس، آيات 7-8
30.عنکبوت، آيه ي 69
31.طلاق، آيات 2-3
32.انفال، آيه ي 29
33.مقاييس اللغة، ج6، ص 93
34.مفردات الفاظ قرآن، ص 515، کلمه ي وحي
35.فصلت، آيه ي 12
36.نحل، آيه ي 68
37.قصص، آيه ي 7
38.مائده، آيه ي 111
39.يوسف، آيه ي 15
40.انعام، آيه ي 121
41.نساء، آيه ي 163
42.النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج3، ص 457
43.روم، آيه ي 30
44.آل عمران، آيه ي 19
45.همان، آيه ي 85
46.توحيد صدوق، باب 53، ص 328-331
صاحبي، محمدجواد، بوستان کتاب، قم، مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول/ 1391