در اواخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم، حنبليان در بغداد نفوذ بسياري داشتند و پي در پي به فتنه انگيزي بر مي خاستند. يکي از علماي حنبلي به نام محمد حسن بن علي بَربهاري(1)، که رياست حنبليان بغداد را عهده دار بود، آرا و عقايد خاصي را ابراز مي داشت و هر کس را که با عقايد او مخالف بود آزار و اذيت مي کرد. اتباع خود را وادار مي ساخت تا با خشونت با مردم رفتار کنند، خانه ها را غارت کنند و هر کس را که سخنانشان را نپذيرد، بترسانند. يکي از کارهاي بَربهاري اين بود که نوحه گري و مرثيه خواني بر امام حسين (عليه السلام) و زيارت قبر آن حضرت را ممنوع کرد و دستور کشتن نوحه خوانان را صادر کرد. از جمله، دستور قتل نوحه گري به نام خِلب را صادر نمود. اصحاب بَربهاري، در بغداد مسجدي بنا کرند که مرکز فتنه و آشوبگري بود و از همين جهت، مردم آن را مسجد ضرار ناميدند و به علي بن عيسي وزير شکايت کردند و او دستور ويران کردن آن مسجد را داد.(2)
در روز دهم جمادي الآخرة سال 334 هجري احمد معزالدوله بغداد مهد خلافت عباسيان، را بدون جنگ و خونريزي تصرّف کرد. با ورود او به بغداد و تأسيس شاخه اي از حکومت آل بويه در اين منطقه، صفحه ي نويني از تاريخ بغداد گشوده شد. از آن جا که اکثر بويهيان ديندار، شجاع، خردمند و داراي حسن سياست و تدبير بودند، آوازه ي نيکيِ ايشان با مردم، همه جا پيچيده بود. از اين رو، مردم از اطراف به آنان روي مي آوردند. در اين دوره از فشارهاي جانکاهي که از سوي عباسيان و بعضي از فرقه هاي مذهبي به شيعيان وارد مي گشت تا حد قابل ملاحظه اي کاسته شد و عالمان زمان آگاه شيعه فرصت يافتند آزادانه ايدئولوژي خويش را در معرض قضاوت ديگران قرار دهند و در پاسداري از اين عقايد با ديگران به مناظره بپردازند. آل بويه به امر ديني و اخلاقي علاقه بسيار نشان مي دادند و با علماي نامدار شيعه ي عصر خود ارتباطي قوي و پيگير داشتند.(3) با اين که قبل از قرن چهارم، عزاداري براي امام حسين (عليه السلام) علني برگزار مي شد، اما شيعيان در اين دوره توانستند مراسم خاص مذهبي خود را در ايّام سرور و عزا برپا دارند.
عموم مورّخان اسلامي نوشته اند که سال 352 هجري اولين سالي بود که عزاداري علني به طور گسترده در روز عاشورا و جشن و شادي و آذين بندي در روز عيد غدير در بغداد برگزار شد(4)، و اين امر تا اواسط قرن پنجم که آل بويه از ميان رفتند ادامه داشت(5).
در دوران معزّالدوله و پس از وي، از خلافت جز نامي باقي نمانده بود. مطيع، خليفه ي عباسي در برابر امير بويهي از خود اختياري نداشت، نه مي توانست فرماني صادر کند، نه کاري از دستش ساخته بود و نه وزيري داشت که حکم کند، بلکه تنها دبيري به همراه خليفه بغداد بود که وظيفه ي نامه نگاري را بر عهده داشت. معزالدوله بر خلاف ديگر سلاطين آل بويه تند خو و زود خشم و بد زبان بود، خيلي زود خشمگين شده و ناسزا مي گفت. حتي وزيران و بزرگان دربارش نيز از دشنام هاي او در امان نبودند. گاهي وزيران خود را کتک مي زد، ولي در مقايسه با خلفاي عبّاسي از انصاف بيشتري برخوردار بود. او پس از فتح بغداد، رسم زنداني و شکنجه و رسم هاي بدي را که ترکان ( ياران سبکتکين غزنوي ) از خود به جا نهاده بودند، برداشت(6).
اين امر منحصر به معزالدوله نبود، بلکه حکمرانان آل بويه در اين جهت از عباسيان برتري چشمگيري داشتند. غير شيعيان نيز در زمان امارات ايشان از آزادي برخوردار بوده و از ناحيه ي حکومت، فشاري بر آنان وارد نمي آمد،(7) حتي وزير عضدالدوله نصراني بود و سمت دفترداري و محاسبات معزالدوله را جواني نصراني ( اسرائيل بن موسي ) بر عهده داشت(8).
آل بويه با اسيران خوشرفتاري مي کردند و بر آنان مي بخشودند و از هر گزندي امان مي دادند، چندان که اسيران بر خويش ايمن مي شدند.
البته لازم است در بررسي زندگيِ سلاطين و حکمرانان به اين مسأله توجه نمود که شيوه ي زمامداري و مملکت داريِ آنان را بايد در مقايسه با ساير فرمانروايان سنجيد و نبايد انتظار داشت که رفتار آنان با رفتار انسان هاي پرهيزکار و متّقي که نفس خويش را در کانون مجاهدت سوخته اند، همانند باشد. حکومت آل بويه نيز مانند ديگر حکومت ها از تند خويي، شدّت عمل، ظلم و جور، قتل بي گناهان به اتهام هاي واهي و انجام کارهاي نادرست در جهت تحکيم حکومت، خالي نبود، ولي اينان در مقايسه با بسياري از حکمرانان، حاکمان دادگستري تلقّي مي شدند.
از ديگر اقدام هاي معزّالدوله که پس از انعقاد صلح با ناصرالدوله ي حمداني صورت گرفت. صرف اموال بسيار براي عتبه ي مقدسه سامرّا بود. وي براي آن دو امام غريب، کليددار و خدّامي را گماشت و براي آنان مستمرّي کافي مقرر کرد و روضه ي بهيه و ضريح چوبي احداث کرد و قبه اي بر فراز قبر آنان ساخت و دستور داد حوضي را که در سرداب بود و مردم در آن وضو مي ساختند پر کردد و ضريحي چوبين در اطراف مرقد منوّر عسکريين نصب نمودند.(9) وي همچنين به تعمير سدهاي شکسته اهتمام مي ورزيد تا آن جا که براي تعمير بندر با دوريا براي تشويق سپاهيان به کوشش بيشتر براي بستن سد شخصاً بدان جا رفت و در دامن خود خاک حمل کرده و همه ي سپاه از او پيروي کردند. نيز براي تعمير سد ازوان بدان جا رفت. در نتيجه ي اين اقدامات عمراني، ارزاني و فراواني رخ نمود، چنان که عامه را خوش آمد و در عصر او رو به بغداد نهادند(10).
معزّالدوله به سال 356ق. بدرود حيات گفت و فرزندش، عزّالدوله ي بختيار، که مردي سلحشور و پر دل بود، به امارت رسيد. عزّالدوله با وجود پاره اي صفات نيک، چون ارج نهادن به علم و عالمان، کفايت سياسي و قدرت مديريت و حکمراني لازم را نداشت و روزگار خود را به شکار و ساز و آواز و عيش و نوش و نردبازي و تماشاي خروس و عقاب و تازي مي گذراند و تنها وقتي که وقفه اي در امور دولتي پديدار مي شد، وزيري را عزل مي کرد و ديگري را به جايش مي گماشت(11). بي لياقتي وي سبب شد که در هر محله اي از محلات بغداد عدّه اي از رؤساي عيّاران، حکم رانند و از مردم ماليات گيرند و با ديگران به جنگ و نبرد برخيزند(12). عياران بغداد انسان هاي شرور و فاسدي بودند که کسي از آزار آنان در امان نبود(13).
در سال 363ق. مطيع، خليفه ي عبّاسي، خود را از خلافت خلع کرد و آن را به پسرش، عبدالکريم، ملقّب به طائع ( 363-381ق ) واگذار نمود. در زمان عزّالدّوله برخي از ترک ها که از دوران معزّالدوله در سپاه آل بويه داخل شده بودند، اقتدار بيشتري پيدا کردند، از جمله سبکتکين، رهبر ترک که در برهه اي از دوران حکومت بختيار، دعويِ استقلال سرداد و خود از عوامل فتنه و آشوب در بغداد گشت(14).
سرانجام عضدالدّوله که بر شيراز و اصفهان حکم مي راند به جانب بغداد آمد و عزالدوله را شکست داد و خود اداره ي امور بغداد را به عهده گرفت. عضدالدوله، سلطان با کفايت و سياستمدار لايقي بود که قدرت کشورداري وي در طول تاريخ بي نظير بوده است. قلمرو وي در اوج قدرتش از درياي خزر تا کرمان و درياي عمان را در بر مي گرفت. با ورود وي به بغداد در سال 367ق. شعله هاي فتنه و آشوب خاموش گرديد، راه ها از راهزنان و ياغيان پاک(15) شد. و نظم و امنيّت به جزيرة العرب و کرمان بازگشت و شهر بغداد که در اثر جنگ و آتش سوزي ناشي از جنگ و نيز عوامل طبيعي به ويراني گراييده بود، رو به آباداني نهاد. بازسازي و يا نوسازي بعضي از مساجد، لايروبي نهرها، احداث پل ها، وسعت بخشيدن به جسر بغداد، توسعه ي کشاورزي و باغداري، تشويق مردم به کمک مالي براي عمران شهرها و... از خدمات عضدالدّوله در بغداد بود. اين کارها بغداد را بار ديگر در زمره ي زيباترين شهرهاي جهان قرار داد. عضدالدوله نزد بهترين معلمان درس خوانده و خود در سلک دانشمندان بود، دانش و اهل آن را دوست مي داشت و بر همه ي آنان از جمله، فقيهان، محدثان، متکلمان، مفسران، اديبان، شاعران، نسب شناسان، پزشکان، رياضي دانان و مهندسان مقرري تعيين کرده بود. از اين رو عالمان در رشته هاي گوناگون به تحقيق و تأليف مي پرداختند. او در مجلس خاص خود محلي را به حکيمان و فيلسوفان اختصاص داده بود تا در آن جا گردهم آيند و آسوده خاطر از غوغاي عوام و تعرض سفيهان به مباحثه بپردازند.
البته صفات ناپسندي نيز در وي ديده مي شود که در برابر صفات نيکو و خدمات وي چندان جلوه نمي کند(16).
ابوعلي مسکويه پس از شرح مفصّلي از خدمات عضدالدوله مي نويسد: اين برکات بر ما فزوني مي گرفت که امر خدا، که از آن گريزي نيست، دررسيد(17).
عضدالدوله در سال 372ق. درگذشت و او را در جوار تربت علوي(18) به خاک سپردند. پس از وي پسرش، صمصام الدوله به سلطنت رسيد. وي پس از نزديک به چهار سال حکومت، در پي جنگي که بين او و برادرش، شرف الدوله به وقوع پيوست ناگزير شد امارت بغداد را به برادر واگذارد و از آن پس دولت آل بويه به سستي گراييد.
پس از مرگ شرف الدوله در سال 379ق. برادر وي، ابونصر بهاء الدوله به سلطنت رسيد. در سال 381ق. بهاء الدوله به تحريک ابوالحسن بن معلم، که بر دستگاه سلنت وي چيره گشته و در مملکتش حکم مي راند، طائع را از خلافت بر کنار کرد و قادر را، که خوشنام تر و صالح تر از خلفاي ديگر بود، به جاي وي نشاند.
با روي کار مدن قادر، خلافت عبّاسي از نو رونق گرفت و از نفوذ ال بويه بر آن بسيار کاسته شد. در سال 389ق. ابوعلي، پسر استاد هرمز، که از بهاء الدوله فرمان مي برد، شيراز را فتح کرد.
در پي آن، بهاء الدوله به شيراز رفته، در آن جا مستقر شد و بغداد و ساير نواحي عراق را به نمايندگان خود سپرد. از آن پس، نمايندگان و وزراي حاکمان آل بويه بازيگران اصلي در صحنه ي سياسي بغداد بودند. شاپور بن اردشير، ابوعلي، پسر استاد هرمز، ملقب به عميدالجيوش و فخرالملک ابوغالب، نمايندگان برجسته ي بهاء الدوله در بغداد بودند. در اين دوران نيز گاه و بي گاه ترکان عليه نمايندگان بهاء الدوله سر به شورش بر مي داشتند. و فساد و آشوب عيّاران نيز بر وخامت اوضاع مي افزود(19). بهاء الدوله در سال 403ق. درگذشت و در نجف اشرف مدفون گرديد.
سلطان الدوله، پسر بهاء الدوله پس از پدر زمام امر را به دست گرفت. فخرالملک ابوغالب، که به شيعيان نظر مساعدي داشت، همچنان نايب سلطان الدوله در عراق و وزير او بود؛ اما سرانجام، پس از پنج سال نيابت در بغداد، در سال 406 ق. به دستور سلطان الدوله کشته شد. پس از وي حسن بن سهلان به وزارت رسيد.
از حوادث مهم و اسف بار اين دوران آشوب هايي است که گاه و بي گاه آرامش بغداد را بر هم مي زده است؛ در اين ايّام بارها آتش فتنه بين شيعيان و اهل سنّت شعله ور شد(20) و خون هاي زيادي ريخته و خانه ها و محلّه هايي ويران شد. اسف بارتر آن که برخي از اين نزاع ها هنگامي رخ مي داد که سر حدهاي دارالسلام از جانب روميان مسيحي تهديد مي شد و حکمرانان شيعي ال حمدان مشغول پيکار با کفّار بودند. جنگ مسلمانان و مسيحيان تا سال 362ق. که دمستق، حکمران روم شرقي، به اسارت مسلمانان در آمد، ادامه يافت(21).
باري بغداد در سال هاي 338، 340، 346، 348، 349، 352، 361، ( يا 362 )، 363، 364، 380، 381، 382، 384، 391، 393، 398، 406، 408، 409 ق. شاهد فتنه و آشوب و منازعات شديد مذهبي بود. شرح اين حوادث را در کتاب هاي تاريخي که به ترتيب سال ها نگاشته شده است، مانند: تجارب الامم، المنتظم، العبر، الکامل، البدايه و النهاية مي توان ديد.
عوامل مختلفي در ايجاد اين گونه فتنه ها تأثير داشت، چون عزاداري براي امام حسين (عليه السلام) که براي برخي از متعصّبان اهل سنّت، گران مي آمد و منازعات خونين در مي گرفت(22). واقعاً باعث شگفتي و تأسف است که چگونه کساني که خود را مسلمان و پيرو پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) مي خوانند از عزاداري بر فرزند پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و نور چشم زهراي اطهر (عليها السلام) به خشم مي آيند؟
معارضه اهل تسنن با شيعه
در سال 389ق. عده اي از اهل سنّت براي مقابله با شيعيان، در مورد عزاداري عاشورا و جشن عيد غدير، در گرامي داشت روز غار ( روزي که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به همراه ابوبکر، به هنگام هجرت، در غار ثور(23) پنهان شد ) در 26 ذي حجه به جشن و شادي پرداختند(24). مورّخان اهل تسنّن، مانند ذهبي، ابن کثير و ابن عماد حنبلي مي نويسند: که اين از ناداني اين گروه بود؛ زيرا اختفاي پيامبر در کوه ثور به يقين در اواخر ماه صفر يا اوايل ربيع الاوّل رخ داد و پيامبر (صلي الله عليه و اله و سلم) در دوازدهم ربيع الاوّل وارد مدينه شدند(25). اين گروه، هشت روز پس از عاشورا نيز به عنوان « مقتل مصعب بن زبير »(26) به عزاداري مشغول بودند و به زيارت قبر او در « مسکن » مي رفتند.(27)بررسي کامل علل و عوامل ايجاد و گسترش اين آشوب ها در حوصله ي اين نوشتار نيست.
فتنه انگيزي عيّاران، قصه پردازان و واعظان ناآگاه و آشوب طلبي سياست پيشگان داعيه دار، در برافروخته شدن اين آتش فتنه نقش اساسي داشت. هنگامي که از ويراني بغداد و کم شدن جمعيت آن به سبب طاعون و نزاع هاي مذهبي و آتش سوزي ها و سيل ها به نزد عضدالدوله شکايت بردند، در پاسخ گفت: تنها عامل فتنه انگيزي در ميان مردم، قصه پردازان و موعظه گرانند و سپس دستور داد که هيچ کس به قصه سرايي و موعظه خواني در بغداد نپردازد و هيچ کس به نام صحابه گدايي نکند(28). آنچه در اين جا بايد بر آن تأکيد کرد اين است که فتنه ها و آشوب هاي مهم در دوران ضعف و ناتواني آل بويه، مانند زمان حکمراني عزالدوله و يا ايّامي که سلاطين بويهي در بغداد نبودند، رخ مي داد. ابن اثير درباره ي وقايع سال 380ق. مي نويسد:
« هنگامي که بهاء الدوله از بغداد خارج شد عيّاران در دو سوي بغداد دست به شورش زدند و فتنه ها بين اهل سنّت و شيعيان رخ داد، و به کشتار، آتش سوزي، غارت اموال و ويراني خانه ها منجر شد و اين وضع چند ماه ادامه داشت تا اين که بهاء الدوله به بغداد بازگشت.
متأسفانه در اين منازعات مذهبي، مناطق شيعه نشين، چون کرخ و باب الطّاق، بارها دچار آتش سوزي هاي هولناکي شد که برخي از آن ها بسيار دهشتناک بود. در سال 361ق. ( يا 362 ) در دوران حکومت عزالدوله به دليل تعصب سبکتکين حاجب ( رئيس ترکان ) فتنه و آشوب در بغداد بالا گرفت و هر روز فزون تر از پيش گشت. »(29) در اين هنگام وزير ستم پيشه ي عزالدوله، ابوالفضل شيرازي، دستور داد که کرخ را به آتش بکشند. کرخ بخش مهم و شيعه نشين بغداد و بزرگ ترين مرکز تجارتي پايتخت عباسي بود. در اين حادثه ي هولناک، مردان و زنان بسيار در خانه ها و حمام ها سوختند. به نوشته ي ابن اثير و ابن کثير، هفده هزار نفر، سيصد دکان و خانه هاي بسياري در آتش سوختند هر چند ممکن است اين دو مورخ، در اين ارقام، دچار اشتباه شده باشند(30). ولي، بزرگي اين مصيبت، انکارناپذير است.
هنوز يکي دو سال از اين واقعه نگذشته بود که در سال 363ق. بار ديگر در پي نزاع هاي مذهبي، ناحيه ي کرخ دچار آتش سوزي شد، تاجران فقير شدند و عيّاران بر اموال خانه هاي مردم دست اندازي کردند و نظم و امنيت از بين رفت. در اين سال نزاع هاي ديني و سياسي با هم در آميخت و شيعيان به طرفداري از ديليمان و عزّالدوله، و اهل سنت به جانبداري از سبکتکين و ترکان شعار دادند(31). شبيه سازيِ جنگ جمل از حکايات حيرت انگيز و تأسف بار اين سال بود و نشانگر آن که برخي هنوز از شمشير کافر ستيز علي (عليه السلام) در هراس بوده و کينه ي جانشين پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را در دل داشتند(32). کرخ پيش از اين تاريخ، در سال 348ق. و پس از آن نيز در سال 398ق. در آتش نزاع مذهبي سوخته بود. در سال آخر عمر شيخ مفيد ( 408ق. ) قادر، خليفه ي عباسي، به پشتگرمي محمود غزنوي به قتل و تبعيد و حبس گروه هاي بسياري از فرقه هاي مذهبي مخالف خود، از جمله شيعيان دست زد. شيخ مفيد در اين دوران پر آشوب، رياست طايفه ي اماميه را به عهده گرفت. پس از وفات ايشان نيز اين ستم ها به شيعيان ادامه يافت. سال هاي 416، 422، 424، 425، 432، 437، 440، 441، 443، 444 و 445ق. سال هاي بسيار پر آشوبي بود.
- در سال 416ق. محله ي کرخ و نيز خانه ي سيّد مرتضي را آتش زدند(33).
- در ربيع الاوّل سال 443ق. فتنه و آشوب را بدان جا رسانيدند که حرم حضرت موسي بن جعفر (عليه السلام) را غارت کرده و ضريح دو امام شيعيان، حضرت امام کاظم (عليه السلام) و امام جواد (عليه السلام)، را سوزاندند. در اين حادثه قبور عدّه اي از آل بويه و وزراي شيعي و يا متمايل به شيعه نيز طعمه ي حريق شد(34).
- در سال هاي 444ق. و 445ق. نيز قسمت هايي از کرخ دچار آتش سوزي شد(35).
- در سال 448ق. شيخ طوسي به ناچار از بغداد به نجف کوچ کرد و خانه ي وي غارت شد(36).
- در سال 449ق. نيز به خانه ي شيخ طوسي هجوم بردند، کتاب ها و دفاتر و کرسي تدريس وي را سوزاندند و هرچه را که در آن جا يافتند به غارت بردند... .
پينوشتها:
1- درباره ي احوال او و منازعات طرفدارانش با مخالفان طريقه ي حنبلي ر.ک: طبقات الحنابله، ابن الفراء، ج2، ص18-45؛ شذرات الذهب، ج2، ص319-323.
2- آل بويه، ص441-448؛ نشوار المحاضرة، ج2، ص134.
3- مثلاً رکن الدوله، به تکريم شيخ صدوق (متوفاي 381ق.) در ري مي پردازد و عضدالدوله شيخ مفيد (متوفاي 402ق.) را در بغداد مورد تفقد قرار مي دهد و بهاء الدوله حق خاندان شريف رضي (متوفاي 406ق.) را پاس مي دارد و... .
4- از جمله ر.ک: تاريخ الخلفاء، سيوطي، ص401.
5- النجوم الزهرة في ملوک مصر و القاهرة، ج4، ص218.
6- زين الاخبار، ص87.
7- آل بويه، مقدمه ي چاپ دوم و ص476. و نيز ر.ک: المنتظم، ج7، ص277.
8- تاريخ ديالمه و غزنويان، ص147؛ تاريخ مردم ايران از پايان ساسانيان تا پايان آل بويه، ج2، ص480.
9- اخبار غيبيّه از مولي اميرالمؤمنين (ع)، شيخ ذبيح الله محلاتي، ص412 و 413.
10- تجارب الامم، ج6، ص218 و 219.
11- همان، ص386-389.
12- تجارب الامم، وقايع سال 356ق، ج2، ص234؛ کامل ابن اثير، ج1، ص576 و 619 (سال 356 و 361).
13- آل بويه، 478 و 563.
14- تجارب الامم، سال 363 به بعد، ص326 و 328؛ کامل ابن اثير، ج8، ص635.
15- کتاب الاذکياء، ص38،(به نقل از تاريخ الهمداني).
16- ر.ک: کامل ابن اثير، ج9، ص16.
17- تجارب الامم، ج2، ص408.
18- انتقال شاهان، وزيران و اعيان علمي به عتبات عاليات، از سنت هاي شيعه در قرن چهارم بود. لذا علاوه بر عضدالدوله، شرف الدوله و بهاء الدوله و... نيز در عتبات دفن گرديدند.
19- کامل ابن اثير، ج9، ص168، 171 و 178.
20- ر.ک: النجوم الزهره، ج3، ص323-336؛ المنتظم، ج6، ص394 و 395، و ج7، ص19؛ مرآة الجنان، ج2، ص342 و 343؛ شذرات الذهب، ص379؛ الکامل، ج8، ص533 و 558 و 619؛ البداية و النهاية، ج1، ص253 و ج11، ص254 و 271.
21- ر.ک: الکامل في التاريخ؛ ج8، ص619؛ البداية و النهاية، ج11، ص271.
22- ر.ک: البداية و النهاية، سال 353ق، ج11، ص253.
23- اين غار در نزديکي مکه واقع شده است و رسول خدا در راه مهاجرت به يثرب از شر کفار قريش در آن پنهان شدند.
24- المنتظم، ج7، ص206.
25- العبر، ج2، ص176؛ البداية و النهاية، ج11، ص325؛ شذرات الذهب، ج3، ص130.
26- از طرف برادر خود، عبدالله بن زبير در بصره فرمانروا بود و مختار ثقفي را کشت و خود در جنگ با عبدالملک مروان در اطراف کوفه کشته شد و در ناحيه مسکن مدفون گرديد. در تاريخ بغداد، ج13، ص106 آمده: وي متهم به شرب خمر بوده است.
27- کتاب الوزراء، ص371؛ البداية و النهاية، ج11، ص326-325؛ شذرات الذهب، ج3، ص120؛ االمنتظم، ج7، ص206، ر.ک: اعلام زرکلي؛ بيهقي، ج1، ص237؛ تاريخ گزيده، ص148.
28- البداية و النهاية، ج11، ص289؛ المنتظم، ج7، ص88؛ طبقات الحنابلة، ج1، ص158؛ تاريخ الاسلام (حوادث سال 350-380ق.)، ص153؛ سير اعلام النبلاء، ج16، ص509.
29- ابن مسکويه و صاحب تکلمه ي تاريخ طبري، اين حادثه را در وقايع سال 361ق. نوشته اند؛ اما ابن جوزي اين حادثه را در سال 362ق. ذکر کرده است. ابن اثير و ابن کثير نيز در همين سال به اين حادثه اشاره کرده اند، ولي هر دو از وقوع فتنه و آشوب در سال 361ق. نيز گزارش داده اند.
30- عبارت تکلمه ي تاريخ طبري (ج1، ص211 و 212) و المنتظم (ج7، ص60) چنين است: «و احصي ما احترق فکان سبعة عشر الفاً و ثلاث مائة دکّان و ثلاثمائة و عشرين داراً أجرة ذلک في الشهر ثلاثة و اربعون الف دينار... .»
ممکن است اين عبارت را چنين معنا کنيم که تعداد دکّان هاي سوخته 17300 بوده است، بلکه شايد اين معنا با توجه به کلمه ي «ما احترق» ظاهر باشد؛ ولي عبارت ابن اثير چنين است: «و کان عدّة من احترق فيه سبعة عشر الف انسان و ثلاث مائة دکان و کثير من الدور...». عبارت ابن کثير نيز نظير اين است. ر.ک: البداية و النهاية، ج11، ص273.
31- تجارب الامم، ج2، ص328.
32- در اين سال، گروهي از اهل سنّت ساکن سوق الطعام زني را بر يک جمل (شتر نر) سوار کرده، وي را عايشه ناميدند و يکي خود را طلحه و ديگري زبير ناميد. اين گروه مي گفتند که ما با اصحاب علي بن ابي طالب مي جنگيم.
ر.ک: کامل ابن اثير، ج8، ص632؛ البداية و النهاية، ج11، ص275؛ تاريخ ابن خلدون، ج4، ص447.
33- کامل ابن اثير، ج9، ص349؛ البداية و النهاية، ج12، ص19.
34- المنتظم، ج8، ص150؛ کامل ابن اثير، ج9، ص577؛ البداية و النهاية، ج12، ص62.
35- المنتظم، ج8، ص154-157؛ کامل ابن اثير، ج9، ص593.
36- المنتظم، ج8، ص173؛ البداية و النهاية، ج12، ص69.
باقري بيدهندي، ناصر؛ (1377)، ابن حجاج شاعر معروف قرن چهارم، قم: مرکز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، چاپ اول