چالش هاي ديني و فرهنگيِ فرا رويِ جامعه ايران، در قرن 21

ايران کشوري است پهناور، و داراي موقعيت جغرافيايي ممتاز که هزاران سال است برابر تهديدهاي گوناگون طبيعي و انساني پايدار مانده. آيا اين کشور مي تواند همچنان کيان فرهنگي و سياسي خود را حفظ کند. و در عرصه ي تحولات
سه‌شنبه، 18 فروردين 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چالش هاي ديني و فرهنگيِ فرا رويِ جامعه ايران، در قرن 21
چالش هاي ديني و فرهنگيِ فرا رويِ جامعه ايران، در قرن 21

 

سخنران: غلامعلي حداد عادل (1)





 
ايران کشوري است پهناور، و داراي موقعيت جغرافيايي ممتاز که هزاران سال است برابر تهديدهاي گوناگون طبيعي و انساني پايدار مانده. آيا اين کشور مي تواند همچنان کيان فرهنگي و سياسي خود را حفظ کند. و در عرصه ي تحولات جهاني، پايدار و سرافراز بماند؟
براي پاسخ به اين سؤال، مي بايد از يک سو رمز پايداري ايران را در طول تاريخ پر فراز و نشيب گذشته آن شناخت، و از سوي ديگر، از ماهيت تحولات کنوني جهان آگاه گشت، به عبارت ديگر، بايد دانست چالش هاي مهم فرارويِ اين کشور در آينده ي نسبتاً نزديک، کدام است؟ مقصود من از چالش همان معناي ستيزه جويي است که معادل کلمه ي " Challenge » در انگليسي و " تحدّي » در عربي است.
امروزه در همه ي جهان سخن از قرني است تازه،که جهان پاي به آستانه ي آن نهاده است. همه متفکراني که خود آگاهي تاريخي دارند، چشمي به گذشته و نگاهي به آينده دوخته اند، با نگراني و هوشياري از خود مي پرسند: « ويژگيهاي مهم قرن بيست و يکم کدام است؟ جهان در آينده به کدام سو خواهد رفت؟ سرنوشت ما در جهاني جهاني چه خواهد بود؟ »
بديهي است در لحظه ي تحويل سال 1999 ميلادي به 2000 اتفاقي خاص در جهان روي نداده و آن لحظه، از حيث واقعيت زمان، با ديگر لحظه ها هيچ تفاوت نداشته است. اما آنچه قرن بيست و يکم را از قرن بيستم متمايز مي نماياند، تحولاتي است در دنباله ي حوادث وتحولات قرن گذشته - به ويژه در اواخر آن - که هم اکنون نيز در آغاز قرن جديد، با شتاب بسيار ادامه دارد.

دو پديده ي مهم در دو دهه ي پاياني قرن

در بيست سال پاياني قرن بيستم، دو رخداد مهم براي ما کاملاً سرنوشت ساز بوده است. يکي، دروني، ديگري، بيروني. " انقلاب اسلامي " چهره ي سياسي اجتماعي و فرهنگي کشور ما را دگرگون ساخته و پديده ي " جهاني شدن " به جهان، صورتي تازه بخشيده است.
سرنوشت ما در آينده بسته به آن است که تا چه اندازه مي توانيم اين دو پديده ي مهم و سرنوشت ساز را بشناسيم؛ از تعامل ميان آن دو آگاه شويم و خود را براي ايفاي وظيفه اي که پايداري و سرافرازي ايران در اين تعامل بر دوش ما مي نهد، آماده کنيم.
جهاني شدن در پي بر افتادن نظام دو قطبي سرمايه داري و کمونيسم، معني مشخص و ملموس پيدا کرد. اگر ابرقدرت کمونيسم همچنان - مانند دهه هاي پنجاه و شصت قرن بيستم در برابر غرب سرمايه داري حضور مي داشت، جهان آوردگاه بينش ها و روش هاي آن دو ابر قدرت مي بود و سخن گفتن از حاکميت بينش و روشي واحد بر جهان - که همانا خواسته ي طرفداران جهاني شده است - معنا نمي داشت.

نگاهي به گذشته

براي پاسخ به اين سؤال که: « مهمترين چالش ديني و فرهنگي در قرن بيست و يکم در برابر ايران چيست؟ » بايد قدري به گذشته بازگشت و از خود پرسيد: « جامعه ي ايران در سالهاي پيش از انقلاب اسلامي و در زمان حضور و حاکميت نظام دو قطبي سرمايه داري و کمونيسم بر جهان، برابر کدام چالش هاي فرهنگي و ديني قرار داشت؛ ظهور اين دو پديده مهم، يعني انقلاب اسلامي در ايران و جهاني شدن، به کدام دگرگوني در اين چالش ها انجاميده يا دست کم نيازمند کدام تغيير و تحول در آن هاست؟ » به عبارت ديگر، بايد با نگاهي به گذشته آشکار ساخت که گفتمان مسلط بر جامعه ي فکري و روشنفکري در ايران سه دهه ي پيش چه بوده و تحولات بيست سال گذشته به کدام تغيير در اين گفتمان انجاميده است.

سه جريان روشنفکري در کنار هم

سه دهه پيشتر، در فضاي فکري و روشنفکري ايران، به اقتضاي واقعيت هاي آن روز، عمدتاً سه جريان اصلي فکري و فرهنگي پيدا بود: روشنفکري چپ، روشنفکري غرب گرا و روشنفکري اسلامي.
روشنفکري چپ به اردوگاه مارکسيسم و کمونيسم گرايش داشت و مدعي مبارزه با نظام سياسي حاکم بر ايران آن زمان بود؛ چه، آن را دست نشانده ي همان امپرياليسم جهاني مي دانست. از ويژگيهاي اين روشنفکري، يکي ، پيش داوري در باره ي تحولات آينده بود که از ماهيت جبري فلسفه ي تاريخ در انديشه ي ماترياليسم - ديالکتيک بر مي خاست.
اين پيش داوري، تکليف روشنفکري چپ را در برابر ديگر انديشه ها و نظام هاي سياسي متفاوت از مارکسيسم و کمونيسم روشن کرده بود. روشنفکر مارکسيست با اعتقاد به مسير قطعي تحول تاريخي که آن را علمي و - بر همان پايه ي - جبري و حتمي مي دانست، چندان به چون و چرا در باره ي ديگر رويه هاي فکري نياز نداشت؛ سخت عمل زده بود و با هر نوع قدرت مسلط غير از مارکسيسم مخالفت و مبارزه مي کرد.
روشنفکري غرب گرا نيز - اگر چه اساساً و اصولاً الحادي نبود - اثر پذيرفته از مکتب هاي فکري و فلسفي غرب، مانند پوزيتيويسم و سکولاريسم، بر آن بود که دوران دين در جهان به سر آمده و عرصه و محدوده ي آن مي بايد حداکثر همان نيازهاي روحي و دروني تک - تک مردمان را در بر گيرد و انديشه ي ديني نبايد در صحنه امور اجتماعي و سياسي قد علم کند. اين جريان روشنفکري، به تبع فضاي فکري و فرهنگي غرب سرمايه داري، در نگاه هنري و اخلاقي، مقلد غرب بود و در اين راستا بي بند و باري و ابتذال را ترويج مي کرد؛ يا اگر چنين نمي کرد، در برابر آن ساکت و خاموش بود. سازگاري با نظام سياسي حاکم بر جامعه و تحکيم پايه هاي آن، طبعاً در دستور کار روشنفکران غرب گرا بود.
روشنفکري ديني جامعه ما روياروي اين دو جريان ايستاده بود. ستيزه ي گسترده با الحاد و بي ديني روشنفکري چپ، از ويژگيهاي آن بود. بخش عمده ي تلاش هاي فکري و فرهنگي ديني در آن سالها صرف مبارزه و نفي انديشه هاي مادي و الحادي مارکسيستي مي شد.
دغدغه ي ديگر روشنفکري ديني، مقابله با بي بند و باري و فساد اخلاقي روز افزون - به تبع ورود و هجوم فرهنگ و هنر محصول سرمايه داري غرب در جامعه - بود.
روشنفکري ديني در آرمان عدالت اجتماعي، از مارکسيسم دور نبود؛ هر چند در تفسير اين مفهوم با مارکسيسم اختلاف جدي داشت و راه وصول بدان را نيز ديگر مي دانست. روشنفکري ديني در نفي نظام سياسي حاکم بر ايران و مخالفت و مقابله امپرياليسم جهاني نيز با مارکسيسم همراه بود، اما به جاي گرايش به اردوگاه شرق کمونيستي، به جدايي از شرق و غرب باور داشت و در پي جانشين کردن نظامي کمونيستي به جاي حکومت سلطنتي ايران نبود.

ضرورت تحول درگفتمان حاکم بر روشنفکري ديني

انقلاب اسلامي که با شعارهايي مانند " استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي" و " نه شرقي، نه غربي، جمهوري اسلامي " در ايران به پيروزي رسيد، تحقق آرمان هاي روشنفکري ديني در ايران به شمار مي رفت. در سالهاي مقارن با اوج گيري نهضت اسلامي به رهبري امام خميني ( ره)، ويژگيهاي گفتمان فرهنگي و ديني رايج در فضاي روشنفکري ديني ايران - به تبع گفتمان رايج در فضاي روشنفکري چپ و روشنفکري غرب گرا - درخور همان زمان بود.
امروزه، در پي فرو پاشي اتحاد جماهير شوروي، برچيده شدن اردوگاه مارکسيسم و کمونيسم و منتفي شدن نظام دو قطبي " کمونيستي - سرمايه داري" ، پايان جنگ سرد و ظهور پديده نيرومند جهاني شدن، از يک سو؛ و تأسيس حکومت ديني و اسلامي در ايران و پيامدهاي آن، از سوي ديگر، مشخصات گفتمان روشنفکري ديني مي بايد تحول يابد و فقط با چنين تحولي، روشنفکري ديني ايران مي تواند در برابر چالشهاي فکري، فرهنگي و ديني قرن بيست و يکم پايداري کند و با آن، به گونه اي شايسته و بايسته تعامل کند.

چالش هاي رويارويي حکومت ديني

آنچه در جامعه ي امروز ايران در جهان امروز، چالش بر انگيز است، حکومتي ديني است که ما آن را " جمهوري اسلامي " خوانده ايم. جهان غرب که با قدرت صنعتي، نظام و توانايي نرم افزاري و سخت افزاري در عرصه ي رسانه اي و اطلاعاتي، و با اقتصاد جهان شمول مي خواهد پرچمدار جهاني شدن باشد، با مفهوم " حکومت ديني " بيگانه ا ست. تصور غالب متفکران غربي از حکومت ديني همان است که از گونه ي مسيحيِ آن دارند. غرب چندين قرن است که با حکومت ديني وداع کرده؛ حساب دين را از سياست جدا دانسته و دست دين را از عرصه هاي مختلف نهادهاي اجتماعي کوتاه کرده است.
در آستانه ي قرن بيست و يکم ميلادي، غرب از يک سو با شعار جهاني شدن، خواهان حاکميت ليبراليسم بر همه ي جهان است تا فرهنگ متناسب با ليبراليسم را در جهان گسترش دهد؛ و از سوي ديگر، انقلاب اسلامي - و در پي آن، بنيادگذاري جمهوري اسلامي - در ايران، تفسيري متفاوت از معناي دين، حدود و قلمرو آن، به دست داده و خواهان استقلال در ارزش ها و روش هاي فرهنگي است. چالش بنيادينِ فراروي جامعه ي ما در عرصه ي فکر، فرهنگ و ديانت، همين جهاني شدن است که بايد آن را به صورتي دقيق و عميق شناخت و براي آن چاره انديشيد.

نزاع در مفهوم آزادي

از جمله مفاهيمِ نزاع برانگيز در اين عرصه، آزادي است. آزادي در متن اعتقادات اسلامي جاي دارد؛ از آرمانهاي انقلاب اسلامي است و - چنانکه گفتيم - از جمله شعارهاي اوليه ي آن بوده است. در غرب نيز " آزادي روح و جوهر ليبراليسم است.
روشنفکر ديني در ايران امروز - که مي خواهد به حکم وظيفه اي الهي و تاريخي خود چالش هاي اصلي زمانه خود را بشناسد و براي آنها چاره اي يابد - مي بايد تفاوت اين دو مفهوم از " آزادي " را، يکي در جهان بيني و حکومت اسلامي، و ديگر، در ليبراليسم غربي - دقيقاً - روشن کند.
" مردم سالاري " ، جلوه و انعکاس آزادي در عرصه ي سياست است؛ اما حکومت ديني - به تعبير دقيقتر، " جمهوري اسلامي " ما - مدافع " مردم سالاري ديني " است. بايد پرسيد: « مردم سالاري ديني کدام آثار و نتايج فرهنگي و ديني را در پي دارد که آن را با ليبراليسم غربي روياروي مي کند؟! آيا تفسير دو مقوله ي " حق " و " تکليف " ، در عرصه ي آزادي هاي فردي و اجتماعي، در " ليبراليسم" و در " مردم سالاري ديني " يکسان است؟ اگر نيست، تفاوت آنها در چيست؟»

واکنش دين در برابر تحولات زمانه

اما دينِ مدعيِ حکومت که مي خواهد با التزام به فقه و فقاهت و رعايت حلال و حرام شرعي، در عرصه هاي مختلف، حضور و حاکميت داشته باشد، در برابر تحولات سريع اوضاع و احوال زمانه، چگونه واکنش مناسب و بهنگام از خود نشان خواهد داد؟ به عبارت ديگر، ابزار و ساز وکار تعامل اين دين با تحولات وسيع زمانه چيست؟ چگونه مي توان ميان جاودانگي دين و دگرگوني هاي روز افزون در جامعه ي بشري سازگاري پديد آورد؟
روشنفکري ديني پاسخ اين سؤال را در مفهوم " اجتهاد " جست و جو مي کند و توانايي خود را براي غلبه بر اين دشواري، در نيروي دائمي و تمام نشدني " اجتهاد " مي داند.
مهم، فعليت بخشيدن به اين توانايي و تبديل آن از حالت بالقوه به بالفعل است. اسلام در ايران تا قبل از پيروزي انقلاب اسلامي عهده دار حکومت نبوده، و مسئوليت تأسيس حکومت و دولت، و اداره ي همه جانبه ي جامعه را بر عهده نداشته است. قدم نهادن در عرصه ي انقلاب و حکومت، فقه اسلامي را در عمل و در متن واقعيت، با هزاران مسأله ي جديد سياسي، اقتصادي، فرهنگي، هنري و اجتماعي روبرو ساخته، که هيچ يک از آنها - به صورت امروزي و واقعي کلمه - پيشينيه اي در کتب فقهي نداشته است.

اجتهاد، عامل پويايي دين

در جهان امروز، کار آمدي حکومت ديني، پاسخي است شايسته به چالش هاي فرا رويِ آن در جهانِ مدعيِ جداييِ دين از سياست. کار آمدي، نيازمند " اجتهاد " و دخالت دادن دو عنصر " زمان " و " مکان " در استنباط احکام فقهي است. اگر اجتهاد، با تمام ظرفيت خود، به ياري حکومت ديني نشتابد، تحجر سبب مي شود تا اين حکومت برابر تند باد جهاني بشکند و از ريشه در آيد.
نسل جوان روحانيت اسلامي - که وارث فقاهت پر مايه و پر سابقه ي اين دين، و پرورده در دامن انقلاب اسلامي است - بايد با درک اين واقعيت و آگاهي از چالش ياد شده، خود را براي نوسازي روش ها، و پويايي بخشيدن به فقه اسلامي، با استفاده از نيروي فزاينده اجتهاد، آماده گرداند.
فقه اسلامي که امروزه در صحنه ي سياست و حکومت ظاهر شده، مي بايد اساسي ترين مفهوم متعلق به اين صحنه را که همانا " ولايت فقيه " است، به درستي تبيين کند تا تصويري درست و دقيق از وفاداري، اعتقاد و التزام به اصول ثابت و تغيير ناپذير، و بهره مندي از پويايي و انعطاف - که لازمه ي اجتهاد است - در حوزه ي مسائل کلان فقهي ترسيم شود.

حاصل سخن

تبيين درست مفاهيم " حکومت ديني، " " مردم سالاري ديني " و " ولايت فقيه" براي جهاني که در - پديده ي پر شتاب " جهاني شدن " با آن ها بيگانه است، چالش عظيم و بنيادين فرا رويِ ايران اسلامي، در عرصه ي فرهنگي و دينيِ قرن بيست و يکم به شمار مي رود. افزايش کار آمدي در حکومت ديني نيز به همان اندازه ضروري است، تا نسل جواني که مي خواهد از هويت فرهنگي و ديني خود برابر چالش هاي سخت زمانه دفاع کند، پشتگرم باشد. اين مهمترين وظيفه امروز و فرداي همه ي روشنفکران ديني جامعه ي ما - از دانشگاهي و روحاني شمرده مي شود؛ چه، آينده ما در گرو آن است.

پي‌نوشت‌ها:

1- دکتراي فلسفه، عضو گروه فلسفه ي دانشگاه تهران و رئيس فرهنگستان زبان و ادب فارسي.

منبع مقاله :
هاشمي، حميد، و عباس زاده، اکبر، (1383)، ايران در قرن 21، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.