مسئله ي نقل به معنا در حديث و سبعه ي أَحرف

از جمله نکات مربوط به حديث سبعة احرف، موضوع نقل به معناست. نخست مي بايد بررسي شود که آيا نقل به معنا در روايت نبوي مجاز هست يا نه؟ و اگر مجاز هست در چه حوزه و ساحتي و از سوي چه کساني مي تواند انجام گيرد؟
چهارشنبه، 19 فروردين 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مسئله ي نقل به معنا در حديث و سبعه ي أَحرف
 مسئله ي نقل به معنا در حديث و سبعه ي أَحرف

 

نويسنده: دکتر سيدرضا مؤدب





 

از جمله نکات مربوط به حديث سبعة احرف، موضوع نقل به معناست. نخست مي بايد بررسي شود که آيا نقل به معنا در روايت نبوي مجاز هست يا نه؟ و اگر مجاز هست در چه حوزه و ساحتي و از سوي چه کساني مي تواند انجام گيرد؟ و اگر مجاز نيست، آيا حديث سبعة احرف در صورت صحت، نقل به معنا نشده است؟ اگر نقل به معنا شده است، چه زيان هايي به اصل معنا وارد کرده است؟
آيا عبارات و تعابير متفاوت نزول يا قرائت بر سبعة احرف، حکايت از نقل به معنا در آن نمي کند؟ آيا عبارت دالّ بر درخواست پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) بر تسهيل و تيسير از زبان پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) دلالت بر نقل معنا در آن نمي کند؟ آيا حديث ابوهريره در سبعة احرف که با تعابير متفاوت نقل شده، حاکي از نقل معنا در آن نيست؟
اساساً نقل به معنا در نقل روايات، تا چه حدّي رواج داشته است؟ آيا ناقلان ضابط و حافظ توانسته اند حديثي را کامل و بدون کم و زياد نقل نمايند؟ آيا در صورت صحت نقل از طبقه اول و دوم، صاحبان جوامع حديثي در ضبط حديث و کتابت آن، دچار نقل به معنا نشده اند؟ آيا مثلاً کتاب صحيح بخاري از نقل به معنا به دور مانده است؟ خطيب بغدادي نوشته است:
بخاري مي گويد: « چه بسا حديثي را در بصره شنيدم و آن را در شام نوشتم و چه بسا حديثي را در شام شنيدم و در بصره نوشتم. » به وي گفته شد آيا [ با تغيير مکان و زمان ] حديث را با تمام اجزا و کامل نوشته اي؟ در پاسخ سکوت نمود. (1)
با توجه به ظاهر روايت مذکور - که نقل معنا در روايات امري مجاز تلقي شده است - حوزه و ساحت آن تا کجاست؟ آيا با توجه به اين که در قرن اول، تحديث و کتابت، از محدوديت و ممنوعيت شديدي برخوردار بوده است، زمينه نقل به معنا در حديث سبعه احرف در قرون بعدي بيشتر نشده است؟ تا هر راوي، مضمون حديثي را به پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) نسبت دهد؟
در مورد روايت سبعة احرف ظاهراً مي بايد پذيرفت که از نقل به معنا مصون نمانده و در متن آن تغييراتي رخ داده است. براي بررسي و تبيين نقل به معنا در حديث سبعة احرف، به موارد ذيل بايد توجه کرد:

حديث ابوهريره

حديث ابوهريره که در شماره هاي 7 و 8 و 45 در تفسير طبري ذکر شده و ظاهراً يک حديث بوده است، با تغييراتي در آن چنين روايت شده است:
1. ابو هريرة: أن رسولَ الله (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) قال: أُنزل القرآنُ علي سبعةِ أحرُفٍ فالمراءُ في القرآنِ کُفر ثلاثَ مَرّاتٍ فما عرفتُم منه فاعمَلُوا و ما جهلتُم منه فرُدّوه إلي عالمه. (2)
2. ابوهريرة: قالَ رسولُ الله (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم): أنزلَ القرآنُ علي سبعةِ أحرفٍ عليم، حکيم غفور رحيم. (3)
3. ابوهريرة: أن رسولَ الله (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) قال: إن هذالقرآن انزلَ علي سبعةِ أحرفِ فاقرؤا و لا حرجَ ولکن لا تختموا ذکر رحمةٍ بعذابٍ و لا ذکرَ عذاب برحمةٍ (4).
در روايات فوق تعبير « نزول قرآن » به دو شکل آمده است: أنزل القرآن و إن هذاالقرآن أنزل. اين تغيير الفاظ به جهت نقل به معنا در يک مورد آنهاست. در مقايسه با ديگر احاديث از راويان ديگر، مورد دوم، يعني « إن هذالقرآن أنزل » نقل به معنا شده است. هم چنين در ذيل آنها، تعابيري که به پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) نسبت داده شده، با يکديگر متفاوت است و هرکدام مي تواند معناي خاصي را بيان نمايد. زيرا روايت دوم و سوم هر دو مربوط به جايگزيني و تبديل کلمات در پايان آيات است ولکن هر کدام از يکديگر متفاوت شده اند. در دومي، اشاره مي نمايد که گذاردن « عليم حکيم » به جاي « غفور رحيم »، مجاز است و در سومي، سخن از جايگزيني آيه ي رحمت به مشابه آن و آيه ي عذاب به مشابه آن است. روايات مذکور مربوط به ابوهريره است که از جمله علل تضعيف وي، نقل به معنا در حد غير مجاز مي باشد.

حديث اُبيّ بن کعب

حديث اُبيّ بن کعب در مورد بيان عجز امّت، در زمان پيامبر ( ص) در شماره هاي 29 و 30 و 32 و 35 و 38 و 46 تفسير طبري نقل شده است که ظاهراً يک حديث است با تعابير متفاوت. در آنها پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) از عجز امت خويش گزارش مي دهد، تا براي تسهيل و توسعه، قرآن بر حروف بيشتري نازل شود:
1. عن أبيّ: لقي رسول الله (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) جبريل عند أحجار المراء فقال: إنّي بُعثت إلي أمة أميّين منهم الغلام و الخادم و الشيخ العاسي و العجوز فقال جبرئيلُ: فليقرؤوا القرآنَ علي سبعة أحرف. (5)
2. عن أبيّ قال: کنتُ في المسجد... فقال لي: يا أبيّ اُرسل إليّ أن أقرء القرآن علي حرف فرددت عليه: أن هوَن علي أمّتي فردَّ عليّ الثانية أن اقرءِ القرآنَ علي حرف فرددت عليه أن هوّن علي أمتي فردّ عليّ في الثالثة: أن اقرأه علي سبعةِ أحرفٍ. (6)
3. عن أبيّ: قال: دخلتُ المسجدَ... فقال النبي: أتاني جبرئيلُ فقال: اقرءِ القرآنَ علي حرفٍ واحدٍ. فقلتُ. أن امّتي لا تستطيعُ حتي قال: سبع مرات فقال: لي: أقرء علي سبعة أحرف. (7)
4. عن أبيّ: إن النبيّ کان عند أضاءة بني غفار قال: فأتاه جبريل فقال: إن الله يأمرک أن تقرأ القرآن علي حرف قال: أسال الله معافاته و مغفرته و أن أمّتي لا تطيق ذلک. قال: ثم أتاه الثانية فقال: إن الله يأمرک أن تقري أمّتک القرآن علي حرفين. قال: أسأل الله معافاته و مغفرته و أنّ أُمّتي لا تطيق ذلک ثم جاءه الثالثة فقال إنّ الله يأمرک أن تقري أمّتک علي ثلاثة أحرف قال: أسأل الله معافاته و مغفرته و إنّ أمتي لا تطيق ذلک ثم جاءه الرابعة فقال: إن الله يأمرک أن تقري امتک القرآن علي سبعة أحرف فأيما حرف قرأوا فقد أصابوا. (8)
5. عن أبيّ: سمعت رجلاً يقراء... يا أبيّ أتاني آتٍ من ربّي فقال: إنّ الله يأمرک أن تقرأ القرآن علي حرف واحد. فقلت: ربّ خفّف عني ثم أتاني الثانية فقال: إن الله يأمرک أن تقرأ القرآن علي حرف واحد. فقلت : ربّ خفف عن أمتّي... ثم أتاني الرابعه فقال: إن الله يأمرك أن تقرأ القرآن علي سبعه أحرف.
تقري أمّتک القرآن علي حرفين. قال: أسأل الله معافاته و مغفرته علي ثلاثة أحرف قال: أسأل الله معافاته و مغفرته و إنّ أمتي لا تطيق ذلک ثم جاءه الرابعة فقال: إن الله يأمرک أن تقري امتک القرآن علي سبعة أحرف فأيما حرف قرأوا فقد أصابوا. (8)
5. عن أبيّ: سمعت رجلاً يقرأ... يا أبيّ أتاني آتٍ من ربّي فقال: إنّ الله يأمرک أن تقرأ القرآن علي حرف واحد. فقلت: ربّ خفّفت عني ثم أتاني الثانية فقال: إن الله يأمرک أن تقرأ القرآن علي حرف واحد. فقلت: ربّ خفّف عن أمّتي... ثم أتاني الرابعة فقال: إن الله يأمرک أن تقرأ القرآن علي سبعة أحرف. (9)
6. عن أبيّ: قال... و هو باضاءة بني غفار فقال: إن الله يأمرک أن تقري أمتک القرآن علي حرف واحد قال: فقال: أسأل الله مغفرته و معافاته أو قال: معافاته و مغفرته. سل الله لهم التخفيف فانهم لا يطيقون ذلک... فانطلق ثم رجع. فقال: إن الله يأمرک أن تقري أمتک القرآن علي سبعة أحرف. (10)
با مشاهده و مداقّه در متن احاديث مذکور مي توان گفت که هر شش فقره، در مورد درخواست توسعه و تسهيل پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) از خداوند براي امت خود بوده است. ظاهراً اصل آن يک قضيه بيش نبوده است که در نقل به معنا در چندين شکل نقل شده است. محورهاي ذيل در آنها قابل بررسي است:

الف) مکان برخورد پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) يا أبيّ درخواست از جبرئيل

در روايت چهار و شش پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) در چشمه ي بني غفار بوده و در روايت دو و سه در مسجد بوده و در روايت يک نزد احجار مراء بوده است. در روايت پنج از بيان محل حادثه ساکت است. ظاهراً همه ي آنها در يک مکان بوده، ولي با تعابير متفاوت گزارش شده است.

ب) بيان عجز امّت

در روايات ابيّ، عجز امت پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) به شکل هاي ذيل بيان شده است:
روايت اوّل: أني بعثت إلي أمة أمييّن منهم الغلام و الخادم و الشيخ العاسي و العجوز.
روايت دوم: أنّ هوّن علي أمتي.
روايت سوم: إنّ أمّتي لا تستطيع.
روايت چهارم: إنّ أمّتي لا تطيق ذلک - أسأل الله معافاته و مغفرته.
روايت پنجم: ربّ خفّف عن أمتي خفّف عن أمتي - ربّ خفّف عنّي.
روايت ششم: أسأل الله مغفرته و معافاته أو قال: أسأل الله معافاته و مغفرته
- فإنهم لا يطيقون ذلک.

ج) ميزان مراجعه ي پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) به جبرئيل

ميزان مراجعه ي پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) به جبرئيل در روايات ابيّ به شکل هاي ذيل است:
روايت اوّل: يک مرتبه؛ روايت دوم: دو مرتبه؛ روايت سوم: هفت مرتبه؛ روايت چهارم و پنجم و ششم: چهار مرتبه.

د) تعبير جبرئيل براي پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم)

تعبيري که جبرئيل براي پيامبر بيان نموده است، بسيار متفاوت ذکر شده است:
روايت اوّل: فليقرؤا القرآن علي سبعة أحرف.
روايت دوم: أن أقرأه علي سبعة أحرف.
روايت سوم: أقرأ علي سبعة أحرف.
روايت چهارم: إنّ الله يأمرک أن تقريء امتک القرآن علي سبعة أحرف.
روايت پنجم: اِنّ الله يأمرک أن تقريء القران علي سبعة أحرف.
روايت ششم: إنّ الله يأمرک أن تقريء امتک القرآن علي سبعة أحرف.
در تعابير جبرئيل که اصل و عمده ي روايت نيز مي باشد، الفاظ روايت متفاوت آمده است. در نخستين تعبير با ساختار « فليقرؤا »، در دومين تعبير با « اقرأه » و در سومين تعبير « اقرء » و در چهارمين و پنجمين و ششمين روايت با تعبير « تقريء » آمده است. لفظ قرآن گاهي به صورت ظاهر و گاهي به صورت ضمير و در يک مورد، اصلاً بدان اشاره نشده است. در مواردي که به آن تصريح شده، گاهي در ابتداي جمله و گاهي در پايان جمله آمده است. در تمام تعابير مذکور، واژه ي نزول به کار نرفته است. در حالي که اساس سخن در سبعة احرف، بحث « نزول قرآن بر هفت حرف » است، نه اجازه بر قرائت هفت حرف.
اين همه دگرگوني در الفاظ روايت اُبيّ بن کعب، آن هم در يک کتاب حديثي ( تفسير طبري ) حکايت از چه دارد؟ گرچه مواردي از نقل به معناها بر اصل روايت خدشه وارد نمي سازد - براي مثال ميزان مراجعه پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) به جبرئيل، و يا تعابير پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) در توصيف عجز امت خويش - ليکن گسترش نقل به معنا و فراواني آن، اصل روايت را با اين پرسش مواجه مي کند که آيا حديث ابيّ در ساختار اصلي آن - در صورت صحّت - چه بوده است؟ و آيا پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) چه تعبيري را براي هفت حرف به کار برده است؟ آيا در جوامع حديثي ديگر حديث اُبيّ با چه تغييرات ديگري آمده است.

حديث عمربن خطّاب

حديث عمربن خطاب يكي از مهم ترين احاديث سبعة احرف مي باشد. در آن روايت آمده است، عمر و هشام بن حكيم در قرائت آيه اي اختلاف داشتند. نزد پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) رفتند و پيامبر در آن جا نزول قرآن را بر هفت حرف اعلام فرمودند. بررسي آن تنها در كتاب تفسير طبري حكايت از تفاوت گزارش ها و نقل معنا در آن است. بررسي آن در ديگر جوامع حديثي هم شاهد بر نقل به معناي بيشتري در آن مي باشد. در تفسير طبري در ذيل روايات 15 و 16 و 17 آمده است.
1. أخبرني عروة بن الزبير ان المسور بن مخرمة و عبدالرحمن بن عبدالقاري أخبراه أنهما سمعا عمربن الخطاب يقول: سمعت هشام بن حكيم يقرأ سورة الفرقان في حياة رسول الله (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) فاستمعت لقراءته فإذا هو يقرؤها علي حروف كثيرة لم يُقرئنيها رسول الله (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم): فانطلقت به أقوده إلي رسول الله (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) فقلت: يا رسول الله (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) إني سمعت هذا يقرأ سورة الفرقان علي حروف لم تقرئنيها و أنت أقرأتني سورة الفرقان قال: فقال رسول الله (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم): ارسله يا عمر. اقرء يا هشام. فقرأ عليه القراءة التي سمعته يقرأها فقال رسول الله (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم): هكذا أنزلت، ثم قال رسول الله (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم): اقرأ يا عمر. فقرأت القراءة التي أقرأني رسول الله (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) فقال رسول الله (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم): هكذا أنزلت، ثم قال: إنّ هذا القرآن أنزل علي سبعة أحرف فاقرؤوا ما تيسّر منها. (11)
2. عن أبيّ طلحة، عن أبيه، عن جده قال: قرأ رجل عند عمربن الخطّاب رضي الله عنه. فغيّر عليه فقال: لقد قرأت علي رسول الله ( ص) فلم يُغيّر عليّ. قال: فاختصما عندالنبي (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) فقال: يا رسول الله ألم تقرئني آية كذا و كذا و قال: بلي. قال: فوقع في صدر عمر شيء فعرف النبي ذلك في وجهه قال: فضرب صدره و قال: أبعد شيطاناً - قالها ثلاثاً - ثم قال:‌ يا عمر إنّ القرآن كلّه صواب ما لم تجعل رحمة عذاباً أو عذاباً رحمة. (12)
3. عن ابن عمر قال: سمع عمربن الخطاب رجلاً يقرأ القرآن فسمع آية غير ما سمع من النبي (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) فأتي به عمر إلي النبي فقال:‌ يا رسول الله (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) أنّ هذا قرأ آية كذا و كذا فقال رسول الله (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم): أنزل القرآن علي سبعة أحرف كلّها شاف كافٍ. (13)
در تفسير طبري كه اهتمام او، ذكر احاديث سبعة احرف است، از عمربن خطاب سه روايت آمده كه مربوط به قضيه ي واحدي و آن اختلاف عمر با هشام بن حكيم است. در اصل گزارش كه نام مخاطب عمر، چه كسي بود و در كجا بود و چطور نزد پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) آمدند و...، بسيار متفاوت نقل شده است، كه البته اهميت چنداني ندارد. اما سخنان پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) در حل اين اختلاف بسيار مهم است.
در روايت نخست، پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) پس از اين كه هر دو نفر قرائت خود را خواندند، فرمود: هكذا أنزلت و أنزلَ القرآنُ علي سبعةِ أحرفٍ فاقرؤا ما تيسَّر مِنه. در روايت دوم كه سؤال از اجازه قرائت است، پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) فرمود: بلي و إنّ القرآنَ كلَّه صوابٌ ما لم تجعل رحمةً عذاباً او عذاباً رحمة، كه با متن اول بسيار متفاوت است. در سومين روايت پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) فرمود: أنزلَ القرآنُ علي سبعةِ أحرفٍ كلُّها شافٍ كافٍ، كه با صدر روايت نخستين، مشابه است، و قسمت پاياني آن كاملاً متفاوت است. در اولين روايت، امر به قرائت در حد توان شده است و در روايت سوم، بيان مي كند كه همه ي آنها شافي و كافي است.
در روايت دوم اساساً بحثي از اجازه ي قرائت يا تصريح به نزول قرآن بر هفت حرف نيست. در حالي كه روايت اول و سوم به نزول بر هفت حرف تصريح دارد. اين همه تفاوت در روايت واحد، حكايت از نقل به معنا مي نمايد، كه در آن، ضمن تغيير الفاظ، حوزه ي هر كدام، از يكديگر جدا شده و از معناي اصلي - در صورت صحت - دور افتاده است.

حديث عبدالله بن مسعود

از عبدالله بن مسعود نيز رواياتي در اين باره نقل شده است. در تفسير طبري، احاديث شماره 10 و 43 و 67 و 70 بدين قرار است:
1. عن عبدالله بن مسعود: قال رسول الله (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم): أُنزل القرآن علي سبعة أحرف. لكلّ حرف منها ظهر و بطن و لكلّ حرف حدّ و لكلّ حدّ مطلع. (14)
2. عن عبدالله بن مسعود: أن رسول الله (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) قال: أُمرت أن اُقرأ القرآن علي سبعة أحرف كل كاف شاف. (15)
3. فروي عن ابن مسعود عن النبي (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم): أنه قال: كان الكتاب الأول نزل من باب واحد و علي حرف واحد و نزل القران علي سبعة أبواب و علي سبعة أحرف: زاجر و آمر و حلال و حرام و محكم و متشابه و أمثال، فأحلّوا حلاله و حرّموا حرامه و افعلوا ما أمرتم به. (16)
4. عن عبدالله بن مسعود قال: إن الله أنزل القرآن علي خمسة أحرف حلال و حرام و محكم و متشابه و أمثال. فأحل الحلال و حرّم الحرام و اعمل بالمحكم. (17)
حديث عبدالله بن مسعود نيز حتي در عباراتي كه طبري آورده است، به لحاظ نقل به معنا، متفاوت است. زيرا در روايت اول و دوم و سوم، تعبير « سبعة أحرف » آمده است و در روايت چهارم، تعبير « خمسة احرف ». در روايت اول و سوم و چهارم، تعبير أنزل القرآن و نزل القرآن آمده است ولي در روايت دوم تعبير به اقرءالقرآن آمده است. معلوم نيست « قرائت بر هفت حرف » و به معناي نزول بر هفت حرف هم باشد.
در بيان هفت حرف در روايت اول، اشاره به محتوا و بطن دارد كه هر حرفي ظهري و بطني و... دارد. ولي در روايت سوم، هفت مورد از اقسام احكام و خصوصيات قرآن را يادآور مي شود. در روايت سوم، در ميان اقسام احكام قرآن، زاجر و آمر از هم مجزا نشده اند و بقيه ي موارد آن، همان موارد روايت چهارم است. در روايت سوم تعابير به شكل جمع آمده است؛ مانند: فأحلّوا حلاله. برخلاف روايت چهارم كه تعبير آن مفرد است.
مطالعه و بررسي سبعة احرف تنها در روايات أبوهريره، اُبيّ بن عب، عمربن خطاب و عبدالله بن مسعود، آن هم فقط در تفسير طبري روشن مي سازد كه نقل به معنا در حد فراوان در آنها وجود دارد. به ويژه در جملاتي كه از پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) در مورد سبعة احرف نقل شده، اضطراب در متن حديث ديده مي شود.
آيا اين همه تفاوت در عبارات از پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) است يا راويان آن در طبقه ي صحابه و يا در طبقات بعدي، افزوده اند يا كاسته اند و يا تغيير داده اند؟ افزايش و كاستن و تغيير دادن و نقل معنا در جملات پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) در حدي كه محتوا را دگرگون ساخته است، اصل روايت سبعة احرف را مضطرب نموده است. (18) در اين كه چرا قرن اول، نقل به معنا رواج داشته و حديث سبعة احرف هم از آن - در صورت صحت - مصون نمانده است، مي بايد مروري بر تاريخ تدوين حديث و نهي از كتابت و روايت آن داشت كه در بخش بعدي به اختصار به آن پرداخته خواهد شد.

سبعة احرف و منع از كتابت حديث

از جمله مباحثي كه در اعتبار و عدم اعتبار احاديث منسوب است به پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) قابل بررسي است، ماجراي كتابت و تدوين حديث در قرن اول مي باشد؛ زيرا ديدگاه شيعه و اهل سنت، در تدوين حديث از اين جهت متفاوت است. شيعه معتقد است، حديث از زمان حيات پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) تدوين شده است و در كتابت و روايت و تدوين آن نظارت پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) و ائمه معصومين ( عليهما السَّلام ) در طول سه قرن وجود داشته است. از همين رو احاديث شيعه از مصونيت نسبي بيشتري از جهت عدم جعل و عدم نقل به معنا و... برخوردار است.
از نظر اهل سنت، حديث پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) در قرن اول تدوين نشد و كتابت و حتي روايت آن ممنوع بود. حافظ ذهبي، تدوين حديث را به سال هاي بعد از انقراض بني اميه نسبت مي دهد و شروع آن را در نيمه ي اول قرن دوم مي داند. وي حوادث سال 143 هـ. ق را چنين بيان مي دارد.
در اين عصر ( 143 هـ. ق ) علماي اسلام به تدوين حديث و فقه و تفسير پرداختند. (19)
البته سيوطي شروع تدوين حديث را از ابتداي قرن دوم دانسته مي گويد:
ابتداي تدوين حديث در پايان قرن اول و آغاز قرن دوم واقع شده كه در خلاف عمر بن عبدالعزيز و به امر او بوده است. (20)
در صحيح بخاري نيز آمده است:
عمربن عبدالعزيز به ابي بكر بن حزم نوشت كه تمام احاديث پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) را بنويس؛ زيرا من نگران از بين رفتن علم و علما هستم. (21)
محمود ابوريه هم مي گويد:
از آن چه گذشت، روشن شد كه احاديث رسول الله (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) در حيات حضرت و در دوران صحابه و بزرگان از تابعين تدوين نشد، بلكه تدوين حديث در قرن دوم هجري در اواخر دوران بني اميه آغاز شد. (22)
بر اساس آن چه گذشت، احاديث پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) در نزد اهل سنت در زمان صحابه و تابعين، تدوين نشده و نقل حديث از سوي آنان - در صورت اجازه - در برخي از مراحل، شفاهي بوده است. خلفا هر كدام تدوين و كتابت حديث را منع كردند و حتي از روايت آن نيز جلوگيري نمودند. ذهبي مورخ معروف در مورد ابابكر مي گويد:
از مراسيل ابي بكر است كه وي مردم را پس از وفات عده اي از ايشان جمع نمود و گفت: شما از پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) احاديثي را روايت مي نماييد كه در آن اختلاف داريد و مردم بعد از شما دچار اختلاف بيشتري مي شوند. پس از پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) حديث نكنيد و هر كس از شما حديثي پرسيد، بگوييد: بين ما و بين شما، كتاب خدا وجود دارد ( و نيازي به حديث نيست ). (23)
بدين سان در سه سال خلافت و حكومت خليفه ي اول، نقل و كتابت حديث ممنوع بود. در زمان خليفه ي دوم هم آمده است كه گرچه تصميم به كتابت حديث گرفت ولي پشيمان شد و از آن خودداري نمود. ابن سعد در طبقات مي گويد:
عمربن خطاب تصميم گرفت كه سنن ( احاديث پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) ) را مكتوب نمايد. در طول يك ماه طلب خير و مشورت نمود. سپس مصمّم شد ( كه ننويسد ) و گفت: به ياد قومي افتادم كه كتابي را نوشتند و بر آن روي آوردند و در نتيجه، كتاب خدا را فراموش نمودند. (24)
سختگيري عمر آن قدر زياد بود كه ابوهريره و كعب الاحبار را تهديد به تبعيد نمود و ابن مسعود و أباالدرداء را مدتي در نزد خود حبس كرد. همين روش در زمان خليفه سوم هم رايج بود.
منع تدوين و كتابت حديث از نظر اهل سنت، مستند به روايات ناهيه مي باشد. گرچه علل ديگري مانند نگراني از نشر احاديث غيرمعتبر، و يا اختلاط حديث با قرآن، و كثرت اختلاف، و اشتغال به غير قرآن و قلّت ابزار كتابت و... ذكر شده است. امّا اساسي ترين علت منع را، روايت ناهيه دانسته اند. مطابق اين روايت، پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) فرموده است:
عن أبي سعيد الخدري: أن النبي قال: لا تكتبوا عنّي و من كتب عنّي غير القرآن فليمحه؛
پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) فرمود: از من چيزي را ننويسيد و هر كس از من چيزي را غير از قرآن بنويسد، مي بايد آن را محو نمايد. (25)
به نقل ديگري حضرت فرمود:
لا تكتبوا عنّي شيئاً غيرالقرآن فمن كتب عنّي شيئاً غيرالقرآن فليمحه؛
از من چيزي غير از قرآن را ننويسيد و هركس از من چيزي ( حديث ) غير از قرآن را نوشت، آن را نابود سازد. (26)
البته اين كه علل منع تدوين حديث از جمله روايت ناهيه، قابل قبول هست يا نه، بايد در تاريخ تدوين حديث، بررسي شود؛ ليكن بر مبناي اهل سنت كه پذيرفته اند حديث نبوي به علت منع و نهي از تحديث و كتابت آن، تا يك قرن، تدوين و كتابت نشده است و پس از يك قرن، نهي از كتابت و تدوين حديث از بين رفت و احاديث تدوين شدند، آيا در طول يك قرن، زمينه ي جعل و تحريف و نقل به معنا و... براي احاديث فراهم نشد؟ چطور ممكن است كه حديثي در طول يك قرن كتابت نشده باشد و فقط از طريق چندين واسطه نقل شده باشد و در عين حال، الفاظ آن ثابت و اصيل مانده باشد؟
آيا مي توان پيش بيني كرد كه حديث سبعة احرف در صورت صحت صدور آن از پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) - كه محل ترديد است - در طول يك قرن، به شكل صحيح، نقل و سپس تدوين شده باشد؟ و با توجه به اين كه حتي روايت احاديث براي مقطعي از زمان ممنوع بود، چگونه حديث سبعة احرف از حافظه ها نرفته است؟ آيا اين همه تفاوت در عبارت ها در گزارش يك واقعه - مثل نزاع عمر بن خطاب با هشام بن حكيم - حكايت از آن ندارد كه عدم كتابت آن موجب اضطراب در متن حديث سبعة احرف شده است؟ آيا در صورت عدم كتابت حديث در مقطع زماني بسيار حساسي، يعني دوران صحابه و كبار تابعين، چطور مي توان بر تمامي احاديث نبوي صحه گذاشت؟
اگر در بين جوامع حديثي شيعه، حديث سبعة احرف با تعبير نزول قرآن بر هفت حرف، اصلاً ذكر و روايت نشده است، يا به شكل يك خبر واحد ضعيف كه آن هم احتمالاً از كتب روايي اهل سنت، سرايت كرده است، آيا دليلي بر عدم صدور روايت آن از پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) نيست؟
شيعه كه حديث پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) را از نخستين روزهاي صدر اسلام مي نوشته است، چه در زمان حيات پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) و چه در دوران صحابه و تابعين، چرا چنين روايتي را در نزول الفاظ قرآن بر هفت حرف ثبت نكرده است؟ چرا در كتب اربعه ي شيعه، هيچ اثري از آن نيست؟ آيا حديث سبعة احرف، همانند حديث نهي از تدوين حديث، مجعول نيست؟
شايان ذكر است كه حديث سبعة احرف، مربوط به تثبيت ولايت و خلافت خلفا هم نبوده است كه راويان شيعيان به علت گرايش هاي ذهبي، از ذكر و كتابت آن خودداري نمايند، بلكه در صورت صحت، روايت نبوي بوده كه مربوط به قرآن مي شده؛ قرآني كه همه ي مسلمين آن را به طور يك سان قبول دارند، لذا روايت مذكور، حتي متعرض يك مسأله اختلافي هم نبوده است و شيعه به طور طبيعي مي بايد همانند ديگر روايات نبوي - اگر از پيامبر (صَلَّي الله عليهِ و آله و سلم) صادر شده بود - به تدوين آن اقدام نمايد و آن را بپذيرد، در حالي كه از اين روايت در منابع شيعي اثري و خبري نيست.

پي‌نوشت‌ها:

1. اضواء علي السنّة المحمدية، ص 300، به نقل از هدي الساري، ج2، ص 201.
2. تفسير طبري، ج1، ص 35، ح 7.
3. همان، ح 8.
4. همان، ص 42، ح 45.
5. همان، ص 39، ح 29.
6. همان، ص39، ح 30.
7. همان، ص 40، ح 32.
8. همان، ص 40، ح 35.
9. همان، ج 40، ح 38.
10. همان، ص 42، ح 46.
11. تفسير طبري، ج1، ص 36، ح 15.
12. همان، ص 37، ح 16.
13. همان، ح 17.
14. همان، ص 36، ح 10.
15. همان، ص 42، ح 43.
16. همان، ص 53، ح 67.
17. همان، ص 53، ح 70.
18. حديث مضطرب، حديثي است كه از لحاظ متن يا سند، مختلف نقل شده باشد كه اگر اين اختلاف به معنا به وثاقت سلسله خدشه رساند، از درجه ي صحت ساقط مي باشد.
19. ذهبي، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام، حوادث 143 هـ. ق.
20. سيوطي، تدريب الراوي في شرح تقريب النواوي، ج1، ص 88.
21. صحيح البخاري، ابواب العلم.
22. اضواء علي السنّة الحمديه، ص 167.
23. ذهبي، تذكرة الحفاظ، ج1، ص 3.
24. ابن سعد، الطبقات الكبري، ج3، ص 206.
25. صحيح مسلم، كتاب الزهد، باب التثبيت في الحديث، ج18، ص 129.
26. مسند احمد حنبل، ج3، ص 56.

منبع مقاله :
مؤدب، سيدرضا؛ ( 1392 )، نزول قرآن و رؤياي هفت حرف، قم: مؤسسه بوستان كتاب ( مركز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميّه قم )، چاپ سوم.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط