مقدمه
حيات هر جامعه بسته به وجود عالمان و دانشمندان آن جامعه است. جامعه اي که دانشمندان بيشتري داشته باشد، از حيات معنوي بيشتري برخوردار است. هم خود زنده اند و هم بر زندگي مادي و معنوي ديگر ملت ها تأثير مي گذارند. تاريخ به وجود چنين اقوامي با سوابق درخشان مي بالد و اساس ايجاد و گسترش تمدن و فرهنگ معلول وجود چنين افراد برجسته در تاريخ است. وجود دانشمندان و فرهيختگان در هر جامعه اي در نتيجه ي وجود حکومت هايي است که يا خود عالم اند يا دوستدار علم و عالم. حکومت هاي عادل عمدتاً عالم پرورند و خود از ارشادات عالمان بهره مي گيرند، سخن خوب را مي پذيرند و آن را در راه تحکيم مباني حکومت خويش بکار مي بندند. وجود عالمان در کنار پادشاهان دادگستر همواره مورد توجه بوده است. داستان حکومت داود پيامبر در قرآن که خدا او را به فزوني علم و قدرت توصيف کرده، شاهد بر مدعاست و يا سليمان پيامبر که وزيري فرهيخته چون آصف بن برخيا در خدمت او بود، مؤيد اين مطلب است. خواجه نصيرالدين طوسي در وصف مدينه ي فاضله مي گويد که رياست عظماي آن مدينه چهار حال بُوَد و اينکه مَلِک علي الاطلاق بايد مجتمع چهار چيز باشد: اول حکمت که غايت همه ي غايات است، دوم تعقل تام که مؤدي بود به غايات، سيم جودت و چهارم قوت جهاد که از شرايط دفع و ذب باشد. سپس مي گويد چون اين اوصاف در يک تن جمع نشود، پس بايد در اشخاص متفرق حاصل آيد به مشارکت تا به تدبير مدينه قيام کنند (1). بنابراين حکومت هاي دادگستر بزرگترين مشوق عالمان و حکومت چنين شاهاني محل رفت و آمد علما و دانشمندان بوده است.اولين حکومت ايراني بعد از اسلام
دوره ي سامانيان يکي از اولين دوره هاي حکومت ايراني، پس از اسلام آوردن ايرانيان است که بر بخش وسيعي از سرزمين پهناور ايران و به ويژه خراسان قديم حکومت مي کردند. آنها را بعضاً از اعقاب ساسانيان مي دانند (2). از اين جهت دقيقاً به ايراني بودن مشهورند. همچنين اين سلسله برخلاف بعضي از سلسله هاي ديگر که از بيابانگردي به حکومت رسيدند، اقوامي بوده اند که آباء و اجداد آنان شهرنشين و نماينده ي طبقه ي اشرافي و از اعقاب سامان نامي از امراي محل يعني از دهگانان بود (3). اغلب محققان معتقدند که سامانيان خانداني قبيله اي بودند که بزرگترين فرد ذکور به رياست تمام خاندان تعيين مي شد و سامان جد اعلاي آنان اميرک يا دهگاني بوده و در شهرکي به همين نام حکومت داشته است (4).سامانيان در حدود 110 سال بر مناطق وسيعي از کشور حکومت داشتند و عمده ي اقتدار آنان در زمان امير اسماعيل اولين امير ساماني و سومين آنها يعني نصر بن نوح که در حدود 30سال حکومت کرده، بوده است. اينان با آنکه سخت طرفدار خلفاي عباسي بودند و به نام آنان خطبه مي خواندند، اما خود کاملاً مستقل بودند و امارات آنان از نوع استيلا بود؛ امارت استيلا امارتي است که خليفه از روي ناچاري حکومت را واگذار مي کرد (5). آنان اگرچه با حکومت هاي ديگر در اين زمينه درگير مي شدند، اما در عين حال در محيط اقتدار خويش از مشوقان علم و فرهنگ بوده و همچون سلجوقيان و غزنويان تعصب افراطي نداشتند. البته با شيعيان هم به خاطر اينکه مذهب تسنن مذهب غالب بود و خلفاي عباسي با شيعيان درگير بودند، موافق نبودند، زيرا شيعيان هميشه براي دستگاه خلافت مزاحم تلقي مي شدند. هدف اين مقاله اين است تا با استناد به شواهد و مدارک تاريخي معلوم کند که:
- آيا سامانيان و امراي وابسته (6) خود اهل علم يا دوستدار علم بوده اند؟
- چه کساني در دوران حکومت آنان به دربار آنان روي آوردند يا در قلمرو حکومتي آنان به تحقيق و پژوهش مشغول بودند؟
- علما در زمان سامانيان بيشتر در چه حوزه هايي به فعاليت مشغول بوده اند؟
و سرانجام حيات علمي عهد سامانيان چه تأثيراتي بر ادوار بعدي داشته است؟
بخارا مرکز علم
بخارا به عنوان مرکز حکومت سامانيان، شهر علم و فرهنگ بود. پس از اسلام سه شهر عمده ي خراسان از نظر سياسي و علمي اهميت يافتند؛ اول مرو، که مرکز حکومت مأمون بود و دوم نيشابور که در زمان طاهريان قدرت يافت و سوم بخارا که در زمان سامانيان به اوج اقتدار رسيد. ابن حوقل مي گويد: در سراسر شرق، حکومت آل سامان استوارتر و عده شان بيشتر و برگشان کامل تر و عطاياشان بيشتر، جيره ي سربازانشان فراوان تر و بيستگاني شان (7) مداوم تر است، با آنکه جبايت ها، خراج ها و اموالشان در خزانه کمتر است. سمعاني مورخ قرن ششم هجري نيز چون از سامانيان نام مي برد، آنان را مشهور، رعيت پرور و عادل مي شمرد (8). علاوه بر بخارا، ساير نواحي اين خطّه چون سمرقند، بلخ، چغانه، مرو و امثال آن کانون علم و دانش بوده است. حتي قبل از پديد آمدن دولت سامانيان نيز علماي بزرگي در اين نواحي بوده اند و مرو پس از مکه ام القراي اسلامي تلقي مي شده است. جالب است که از صاحبان کتب صحاح اهل سنت، بخاري از بخارا، مسلم از نيشابور، ترمذي از ترمذ از شهرهاي قديم ماوراءالنهر، نسائي از نساء نيشابور و احمد صاحب مسند از مرو بوده اند. داستان شيخ صدوق عالم بزرگ شيعه در کتاب ارزشمند « من لايحضره الفقيه » هم در اين خصوص شنيدني است. وي با آنکه قمي است، ولي مي گويد: دست قضاي الهي مرا به بلخ برد و در آنجا با مردي بزرگوار به نام ابوعبدالله محمد بن حسن، معروف به نعمه برخورد کردم و او از من خواست: « همان گونه که محمد بن زکرياي رازي براي کساني که دسترسي به طبيب ندارند، کتاب « من لايحضره الطبيب » را نوشته، شما هم براي کساني که دسترسي به فقه ندارند تا حلال و حرام دين را از او فراگيرند، کتاب « من لايحضره الفقيه » را بنويس » و من نيز خواست او را اجابت کردم و اقدام به تأليف اين کتاب نمودم (9). فارابي فيلسوف و صاحب ديوان الادب في بيان لغة العرب از فاراب ترکستان، جوهري صاحب صحاح اللغه نيز از اين خطه و ازهري از علماي لغت از هرات بوده اند (10). شاعراني چون رودکي، شهيد بلخي، دقيقي و کسايي مروزي در زمان سامانيان نشو و نما کردند. وزيران ساماني که اهل فضل و ادب مفاخر فارسي بوده اند مانند بلعمي و جيهاني، در بخارا مي زيستند. در سده هاي بعد از سامانيان نيز از بخارا دانشمندان بزرگي چون ملامحمد شريف بخاري و گروهي ديگر از نام آوران زبان فارسي برخاستند (11).شهرت و عظمت سمرقند و بخارا در فرهنگ و ادب فارسي تا بدانجاست که اوج آن را در شعر حافظ قرن 8 مي بينيم که سومين غزل خويش را با آن شروع مي کند:
اگر آن ترک شيرازي به دست آرد دل ما را *** به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را
گاه بخارا و گاه بلخ را قبة الاسلام ناميده اند. « شهر بخارا را از بلاد شرقي، قبة الاسلام مي دانند و در ميان آن نواحي به مثابه ي مدينة السلام است و سواد آن به بياض نور علما و فقها آراسته و اطراف آن به طَرْف معالي پيراسته و از قديم نيز در هر قرني مجمع نحارير علماي آن روزگار بوده است » (12). هجوم دانشمندان به آن چنان شد که با بغداد کوس برابري مي زد و اين نتيجه ي تلاش اسماعيل بود (13). جويني مورخ ايراني مي نويسد با آنکه اين شهر مورد هجوم مغول ها قرار گرفت، ولي هرگز اهميت خود را حتي تا پايان امپراتور تزاري روس در سال 1918 ميلادي از دست نداد (14). در پايان حکومت امويان در بخارا، جريان عربي سازي و اسلامي سازي تفوق خود را بر حيات فرهنگي اجتماعي شهر مسجل نموده و اسلام استحکام يافته بود و زبان عربي نه تنها زبان رسمي، بلکه زبان علم و دانش نيز شده بود (15). ثعالبي در کتاب يتيمة الدهر خويش که بخش چهارم آن را به علماي عهد ساماني اختصاص داده است مي گويد: « بخارا در دولت آل سامان به مثابه ي مسجد و کعبه ي ملک و مجمع افراد زمان و مطلع نجوم ادباي ارض و موسم فضلاي دهر بود. ادبيات و از ميان آن شعر از رونق وافري برخوردار بود » (16). بخارا در دوران سامانيان به عنوان مرکز نوزايي فارسي جديد در ادب و فرهنگ ذکر شده است، ولي ريچارد فراي اظهار مي دارد که درجه ي اهميت اين شهر از اين هم بالاتر است و نقش آن در بين المللي ساختن دين و تمدن اسلامي برجسته است، زيرا آزادانديشي حکومت وقت سبب رشد و نمو آراء و عقايد گوناگون بود. مفهوم مسلمين درجه ي دوم از آن جهت که عرب نبودند يا زبان عربي نمي دانستند، از بين رفت (17). عمده ي ارزش حيات علمي بخارا به عهد سامانيان برمي گردد، زيرا اطلاعات فرهنگي بخارا در دوره هاي بعد بسيار اندک است (18). امراي سامانيان خود اهل علم بودند. اسماعيل ساماني نه تنها خود مؤسس يک امپراتوري بود، بلکه فردي متقي و اميري نمونه بوده است. خواجه نظام الملک بسيار او را ستوده است. ديانت او و توجهي که نسبت به علماي ديني قلمرو خويش داشت، رابطه ي بسيار محکمي ميان امراي ساماني و رعاياي آنان ايجاد کرده است. اين موضوع مي تواند علت احترام زيادي را که نويسندگان و گويندگان ايراني به سامانيان داشته اند، تا حدي تشريح کند (19). به گفته ي سعيد نفيسي اميراسماعيل ساماني يکي از مرداني است که در راه احياي ايران بايد نامش در شمار پهلوانان افسانه اي چون رستم دستان قرار گيرد (20). قرن چهارم و قسمتي از قرن پنجم که به تسلط سلاجقه بر ايران منتهي شد، دوره اي است که در آن غلبه با عنصري ايراني است و حکومت ايراني در همه ي اين ادوار در دست ايرانيان بود، مگر مدتي که غلامان ترک غزنوي و مهاجمان ترک ايلخاني به برانداختن خاندان هاي ايراني اقدام کردند. در واقع، ايرانيان براي در دست گيري حکومت از اواخر قرن اول تلاش هاي خود را شروع کردند. اين امر در قرون دوم و سوم به اوج خود رسيد. از جمله ي اين سلسله ها سلسله ي ادب پرور ساماني بود که توانست استقلال از دست رفته ي ايران را تجديد کند و زبان فارسي را چون زباني مستقل با ادبيات پرثمر آن به وجود آورد (21).
وزراي دانشمند
در طي فرمانروايي اميرنصر، بخارا يکي از مراکز مهم علم و دانش گرديد. علاوه بر اميرنصر که خود فردي دانشمند و علاقه مند به دانش بود، دو تن از وزراي او هم عالم و هم از مشوقين عمده ي دانشمندان و ادبا بودند. يکي از اين دو تن ابوعبداله جيهاني است که از سال 301 تا 309 ق ( 914 تا 922 م ) و مجدداً از سال 327 تا 328 ( 938 تا 941 م ) وزارت داشت. او خود به نجوم، هيئت و هنر علاقه مند بود و به خاطر اين هنرمندي و دانش در جهان اسلام در عصر خويش مشهور شد. او دانشمنداني چون ابوزيد بلخي و ابن فضلان را مورد تشويق قرار داد. ابن فضلان سفير خليفه ي عباسي به دربار پادشاه بلغار از او به نيکي ياد کرده است. او مي گويد: جيهاني به شيخ العميد در دربار سامانيان معروف بوده است. پس از وي بلعمي که احتمالاً در دوران اميراسماعيل نيز منصبي داشته است، به وزارت مي رسد. بلعمي نيز متفکري دانشمند و مشوق علم بوده است. او علاوه بر هشياري سياسي، به حيات فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي توجه فراوان داشت. با آنکه از قرن سوم هجري بغداد مرکز دانشمندان بود، اما مراکز ولايات نيز منعکس کننده ي جلال و شکوه دارالخلافه ي بغداد بودند ولي هيچ يک از آنها به پاي بخارا نمي رسيد. به نظر مي رسد استخدام در دستگاه هاي دولتي بهترين وسيله ي تشويق و حمايت از ادبا و دانشمندان بوده است و همه از امير گرفته تا مقامات زيردست از علاقه مندان به علم و فرهنگ بوده اند (22).مراکز علمي
بخارا در دوره ي اميرنصر بن احمد در ايجاد يک فرهنگ جهاني اسلامي در همه ي زمينه ها از مذهب و فقه گرفته تا موسيقي و سفالگري نقش رهبري است. واقع بيني اميران دولت ساماني سبب غناي فرهنگ اسلامي شد و جوهر فرهنگي پرتنوعي ايجاد کرد (23) و درست همان طور که شهرهاي بزرگ سرزمين هاي خلافت بغداد، جلال و شکوه دارالخلافه را منعکس مي ساختند، در دوره ي سامانيان شهرهاي ولايات تابعه از بخارا پيروي کردند (24).دولت سامانيان با آنکه سخت به ايراني بودن خويش مي باليد، اما به اسلام و مراکز علمي اسلامي توجه فراوان داشت. برخلاف تصور بعضي ها که نظاميه ي بغداد را سرآغاز شکوفايي تمدن اسلامي مي دانند، شرق اسلامي سال ها و حتي قرن ها قبل، محور جوشش و حرکت علمي بوده است. اين امر به ويژه در زمان سامانيان و بالاخص در حوزه ي ادب و شعر نضج و شور بيشتري داشته است. مدارس علميه در شرق اسلامي توسط استاد ناجي معروف صاحب مقاله ي مدارس قبل از نظاميه اين چنين بيان شده است: « براساس تحقيقاتي که بر روي متون چاپي و نسخه هاي خطي انجام داده ام، بر من آشکار شده است که بعضي از اين مورخان و پژوهشگران از بخش مهمي از تاريخ جهان اسلام اطلاعات کافي ندارند و آن، بخش سرزمين هاي شرقي جهان اسلام است که مدت ها عرصه ي نمايش شگفت انگيزي از فعاليت هاي علمي اسلامي و مرکزي مهم براي فرهنگ اصيل عربي بوده است و هنوز هم از بيشتر آنها که در سرزمين هاي پارس، خراسان، ماوراءالنهر و آذربايجان قرار دارد آگاهي ندارم » (25). او اعتراض خويش را در چند بند خلاصه مي کند و مي گويد که عده اي از مورخان اولين مدرسه را مدرسه ي نظاميه در قرن 5 مي دانند. آنها معتقدند که پديد آوردن مدرسه ي نظاميه کار مرد سياست بوده نه مرد علم يا اولين کسي که مقرري و حقوق براي امر تعليم قرار داده نظام الملک بوده و نيز تأسيس مدارس علمي را به بعد از سال 400 هجري نسبت مي دهند. او سپس اظهار مي کند که: « مدت ها قبل از نظاميه و مدرسه ي ابوحنيفه در بغداد يعني در حدود 167 سال قبل، مدارسي چند در ماوراءالنهر و خراسان تأسيس و دائر گشته است. از آن جمله مدرسه ي اسماعيل بن احمد بن اسد سامان ( م 295 ق / 907 م ) است که دانشجويان براي تکميل مطالعاتشان به آنجا مي آمدند و در آنجا اوقافي براي کتابخانه گذاشته شده بود ». او ضمن اظهار شگفتي از اينکه مورخان عرب با آنکه با شرق اسلامي در ارتباط بودند اما ذکري از مدارس آن ديار نکرده اند (26)، چنين نتيجه گيري مي کند که: « در تاريخ بخارا تأليف آرمينوس فامبيري (27) ذکر شماري از مدارسي که در زمان اسماعيل ساماني در بخارا دائر و از رونقي برخوردار بوده اند آمده و نظير و معادل اين مدارس در تمامي شهرهاي بزرگ آسيا وجود داشته است، تا آنجا که مدارس شهر بلخ که به قبة الاسلام معروف گرديده بود، تا مدت ها بعد نمي توانست با مدارس موجود در بخارا برابري کند (28) ».
نهضت ترجمه به زبان فارسي
تا زمان سامانيان با آنکه زبان عربي زبان رسمي کشور پهناور اسلامي بود، ولي زبان فارسي نيز کم و بيش در نقاط مختلف مورد توجه مردم بود. توجه و عنايت سامانيان سبب شد که زبان فارسي از انزوا بيرون آيد و دست کم به عنوان زبان دوم دولت بزرگ ساماني مطرح شود. با آنکه اکثر نوشته هاي منثور به زبان عربي بود، ولي از کتابي به زبان فارسي و تأويل قرآن به طريقه ي اسماعيليه ياد شده است که در روزگار اميرنصر توسط يکي از داعيان اسماعيلي تأليف شده بود. علت اين امر آن است که مبلغين اسماعيلي مذهب، خطابشان بيشتر توده ي مردم بود و توده ي مردم بيشتر زبان فارسي را مي فهميدند (29). ترجمه به فارسي در زمان سامانيان آغاز شد، حتي پيشوايان اهل تسنن که شخص اسماعيل ساماني نيز مدعي تبليغ آن بود، براي مبارزه با مخالفان خودشان سعي در ترجمه ي آثار به زبان فارسي داشتند تا توده ي مردم از آن استفاده کنند. آثار اوليه ي نثر فارسي از ترجمه منافع عربي بود و بعداً تأليفات مستقل به وجود آمد. ترجمه ي فارسي تاريخ بزرگ طبري به اهتمام وزير سامانيان ابوعلي محمد بلعمي و به امر منصور بن نوح ساماني انجام شد. روايت فارسي آن بيشتر اقتباس از متن اصلي عربي است تا ترجمه آن، ولي به عنوان نمونه نخستين سبک فارسي جديد حائز اهميت است. تفسير طبري نيز به امر منصور ساماني و توسط جمعي از الهيون دانشمند به فارسي درآمد. در مقدمه ي فارسي اين متن آمده است که چون فهم زبان عربي براي اکثر مردم دشوار بود، لذا اکثر دانشمندان در ماوراءالنهر فتوا دادند که ترجمه ي تفسير قرآن به فارسي جائز است و حتي آيه اي از قرآن (30) را در تأييد نظر خويش شاهد آوردند (31). به موازات کم شدن قدرت عباسيان، زبان هاي محلي در خلافت اسلامي رونق گرفت و بيش از همه زبان فارسي در ايران مورد توجه عامه ي مردم بود در اواخر دوره ي سامانيان زبان فارسي تفوق يافت و محاورات و ارتباطات شفاهي، همواره به زبان فارسي بوده است (32).همان طور که اشاره شد، دوره ي سامانيان دوره ي اعتلاي زبان فارسي و منطقه ي تحت نفوذ آنان و به ويژه بخارا مرکز تجمع دانشمندان بود. امراي ساماني و وزراي دانشمند آنان هرچه بيشتر سعي مي کردند تا دانشمندان را از نواحي مختلف جمع کنند و به محفل گرم علماي دربار خويش گرمي بيشتري بيفزايند. ابونصر ساماني از صاحب بن عباد وزير دانشمند آل بويه دعوت کرد تا به جمع آنان بپيوندد، ولي او به بهانه ي داشتن کتابخانه ي بزرگ و وسيع از وي عذر خواست.
در اينجا براي اينکه عظمت دولت سامانيان در جمع آوري دانشمندان و توجه به آنان در زمينه هاي مختلف روشن تر شود، اين موضوع در چند عنوان کلي به صورت زير مطرح مي شود:
شعر و ادب فارسي
قرن سوم هجري را بايد آغاز شکوفايي زبان و ادب فارسي دانست. دولت هاي طاهريان و صفاريان کم و بيش سنگ بناي اين امر را گذاشتند، ولي عمدتاً سامانيان، آل زيار و آل بويه از آن پيروي کردند و مخصوصاً سامانيان را بايد يکي از بانيان بزرگ ادب و زبان فارسي دانست. آنان در بخارا کتابخانه اي تأسيس کردند که طالبان و دانشمندان از گوشه و کنار ايران به آنجا رو آوردند. نهضت ادبي ايران با ظهور سلسله ي ادب پرور سامانيان قوت گرفت. در قرن چهارم هجري شعر فارسي به اوج کمال و فصاحت رسيد. گويندگاني چون ابوشکور بلخي، ابوعبدالله محمد بن موسي فرالاوي، ابوالمويد بلخي، ابوالمظفر نصر بن محمد نيشابوري و ابوشهيد بلخي در زمان سامانيان بودند (33).شهيد بلخي که از علما و فلاسفه ي عصر خود بوده، بيشتر به شعر شهرت دارد. او با اميرنصر معاصر بوده و او را مدح مي کرده و با طبيب و حکيم مشهور رازي مناظره داشته است آنان کتاب هايي بر رد يکديگر نگاشته اند. او از شعراي ذواللسانين ( فارسي و عربي ) هم به شمار مي آمده است.
ابوالعباس ربنجي، معاصر اميرنصر و رودکي است (34). زمان نوح بن نصر را هم درک کرده و در بنجن يا اربنجن از شهرهاي سغد سمرقند تولد يافته است. ابوشکور بلخي نيز در دوره ي اميرنصر و پسرش نوح مي زيسته و مدتي بعد از رودکي هم زنده بوده است. از او اشعاري که قابل ذکر باشد در دست نيست. معروفي بلخي، ابوعبدالله محمد بن حسن، از شعراي اواسط قرن چهارم است که از شعراي اميررشيد ابوالفوارس عبدالملک بن نوح بن نصر بوده است. اميرابوالحسن آغاجي بخارايي معاصر دقيقي است. گويند دقيقي شاعر مادح بوده و او ممدوح علي بن محمد منجيک ترمذي از مداحان امراي چغانيان و از شعراي بنام قرن چهارم هجري است. او مداح اميرفاضل شاعردوست، ابوالمظفر طاهر بن فضل چغاني بود و منجيک نام قريه اي است بر شرق ترمذ (35).
بعضي شعراي ساماني را دو دسته کرده اند: دسته ي اول آنان که قبل از سال 398 يعني پيش از انقراض سامانيان فوت کرده اند و ممدوحين آنها انحصاراً امراي ساماني يا چغانيان بوده اند و دسته ي دوم آنها که پس از سامانيان هم مانده اند و پادشاهان سلسله هاي ديگر مانند غزنويان و ديالمه را هم مدح گفته اند (36).
اگرچه شعراي پارسي گوي در عهد سامانيان فراوان بوده اند، اما به لحاظ اهميت و شهرت لازم است درباره ي چند تن از آنان با تفصيل بيشتري ياد کرد.
1- رودکي سمرقندي
رودکي آغاز کننده ي اين راه بود. او انصافاً گوهر کم نظير دربار ساماني است. تاريخ تولد و وفات او بدرستي معلوم نيست، ولي زادگاهش به احتمال قريب به يقين رودک يعني در محل پنج رود کنوني واقع در شرق سمرقند است. گويند او در آغاز خنياگر بوده و براي مردم زادگاهش شعر مي سروده و آواز مي خوانده است. او در دربار نصر ساماني به شهرت و رونق رسيد. رودکي در پايان عمر مورد بي مهري قرار گرفت و ناگزير دربار سامانيان را ترک کرد. در اينکه او کور مادرزاد بوده است، اختلاف نظر وجود دارد، ولي قطعاً در اواخر عمر کور بوده است. او را از بزرگترين شاعران پارسي گوي قديم مي دانند و شعراي متأخر در قرون پنجم و ششم بر سر پيروي از سبک او رقابت مي کردند. آنچه از اشعار او باقي است، ابيات پراکنده اي است که در تذکره ها و لغت نامه هاي مؤلفين پس از او نقل شده است. رودکي مديحه سرايي استاد بود و امراي ساماني را در قصايد خود مدح مي کرد. او را غزل سرا نيز مي دانند، اما در شکل ابتدايي آن نه غزل سراي به سبک حافظ. رودکي در ميان شعراي دربار ساماني سرآمد اقران بود. يکي از شاگردان صاحب قريحه ي رودکي به نام ابوالحسن شهيد بلخي پيش از استاد خود درگذشت و رودکي قطعه شعري در رثاي او سرود. داستان تحريک اميرنصر ساماني براي بازگشت به بخارا معروف است او که مدتي از بخارا دور مانده و اطرافيان نيز خسته شده و آرزوي وطن داشتند دست به دامان رودکي شدند تا با شعري او را به بازگشت به وطن ترغيب کند، او با اشعار خويش چنين سرود:بوي جوي موليان آيد همي *** ياد يار مهربان آيد همي
آب جيحون از نشاط روي دوست *** خنگ ما را تا ميان آيد همي
اي بخارا شاد باش و شاد زي *** مير زي تو ميهمان آيد همي
مير ماه است و بخارا آسمان *** ماه سوي آسمان آيد همي
مير سرو است و بخارا بوستان *** سرو سوي بوستان آيد همي
گويند اين اشعار دل اميرنصر را چنان ربود و او را بر سر شوق آورد بدون پاي پوش پا در رکاب کرده عزيمت وطن نمود. بعضي نيز گفته اند که چون اين اشعار به همراه موسيقي بر او خوانده شده، چنين تأثير شگرفي داشته است، والا انتظار چنين تأثيري از چنين اشعاري مبالغه است (37).
کتاب کليله و دمنه که در ابتداي خلافت عباسيان به دست ابن مقفع از پهلوي به عربي ترجمه شده بود، در دوره ي امارت اميرنصر بن احمد و به فرمان او از عربي به فارسي برگردانده شد و ترجمه ي آن را رودکي به نظم درآورد. فردوسي گفته است که اين کار به فرمان ابوالفضل وزير اميرنصر بوده که همان ابوالفضل بلعمي باشد. کليله و دمنه ي رودکي امروز مفقود است و جز بعضي ابيات از آن موجود نيست (38).
2- دقيقي
ابومنصور محمد بن احمد دقيقي مهمترين شاعري بود که در حدود ده سال پس از رودکي در گستره ي ادب ظاهر شد و در دوره ي منصور بن نوح شهرت يافت. زادگاه او معلوم نيست، ولي همين قدر مي دانيم که او نخست امراي چغانيان را مدح مي گفت. پس مانند رودکي به بخارا دعوت شد و بعد از طرف نوح بن منصور مأموريت يافت تا خداينامه را که حماسه ي ملي پيش از اسلام بود، به نظم درآورد. وي در حدود 1000 بيت از آن را به نظم درآورده بود که در سال 366 ق به دست غلام خويش به قتل رسيد. بعضي از اشعار غنايي او هم از نظر سبک و هم از نظر لفظ تحت نفوذ شديد زبان عربي سروده شده که با سبک اشعار حماسي وي فرق زيادي دارد. اقبال آشتياني بنقل از صاحب کتاب لباب الالباب گويد: ابتداي شاهنامه را دقيقي کرده و 20 هزار بيت از آن، گفته ي دقيقي است و 60 هزار بيت ديگر را فردوسي گفته است. سپس اضافه مي کند بعيد به نظر مي رسد که دقيقي ظرف دو سه سال 20 هزار بيت شعر گفته باشد (39).3- فردوسي
در واقع ابوالقاسم فردوسي جانشين دقيقي است. او اشعار دقيقي را که قسمت اعظم آن در مورد زندگي و عصر زرتشت است عيناً در شاهنامه خود آورده است. او در شهر طوس يا نزديکي طوس زاده شد. تاريخ تولد او معلوم نيست، ولي حدود آن را بين 319 يا 323 گفته اند و اين تاريخ، اوح قدرت سامانيان است. او از طبقه ي دهقانان بود و برطبق سنن و رسوم اين طبقه بيشتر تربيت يافته است. مأخذ اصلي اسناد فردوسي خداينامه اي به نثر فارسي بوده است که در سال 345 به امر ابونصر محمد بن عبدالرزاق امير طوس به دست هيأتي پايان يافته بود و قبل از آن ترجمه هايي از « خوتاي نام » به زبان پهلوي از دوره ي ساسانيان به عربي به عمل آمده بود که از آنها فقط قسمت هاي پراکنده اي در تواريخ عمومي عرب باقي است. فردوسي با نبوع خود توانست اشعار دقيقي، سروده ها و روايات عاميانه و اطلاعات مأخوذ از منابع مشهور را به صورت کتابي منظوم و يکدست بسازد و حماسه ي ملي شاهنامه را به وجود آورد. فردوسي حماسه را وارد جامعه ي ادب ايراني اسلامي زمان خود کرد. ضمن اينکه اصول ادبي و علايق معاصران خود را نيز از نظر دور نداشت (40).در خصوص شاهنامه کتاب هاي بسياري نوشته شده است. در اينجا بحث درباره ي جزييات اين منظومه ي بزرگ ممکن نيست، آنچه شايان ذکر است اين است که فردوسي توانست به عناصر پراکنده ي گذشته ي قهرماني مردم ايران وحدت و انسجام بخشد. فردوسي عقايد و احساسات عصر خود را در لباس زيبايي متجلي کرد. وي به ايران و ايراني شخصيت داد. در واقع شاهنامه براي امراي ساماني سروده شده بود، اما پيش از آنکه فردوسي نظم آن را به پايان برساند، سلطنت سامانيان منقرض شد، بنابراين فردوسي براي گرفتن پاداش کار خود به سلطان غزنوي روي آورد ولي ناکام شد. در هر حال فردوسي با آنکه در بين سال هاي 410-415 درگذشت و شاهد پيروزي ترکان بود، اما شايد پيش بيني مي کرد که آنچه پيروز است، فرهنگ ايراني است. اين است که مي بينيم شاهنامه ي فردوسي تاکنون مظهر عظمت و وحدت ايراني باقي مانده و پس از اين هم خواهد بود و علاوه بر ايرانيان، افغان ها و تاجيک ها و ساير طوائف کوچک ايراني خود را در آن سهيم مي دانند.
نکته ي جالب اين است که روايات حماسي در نقاط مختلف ايران مطرح بود. در غرب ايران، روايات حماسي به نثر بود و نيز در درجه ي اول برپايه ي مآخذ پهلوي قرار داشت. يکي از روايات حماسي غرب ايران گردنامه اثر رستم لاريجاني معاصر فردوسي بود که در همدان به دربار يکي از امراي آل بويه منسوب بود. روايت ديگر توسط فيروزان که در اصفهان در دربار شمس الملوک فرامرز ( 432-442 ) مربي اميرزادگان بود نوشته بود، اما فقط در قلمرو سامانيان بود که اين توفيق نصيب شد و روايت رسمي حماسه ي ملي باقي ماند (41).
سبک هاي جديد در نظم فارسي عمدتاً، به اين دوره برمي گردد. مثلاً وزن رباعي را ايراني ها در اوايل عهد ساماني اختراع کرده و بعضي هم آن را به رودکي نسبت داده اند، اگرچه قطعي نيست. رباعي با دوبيتي، قطعه شعري است مرکب از چهار مصراع و غالباً به وزن « لاحول و لاقوة الا بالله » است که در اوايل عهد ساماني اختراع شد و ابتدا به رسم ترانه يا دوبيتي بوده و بعدها نام سبک خود گرفته و باباطاهر عريان بهترين نمونه هاي آن را گفته است. مثنوي شعري است که هر دو مصرف آن داراي يک قافيه ي مخصوص به خود است و در زبان عربي وجود نداشته است و بعدها عرب ها آن را به نام مزدوج از ايراني ها فراگرفته اند. ظاهراً قديمي ترين اشعار به سبک مثنوي به ابوالحسن شهيد بن بلخي منسوب است که پيش از رودکي يعني قبل از سال 339 وفات يافته است (42). از خصايص اين دوره وصف خمر و غلمان، تشبيه، مدح، هجو، بيان احساسات، وصف، حِکَم و مواعظ است و چون بخارا پايتخت سامانيان و ديگر شهرهاي ماوراءالنهر مرکز ادبيات و شعر فارسي بود، مرکز علوم عربي و ملجأ شعراي فارسي نيز بحساب مي آمد. لذا بعضي از گويندگان اين دوره به ذواللسانين معروف شدند. شعراي ذواللسانين اغلب اشعار يکديگر را بعضي از عربي به فارسي و بعضي از فارسي به عربي نقل مي کردند. مخصوصاً نقل اشعار از فارسي به عربي بيشتر ديده مي شود. از عمده شعراي ذواللسانين امير ابوالحسن آغاجي، ابوعبداله محمد بن عبداله جنيدي، شهيد بن حسين بلخي و ابوعبدالله غواص است (43).
در اواخر دوره ي سامانيان، شعر و بخصوص شعر حماسي صحنه ي ادب را به خود اختصاص داد، اما در دوره ي بعد، فارسي اهميت بيشتري يافت و زبان فارسي جديد به قول بيروني از صورتي که زماني فقط مناسب افسانه هاي خسروان و قصه هاي وقت خواب بود، درآمد و وسيله ي چند منظوره اي براي بيان مطالب علمي و فلسفي گرديد.
تاريخ و تاريخ نويسي
از قديم ترين کتب قرن چهارم که مي توان آنها را در رديف متون تاريخي قرار داد، شاهنامه ها و داستان هاي تاريخي و قهرماني است که توجه به شرايط موجود زمان داشت و خود موجب پديد آمدن حس استقلال طلبي ادبي و سياسي و اجتماعي ايرانيان شد. مثلاً شاهنامه ي ابوالمؤيد بلخي، شاهنامه ي ابوعلي محمد بن احمد بلخي و شاهنامه ي ابومنصور محمد بن عبدالرزاق در اين دوره به وجود آمدند. از مهمترين آثار به نثر اين دوره که جزو نوشته هاي تاريخي محسوب مي شود، مي توان از « تاريخ بلعمي » يا ترجمه ي تاريخ طبري تأليف ابوعلي بلعمي نام برد که ترجمه قسمت هايي از تاريخ معتبر محمد بن جرير ( م 310 ق ) به نام تاريخ الرسل و الملوک است. او با استناد به منابع تاريخي ديگر درباره ي ايران، تاريخ بلعمي را تأليف کرد (44). ترجمه ي تاريخ طبري در حدود سال 352 قمري به فرمان امير منصور به نثر ساده و رواني ترجمه شد، همچنين ترجمه ي تفسير طبري به فرمان منصور بن نوح توسط جمعي از صاحب نظران ماوراءالنهر صورت گرفت. از ديگر کتاب هايي که در زمان سامانيان به نثر فارسي نوشته شد، سندبادنامه است که در سال 369 ق در زمان امارت نوح بن منصور توسط خواجه عميد ابوالفوارس از زبان پهلوي به زبان فارسي ترجمه شد (45).جغرافيانويسي
اگرچه منابع تاريخي و جغرافيايي اغلب در کنار هم ذکر مي شوند و کتب تاريخي اغلب شامل مطالب و مسائل جغرافيايي نيز هست، ولي به نظر مي رسد در عهد سامانيان به نگارش متون جغرافيا اهتمام ويژه اي بوده است. شايد حضور افرادي چون جيهاني و بلخي که خود علاقه مند به مسائل جغرافيا به منظور رتق و فتق امور مملکتي بوده اند، سبب اين علاقه مندي و کثرت منابع شده باشد. از منابع مهمي که در زمينه ي جغرافيا در اين دوره نوشته شده يا به نوعي به اين سرزمين مربوط مي شود، مي توان به موارد زير اشاره کرد:اولين کتاب، کتاب مسالک و ممالک ابوالقاسم عبداله بن عبداله معروف به ابن خردادبه از اهالي خراسان است. اين کتاب حاوي مطالبي در وصف راه ها و مسافات بين شهرها و نحوه ي وصول ماليات است که مندرجات آن مخصوصاً از نظر جغرافياي تاريخي حائز اهميت است.
دومين کتاب، کتاب صورالاقاليم از ابوزيد بن سهل بلخي ( م 323 ) است. او در شهر بلخ که جزو قلمرو سامانيان بود، مي زيست. کتاب او تفسيري بوده بر نقشه هاي جغرافيايي که از ميان رفته است. ليکن استخري يک قسمت عمده ي آن را در يکي از تأليفات خود ذکر کرده است (46). جيهاني سعي کرد او را به بخارا بکشاند، ولي بلخي دعوت او را نپذيرفت و حاضر به ترک بلخ نشد. کتاب او اگرچه از بين رفته است، ولي جغرافي نويسان متأخر اطلاعات خود را در باب سرزمين هاي غير اسلامي شمال و شرق از اين کتاب گرفته اند (47).
کتاب ديگر، مسالک و ممالک از ابن حوقل بغدادي است که با منصور بن نوح ساماني معاصر بود. او بر اثر مسافرت هاي زياد اين کتاب را نوشت که مکمل مسالک و ممالک استخري است و اطلاعات خوبي درباره ي اوضاع جغرافيايي و اقتصادي ماوراءالنهر ارائه مي دهد.
احسن التقاسيم في معرفة الاقاليم مربوط به شمس الدين ابوعبداله محمد بن مقدسي است که بيست سال از عمر خود را به سير و سياحت در ممالک اسلامي خاصه سرزمين ايران گذراند و مشاهدات خود را که حاوي بيان آداب و عادات بين اقوام و ملل است، در آن بيان کرد. البته مقدسي مربوط به ديار سامانيان نيست، ولي وصف آنها را نموده است.
کتاب ديگر، مسالک الممالک ابوعبداله احمد بن جيهاني وزير سامانيان است که مقدسي وصف مفصلي از آن کرده است.
حدود العالم من المشرق الي المغرب نيز از مؤلفي مجهول به زبان فارسي است که مؤلف ناشناخته آن، آن را به ابوالحارث محمد احمد فريغوني امير گوزکانان از امراي دست نشانده ي سامانيان اهدا کرده است و مشتمل است بر وصف زمين و تقسيمات آن و شرح بلاد و اقوام مختلف و چگونگي زندگي کردن آنها (48).
کتاب ديگر کتاب البلدان از ابوبکر احمد بن محمد همداني معروف به ابن فقيه ( 290 ق ) است که مقدسي و ياقوت حموي بارها از آن نام برده اند. اصل اين کتاب از بين رفته، ولي خلاصه اي از آن توسط شخصي به نام علي بن حسن شيرازي در سال 413 ق تأليف شده که مشتمل بر اوضاع جغرافيايي اقتصادي ايران و آسياي مرکزي است. ابن فقيه مانند ابن خردادبه و ابن رسته کوشيده است تا مطالب نسبتاً منظمي از اوضاع اداري سرزمين هاي مختلف اسلامي ارائه کند. گرچه نوشته هاي ابن فقيه را از ديدگاه جغرافيايي نمي توان در حد آثار گروهي از جغرافي نگاران همزمان وي به شمار آورد، با اين وصف از ديدگاه فرهنگي و تاريخي در بعضي از موارد برتر از آنهاست. او از ذوق ادبي و تمايلات جوامع روشنفکري عربي زبان اواخر سده ي سوم قمري تصويري روشن ارائه کرده است. ابن فقيه در دانش معاصر، نه تنها از نظر بيان مطلب در آسياي ميانه و قفقاز شهرت دارد، بلکه نوشته هاي او درباره ي مسائل بازرگاني و خط مشي بازرگانان يهودي و اسلامي نيز قابل توجه است.
يکي از مسائلي که ابن فقيه در کتاب خود به آن اشاره کرده، مسئله ي استفاده عربها از نقشه ي جغرافيايي است. آنان به ويژه پس از فتوحات به کسب اطلاعات درباره ي اقوام و کشورهاي مختلف روي آوردند. اين اطلاعات در بسياري از موارد با افسانه آميخته بود (49).
درباره ي برخي از شهرهاي ماوراءالنهر در زمان سامانيان کتاب هايي در زمينه ي جغرافياي تاريخي نوشته شده که از آن جمله است: جغرافياي تاريخي بخارا اثر ابوعبداله محمد بن احمد بن سليمان بخاري ( 312 ق سال تأليف ) و پس از آن تاريخ بخارا تأليف نرشخي ( م 348 ق ) که به زبان عربي است نرشخي آن را به نوح بن منصور ساماني اهدا کرد (50).
فلسفه و حکمت
علم و دانش در عهد سامانيان محدود به ادب و تاريخ نبود، بلکه در ساير علوم نيز اين دوره درخشندگي داشت. اين رونق فرهنگي محدود به دربار نبود، بلکه سراسر اين خطه را مي پوشاند. در زمينه ي فلسفه و حکمت از افراد زير مي توان ياد کرد:1- ابوزيد بلخي - احمد بن زيد ابوسهل بلخي ( 230-322. 849-934 م )،
اديب، متکلم، فيلسوف، جغرافي دان و متفنن در علوم گوناگون است. قديم ترين اطلاعات درباره ي او از الفهرست ابن نديم و معجم الادباء ياقوت است. او در شامستيان از روستاهاي نزديک نهر غربنکي يکي از دوازده نهر بلخ متولد شد. به سبب دانش وسيعي که داشت نزد ابوعلي جيهاني وزير نصر بن احمد ساماني راه يافت و بزرگاني مثل حسين بن علي مرورودي و برادرش صعلوک، مقدم او را گرامي داشتند، ولي بعداً روابطشان تيره شد. علت آن ظاهراً تأليف او درباره ي کيفيت تأويل آيات قرآن و ايراد به اسماعيليان است و همچنين کتاب القرابين و الذبائح که به مذاق جيهاني خوش نيامد. اما کتاب او بعدها مورد توجه دانشمندان قرار گرفت. او در علوم اوايل و علوم اسلامي تبحر داشت و از روش فلاسفه پيروي مي کرد. او با دانشمندان زمان خود مباحثه و مکاتبه داشت و از دور و نزديک برايش سؤالات مي رسيد تا جواب گويد. رساله هاي اجوبة ابي علي بن محتاج، اجوبة ابي اسحاق المودب، اجوبة ابي القاسم الکعبي، اجوبة ابي الفضل السکري، اجوبة اهل الفارس و... از نوشته هاي اوست.او شاگرداني نيز داشت، از جمله ي آنها ابن فريغون صاحب جوامع العلوم، ابوالحسن محمد بن يوسف عامري که در فلسفه از ابوزيد استفاده کرد و ابومحمد حسن بن محمد وزيري که کتابي در شرح احوال استاد خود نوشته است. برخي از محققان، محمد بن زکرياي رازي ( 251-313 ) را نيز در فلسفه از شاگردان ابوزيد دانسته و گفته اند رازي به سبب تعليمات او به فلسفه ي نوفيثاغورثي متوجه گرديد. ابوحيان توحيدي که مردي مشکل پسند بود، او را بحرالبحور و عالم العلما خوانده است. در کتاب الامتاع و الموانسه نيز از او با عبارت سيد اهل المشرق في انواع الحکمه ياد شده و شهرستاني در ملل و نحل او را در رديف کندي، ابن مسکويه، ابوسليمان سجستاني، فارابي، ابن سينا و ابوالحسن عامري در شمار فلاسفه ي متأخر اسلامي ذکر مي کند. براي او نزديک به هفتاد تأليف گفته اند. ابن نديم از 43 اثر وي ياد مي کند. دو کتاب مهم او صورالاقاليم يا کتاب الاشکال است و کتاب دوم « مصالح الابدان و الانفس » که کتابي در سلامت تن و روان و ارتباط اين دو با يکديگر است (51).
2- ابوالحسن عامري - محمد بن ابي ذر يوسف عامري نيشابوري ( حدود 300-381 ) فيلسوف،
منطقي و اهل عرفان در نيشابور زاده شد و در آغاز به تحصيل علوم پرداخت و سپس به شامستيان از قراي بلخ سفر کرد و در همانجا به نزد ابوزيد بلخي به تحصيل فلسفه پرداخت و پس از مرگ استاد به بخارا بازگشت و از آنجا به چاچ رفت و نزد ابوبکر قفال، فقه و کلام را آموخت. کتاب « السعادة و الاسعاد » در اخلاق و سياست از اوست. او را از جمله ي مهمترين فيلسوفاني که بين دو فيلسوف، فارابي و بوعلي مي زيسته است، نام مي برند. کتاب « الاعلام بمناقب الاسلام » او در مقام و منزلت دين اسلام است. در کتاب « الامد علي الامد » به تعريف فلسفه و فيلسوف پرداخته و کتاب ديگر او « التقرير لاوجه التقدير » است که بحثي فلسفي دارد. او ظاهراً اولين کسي است که مسئله ي اتحاد بين عاقل و معقول را مطرح کرده و اصطلاح دين صحيح و عقل صريح را در بسياري از موارد به کار برده است. از کتاب هاي ديگر او « الاعلام »، « الاتمام لفضائل الانام » و « النسک العقلي و التصوف الملي » است. عقايد او بر متفکران پس از وي منعکس است. قطب الدين شيرازي در شرح کلمة الاشراق سهروردي همان مطالب عامري را نقل کرده است (52).3- بوعلي سينا -
حجة الحق بوعلي سينا دوران کودکي خود را در پايان فرمانروايي سامانيان در بخارا گذراند. اشارات او در مورد دارالملک بخارا که در تأليفاتش به چشم مي خورد، مربوط به ادوار پيشتر از آن نيز مي باشد. بوعلي سينا خود مي نويسد که بازار کتابفروشان بخارا بي نظير بوده و در يکي از کتابفروشي ها وي نسخه اي از تأليفات فارابي را به دست آورده که او را در فهم بهتر تعاليم ارسطو ياري کرده است.بوعلي سينا در سال 980 م / 369 ق در افشنه، قريه اي در نزديکي بخارا تولد يافت. پدرش از بلخ و از کارداران دستگاه اداري سامانيان بود. او در دوره ي امارت نوح بن منصور ( 365-386 ق / 976-997 م ) در بخارا مي زيست و تحصيل مي کرد. کتابخانه ي سلطنتي که وي آن را توصيف کرده، در دوره ي امراي پيشين فراهم آمده بود. بوعلي سينا مي نويسد: کتابخانه ي سلطنتي داراي اتاق هاي متعددي بود که هر يک به حفظ نسخه هاي خطي فن و رشته ي خاصي اختصاص داشت. مثلاً يکي از اتاق ها مخصوص سنت و فقه اسلامي، ديگري مخصوص ديوان شعرا و... دست نويس ها در صندوق هايي نگهداري مي شدند. البته مقدار کاغذ و وقتي که در بخارا صرف تهيه ي نسخه ي خطي مي شد، بسيار زياد بوده است. کاغذ، کالايي نسبتاً جديد بود، و اگرچه مطمئناً از نظر قيمت ارزانتر از پوست بود، اما به فراواني و سهولت به دست نمي آمد.
بوعلي سينا در اوايل جواني توانست بيماري اميرنوح بن منصور را که اطباي دربار از مداواي آن عاجز شده بودند، معالجه کند و به پاداش اين خدمت اجازه يافت که از کتابخانه ي مشهور سامانيان استفاده کند. آثار بوعلي سينا را تا 242 عنوان ذکر کردند. تنوع آثار نشان مي دهد که اين نابغه ي قرن در قرون وسطي جامع همه ي علوم زمان خود بوده است. شايد بتوان شفاي وي را مشهورترين اثر وي دانست که در خصوص منطق و سماع طبيعي و مابعدالطبيعه و در واقع تفسيري بر آثار ارسطو است. اثر مشهور ديگر وي قانون في الطب است که موجب شد وي را جالينوس ثاني لقب دهند. کتاب هاي او عمدتاً به زبان هاي اروپايي ترجمه شده و مورد استفاده قرار گرفته است (53).
ابن سينا در 18 سالگي از آموختن همه ي دانش ها فارغ شده بود. او هرگاه مشکلي پيدا مي کرد، دو رکعت نماز مي گزارد و مشکل خويش را از خدا طلب مي کرد. به گفته ي خودش هرگاه خوابش مي برد، جواب آن مسائل را در خواب مي ديد و بسياري از مشکلات بر روي آشکار و روشن مي شد. ابن سينا به 22 سالگي رسيده بود که پدرش درگذشت. وي در اين ميان برخي از کارهاي دولتي امير ساماني، عبدالملک دوم را به عهده گرفته بود. ظاهراً دو سالي در دربار وي بيشتر نبود و پس از مرگ وي و سقوط فرمانروايي سامانيان مجبور شد که بخارا را تر گويد (54).
4- بيروني -
محقق و دانشمند شهير، بيروني يا بروني در سال 973 م / 361 ق در يکي از قراء خوارزم متولد شد. وي به تحصيل رياضيات، نجوم، طب و تاريخ پرداخت و خود دائرة المعارف متحرکي گرديد. او مغز نيرومند و پژوهنده اي داشت و با رشته هاي مختلف علمي آشنا شد. او تاريخي در مورد سرزمين خود يعني خوارزم تأليف کرد، که جز مطالب پراکنده اي از آن اثري برجاي نمانده است. نخستين تأليف او « آثار الباقيه عن القرون الخاليه » در خصوص فرهنگ ها و تمدن هاي کهن که حاوي اطلاعاتي درباره ي رسوم باستاني و گاه شماري هاي مختلف است. اواگرچه سني مذهب بوده، ولي تمايل به مذهب شيعي نشان داده است. از نوشته هاي او برمي آيد که گرگانج پايتخت خوارزم داراي دانشمندان متعدد و سابقه ي فرهنگي ممتدي بوده است. بالاتر از همه اينکه رياضيدان بزرگ محمد بن موسي الخوارزمي از خوارزم برخاسته و کلمه ي الگوريتم مشتق از نام اوست. به علاوه چندين منجم ديگر را مي شناسيم که قبل از ابوريحان از خوارزم برخاسته اند و ابونصر المنصور، معلم بيروني نيز رياضيدان عاليقدري بوده است.بيروني، آثار فراواني دارد. از جمله کتابي در معدن شناسي به نام « الجماهر في معرفة الجواهر » و رسالاتي چند در نجوم و جغرافيا مانند « التفهيم لاوائل صناعة التنجيم » و کتابي در طب يا روانشناسي به نام « الصيدنه ». گويند محاسبه اي که از شعاع زمين به عمل آورده، فقط دوازده ميل از مقدار دقيق آن کوتاهتر است. تحقيقات وي در مثلثات ( علم اکر ) نيز جالب است. وي از نظريه ي مرکزيت خورشيد در منظومه ي شمسي مطلع بوده است. مکاتبه ي ميان بيروني و بوعلي سينا نشان مي دهد که بيروني علاوه بر رياضي، نجوم و غيره در فلسفه نيز دست داشته است و در فلسفه ي طبيعي در بعضي جهات از رازي پشتيباني کرده است.
5- خوارزمي
- يکي از هم ميهنان بيروني محمد بن يوسف خوارزمي ( م 386 ق 997 م ) است که احتمالاً در دستگاه اداري سامانيان خدمت مي کرده است، زيرا در کتاب « مفاتيح العلوم » خود که دائرة المعارفي کوچک در خصوص علوم طبيعي و مباحث اسلامي مثل فقه، صرف، نحو، احاديث و غيره است، مطالبي در اين مورد آورده است. از کتاب مفاتيح العلوم مي توان حدس زد که در دربار سامانيان علاوه بر ادبيات و مباحث مذهبي، به رشته هاي ديگر معارف نيز علاقه مندي وجود داشته و در شهرهاي نيشابور، سمرقند، مرو، بلخ و ديگر شهرهاي قلمرو سامانيان، فلاسفه و دانشمندان ديگري مي زيسته اند (55).فقه و حديث
در زمينه ي فقه و حديث فقط به دو مورد زير اشاره مي شود:1- ابوبکر قفال شاشي ( چاچي ) -
قفال کبير ( م 365 ق ) از بزرگان اصول متقدم و پيشواي رقيب شافعيان در زمان خود و از شارحان رساله ي شافعي بود و از جمله تأليفاتش « اصول الفقه و محاسن الشريعه » را مي توان نام برد. روشن است در اين کتاب به طور خاص پيوندي استوار به مقاصد شريعت دارد، زيرا به عقيده وي آشکار کردن محاسن شريعت بدون کشف حکمت ها و مقاصد آن، نشدني است (56).2- ابن شاهويه -
ابوبکر محمد بن احمد بن علي بن شاهويه درگذشته به سال 362 ق است. او رياضي دان و فقيه شافعي ايران است. او از ابوحنيفه جمحي و يحيي بن زکريا ساجي استماع حديث کرد و حاکم ابوعبدالله نيشابوري ( خليفه ي نيشابوري ) از او روايت کرده است. وي علاوه بر آگاهي از دقائق مذهب شافعي در زمان خود، در محاسبات نجومي، ترسيم اشکال کتب اقليدس و علم حساب نيز يگانه بود و در مذهب، آراء مخصوص به خود داشت. مدتي در نيشابور اقامت داشت و سپس به بخارا رفت و در مدرسه ي ابوحفص به تدريس پرداخت. وقتي عضدالدوله او را با گروهي از فقيهان به بخارا به رسالت فرستاد. شهرهاي خراسان را به احترام او آذين بستند (57).خاتمه
بحث درباره ي عالمان در عهد سامانيان به تحقيقات بيشتر و مفصل تري نياز دارد. مدرسه ي مأمون در گرگانج، مرکز فعاليت هاي علمي خوارزم بود. در هر حال، عصر سامانيان از نظر علمي عصر مشعشعي است. در اين دوران، زبان فارسي دوران شکوفايي خود را سپري مي کند. بزرگترين شعراي عصر چون رودکي، دقيقي و فردوسي سرآمدان زبان فارسي در اين زمان ظهور کرده اند. در زمينه هاي ديگر علمي نيز اين دوران بسيار شکوفا بوده است. کتب نظم و نثر فارسي در اين دوره فراوان بوده است ( برهان قاطع، مقدمه ). دانشمنداني چون بوعلي، خوارزمي و بيروني در دولت سامانيان يا حکومت هاي وابسته به آنان مي زيسته اند که تأثير آنها بر دولت هاي ديگر ايراني چون آل بويه، غزنويان و سلجوقيان، بلکه جهان اسلام و حتي غير اسلامي انکارناپذير است. اما شهرت اين دوران بيشتر به زبان و ادبيات ايراني برمي گردد. دولتمردان ساماني با آنکه پيرو تستن و مدافع خلافت عباسي بودند و با مخالفان آنان از جمله شيعيان روي خوش نشان نمي دادند، ولي از آنجا که سختگيري هايي چون دولت هاي ترک نداشتند، خود موجب رونق بيشتر محافل علمي و پژوهشي گرديد.پينوشتها:
1. محمدبن حسن طوسي. اخلاق ناصري. به تصحيح مجتبي مينوي و عليرضا حيدري. تهران. 1373. صص 286-287.
2. ريچاردن فراي. بخارا دستاورد قرون وسطي. ترجمه محمد محمودي. تهران. انتشارات علمي و فرهنگي. 1365. ص 70.
3. همان، ص 71
4. همان، ص 60
5. حسينعلي ممتحن. پژوهش در تاريخ و فرهنگ اسلام و ايران. تهران. دانشگاه شهيد بهشتي، 1377.
6. آل عراق ( حکام فديمي خوارزمي در خوارزم يا خيوه با دو مرکز مهم کاث و گرگانج ) آل محتاج که همان امراي چغاني بوده اند.
7. بيستگاني جيره و مواجب لشگريان را گويند: برهان قاطع.
8. جواد هروي. ايران در زمان سامانيان. مشهد نشر نمونه، با مقدمه دکتر اسماعيل رضواني 1371.
9. زين العابدين قرباني لاهيجي. علم حديث. قم. انصاريان. 1370. ص 318-350.
10. نک به عبدالغفور العطار. مقدمه صحاح جوهري. ترجمه غلامرضا عراقي. تهران. کتابخانه منوره و مرکز اسناد مجلس، 1377. و المنجد في اللغة و الادب
11. دانشنامه جهان اسلام زير نظر غلامعلي حداد عادل. تهران. بنياد دائرة المعارف اسلامي، 1375. جلد 2، صص 16-365.
12. ريچارد فراي، همان ص 17
13. همان، ص 17
14. همان، صص 17-18
15. همان، ص 39
16. همان، ص 91
17. همان، ص 154
18. همان، ص 235
19. عزيزاله بيات، تاريخ ايران از ظهور اسلام تا ديالمه با تجديدنظر و اضافات تهران. دانشگاه شهيد بهشتي، 1370 ص 309
20. همان، ص 234
21. همان، 301
22. ريچارد فراي، ص 89
23. همان، صص 20-21
24. عزيزاله بيات، ص 318
25. ناجي معروف به مدارس علميه قبل از نظاميه ترجمه جمال الدين شيرازي در يادنامه اديب نيشابوري به اهتمام مهدي محقق. تهران مؤسسه مطالعات اسلامي دانشگاه مک گيل با همکاري دانشگاه تهران ص 206
26. غلامرضا فدايي عراقي. اولين کتاب و اولين کتابخانه در اسلام در کتاب و کتابخانه تهران سازمان مدارک فرهنگي انقلاب اسلامي، 1375. ص 18-19.
27. آرمينوس فامبيري، تاريخ بخارا صص 106-110
28. ناجي معروف همان، ص 267
29. ريچارد فراي، همان ص 100
30. قرآن، ابراهيم ص 4
31. ريچارد فراي، همان، صص 142-145.
32. نک فدايي عراقي همان صص، 146-147؛ عزيزاله بيات همان صص 238-239.
33. عزيزاله بيات، همان ص 426
34. علي اکبر دهخدا، لغت نامه داهخدا، تهران، مؤسسه لغت نامه دهخدا 1377. ص 8 / 11902
35. عباس اقبال آشتياني. تاريخ مختصر ادبيات ايران از قديم ترين دوره هاي تاريخي تا ظهور غزنويان به کوشش ميرهاشم محدث. تهران، نشر هما، 1376. صص 142-153.
36. همان، ص 142
37. ريچارد فراي، همان صص 98-99
38. عباس اقبال آشتياني همان صص 148-149
39. همان، ص 157
40. ريچارد فراي، ص 137
41. همان صص 140-143
42. عباس اقبال آشتياني همان ص 118
43. همان، ص 126
44. جعفر حيدري، تاريخ نگاران، تهران، دانشگاه شهيد بهشتي، 1372. ص 66
45. عزيزاله بيات همان ص 428
46. همان ص 435
47. ريچارد فراي، همان ص 87
48. عزيزاله بيات، همان ص 436
49. دائرة المعارف بزرگ اسلامي. زير نظر کاظم موسوي بجنوردي تهران، بنياد دائرة المعارف اسلامي، 1374. 4 / 410-413
50. عزيزاله بيات، همان، ص 436
51. دائرة المعارف بزرگ اسلامي، 4 / 502
52. همان، 4 / 329-350
53. همان ريچارد فراي همان ص 150-151
54. دائرة المعارف بزرگ اسلامي، 4 / 2
55. ريچارد فراي همان صص 150-151
56. احمد ريسوني، اهداف دين از ديدگاه شاطبي. ترجمه سيد حسن اسلامي و سيد محمد علي ابهري. قم دفتر تبليغات اسلامي، 1376 - ص 62
57. دائرة المعارف بزرگ اسلامي 4 / 62
فدايي عراقي، غلامرضا؛ (بهار 1383)، حيات علمي در عهد آل بويه، تهران: مؤسسه ي انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ اول