يکي از مسائل بسيار مهم در تعيين ارزش اخلاقي عمل، انگيزه ي آن است. عمل بسته به اينکه با چه نيتي و با چه ميزاني از توجه، آگاهي و خلوص صورت گرفته باشد، اثرات بسيار متفاوتي در وجود عامل بر جاي خواهد گذاشت:
گفت نان در رسم و عادات داده ايد
دست از بهر خدا نگشاده ايد (1)
بهر فخر و بهر بوش (2) و بهر ناز
نه از براي ترس و تقوا و نياز
3- 1/3722
ظاهر عمل در حقيقت طفيل اصل و حقيقت آن، يعني باطن و نيت فاعل است، به همين دليل خداوند ارزش اعمال را بر اساس نيات آنها مي سنجد:
ناظر قلبيم اگر خاشع بود
گرچه گفت لفظ نا خاضع رود
زآنک دل جوهر بود گفتن عرض
پس طفيل آمد عرض، جوهر غرض
1- 2/1760
نيت شايسته و خالصانه، ظاهر نادرست عمل را تحت الشعاع خود قرار مي دهد و گاه حتي به آن ارزش اخلاقي مي بخشد:
کف کژ کز بهر صدقي خاستست
اصل صاف آن فرع را آراستست
آن کفش را صافي و محقوق دان
همچو دشنام لب معشوق دان
9- 1/2888
" انا ربکم الاعلي (3) " گفتن فرعون از نهايت پستي باعث دوري او از حق بود، در حالي که " انا الحق " گفتن منصور از شدت عشق و باعث رحمت الهي بود: (4)
گفت فرعوني انا الحق گشت پست
گفت منصوري انا الحق و برست
5/2035
مولانا معتقد است درون آلوده و بيمار، خواه و ناخواه خود را در افعال انسان نشان مي دهد و هرچند شخص بکوشد اين را پنهان کند، اما دست کم کساني که از تقوي و قوه ي تشخيص الهي برخوردارند، آن را خواهند فهميد:
بوي کبر و بوي حرص و بوي آز
در سخن گفتن بيايد چون پياز
3/166
آنکه يابد بوي حق را از يمن
چون نيابد بوي باطل را ز من
3/161
به دليل همين اثرات است که عمل خالصانه و عمل غير خالصانه، گرچه ظاهر يکساني داشته باشند، نشانه هاي خاص خود را دارند و بنابراين از يکديگر قابل تشخيصند:
کونشان پاک بازي اي ترش
بوي لاف کژ همي آيد خمش
صد نشان باشد درون ايثار را
صد علامت هست نيکوکار را
6- 4/1755
حمد گفتي کو نشان حامدون (5)
نه برونت هست اثر نه اندرون
4/1762
تأثير و تأثر آئينه وار ميان اعمال با باطن و اسرار انسان، توضيح برخي از حقايق حيات اخلاقي را ممکن مي سازد. مثلاً اين که، گاه حسرت از دست رفتن عمل شايسته، بيش از انجام آن تأثير و ارزش دارد:
آن غبين و درد بودي صد نماز
کو نماز و کو فروغ آن نياز
2/2775
بالاتر از آن اينکه، چه بسا عمل ناشايستي که زمينه اي براي بيداري انسان فراهم کند و باعث عبرت حرکت او گردد، از بسياري از اعمال به ظاهر شايسته ي او برتر باشد: (6)
معصيت کردي به از هر طاعتي
آسمان پيموده اي در ساعتي
بس خجسته معصيت کان کرد مرد
نه ز خاري بردمد اوراق ورد
1/3837
البته واضح است که چنين مواردي قابل توصيه نيست و نمي توان از آن حکم اخلاقي نتيجه گرفت. اما مي توان گفت توضيح اين گونه واقعيات در حوزه ي حيات اخلاقي تنها با در نظر گرفتن عمل اخلاقي، به عنوان امري ذومراتب، که يک سر آن در اعماق وجود انسان و سر ديگرش در نازل ترين بُعد وجود او، يعني بُعد جسماني اوست، امکان پذير است.
نمونه ي ديگري که نشان دهنده ي اين واقعيت است اينکه، نيازها و دردهاي انسان، بيش از افعالش قدر و ارزش او را تعيين مي کند:
نيستش درد فراق و وصل هيچ
بند فرعست او نجويد اصل هيچ
4/1866
منگر اندر نقش زشت و خوب خويش
بنگر اندر عشق و در مطلوب خويش
3/1437
و مطلوب و معشوق انسان بيش از صفات و ويژگي هايش کرامت يا حقارت او را نشان مي دهند. (7)
هست صوفي صفا (8) جو ابن وقت
وقت را همچون پدر بگرفته سخت
هست صافي غرق عشق ذوالجلال
ابن کس نه فارغ از اوقات و حال
3/1433
صافي آن است که برخلاف صوفي در بند هيچ چيز نيست، حتي بند احوال و ملکات نفساني خود، زيرا عشق ذوالجلال او را به کلي از خود آزاد کرده است. به زبان شيواي احمد غزالي " تا به خودِ خود بود، احکام فراق و وصال و قبول و رد و قبض و بسط و اندوه و شادي و اين معاني بر او روان بود و او اسير وقت بود ... در راه فنا از خود، اين احکام محو افتد و اين اضداد برخيزد ... اينجا او خداوند وقت بود ... و از وقت فارغ ". (9)
پينوشتها:
1. بيت در ضمن داستان « آتش افتادن در شهر به ايام عمر » آمده و بنابر آن، عمر واقعه را به قهر الهي که نتيجه ي بخل مردم بوده، نسبت داده است. هنگامي که مردم زبان به اعتراض گشوده اند که ما اهل سخاوتيم، وي پاسخ داده که اعمال شما خالصانه نبوده است. ( نک. ابيات 3713-3725 از دفتر اول ).
2. کر و فر: خودنمايي.
3. انا الحق گفتن فرعون اشاره است به قرآن، نازعات: 24، که سخن فرعون را نقل مي فرمايد مبني بر اين که خود را پروردگار برتر قومش مي ناميد. مولانا " انا گفتن " را به طور کلي ويژگي فرعون صفتان مي داند
آن دغلکاري و دزدي هاي او
وان چو فرعونان انا و اناي او
5/1809
( براي ديدن مجموعه ي از ابيات مثنوني در اين مورد نک. هادي حائري، نخبة العرفان، ص 225 ).
4. مولانا در مورد " انا الحق " منصور مي فرمايد: " آخر اين انا الحق گفتن، مردم مي پندارند که دعوي بزرگيست. انا الحق عظيم تواضعست. زيرا اينکه مي گويد من عبد خدايم دو هستي اثبات مي کند، يکي خود را و يکي خدا را. اما آنکه مي گويد انا الحق ... يعني من نيستم، همه اوست. جز خدا را هستي نيست " ( فيه مافيه، ص 44 ).
5. اشاره به قرآن، توبه: 112، که در وصف مؤمنين مي فرمايد: « التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ ... »
6. همچنين نک. شهيدي، پيشين، جزو چهارم از دفتر اول، ص 206.
7. در اين مورد همچنين نگاه کنيد به سودابه کريمي، پيشين، ص 151.
8. " صفا هر چيزي است که با طبع و خودکردار بيني آميخته نگشته باشد و گه گاه به صورت حقيقت در دل آيد ... ( و نيز گفته اند ) صفا از ميان برداشتن زشتي هاست ". ( ابونصر سراج، پيشين، ص 369 ).
9. " سوانح في العشق ( سوانح العشاق ) " ص 33-34.
قانعي خوزاني، مهناز؛ ( 1390 )، اخلاق در نگاه مولانا؛ هستي و چيستي، تهران: نگاه معاصر، چاپ دوم.
/م