نويسنده: سيبل شاتوک
مترجم: محمد رضا بديعي
مترجم: محمد رضا بديعي
در خلال سده هاي پيش از تولد مسيح، هندوئيسم کمتر از آيين بودا و آيين جين محسوس بود. فرمانروايان امپراتوري موريان (342 - 185 ق م.) از آيين بودا حمايت کرده بودند، ديگر پادشاهان سلسله هاي بعدي نيز از حاميان راهبان بودايي و آيين جين به شمار مي آمدند. اسناد بسياري حاکي از مساعدتهاي اعضاي وابسته به طبقات ما فوق به صومعه هاي بودايي و آيين جين در اين دوران در دست است، اما در مورد حمايت از برهمن ها مدارک اندکي وجود دارد . بنابراين، در طي آخرين سده ي پيش از تولد مسيح، برهمن ها از ميانِ مه گمنامي به مثابه ي روحانيون وابسته به يک رسم و آيين معتدل، اندک اندک پديدار شدند. تار و پود اين آيين جديد از اعمال و مناسک ديني، دلبستگي به خدايان و بانو - خدايان، تمرينهاي متفکرانه براي رياضت و انکار نفس بافته شده بود. وقوف به اين رشته هاي سنت از چهار مجموعه ي برجسته ي ادبيات نشئت مي گرفت: حماسه هاي بزرگ، پورانه ها. تنتره ها، و ترانه هاي شاعر - مقدسان. نتيجه ي اين روند مختلط، فرشينه ي منقش رنگارنگي از هندوئيسم کلاسيک و قرون وسطايي بود.
حماسه ها
ادغام سنتهاي مربوط به روحانيت و عامه ي مردم در حماسه ها و پورانه ها آشکار است. حماسه ها از دو منظومه ي بزرگ، رامايانا و مهابهاراتا، تشکيل شده اند. رامايانا حدوداً بين 200 پيش از مسيح و 200 بعد از مسيح تأليف شده بود، و مهابهاراتا حدوداً بين 400 پيش از مسيح و 300 بعد از مسيح. هر دوي اينها متوني مختلط هستند که اسطوره ها، افسانه ها، و فلسفه هاي مختلفي را در چارچوب يک داستان طولاني در بر گرفته اند. بيشتر اين مطالب، بي ترديد، از سنتهاي عامه ناشي شده اند. پژوهندگان نظر داده اند که هسته ي داستان رامايانا از منظومه اي که به وسيله ي شاعران دوره گرد براي سرگرمي مجالس سلطنتي خوانده مي شد، نشئت گرفت. اين داستانها به مثابه ي متوني ديني که در مورد آنها گمان شده بود که اعمال و کردارِ خودِ خدايان را در هيئتي انساني نقل مي کنند، کسب اعتبار کردند.مهابهاراتا و رامايانا
مهابهاراتا، که تقريباً صد هزار بيت دارد، طويلترين شعر حماسيِ دنيا محسوب مي شود. اين حماسه شامل انبوهي از افسانه ها و دانستنيهاست که کلاً در داستاني واحد درباره ي جنگي بر سر حکمفرمايي بر شمالِ هند با همديگر تلفيق شده اند. هسته ي طرح داستان مزبور، به فرزندان دو برادر مربوط مي شود. برادر بزرگتر، دهريتاراشاترا، نابينا بود و در ضمن از پادشاهي بر قلمرو پدرش صرف نظر کرده بود، اما بعدها هنگامي که برادر جوانتر، پاندو، مُرد، برادر بزرگتر پادشاه شد؛ چون هر دو برادر بر قلمرو پادشاهي پدر خويش حکمفرمايي کرده بودند، فرزندان هر دويِ آنها مدعي جانشيني قانوني خود بر قلمرو پدرانشان بودند. تضاد مهاباهاراتا، بر قدرت منازعه ي ميان اين دو گروه از عموزادگان متمرکز است. داستان از زاويه ي ديد پانداواها، پنج فرزند پاندو، نقل شده است: يودهيشتيرا، بهيما، آرجونا، نکولا، و شاهادوا. آنان در برابر صد کائوراوا، به رهبري دوريُدهانا، قرار دارند. هنگامي که پانداواها عليه حق حکمفرمايي دوريُدهانا نبرد مي کنند، دهريتاراشاتراي کهنسال مي کوشد صلح را از راه تقسيم قلمرو پادشاهي به دو بخش برقرار سازد. وي حکومت بخش شمالي را به دوريُدوهانا تفويض مي کند و حکومت بخش جنوبي را به يودهيشتيرا مي دهد. صلح تا هنگام ديدار دوريُدهانا از جنوب و فرو افتادنش به داخل استخر کاخ، که باعث خنده ي هيشتيرا مي شود، ادامه مي يابد. دوريُدهانا با احساس خواري، عموزاده ي خود را به بازي نرد فرا مي خوانند. يودهيشتيرا در اين بازي ضعف از خود نشان مي دهد و سراسر قلمرو خود را، به انضمام دروپادي، زن مشترک پانداواها، مي بازد. کائوراواها مي کوشند با برهنه کردن دروپادي، تحقيرش کنند، از اين رو، مي خواهند ساري وي را از دور بدنش باز کنند، اما او براي کمک خواستن به درگاه خدا کريشنا استغاثه مي کند، و پارچه ي ساري بي انتها مي شود. آنگاه، هر دو مرد به يک دور نهايي بازي نرد دست مي يازند، با اين شرط که طرف بازنده به مدت دوازده سال به تبعيد خواهد رفت و سيزدهمين سال را با هيئتي مبدل سپري خواهد کرد و در صورت شناخته شدن، بايد از قلمرو خود به عنوان جريمه چشم پوشي کند. يودهيشتيرا دوباره بازنده مي شود و پانداواها، همراه با دروپادي، به درون جنگل مي روند.مدت دوازده سال زندگي در جنگل، باعث ماجراهاي بسيار مي شود و فرصت کافي براي خلق داستانهاي فرعي در محدوده ي داستان اصلي فراهم مي آيد. پانداواها در خلال تبعيدشان از مقدسان و خدايان تعاليم ويژه مي بينند، و از راه تمرينهاي مرتاضانه، آموزش از حکيمان، و به علت برخوردار شدن از مواهب خدايان، تواناييهاي ويژه اي کسب مي کنند - مانند استفاده از جنگ افزارهاي سحر آميز و نيرومنديهايِ يوگايي.
آنان در پايان سيزدهمين سال براي پس گرفتن قلمروشان مراجعت مي کنند، اما دوريُدهانا از بازدادن آن امتناع مي ورزند، از اين رو، عموزادگان در جنگ داخلي ِ بزرگي درگير مي شوند. پانداواها در اين نبرد فاتح مي شوند، اما به علت کشت و کشتار و از دست دادن خانواده و دوستان دچار پريشاني مي گردند. با اين همه، دو گروه از فرزندان عموزادگان در يک کاخ به سن بلوغ مي رسند و کساني که در دو طرف ميدان نبرد در برابر هم ايستاده بودند و همديگر را مي شناختند آشتي مي کنند. يودهيشتيرا فرمانروايي را به يکي از خويشاوندان جوان واگذار مي کند و پنج برادر، همراه با زن مشترکشان، به سوي مقر ايندرا، خداي آسمان در کوه هاي هيماليا رهسپار مي شوند.
رامايانا، صرفاً در حدود يک چهارم مهابهاراتا را در بر مي گيرد. اين بخش نيز مربوط است به نبردي بر سر فرمانروايي بر يک قلمرو اين جهاني، اما اين بار منازعه اي است ميان آدميان و ديوان. داشاراثا، پادشاه آيودهيه، داراي سه همسر است که برايش چهار پسر، راما، لکشمانا، شاتروگهونا، و بهاراتا، زائيده اند. راما بزرگترينِ آنهاست و قرار است که وارث تاج و تخت پدر شود، اما جوانترين همسرش، اسکيمس، بر آن است که بايد پسر وي پادشاه شود. به داشاراثا يادآور مي شود که يک بار هنگامي که من شما را از مهلکه نجات دادم از روي مرحمت قول داديد که پسر مرا به جانشيني خود انتخاب خواهيد کرد، و حالا تقاضا دارم که به اين قول مرحمت آميزتان با تبعيد کردن راما به مدت چهارده سال عمل کنيد. پادشاه بايد بر سر عهد و پيمان باقي بماند، و حتي راما او را تحريض مي کند که چنين کند زيرا انجام دادن چنين کاري کاملاً بجاست. بنابراين، راما، با همسرش سيتا، و برادرش لکشمانا براي گذران زندگي عازم جنگل مي شوند و پادشاه کهنسال از غصه مي ميرد. بهاراتا، برادري که به اين صورت وارث تاج و تخت شده است، اهل ساخت وپاخت پنهاني نيست و هنگامي که به خانه بر مي گردد و از ماوقع خبردار مي شود سخت ناراحت مي شود. او به جنگل مي رود و از راما استدعا مي کند که به خانه برگردد، اما راما براي ماندن در جنگل مصر است، تا عهد و پيمان پدرش را برآورده سازد. آنگاه، باهاراتا به آيودهيه برمي گردد، و صندلهاي راما را روي تخت مي گذارد، و به عنوان نايب السلطنه تا هنگام بازگشت بردارش حکمفرمايي مي کند.
در ضمن، راوانا، ديو ده سري که پادشاه لانکاست، اقدام به ربودن سيتا از کلبه ي راما در جنگل مي کند و او را به خانه ي خود مي برد. راما سپاهي از خرسها و ميمونها فراهم مي کند تا با کمک آنها به جنگل ديوان برود. بزرگترين دستيارش هنومان است، ميمون سپه سالاري که فرزند خدايِ باد است. هنومان، کشف مي کند که سيتا در چه مکاني نگهداري مي شود. سپاه راما بر روي اقيانوس لانکا پلي بنا مي کند و با کاميابي ديوان را شکست مي دهد. سيتا نجات مي يابد، اما پيش از آنکه راما او را برگرداند، سيتا مي خواهد اثبات کند که در خلال اسارتش پاک و عفيف باقي مانده است. او اين امر را با گذشتن از ميان آتش بي آنکه آسيبي ببيند، ثابت مي کند. از آن پس، راما و خانواده اش به آيودهيه، جايي که وفاداري مطلق پادشاه به دارمه، يک دوران طلايي را براي مردمش فراهم مي کند، بر مي گردند.
دارمه در هر دو حماسه مضمون مهمي است؛ در رامايانا، راما هنگامي که بر وفاي به عهد پدرش پاي مي فشارد و به تبعيد رفتن خويش را مي پذيرد، نام نيک و انجام دادن وظيفه را فراتر از ديگر ملاحظات به شمار مي آورد. سيتا، سرمشق زنانه ي دارمه است، به دنبال راما به تبعيد مي رود و در سراسر دوران اسارت با انديشيدن به شوهرش از او بسان سپري براي حفظ عفاف خويش استفاده مي کند. مهابهاراتا مشکلاتي را توصيف مي کند که هنگامي که به نظر مي رسد دارمه، برخلاف انتظارات کردار نيک و بد است، پديد مي آيند. پايبندي به وظيفه ي فرزندي باعث مي شود دروپادي همسر پنج پانداوا شود؛ آروجونا به خانه مي آيد و مادرش، کونتي، را صدا مي زند تا بيايد و ببيند که او در يک مسابقه چه چيزي را برنده شده است.
مادرش، در حالي که پشتش به اوست، مي گويد که او بايد آنچه را برده است با ديگر برادرانش قسمت کند؛ جايزه دروپادي است. کونتي نمي تواند حرفش را پس بگيرد، از اين رو، پسرانش دستورش را براي سهيم شدن در شوهري دروپادي مي پذيرند، به شرط آنکه خود دروپادي با اين برنامه موافق باشد. يک واقعه ي عبرت آموز دشوار ديگر در پايان مهابهاراتا اتفاق مي افتد، و آن هنگامي است که يودهيشتيرا به آسمان مي رسد. در آنجا او ملاحظه مي کند که دوريُدهانا، دشمن بزرگش، از دريافت پاداشهاي مينوي لذت مي برد چرا که دارمه اش را به عنوان يک سلحشور انجام داده است. در حالي که دوريُدهانا وظايفش در دنياي فاني به انجام رسانده است، مقدر مي شود که يودهيشتيرا يک بار ديگر براي فايق آمدن بر آخرين بقاياي تعلق خاطري که او را مقيد داشته بود، دوباره متولد شود. اين تعلق خاطر هنگامي که وي از ورود به بهشت سر باز زد، مگر آنکه سگي هم که با او دوست شده بود رخصت ورود يابد، مشخص شد. سگ دارمه، خداي خودش از آب در آمد.
بوگه ودگيتا
موضوع نحوه ي آشتي دادن تناقضات آشکار در دارمه و کاربرد آن در مورد زندگي روزمره، مرکز توجه بوگه ودگيتاست. بوگه ودگيتا بخشي از مهابهاراتاست. اين متن، شامل گفت و شنودي است ميان آرجونا، بزرگترين سلحشور در ميان پانداواها، و خدا کريشنا، که او نيز به خاطر مهارتهاي رزمي اش مورد افتخار است. کريشنا نقش ارابه ران آرجونا را بر عهده گرفته است و درست قبل از اينکه نبرد شروع شود، آرجونا و کريشنا، سواره وارد ميدان جنگ مي شوند و سپاهياني را که در برابر هم ايستاده اند، بررسي مي کنند. آرجونا به هر دو سپاه مي نگرد و مي بيند که خويشاوندان و دوستانش را در هردو سپاه گرد آورده اند. او درمي يابد که بناچار آنهايي را که دوست مي دارد بايد بکشد، از اين رو، افسرده خاطر مي شود، و کمانش را بر زمين مي اندازد. کريشنا مي کوشد وي را متقاعد کند که موظف است بجنگد، اما آرجونا هيچ راهي براي به تعادل در آوردن لزوم انجام دادن وظيفه اش با لزوم اجتناب از گناه کشتن خويشاوندان و استادان والامقامش پيدا نمي کند. آنگاه، کريشنا نحوه ي به سر بردن با يک زندگي دارمه وار را به آرجونا آموزش مي دهد.نخستين تعليم کريشنا اين است که بدن خودِ شخص نيست، از اين رو، آن که کشته مي شود، واقعاً خودِ انسان نيست. خودِ حقيقي، آتمن ازلي است، که کشته ناشدني است. خود حقيقي فقط در بدن سکني مي گزيند، مثل يک دست لباس؛ و آنگاه در موقع مرگ تن را رها مي کند و به هنگام تولد مجدد بدني ديگر پيدا مي کند. اين امر تداوم مي يابد، عمر بعد از عمر، تا موقعي که خود از چرخه ي تولد مجدد رهايي يابد. در بوگه ودگيتا، کريشنا سه راه را که به رهايي منجر مي شود مطرح مي کند: 1. روش معرفت (جنيانه يوگا) 2.روش عمل (کارمايوگا) 3.روش ايثار (بهکتي يوگا).
روش معرفت اصولاً سنت اوپانيشادهاست. اين معرفت، که دستيابي به آن لازم است، عبارت از ادراکي است از طبيعت حقيقيِ خود، به عنوان آتمن که خصوصيات يکساني به عنوان برهمن دارد. شخص خردمند، که آتمن را مي شناسد، آرام است، زيرا او از قيد نفسانيات رسته است. او نه داراي تعلق خاطر است و نه دچار ترس و بيم؛ او را نه لذت متأثر مي کند و نه رنج، زيرا که هر دويِ اينها جنبه هاي يک واقعيت هستند.
راه عمل، مستلزم آن است که شخص وظايفش را طبق ورناشرمه دارمه انجام دهد، اما وي بايد بدون دلبستگيِ خاطر به نتايج اعمالش به انجام دادن امور اقدام ورزد. به عبارت ديگر، اعمال شخص بايد بدون بيم از پادافره يا توقع پاداش تحقق يابند، و صرفاً به خاطر انجام دادن وظيفه باشد. کوشش آرجونا براي دست کشيدن از انجام دادن اعمال مقرر شده اش، يعني وظيفه ي سلحشوري او براي رزم، راه حل مناسبي براي مسئله ي مواجه شدن با کارمن از ميان اعمال نيست. شخص بسادگي نمي تواند از انجام دادن وظيفه اش امتناع ورزد. کريشنا خاطرنشان مي کند که او، خود، ايزدي متعال است که گيتي را مي آفريند و حفظ مي کند. اگر او اعمالش را متوقف کند، کائنات ديگر وجود نخواهند داشت. به همين ترتيب، همه ي آدميان بايد اعمال متناسب با دارمه ي خود را انجام دهند. اما آن اعمال، بايد بدون توجه به ثمراتشان انجام پذيرد. اگر اعمال بدون هواي نفس انجام گرفته باشند، آنگاه کارمن الزام آور را ايجاد نمي کنند. آسانترين راه براي رسيدن به اين وارستگي، عبارت است پيشکش کردن تمام اعمال به کريشنا؛ در آن صورت آنگاه، شخص ممکن است به هيئت شخصي کامل، که کار را به خاطر لُکاسنگراها، براي « خوبي جهان »، انجام مي دهد، در آيد.
در سراسر متن، تعاليم کريشنا اعمال ديني را با زندگي رومزه پيوند مي دهند. آن اعمال که به آزادي منجر مي شوند، صرفاً مناسک مربوط به قرباني کردن نيستند، هر فعاليت روزانه اي ممکن است به کريشنا پيشکش شود. آنچه مهم است، حالت اعمالي است که انجام مي شوند، نه نوع عمل. به اين ترتيب، مزاياي اعمال ديني براي غير برهمن ها قابل دسترسند. شخص نيازي به انجام دادن مناسک مربوط به قرباني کردن يا گذراندن سالهايي را درحالت مراقبه براي نيل به رهايي ندارد. در عوض، هنگامي که شخص اعمالش را به خدا پيشکش مي کند، عمل عاديِ او نيز در شمار مناسک مربوط به آيين قرباني کردن قرار مي گيرد. بنابراين، فعاليت مربوط به رفتار عبادي با همه ي فعاليتهاي روزانه، ذاتي و همسان شده است.
بخش يوگه ودگيتا براي تعريف کردن راهِ سوم، بهکتي يوگا، روش ايثار کردن، است. راه رسيدن به معرفت مستلزم صرف وقت و آموزش است و صرفاً تحت سرپرستي يک آموزگار بايد صورت پذيرد. نيل به اين هدف براي غير برهمن هايِ آموزش نديده، بسيار دشوار است، حتي اگر آنها امکاناتي نيز در اختيار داشته باشند. اما راه ايثار کردن، يک راه خانوادگي و قابل دسترس براي همه ي مردم است، زيرا زنان و شودره ها را از شرکت جستن در دين ودايي محرومند. ايثار صميمانه به کريشنا، جايگزين کل معرفت و حتي اعمال مي شود. گفته شده است که حتي آدم بدکار اگر با ايثار کامل به درگاه کريشنا نيايش کند، ممکن است به رهايي نايل آيد، زيرا چنين نيايشي باعث خواهد شد که او پاکدامن شود و، بدين ترتيب، به صلح ابدي برسد. اگر آدم پارسا در همه ي لحظاتِ زندگي، کريشنا را مرکز توجه قرار دهد، آنگاه وي از قيد و بند کارمن رهايي مي يابد.
بهکتي يوگا، شباهت بسيار به کارمايوگا دارد: هر دو شيوه هايي را براي پيدا کردن راهي به سوي رهايي تدارک مي بينند. علاوه بر اين، حالت رهايي به دست آمده، خود حالتي است از معرفت. بنابراين، کل سه راه باهم تداخل دارند. آموزشهاي گوناگون منحصر به فرد نيستند و راههاي متناوبي براي دستيابي به هدف مشترک وجود دارند. در بوگه ودگيتا، تعاليم کريشنا شيوه هاي زندگيِ سطوحِ مختلف جامعه را به نمونه ي بزرگترِ دارمه پيوند مي دهد. در يک پاراگراف، کريشنا به آرجونا مي گويد بهتر است که شخص وظيفه ي خود را به طور ناقص انجام دهد تا وظيفه ي شخص ديگر را به نحو احسن (47.18). متن مزبور دارمه ي کاست هاي مختلف را به طور اختصار شرح مي دهد، اما اين نکته قابل توجه است که در اين متن وظايف برهمن ها و کشه ترييه ها به تفصيل تعريف شده اما درباره ي وايشيه ها کمتر صحبت به ميان آمده و يگانه وظيفه ي مختص به شودره ها خدمت کردن عنوان شده است. (41.18-44) با اين همه، اين متن الگويي را براي شمول گروه هاي گوناگون در چارچوب يک نظام که با Hinduinclusivism بعدي هماهنگ است. پيشنهاد مي کند.
خصوصيتي که مجموعه ي بهکتي يوگا را از جنيانه يوگا و کارمايوگا متمايز مي کند، ارتباط ميان مؤمن و خداست. در صراط ايمان، کريشنا نقش نجات دهنده را ايفا مي نمايد. مؤمن به واسطه ي کوشش فردي خود پيشرفت مي کند، اما کريشنا نيز به او ياري مي رساند. او مردم را با لطف الهي از قيد اسارت مي رهاند و آنان را از صلح ابدي مطمئن مي سازد. کريشنا يک ايزد نجات دهنده ي شخصي است و، در عين حال، با برهمن غير شخص همسان دانسته شده است. در بوگه ودگيتا، مطلقِ غير شخصي فيلسوفان اوپانيشادي با يکتاپرستي رفتار ديني عوامانه خلط شده است.
يکتاپرستي کلاسيک و قرون وسطايي
عصر بعد از دوران حماسي، عصر کلاسيک تمدن هندي تلقي مي شود. در خلال اين عصر، سلسله ي گوپته يک امپراتوري تأسيس کرد که بر بخش اعظم شمال هند فرمانروايي داشت و در ضمن، از لحاظ فرهنگي هم سرزمينهاي جنوبي را تحت تأثير قرار داد. دوران سلسله ي گوپته، تقريباً از 320 تا 500 م. طول کشيد، و ظهور مجدد هندوئيسم را به عنوان آيين مسلط جنوب آسيا، رقم زد. پشتيباني حکومت، موجب ايجاد معابد بزرگ در مراکز شهري شد و به گسترش دانش پژوهي مرتبط با دين، ياري رسانيد. روشهاي پيشرفته ي علم هيئت و اخترشناسي براي محاسبه ي تقويم ديني به وجود آمد. لزوم انتقال و ازبرخوانيِ دقيقِ متونِ شروتي به تشکل مهم دستور زبان، علم اشتقاق، واج شناسي، و بحور عروضي منجر شد. مکتبهاي فلسفي درباره ي کيهان شناسي، طبايع الهي و انساني و ارتباط بين آنها، و شيوه هاي دانش آموختني که باعث جهل و گرفتاري مي شود، و راههاي نيل به دانش متعالي و وارستگي نظريه پردازي کردند. ساير عرصه هاي فرهنگي نيز در ارتباطِ با دين پيشرفت کرد. علوم پزشکي بر مبناي انديشه هاي متون مقدس، درباره ي ارتباط ميان بدن انسان و کيهان استوار شده بود. هنر، موسيقي، رقص، و تئاتر بر اسطوره و آيينهاي ديني متمرکز بود. معماري معبد شکلها و معاني تازه اي پيدا کرد.ويژگي عمده ي تعريف اين هندوئيسم کلاسيک يکتاپرستي آن است؛ يکتا پرستي اي که بر مناسک ديني همگاني و اعمال مرتاضانه سايه افکند. در مناسک ديني همگاني، معابد بزرگ، مراکزي بودند براي نيايش خداياني که به داخل قلمرو اقتدار آيين برهمني آورده شده بودند. اينها خداياني محلي بودند که به واسطه ي يک همذات پنداري با برهمن به صورت خداياني عام در آمده بودند. در ميان سنتهاي مرتاضانه، يکتا پرستي با يوگا، براي به وجود آوردن نظامهاي رازورانه ي معروف به مکتب تنتره، ادغام شده است. در آن زمان انديشه هاي مکتب تنتره را عوام فهم ساخته و آنها را در روندِ کلي سنن ديني وارد کرده بودند. نظامهاي جديد وابسته به الهيات، با ترکيب شدنِ فلسفه ي اوپانيشادي با ايمان و يوگاي قرون وسطايي گسترش يافتند. آنگاه، در اواخر دوران قرون وسطايي، زماني که مسلمانان بر شمال هند فرمانروايي مي کردند، محمل نيروي حياتي هندو، به شاعر - مقدسانِ ملهم از يک نهضت ديني واگذار شد، نهضتي که از پرداختن به آداب پرستيِ سنتي فراتر مي رفت و بر تجربيات شخصي از عالم ربوبيت تکيه مي کرد.
يکتا پرستي در پورانه ها
پورانه ها، کتابهاي «کهن» دوران کلاسيک و قرون وسطا، منتخبهايي از اسطوره، افسانه، و تاريخند که سنتهاي مبتني بر خداشناسي عامه ي مردم را منعکس مي کنند. هجده پورانه ي بزرگ وجود دارد، که بيشتر هندوها آنها را مقدس مي شمارند، و چند پورانه ي کوچکتر هم در دست است که از اعتبار محلي برخوردارند. برخي از مکاتب هندوئيسم آنها را، درست مانند وداها، شروتي و وحي، تلقي مي کنند. پورانه ها را همراه با حماسه ها غالباً پنجمين ودا مي نامند، و چون اين متون، بدون توجه به کاست، براي عموم مردم قابل دسترس بوده اند، عملاً بسيار بيشتر از چهار وداي اصلي تأثير گذارند. برعکسِ وداها، اين متون را هيچ گاه براي استفاده در مناسک ديني مدون نکردند. متون مزبور به مثابه ي سنن شفاهي، با تغييرات محلي بسيار، سينه به سينه نقل شده بودند، و در زمانها و مکانهاي مختلف، هم به زبان سنسکريت و هم به زبانهاي بومي، به رشته ي تحرير در آمده بودند. مطالب مندرج در پورانه هاي جداگانه، حاکي از تحريفات و اضافاتي است که تقريباً اسناد دادن تاريخهاي صحيح را به آنها ناممکن مي سازد. به طور کلي، قسمت عمده ي مطالب احتمالاً در اواخر دوره ي سلسله ي گوپته ( حدود 500 ب م.) تدوين شد، اما درج مطالب اضافي، بعداً در مدت زماني طولاني انجام پذيرفت. اسناد دادن يک تاريخ کلي براي هجده پورانه ي بزرگ از 400 تا 1000 بعد از ميلاد خواهد بود.بنابر سنت، پورانه ها داراي پنج موضوعند: آفرينشِ جهان، انقراضِ جهان، ادوارِ جهان، شجره نامه ها، و داستان هايي درباره ي اخلاف دودمانهايي که در شجره نامه ها از آنها نام برده شده است. در واقع، اين موضوعها فقط بخشي از مطالب پورانه اي را تشکيل مي دهند. ساير موضوعها، با توجه بيشتر مواجه شد، از جمله ي آنها چهار هدفِ زندگي (يعني ثروت، لذت، وظيفه ي اجتماعي، و رهايي يافتن از تولد مجدد)، مراعاتهاي ديني (وراته ها )، آيين و مراسم براي درگذشتگان (شراده)، اوصاف اماکن زيارتي (تيرتهه ها)، هدايا يا خيرات (دينه)، وسايل امرار معاش، تجليات موجودات متعالي، رهايي يافتن از تولد مجدد، و برهمن به عنوان حامي واقعي کيهان است. اين متون پنجره اي به زندگي دينيِ واقعي هندوئيسم، با تمام پيچيدگي ارزشمند و تجليات بي شمارش، مي گشايد.
هر پورانه به تأکيد کردن بر يک ايزد خاص به عنوان ذات لايزال که مسئول آفرينش و نظم جهان است، گرايش دارد. اسطوره هاي مربوط به خدايان، مبادي اماکن مقدس و مناسک ديني را توضيح مي دهند. تعاريف فلسفي در مورد شيوه هاي صحيح رفتار و نيل به آرمانها در زندگي، به عنوان موضوع مذاکرات، در ميان حکيمان و ايزدان و حتي در ميان خودِ خدايان، بررسي شده اند. خدايان و بانو - خدايان راجع به اينکه چگونه شخص بايد آيينهاي مربوط به نيايش و پرداختن به حالتهاي رواني را انجام دهد تا به اهداف روحاني نظير رهايي يافتن از تولد مجدد بينجامد، به مباحثه مي پردازند.
يکتا پرستي و توحيدي که بر پورانه ها حاکم است، تازگي ندارد. برخي از اوپانيشادها برهمن را با ايزدان خاص يکسان پنداشته اند. اما در بوگه ودگيتا، کريشنا ايزدي است نجات دهنده، و در عين حال خدايي است که مي آفريند و کيهان را اداره مي کند. نقش کريشنا به عنوان نجات دهنده، هنگامي که مي گويد که به خاطر دوستدارانش به جهان قدم نهاده است، آشکارا بيان شده است.
هرگاه نقصاني در عدالت پديد آيد، آرجنه حاضر مي شود.
و هرگاه طغياني به واسطه ي بي عدالتي رخ دهد، آنگاه خودم حاضر مي شوم.
براي محافظت از نيکي و نابودي بدکاران، به خاطر استقرار عدالت، من در تمام اعصار متولد شده ام. ( بوگه ودگيتا، 4، 7 - 8 ).
در اين بند، کريشنا آنچه را نظريه ي اَوَه تارَه نام گرفت، توضيح مي دهد. واژه ي اَوَتارَه به معناي «هبوط، تجسد» است. هر گاه که بي نظمي در جهان رخ مي دهد، خدا هيئتي جسماني به خود مي گيرد و براي استقرار مجدد نظم، به سوي جهان هبوط مي کند. بنابراين، کريشنا صرفاً ارابه ران آرجنه نيست، او نمادي از خداي متعال است که مي آفريند، محافظت مي کند، و جهان را نابود مي کند. در بوگه ودگيتا، آرجنه رخصت مي يابد به هيئتِ کيهانيِ کريشنا اجمالاً نظري افکند. او کل کيهان، خورشيد، اختران، سياره ها، و همه ي مردم گرد آمده در داخل بدن کريشنا را مي بيند. کريشنا به او مي گويد هر چيزي که وجود دارد، بخشي است از خودش، اما او چيزهاي ديگر را محدود نکرده است. به عبارت ديگر، درست مانند پوروشه ي ودايي، ده انگشت دراز را در فراسوي جهانِ محدَث باز کرده است، به همين صورت نيز کريشنا کل کيهان است و اندکي بيشتر. به عنوان يک اَوَه تارَه ي متعال، ايزد مزبور، به طور همزمان، برهمن والامقام و کريشنايِ در همه جا حاضر است. اين امر، فلسفه ي برهمني را به يکتاپرستي عامه پسند نزديک مي سازد.
يکسان دانستن يک ايزد با برهمن، طبعاً باعث متعالي شدن آن ايزد مي شود. اما در جنوب آسيا خدايان و بانو - خدايانِ بسياري وجود دارند و مردم بسادگي از سنتهاي محلي صرف نظر نمي کنند، زيرا آنان اعتقادي به يک اصل متعالي پيدا کرده اند. در عوض، هندوئيسم، راههايي را براي گنجانيدن خدايان گوناگون در متن فلسفه ي برهمني ابداع کرد. از اين رو، خدايان مختلف به عنوان تجليات يک ذات لايزال در نظر گرفته شدند. برهمنِ يگانه همه ي صورتهاي متنوع کائنات عيني را به خود مي گيرد و اين امر شامل خدايان و بانو - خدايان مربوط به سنتهاي محلي نيز مي شود. اين نظام صورتهاي متنوع الهي، از خدايان هم فراتر مي رود تا نقش و نگارهاي مقدس، کتابهاي مقدس، و قديسان را در بر گيرد.
با تعريف از خدايي مشخص به عنوان ذات لايزال يگانه که همه ي خدايان و بانو - خدايان از او نشئت مي گيرند، سه آيين اساسي پديد آمد. آنهايي که ويشنو را والاترين خدا تلقي مي کنند، پيروان ويشنو ناميده مي شوند. آنهايي که شيوا را ذات لايزال مي دانند، پيروان شيوا به شمار مي آيند. پيروان ديوي، بانو خدا، شاکته نام دارند، زيرا نيرويي که باعث آفرينش کيهان شده است، يک شاکتي ارگان زنانه است. اينان سه خداي بزرگند که بر ادبيات پورانه اي سايه افکنده اند و از عصر کلاسيک تا اعصار جديد کانون توجه هندوئيسم تلقي شده اند.
ويشنو
از ميان سه خداي بزرگ، ويشنو به آسانترين وجه با فلسفه ي برهمني هماهنگ در مي آيد. ويشنو به مثابه ي خدايي شاهانه، که بسيار با دارمه مربوط است، توصيف شده است. او به طور تغيير ناپذيري با نظريه ي اَوَه تارَه مرتبط شده است. هر وقت که احتمال بي عدالتي مي رود ويشنو براي حفظ نظم وارد جهان مي شود. انديشه ي تجسدهاي متوالي، به ويشنو امکان داد تا خدايان ديگر را در خود مستحيل کند، بدين ترتيب، سنتهاي ديني مختلف را در يک نظام با هم تلفيق کرد. از اين رو، به عنوان مثال، ويشنو در وداها بسان ايزدي کوچک اندام مجسم شده است تا جهان را از ارواح پليدي که خدايان را خلع يد کرده بودند، باز ستاند. شمار تجسدها از يک پورانه به پورانه ي ديگر فرق مي کند، اما در مشهورترين روايت شمارشان ده اَوَه تارَه قيد شده است. در ميان اينها، کريشنا و راما، قهرماناني که پيروزي دارمه را در مهابهاراتا و رامايانا تضمين کردند، بسيار مقدس شمرده شده اند.اما تجلي ويشنو به اَوَه تارَه ها محدود نمي شود. بنابر نظر پيروان ويشنو در قبال داستان آفرينش، همه ي ايزدان از ويشنو نشئت مي گيرند. ويشنو برهمن است و علت و جوهر کائنات. او هم هوشِ پوروشه است و هم جسمِ پره کريتي؛ (دو اصل ازلي فلسفه ي سانگکيه) و در ضمن او زمان (کاله) است که ارتباط و جدايي پوروشه و پره کريتي را فراهم مي سازد. در نظريه ي کهن سانگکيه، دو اصل ازلي در نهايت از هم جدا مي شدند، اما در پورانه ها هر دو آنها جزو ويشنوي نامتناهي محسوب مي شوند. آفرينش، هنگامي که ويشنو تعادل سه کيفيت ( گوناها ) پره کريتي را به هم مي زند، که در نتيجه باعث مي شود تا پره کريتي عناصر هستي را ايجاد کند، شروع مي شود. اين عناصر با هم گرد مي آيند تا تخم مرغ عظيمي را به وجود آورند و آن را روي آبهاي کيهان قرار دهند. ويشنو به عنوان خداي آفرينشگر، برهما، به درون اين جهان - تخم مرغ وارد مي شود و آفرينش را تدارک مي بيند. آنگاه او نقش ويشنوي پاسدار را بر عهده مي گيرد و از نظم جهان پاسداري مي کند. سرانجام، او به هيئت شيواي نابودگر در مي آيد و آفريده ي خود را درون يک اقيانوس بزرگ غرق مي کند.
بعد از آن، ويشنو روي آبها به استراحت مي پردازد تا زمان مناسب براي آفرينشي جديد فرا رسد. تصوير خداي خوابيده بر پشت ماري را که روي اقيانوس شناور است، غالباً در هنر هندو ترسيم کرده اند. آفرينش در هنگامي که نيلوفري آبي از ناف ويشنو مي رويد، دوباره آغاز مي شود و برهما از درونِ شکوفه پديدار مي شود تا يک بار ديگر جهانها را بيافريند. اين امر يک همتراز فرعي آفرينش است، زيرا نابوديِ کيهان همه ي راه را به سوي پره کريتيِ متحد باز نگشته است. در خلال اين اعصارِ جنبش و سکون، چرخه هاي کوچکتر آفرينش وجود دارند. کوچکترين چرخه از چهار دوران ساخته شده است: دوران نخستين دوراني است خشن، زيرا که دارمه نيرومند است، اما در ادوار بعدي دارمه رو به زوال مي گذارد.
دوران چهارم کالي يوگا، دوران تاريک، ناميده مي شود، دوراني که دارمه بسيار ناتوان است و مردم از انجام دادن وظايفشان قصور مي ورزند و حتي در پيِ تقوا هم نيستند. جهان به طور دايم در کالي يوگايي به سر مي برد که حدوداً از سال 3102 ق م. موقعي که دارمه بکلي ناتوان گشت، شروع شد، چنين جهاني نابود مي گردد و دوباره آفريده مي شود، تا يک دوران طلايي جديد آغاز شود. اين چهار دوران با هم، يک مانواتارا يا « زندگي منو » ناميده مي شود، و 4/320/000 سال طول مي کشد. يک هزار سال از اين مانواتاراها، يک روز براهما را تشکيل مي دهد. هر روز به دنبال يک شب، براهما فرا مي رسد، شبي که در طي آن ويشنو مي خسبد. يک روز و يک شب، يک کولپه را تشکيل مي دهند. آنگاه، ويشنو از خواب بر مي خيزد کولپه ي تازه آغاز مي شود. بعد از صد سالِ سيصد و شصت شب و روزه، روند کامل آفرينش برگشت مي کند، تا اينکه ويشنو دوباره پوروشه و پره کريتي را جذب کند و زمان به درون خودِ وي برگردد. اين نظام چرخه ايِ زمان را، مردمِ گرفتار شده در دورِ تولد مجدد، که بر مبناي سطح کيهاني بزرگ جلوه داده شده است، تجربه مي کنند.
گمان مي رود اَوَه تارَه هاي مختلف بدين قصد ظاهر مي شوند تا نيازهاي دوره هاي خاص را بر آورده سازند. ويشنو در دوره ي پيشين، هنگامي که به اندازه ي کافي براي امکان پذير ساختن قانون عادلانه اش دارمه وجود داشت، با عنوان راما تجسد پيدا کرد. آنگاه، هنگامي که دوران تاريک شروع شد، اعمال ديني مي بايست تغيير داده مي شد، در نتيجه بدين قصد بود که ويشنو به صورت کريشنا تجلي نمود. او نه فقط به پانداواها در جنگ کبير ياري رسانيد، بلکه زماني که دارمه ي بسيار اندکي در جهان وجود داشت و ديگر خودکوشي کافي نبود، راه وارستگي را که راه رستگاري است، تعليم داد.
کريشناي پورانه ها، شباهت اندکي به مشاور الهي بوگه ودگيتا دارد. داستانهاي پوراني روي کريشناي کودک، که به نحوي معجزه آسا آنهايي را که براي کُشتنش اعزام شده اند مي کشد، متمرکز است، کودکي تُخس که شهر کودکان را در غم و شادي رهبري مي کند، جواني الهي که گُپي ها (زنان شير فروش) را با نواي فلوتش شادمان مي سازد و با آنها در جنگل مي رقصد.
شيوا
پيروان شيوا نقش برتر را به شيوا نسبت مي دهند، و ويشنو و همه ي ايزدان ديگر را به چشم مظاهر خداي بزرگشان مي نگرند. شيوا به عنوان خدايي که مجموعه اي از تضادهاست، توصيف شده است؛ زيرا او در آنِ واحد هم فارغ از قيد تعلقات دنيوي است و هم رئيس خانواده، هم يک يوگاگر بي همسر است، هم يک شوهر. اما اين امر در نظام اعتقادي هندو تناقض محسوب نمي شود، براي اينکه رياضت گرايي موجدِ نيروي دروني است که شديداً با نيروي جنسي نسبت دارد. قدرت چنين نيرويي ممکن است هم خلاق و هم مخرب باشد، و پيروان شيوا با توصيف وي هم به عنوان خلاق و هم به عنوان مخرب، بر قدرت مخوف و ديگر بودگي (1) خدا تأکيد مي ورزند. اين مسئله، با توجه به سرنخهاي به دست آمده از اساطير مربوط به شيوا، اشاره دارد براينکه ممکن است شيوا يک خداي نا آريايي باشد.شيوا در سرودهاي ودايي نقشي ايفا نمي کند، هر چند او بعداً با رودرِه، خداي ودايي، هويتي يکسان پيدا کرد. از شيوا در برخي از اوپانيشادها ياد شده است، و در شوه تشوه تره اوپانيشاد، به عنوان خداي برتر، با برهمن، آفريدگار کيهان، همسان تلقي شده است. او چند بار در حماسه ها در جاهايي که تعليم مي دهد، ظاهر مي شود، دانش ارزاني مي دارد، و به آناني که به رياضتهاي يوگايي دست مي يازند، پاداش مي دهد. بديهي به نظر مي رسد که اين خدا تاريخي طولاني در محدوده ي سنتهاي نابرهمني داشت، اما، صرفاً با اکراه به داخل روند کلي راه يافته بود. اکراه به خاطر گنجاندن شيوا در آيين برهمن در داستانِ سَتي تشريح شده است.
سَتي زن شيوا و دختر داکشه است. يک روز او دريافت که پدرش تصميم دارد مناسک مربوط به قرباني کردن را برگزار کند و بدين سبب همه ي خدايان، جز شيوا را دعوت کرده است. با احساس حقارت از ناديده گرفتن شوهرش، او با گذشتن از ميان آتشي که با قدرت يوگاييش برافروخته بود، دست به خودکشي مي زند. شيوا خشمگين مي شود، هيئتي مهيب به خود مي گيرد، مراسم قرباني کردن را به هم مي زند، و داکشه را مي کُشد. آنگاه، خدا داکشه را زنده مي کند و مناسک مربوط به قرباني کردن را دوباره به راه مي اندازد، و اين بار، برگزاري مناسک با حضور شيوا تداوم مي يابد.
در پورانه هاي پيرو شيوا، شيوا مطلق است، خدايِ مسئول آفرينش، حفاظت، و نابودي کيهان است.پاراما شيوا ( شيواي برتر)، با از هم متمايز کردن دو جنبه، شيواي مردانه و شاکتي زنانه، اقدام به آفرينش مي کند. شاکتي، قدرت فعالِ الهي، عامل آفرينش است. او در همه ي نامها و شکلهاي کيهان پديدار مي شود. وحدت اين دو جنبه، در تصويري از شيوا با بدني که نيمه راستش مرد و نيمه ي چپ آن زن است، نشان داده شده است. همچنين شيوا و شاکتي در لينگمِ شيوا، قضيبي که در داخل يونيِ مدور نمادِ شاکتي زنانه، قرار دارد، يکي شده اند.
اگرچه شيوا به عنوان ويرانگر شناخته مي شود و گرايشهاي مرتاضانه اش با روشهاي خشن همراه است، در عين حال درباره ي دلسوزي و حمايت او داستانهايي وجود دارد. هنگامي که ايزدان و ديوان آب اقيانوس را براي به دست آوردن آب حيات (2) به هم مي زدند، يک نوع زهر در اقيانوس ريختند که خبر از نابود کردن کل زندگي مي داد. شيوا زهر را بلعيد، زهر به اندازه اي قوي بود که موجب کبود گشتن گلويش شد. در تصاويرِ اين خدا، معمولاً اين تغيير رنگ نشان داده مي شود. همچنين در تصاوير، رودخانه اي ديده مي شود که گيسوي درهم بافته ي شيوا در آن شناور است. اين رودخانه نامش گنگ است، که از آسمانها بر جهان فاني زيرين فرو مي ريزد. اين آبها اگر با قدرت کامل جريان مي يافت، زمين را منهدم مي کرد، از اين رو، شيوا با موهايش جريان آب رودخانه را کُند کرد و شدت تصادم آن را خنثي نمود.
علاوه بر اين، شيوا به عنوان ناتاراج، سالار رقص، شهرت دارد. حالت رقصيدن اين خدا، که در مجسمه ي برنزي قلمروهاي پادشاهي چوله ي جنوبي به طرزي بسيار زيبا نشان داده شده است، به منزله ي رساله اي است موجز، درباره ي الهيات پيروان شيوا. اين مجسمه مظهر آفرينش و نابودي، نظارت کردن و ناديده گرفتن، تفوق و بقاست. آفرينش از طبلي که در دست است قرار دارد، نشئت مي گيرد، دست دوم حالتي از اطمينان مجدد را نشان مي دهد، در حالي که دست سوم آتش انهدام را حمل مي کند. در زير پاي خداي مزبور کوتوله اي ديده مي شود که نشانگر مصيبت کيهاني و ضعف انساني است، دو عنصري که با ياري شيوا مسلط شده اند. خودِ رقص را رقص نابودي ناميده بودند. اما، از لحاظ سطح کيهاني، نابودي سرآغاز آفرينش مجدد است، و از لحاظ سطح شخصي، نابودي عبارت است از برداشتن قيد و بندهايي که انسان پارسا را در چرخه ي تولد مجدد نگاه مي دارد.
ادامه دارد...
پينوشتها:
1. Othernes.
2. Nectar of immortality.
شاتوک، سيبل؛(1388)، آئين هندو، ترجمه ی محمدرضا بديعي، تهران: مؤسسه ی انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم