بنيانهاي فرهنگي و هويت ايراني ـ اسلامي

بدون شك بنيانهاي فكري اساس و شالوده قوام و پويائي هر اجتماعي را تشكيل مي دهد. تمام موضوعات روبنائي مانند سياست- اقتصاد- رسوم و حتي نوع جهانبيني جوامع تابع و طفيلي اين بنيانها هستند. آنچه اين نوشته به دنبال آن است اين است كه به حول و قوه الهي با روشي علمي تر و ملموس تر از تئوريهاي مرسوم در مورد فرهنگ بحث كرده باشد. اينك با هم مطلب را از نظر مي گذرانيم:
دوشنبه، 29 بهمن 1386
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بنيانهاي فرهنگي و هويت ايراني ـ اسلامي
بنيانهاي فرهنگي و هويت ايراني ـ اسلامي
بنيانهاي فرهنگي و هويت ايراني ـ اسلامي
نويسنده:علي شريف شاد
منبع:روزنامه کیهان
بدون شك بنيانهاي فكري اساس و شالوده قوام و پويائي هر اجتماعي را تشكيل مي دهد. تمام موضوعات روبنائي مانند سياست- اقتصاد- رسوم و حتي نوع جهانبيني جوامع تابع و طفيلي اين بنيانها هستند. آنچه اين نوشته به دنبال آن است اين است كه به حول و قوه الهي با روشي علمي تر و ملموس تر از تئوريهاي مرسوم در مورد فرهنگ بحث كرده باشد. اينك با هم مطلب را از نظر مي گذرانيم:

معناي لغوي فرهنگ

برخلاف رسم و شيوه بوجود آمده اين قلم معناي لغوي فرهنگ را از دو كلمه فر+هنگ اخذ نمي كند بل قائل به اين است كه فرهنگ مي تواند معنائي مستقل از فر+هنگ داشته باشد چنانكه معناي لغوي جوانمرد را از معناي لغوي جوان+ مرد نمي توان گرفت.در زبان شيرين ما از اين كلمات بسيار است كه از تركيب دو كلمه پديد مي آيد اما در معنا حتي در رديف كلمات تركيبي خود هم قرارنمي گيرند. پس فرهنگ چه معنائي دارد؟بعضي از لغات عربي هستند كه در فارسي معادل ندارند. همينطور بعضي از واژه هاي فارسي نيز مانند كلمه «است» در زبان عربي معادل ندارد. به نظر مي رسد كه بهترين واژه در زبان عرب كه مي توان معادل فرهنگ قرار داده شود، كلمه «روحيات» است.بنابراين در رديف كلمه فرهنگ و باورها از كلمه روحيات هم در اين مقاله استفاده مي شود، و از آنجا كه فارسي امروز آميخته با عربي است كه به حق هم همينطور بايد باشد زيرا زبان دين ما عربي است و هويت فرهنگ ايراني نيز اسلامي است. مردم ما نيز وقتي با كلمه روحيات به معناي فرهنگ برمي خورند بهتر متوجه مي شوند.

باورها- روحيات و فرهنگ عام بشري

انسان از آن جهت كه انسان است داراي روحيات است- كنجكاوي- كمال طلبي- عدالت خواهي- تلاشگري- تفوق طلبي و بسياري از اين موارد روحيات انسان بماهو انسان را تشكيل مي دهد، كه در دايره فطريات او قرار دارد. اگر چه اينها ربطي به دين ندارد، اما سخت مورد توجه دين واقع مي شوند. به طوري كه با استناد به آنها معلول دين بودن فرهنگ را مي شود ابطال كرد.
الف- بعضي از انسانها بدون دليل هر حرفي را قبول مي كنند.
ب- بعضي از انسانها بدون دليل هر حرفي را رد مي كنند.
ج- بعضي از انسانها بدون دليل نه حرفي را قبول مي كنند و نه رد.

ذالك الكتاب لاريب فيه هدي للمتقين

آن كتاب كه هيچ كژي در آن راه ندارد هدايتگر كساني است كه بدون دليل نه حرفي را قبول مي كنند و نه رد. همين امر در مورد انسان نوعي تقواي پيش از تدين است كه جزء روحيات او محسوب مي شود و سخت مورد توجه دين قرار دارد.

باورها- روحيات و فرهنگ ديني

پيروان اديان و مكاتب چه الهي و چه الحادي از آن جهت كه خود را معتقد به مكتبي خاص مي دانند به طور طبيعي در خصوصيات و خصايصي با هم كيشان خود اشتراك پيدا مي كنند و داراي باورها و روحيات ديني و برخاسته از مكتب خود مي شوند.در اينجا بهتر است به تعريف ديني فرهنگ پرداخته شود و چه بهتر كه به تعريف فرهنگ اسلامي بپردازيم.
فرهنگ ايراني- اسلامي- عبارت از باورها و روحيات برخاسته از مكتب (اسلام) بر محور (عدالت) كه از طريق هنر- ادبيات و مديريت در قالب تمدن (اسلامي) به آداب و رسوم و روابط انسانها محتواي (ديني) بخشيده و موجبات (اميد- رشد مادي و تعالي معنوي) ايشان را فراهم مي آورد.
آنچه كه شما در داخل پرانتزهاي اين تعريف پيدا مي كنيد مشخص كننده جهت و هويت فرهنگي ماست. در مقام توضيح، اين روحيات مسبوق است به مكتب، مكتبي كه بي عدالتي را در هر شكل و قيافه اي برنمي تابد. از هنر و ادبيات و مديريت و بخصوص مديريت در جهت قوام و پايداري و انتقال آن روحيات استفاده مي كند در هر زمان و شرايط بسته به موقعيتها، قالبي تعريف شده دارد. قاعده مند است و مي داند مقصودش كجاست، آداب و رسومي را به رسميت مي شناسد كه لااقل با عقل و منطق مغايرت نداشته باشند. براي روابط انسانها در اقتصاد- سياست و ديگر مقولات اجتماعي قانون دارد. جامعه با چنين باورها و روحيات حتما داراي رشد مادي و تعالي معنوي است و اميدوارانه روزگار مي گذراند.اين تعريف از روحيات و فرهنگ به گونه اي است كه براحتي آسيب شناسي مي شود كافيست كلماتي كه در داخل پرانتزها قراردارند را عوض كنيد خواهيد ديد كه دلايل معضلات فرهنگي خيلي زود و بهتر درك مي شوند. تناقضات و ناسازگاريهاي اجتماعي در هر مقوله اي قابل شناسائي است. آيا جامعه با چنين روحياتي تحمل مي كند كه روابط اقتصادي اش اقتصاد بسته و غيرعلمي سرمايه داري تعريف شود؟ و آيا سياست مكياوليستي با اين باورها جور درمي آيد؟
امروزه انگاره سازي رسانه ها به گونه اي شده است كه به زعم خود چهره هاي نخبه جوامع را تقسيم بندي مي كنند؛ كدام چهره فرهنگي است. فلان چهره سياسي يا اقتصادي است. بنده كاري با چهره هاي اقتصادي- سياسي و غيره ندارم اما به ضرس قاطع مي نويسم كه يك چهره فرهنگي با تعريفي كه گذشت. اگر معضلات فرهنگي اقتصادي حاكم بر يك جامعه را درك نكرده باشد چهره فرهنگي به حساب نمي آيد. چهره هاي فرهنگي با اين تعريف اگر ناني كه در سفره مردم قرارمي گيرد را به حلال و حرام تقسيم نكنند و به اثرات فرهنگي همان حليت و حرمت قائل نباشند چيزي از فرهنگ ايراني- اسلامي درك نكرده. يك چهره فرهنگي اگر فرهنگ سياست علوي را نتواند از فرهنگ سياست اموي تشخيص بدهد چهره فرهنگي نيست. اينها هستند كه مرزهاي فرهنگ ها و ضدفرهنگ ها را را تشكيل مي دهند. هر اقتصادي در بستر و زمينه فرهنگي خودش قابل رشد است.
هر سياستي در بشر و زمينه فرهنگي خودش كار كرد مطلوب دارد.يك چهره فرهنگي حتما بايد از فرهنگ اقتصادي هر اقتصادي كه اسم مي برد مطلع باشد يك چهره فرهنگي بايد از فرهنگ سياسي هر سياستي كه مدنظر دارد كاملا آگاه باشد.اگر چنين شد ديگر كسي را نخواهيد يافت كه بگويد توسعه سياسي مقدم است يا توسعه اقتصادي و يا توسعه فرهنگي و ديگر كسي پيدا نمي شود كه بخواهد از يك لفظ مبهم به تعريف و كشف معناي مبهمي ديگري برسد برآيند اين تفكر، انتزاع فرهنگ از سياست و اقتصاد و موارد ديگر از مسايل اجتماع را از بين خواهد برد.

باورها- روحيات- فرهنگ ملل

امروزه بسيار سخت شده است كه بخواهيم باورها و روحياتي را منحصر به ملتي خاص تعريف كنيم. اگر تفاوتي بين روحيات ملتها ديده شود از ناحيه برخي آداب و رسوم نه چندان كلي و عميق مانند نحوه تغذيه و تفريح، برگزاري جشنها و عزاداري هاست كه گروههايي را به هم ربط مي دهد موارد متمايز كننده عميق و عمده اي البته با قطع نظر از عقايد و شرايع مختلف در بين ملتها كمتر ديده مي شود. امروزه رسانه ها به عنوان مهمترين ابزار انتقال فرهنگ مورد توجه واقع شده اند از مطالعه تاريخ كه انسان را با گذشته مرتبط مي كند گرفته تا تحليل اوضاع و شرايط كنوني كه ما را به آينده وصل مي كند، به بركت رسانه صورت مي گيرد. اگر نقش هنر- ادبيات و مديريت و بخصوص مديريت در انتقال فرهنگ مهم است مهمترين عامل آن رسانه بودن و جنبه ارتباطي قوي داشتن آنها بخصوص مديريت مي باشد. وقتي كساني بخواهند پيام و باوري را به عنوان يك فرهنگ در بين يك مردمي جابيندازند به سراغ هنر و ادبيات مي روند با مديريت اين ابزارهاي رسانه اي به مقصود خود نزديك مي شوند اگر هنر و ادبيات توانسته است رسانه اي بشود مديريت خودش رسانه است و هر پيامي را كه بخواهد منتقل كند عملا و بدون واسطه منتقل مي كند.
آن تأثيري كه هنر و ادبيات مي تواند در روحيات مردم ايجاد كند، در مقايسه با عمق تأثيرات مديريتي بسيار بسيار اندك و ناچيز است. بخصوص وقتي يك مدير خود را نماينده يك فرهنگ معرفي كند. ذهن خواننده آماده پاسخ به اين سؤال است كه چرا؟ پروردگار عالم در زما ن حضور فيزيكي و ملموس معصومين عليهم السلام هيچ مديريتي را به رسميت نمي شناسد مگر تابع و منصوب معصوم باشد. آيا اين امر آن جنبه والا و متعالي رسانه بودن مديريت را به اثبات نمي رساند! به همين دليل است كه اين قلم بناي پرداختن به تهاجم يا شبيخون فرهنگي و يا ناتوي فرهنگي را ندارد زيرا اعتقاد دارد كه مديريت صحيح، دشمنان مكتب و فرهنگ ما را بر آن داشته كه در برابر ما حالت تدافعي بخود بگيرند، از ياد نمي بريم كه پيمان آتلانتيك شمالي يك پيمان دفاعي است.
اگر مي بينيد كه مباحثي از اين دست در اجتماع ما خيلي مهم و با حرارت مطرح مي شود، به اين دليل است كه گاهي به نقش و كاركرد مديريت صحيح در همه زمينه ها اهميت داده نشده است.باورها و روحيات محدود- خرده فرهنگ ها- دراين مورد موضوع بحث كاملا نسبي است.يك وقت از خرده فرهنگ در مقابل فرهنگ عام بشري بحث مي شود به فرهنگ ملل و دسته هاي فكري الحادي و الهي منتقل مي شود. يك جا از روحيات محدود در حيطه يك ملت و يا يك مكتب بحث مي شود به انواع قوميت ها و فرق مختلف منتهي مي شود.و ديگر اينكه مي توان از خرده فرهنگ ها در مقابل موارد وسيع تر و عام تر سخن گفت و به زواياي مختلف و روحيه پرداز هر فكر و انديشه اي كه در انسان قابل رسوخ كردن است ا شاره كرد. ايده هاي كلي در برابر فرهنگ عام بشري به منزله خرده فرهنگ هاي جوامع و نحل فكري و مذهبي به منزله خرده فرهنگ هاي مختلف در حيطه اديان و افكار محسوب مي شوند.
همينطور وقتي به سوي بخشهاي جزئي تر حركت مي كنيم جزئيات نسبت به يكديگر از يك سو و نسبت به كل خود به عنوان باورها و روحيات محدودتر قابل بحث مي باشند.ريشه هاي محتوائي فرهنگ. عده اي كوشيده اند- زبان- خط، شغل و زن- مرد- پير يا جوان بودن و شهري- روستائي و عشايري زندگي كردن را به عنوان ريشه هاي محتوائي فرهنگ ها و يا خرده فرهنگ ها معرفي كنند برابر آنچه كه در صفحه 12 كيهان مورخ 86.6.13 به شماره 18866 آمده است. نقد اين ادعا را با ترجمه آيه 13 سوره حجرات آغاز مي كنيم كه اي مردم ما شما را از نري و ماده اي آفريديم و شما را جماعتها و قبيله ها قرارداديم تا يكديگر را بشناسيد. همانا گرامي ترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست. خداوند دانا و با خبر است. و اگر دقت كرده باشيد ما باورها و روحياتي را به عنوان فرهنگ پذيرفته ايم كه در صورت رعايت آنها در مسير كمال مطلوب قرار خواهيم گرفت. دراين صورت زبان- شغل و زن يا مرد بودن چه نقشي مي تواند در رشد و تعالي و يا انحطاط و تباهي ما داشته باشد؟ آيا يك نفر عرب- فارس و يا آذري زبان از آن جهت كه عرب- ترك و يا فارس است مي تواند انساني متعالي باشد؟ و يا يك دانشجو از آن جهت كه دانشجو است چگونه روحيات و باورهايش از مردم اجتماعي كه در آن زندگي مي كند متفاوت مي شود؟ چقدر دانشگاهي سراغ داريد كه توانسته اند خود را به كمالات مطلوب انساني برسانند؟ و چقدر آدمهاي تحصيل كرده اي سراغ داريد كه در مسير كبر و غرور و خودخواهي و مال اندوزي و ديگر ناهنجاري هاي پيدا و پنهان قرار دارند؟ اگر دقت كرده باشيد ما باورهايمان را از زن يا مرد بودن خود از شغل و تحصيل خود اخذ نكرده ايم.
شغل ها به جهت رفع نياز از اجتماع متنوع مي شوند- شهري و روستائي بودن به آن دليل است كه بايد از همه نقاط زمين براي زندگي استفاده كرد. انسان است كه شهر و روستا را مي سازد. خط و زبان و رنگ و لهجه حكايت از زيبائي هاي حكمت الهي دارد. فرض كنيد تمام مردم دنيا فقط با يك زبان تكلم مي كردند. آيا مي توانيد تصور كنيد، كه بخش عمده اي از آواهائي كه از حنجره اشرف مخلوقات صادر مي شد بي معني بود؟آيا در شأن انسان است كه قسمت زيادي از صداهايش فاقد معني باشد؟
قرآن كريم وقتي به نقش شناسنامه اي اين تنوعات انساني اشاره مي كند، بلافاصله و در همان آيه كريمه مي فرمايد. ان اكرمكم عندالله اتقكم تا مردم اين گونه تمايزات اقليمي و شغلي و زباني را دليل برتري و يا پست تري انديشه و باورها و روحيات خود و ديگران ندانند. اين روزها وقتي به صفحات فرهنگي جرايد نگاه مي كنيد مي بينيد كساني كه در آنها مطلب مي نويسند به جاي اينكه خودشان فكر كنند به نقل قول از اين و آن مي پردازند و اگر فكري هم در موردي بوجود مي آيد چندان عميق نيست و جالب اينكه همانها به دنبال علل انقطاع فرهنگي مردم مي گردند.

انقطاع فرهنگي يا دوري گزيني از روحيات صحيح و محل انقطاع

لازم است قبل از پرداخت به اين موضوع حداقل به سه مورد مهم اشاره بشود.
اول- هويت فردي، بي ترديد تولد انسان برخلاف حيوانات محصول ازدواج والدينش است. بسياري از روايات معصومين ما عليهم السلام بيانگر آن است كه پاكدامني و دوري از آلودگي هاي مادي و معنوي مي تواند در سرنوشت آينده يك مولود تأثير داشته باشد. به طوري كه موجبات بروز و محو و يا تقويت و ضعف يك خصيصه اي را در انسان فراهم آورد. بنابراين باورها و روحيات صحيح و يا نادرست پدر و مادر زمينه و بستر لازم را براي هويت فرد مهيا كرده است. به عبارتي مولود، محصول عمل و كلمه فرهنگي پدر و مادر خويش است ترجمه آيه كريمه كلمه پاك مانند درخت پاك و بي آلايش است كه اصلش ثابت و شاخه هايش در آسمان و (الي آخر) ناظر همين است درخت هويت انسان پس از تولد نياز به مراقبت و غذادهي و آبياري دارد. بايد از گزند آفات دور بماند. پرورش خوب- آموزش خوب تا به بار نشسته ثمره نيكو دهد. يعني ارجمند بشود- قيمت پيدا كند. اين مسير كمال، و دعاي تمام آحاد بشر است كه مصير و جايگاه آخرتش نيكو باشد. و يا لااقل در دنيا عاقبت به خير گردد. حالا عده اي راه گم كرده به بيراهه مي روند و چرا؟ در جاي خودش قابل بحث است.
دوم ماهيت اجتماعي در بين ما، ايراني و مسلمان بودن آن چيزي است كه ما را دور خود جمع كرده است. آن تمايزات روحي كه يك ملت را منسجم مي كند چيست؟ قطره ها كجا به هم مي پيوندند؟ در دفاع هشت ساله يا بهتر بگويم بيست و هشت ساله در عزاي ائمه عليهم السلام بخصوص عزاي امام حسين در برپايي اعياد مذهبي- ديد و بازديد نوروز در روز طبيعت سيزده فروردين و يا در همين سبزينه اي كه در نوروز سبز مي كنيم و ده ها مورد ديگر.
سوم- محتواي فرهنگي- ارزش ها- درون مايه. بنده از ميان اين همه محور كه در ماهيت اجتماعي بدان ها اشاره شد، دوست دارم فلسفه سبزه نوروز را توضيح بدهم تا بدانيد كساني كه سعي دارند آن را غيرمعقول جلوه دهند اشتباه مي كنند. اين كار در قديم براي خانواده ها كه عمدتا كشاورز بودند يك كار تحقيقاتي محسوب مي شده است. خانم خانواده ايراني از هر غله و حبه اي چند تا، دانه شماري مي كرده و آنها را مي كاشت. كاشته ها كه سبز مي شدند، هر كدامشان كه بيشتر از نظر تعداد و بهتر از نظر كيفيت سبز مي شد، براي كشت سال آينده به مردان خود توصيه مي كردند. اين امر در جاي خودش و در زمان خودش بهترين روش تحقيق محسوب مي شود. چرا بايد فراموش شود؟
در مقام تطبيق و مقايسه عرض كنم در جاي جاي دنيا بسياري از مردمان يك روز را براي كارهاي گروهي خود انتخاب مي كنند. از گوجه فرنگي و پرتقال به سروكله هم زدن گرفته تا رها كردن گاوها در خيابان ها توسط اسپانيايي ها كه آن حيوانات به مردم شاخ بزنند. شما اين را مقايسه كنيد با رسم سيزده فروردين و روز طبيعت در كشور ما، اينها محتوا و درون مايه فرهنگ ما را تشكيل مي دهند. مثال هاي مذهبي كه بسياربسيار بالاتر و والاتر از اينها هستند كه هر كدام به جاي خود از اعياد مختلف گرفته تا عزاداري ها بخصوص عزاي امام حسين عليه السلام تماما داراي محتوا و درون مايه نيكو هستند. البته در بين مردم در همه جوامع لايه هاي افراطي حركات ناموزوني مي كنند كه بنده قبل از هر چيز آنها را به حساب ضعف مديريت ها مي گذارم.

غناي فرهنگي، متبلور در عزت

نفس ايران را درنظر بگيريد اگر كسي از بالا به اين سرزمين مقدس بنگرد انواع قوميت ها- اقليت ها و لهجه هاي متعدد را مشاهده مي كند. آنچه براي ما مهم است يد واحده بودن است. حس نوع دوستي است. غيرت ملي است كه در بيست و هشت سال در مقابل اراده تمام زورگويان دنيا ايستاده است. در جنگ هشت ساله دنيا از ما چه مشاهده كرد؟در مددرساني به فاجعه ديدگان زلزله بم برداشت جهانيان از حركات ما چه بود؟ وجود اين روحيات حاكي از زيبايي فرهنگ ماست. چرا در زمان توفان كاتريناي آمريكا و يا سيل اخير انگليس اين وقايع رخ نداد؟ چرا در كشورهاي به اصطلاح پيشرفته بعد از هر اتفاق طبيعي شاهد يك فاجعه اجتماعي هستيم؟ بسيار ديده مي شود كه مردم سيل زده و توفان زده به ناچار به غارت مغازه ها و فروشگاه ها روي مي آورند؟ علت اين فجايع فرهنگي چيست؟ اما در ايران ما فرد زلزله زده رنج كشيده بمي اگر لباس و يا كفشي كه اندازه اش نباشد را قبول نمي كند.
چرا مردم ما در چنين مواقعي مانند بيشتر مردم دنيا از سروكله هم براي دريافت كمك بالا نمي روند؟ اين ها بيانگر زيبايي هاي روحي و غناي فرهنگي ماست كه در عزت نفس ما متبلور شده و خاطرات گروه هاي كمك رسان خارجي است، كه با شگفتي بيان مي كنند. مثالي هم در ماهيت اجتماعي كه با آيه الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه شروع مي كنم همان طوري كه مي دانيد حضرت امام خميني رضوان الله تعالي عليه روي جمهوري اسلامي نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد تأكيد مؤكد داشتند. و در پاسخ به اين سؤال كه چرا شما با جمهوري دمكراتيك مخالفت مي كنيد مي فرمودند، همه محسناتي كه در دموكراتيك هست، در اسلام هست ليكن در دموكراسي ها مفاسدي وجود دارد كه در اسلام نيست. بدون شك جوامعي كه دور باورها و روحيات خود حصار بكشد به غناي فرهنگي نخواهد رسيد. آيه شريفه يادشده بهترين دليل غناي فرهنگي را تشكيل مي دهد حالا چه در قول و چه در عمل. هيچ جامعه اي نبايد به داشته هاي خود اكتفا كند. اين موضوع در مورد تماس فرد با اجتماع نيز صادق است معصومين ما عليهم السلام با اينكه از مقام عصمت و مصونيت از خطا برخوردار بودند در اموري كه لازم مي دانستند با مردم تبادل نظر و مشورت مي كردند. كسي كه صاحب نظر است هرگز از تبادل نظر هراسي ندارد. فرهنگي كه از غناي كافي برخوردار است هرگز در ارايه محتوا و درون مايه خود نگران نمي شود. و اگر قرار باشد كه باورها و روحيات صحيح ديگران را به فرهنگ خود بيفزايد، از مسير آن آيه كريمه اين كار را مي كند. عمل به اين آيه خود نشانه غنا و پويايي فرهنگي است. جامعه با اين طرز تفكر هرگز در بن بست گرفتار نمي شود. اين آيه (18 زمر) را فراموش نكنيد و آن را نگه داريد براي داخل شدن در بحث انقطاع فرهنگي در مورد انقطاع فرهنگي بنا ندارم روي چيزي انگشت بگذارم كه خداي ناخواسته كسي را متهم كرده باشم. به همين منظور و براي مبهم نماندن مسئله فقط به طرح چند سؤال اكتفا مي كنم و بعد به نتيجه گيري مي پردازم تا شايد محل انقطاع فرهنگي مد نظر مقاله معلوم بشود.آيا ما به اندازه لازم با فلسفه باورها و روحيات صحيح فرهنگي خود مانند مثالي كه براي سبزه نوروز بيان شد آشنا و آگاه هستيم تا بتوانيم فرزندانمان را با آن دانش ها پرورش دهيم؟ آيا به لقمه اي كه در دهان خود و فرزندانمان مي گذاريم اطمينان داريم كه حقوق خدا و مردم در آن نباشد؟

آيا فاصله اي ميان علم و عمل ما وجود ندارد؟

يعني ما منافقانه عمل نكرده ايم؟ اي كساني كه ايمان آورده ايد چرا به گفته هاي خود عمل نمي كنيد؟ اگر جوان اين مملكت از ما سؤال كند شما كه به حق در مقابل مدهاي وارداتي اينقدر واكنش نشان مي دهيد، آيا اقتصاد وارداتي ليبرال سرمايه داري غرب را از مسير آيه 18 سوره زمر عبور داديد و در كشور ما حاكم كرديد؟ آيا سياست ورزي رجال سياسي ما اسلامي است؟ اينها و بلكه دهها سؤال ديگر در مقابل ما در ارتباط مستقيم با انقطاع فرهنگي وجود دارد كه بي تفاوتي ما در برابر آنها هيچ توجيهي ندارد. اصلا مي دانيم تكليف هر يك از ما در برابر اين سؤالات چيست؟ باور كنيد چه خوب مي شد اگر اين سؤال را از همه مردم ايران مي پرسيديم و در همه جرايد ستوني را به پاسخ هاي آنها اختصاص مي داديم كه تكليف هر انسان در مدت عمري كه مي گذراند چيست؟ و چقدر است؟ كه اگر از اين جهان رخت بر بست دست خالي خداوند متعال را ملاقات نكرده باشد؟ كلام آخر اينكه بايد ديد كجا كم كاري كرديم؟ كجا كار نكرديم كه باعث شده لايه هائي از اجتماع دچار بي تفاوتي در برخورد با باورها و روحيات صحيح ايراني- اسلامي بشوند؟ به خودمان رجوع كنيم. به قلبهايمان سرك بكشيم كه ان الانسان علي نفسه بصير ما به جائي كه از خودمان شروع كنيم سعي كرديم با اصرار جوان مملكت را منقطع از فرهنگ و باورهاي صحيح ايراني- اسلامي معرفي كنيم. آيا مديريت كشور در دست جوانان است؟ چند تا جوان سراغ داريد كه به غارت بيت المال پرداخته باشد؟ آيا ازدواجشان را آسان كرديم؟ آيا مسكن را برايشان ارزان كرديم؟ آيا اشتغال كشور تكميل شده است؟ بدون ترديد مديريت تمام اين مقولاتي كه ياد شد در دست افراد چهل سال به بالاست كه جواني را پشت سر گذاشته اند. راديو و تلويزيون كه هيچ شبكه جوان را هم ميان سالها براي جوانان اداره مي كنند. و از آن طرف ما رسانه ملي را در اختيار سريالهائي قرار داديم كه دست اندركاران و سازندگان آنها به دليل ادامه تحصيل در آكادميهاي كشورهاي غربي مدتها از باورها و روحيات ايراني- اسلامي خود دور بودند و مثل جوامع غربي يك دختر و پسر جوان را در فيلم هايشان مي برند در يك ويلاي خارج شهر كه مثلا در مورد مشكلات فرد سومي با هم تبادل نظر كنند، كه مشكل او را حل كنند. غافل از اينكه خلوت كردن زن و مرد اجنبي با هر نيتي كه صورت گرفته باشد حرام شرعي و مخالف غيرت ايراني است. دشمني دشمن را نمي خواهيم انكار كرده باشيم. اما مديريت اين مفاسد را كه نمي توانيم متوجه دشمن كنيم. اسم بعضي از سريالها را گذاشتند طنز! چيزي كه در آنها پيدا نمي شود، طنز. به ماهو طنز، يعني بيان شيرين تلخي ها. بي جهت كه رهبري معظم انقلاب حضرت آيت الله العظمي خامنه اي نمي فرمايندكه پاكترين جوانان دنيا جوانان ايران اسلامي هستند. اينها موضوعاتي هستند كه جامعه را بي تفاوت مي كند و جوانان ما كمترين دخالتي را در بروز و ظهور آنها ندارند. اينجا به نقطه اي رسيديم كه لازم مي آيد چند كلمه اي را نيز در مورد باورها و روحيات جوامع غربي بنويسيم.
عده اي خيال مي كنند كه آزادي به معناي رهائي كه در برخي موارد در جوامع غربي وجود دارد، در همه زمينه ها ساري است غافل از اينكه لااقل دو خط قرمز و مرز تعريف نشده اي هست كه كمترين آزادي و كوچك ترين حقوق مشروعي را به رسميت نمي شناسد. يكي تمديد نظام سرمايه داري است. و دوم ورود به دايره قدرت مداران. شما در غرب مجازيد هر كاري انجام دهيد مشروط به اينكه كانون قدرت و ثروت از عمل شما در امان باشد. يك عده ديگر خيال مي كنند كه از ابتداي تاريخ در غرب آزادي به معناي رهائي و بي تفاوتي در مورد شهوات حاكم بوده است. اين عده آن چيزي را كه فراموش كرده اند آن است كه جهان غرب از عمل نكردن به آنچه كه علم بدان رسيده است وحشت دارد، همچنان كه ما مسلمانان از عمل نكردن به مسايل شرع مقدس مي ترسيم. ليكن در غرب بين علم به معناي آنچه به تجربه و حس مكرر درآمده و لااقل از راه استقراء به يك جاي قابل قبولي رسيده را با تئوريها و نظريات صرف و اثبات نشده، يكي گرفتند. مثلا اگر نوع پوشش و يا روابط زن و مرد و موضوع خانواده را مورد مطالعه قرار دهيد، خواهيد ديد كه تا قبل از پيدايش نظرات غيرعلمي زيگموند فرويد درباره شهوت جنسي، جامعه و حتي حكومتهاي غربي در مقابل پوشش و روابط زن و مرد و مسايل مربوط به خانواده حساس بوده اند. بي تفاوتي در اين موارد از زماني ظاهر شد و نضج گرفت كه فرويد به اسم «علم» افكار برخاسته از عقده هاي رواني خود را وارد بازار علم زدگي غرب كرد. و از آنجا كه اين نظريه در جهت اميال جمعيت جوان و به خيال اينكه علمي و بدون نقص است؛ خيلي زود به صورت اپيدمي درآمد. چه وقت اين اتفاق افتاد؟ بعد از آني كه آنها به بركت برخورداري از علوم تجربي توانسته بودند بخشهائي از طبيعت را به سيطره خود درآورند. غافل از آنكه انسان موجودي است داراي ابعاد مختلف و داراي سؤالاتي اساسي است، كه بايد يك مرجع صلاحيت داري در زمينه آنها پاسخ گو باشد. و علوم تجربي به جهت برد كوتاه خود كه نهايتا جهان مادي است صلاحيت پاسخ گوئي به سؤالات ماوراي مادي را ندارد.
دين هم مسيحيت تحريف شده اي است كه نمي شود آنرا دين ناميد بلكه اين تدين متدينين مسيحي بود و مردم حركات و سكنات پدران و خواهران روحاني را دين مي پنداشتند و از آن طرف يك متن دست نخورده اي كه معيار آن حركات و سكنات قرار بگيرد نيز در دسترس نبود. نتيجه اينكه سؤالات اساسي در جوامع غربي يا بي پاسخ ماندند و يا بد پاسخ داده شدند. همين امر سبب شد بي آنكه مردم واقعا بخواهند از روي عناد و دشمني با دين، مسيحيت را كنار بگذارند، خود به خود مسيحيت به حاشيه رفت اينكه گفته مي شود كنار رفتن مسيحيت از روي عناد و دشمني نبوده به اين دليل است كه دين تحريف شده اي كه هيچ مشكلي با كانونهاي قدرت و ثروت ندارد كه با دشمني عده اي طرد نشده است. حيثيت هر ديني خاصيت برنامه بودن، منجي و رهائي بخش بودن آن است و مسيحيت اين حيثيت و خواص خود را از دست داد. و به همين دليل به گوشه اي خزيد. در فاز بعدي همين دين وسيله دنياي جهان خواران قرار گرفت به طوري كه به ضدخودش تبديل شد و به افيون ملتها ملقب گرديد. و از طرف ديگر علوم تجربي توانستند از عهده پاسخ گوئي به سؤالاتي كه در حوزه آنها مطرح بود، برآيند و پيشرفتهاي متعدد مادي را در زمينه هاي مختلف نصيب صاحبان خود كنند. آنچه دراين بين احساس مي شود، آن است كه به عمد يا به سهو كسي درصدد تعريف و مرزبندي بين علوم مختلف بر نيامد سؤالاتي كه بايد وحي جواب مي داد را با متد و روش تجربي به حراج گذاشتند و وقتي كه پاسخ قانع كننده اي نيافتند موضوعات را پاك كردند. بخصوص وقتي در آثار فلاسفه غرب غور و كاوش كنيد در مي يابيد بين مسايلي كه بايد وحي پاسخ بدهد -موضوعاتي كه بايد عقل جواب دهد- مواردي را كه بايد علوم نقلي و تاريخي بيان كنند؛ و مقولات حسي- تجربي مرزي قائل نشده اند و دست آخر خودشان را راحت كرده تمام موضوعات هستي را به علمي و غيرعلمي تقسيم كردند. علمي هايش را پذيرفتند و غيرعلمي ها را به زعم خود كنار گذاشتند و اين امر چيزي جز نتيجه علم زدگي آنها نبود.

امر به معروف و نهي از منكر شاه بيت مغفول فرهنگ

اين بنده تصور نمي كنم گذشته از كلام وحي كسي بتواند بدون مراجعه به نهج البلاغه اميرالمؤمنين علي عليه السلام چيزي در اين مورد بگويد يا بنويسيد. به دليل اينكه اين فريضه مهم خود يك شاخه از فرهنگ علوي است و حضرت توانسته اند در مقام علم و عمل در اين مورد پس از قرنها به تربيت مردم بپردازند و واقعاً نمي شود مدخل بحث را نامه 53 نهج البلاغه قرار نداد.آنجا كه مي فرمايد هذا ما امر به عبدالله علي اميرالمؤمنين مالك بن الحارث الاشتر في عهده اليه حين و لاه مصر، اين فرماني است از علي اميرالمؤمنين به مالك اشتر پسر حارث در عهدي كه با او مي گذارد هنگامي كه وي را به حكومت مصر مي گمارد (شيوائي ترجمه از دكتر سيدجعفر شهيدي) حضرت در پي اين دستور به فلسفه حكومت مي پردازند كه متأسفانه بايد از آن فعلاً گذشت.
سپس در دستور دوم مي فرمايد امره بتقوي الله و ايثار طاعته و اتباع ما امر به في كتابه، او را فرمان مي دهد به ترس از خدا. ببينيد: فرمان است توصيه و سفارش نيست. امر به معروف است امر به تقواي الهي. دستور سوم نهي از منكر است. مي فرمايد: وامره ان يكسر نفسه من الشهوات و يزعها عندالجمحات بعدهم اشاره اي به آيه اي از سوره مباركه يوسف كه فان النفس لاماره بالسوء الا مارحم ربي بازديده مي شود كه حضرت فرمان مي دهد به مورد سوم و توصيه اي در كار نيست بلكه دستور است. مي فرمايد به او دستور مي دهد تا نفس خود را از پيروي آرزوها بازدارد (نهي از منكر) و هنگام سركشي ها به فرمانش آرد كه همانا نفس به بدي وامي دارد جز كه خدا رحمت آرد.
در اين سه دستور اولي، شرح وظايف مالك و مالكها را بيان فرموده كه خود فلسفه حكومت است. دستور دوم رعايت تقوا و دستور سوم دوري از شهوات. كه خلاصه هردو مديريت خود است. كسي نيست كه اين مطالب را نداند تمام اينها از باب يادآوري و تذكر است. در اين سه دستور حضرت درمورد هيچ يك از كلمه اوصيه استفاده نكرده اند بلكه كلمه امره را آورده اند. اين كلمات را امير بيان انتخاب كرده است. همانطور كه مي دانيد درخواست هاي اشخاص از يكديگر به سه دسته كلي تقسيم مي شوند:
1-امر- دستور و فرمان كه بي ترديد از مقام مافوق به افراد تحت دستور ابلاغ مي شود.
2-التماس- توصيه و سفارش- كه از اشخاص بدون درنظر گرفتن مقام و منزلت طرفين صادر مي شود.
3-دعا و استدعا- كه به صورت خواهش از سوي پائين دست باتوجه به مقام و منزلت مافوق صادر مي شود. هرگز اشخاص تحت فرمان به مافوق خود امر و توصيه نمي كنند بلكه بايد از آنها استدعا كنند.
سؤال: چرا حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ازجمله اوصيه بتقوي الله درمورد مالك استفاده نفرمودند.
جواب: براي اينكه اگر چنين مي كردند ديگر كار ايشان امر به معروف محسوب نمي شد بلكه توصيه به حق بود و سفارش به صبر نظير آنچه كه در آيه سوم سوره والعصر بيان شده است.
وقتي درمورد امر به معروف و نهي از منكر اينطور بحث مي كنيد عده اي خيال مي كنند كه شما قائل به محدود بودن اين فريضه الهي به وظايف حكومتي شده ايد در صورتي كه اينطور نيست. زيرا امر به معروف وظيفه هر شخص و شخصيتي است كه اگر فرمان بدهد بايد فرمانش اطاعت شود حالا مي خواهد در منزل خودش باشد يا مسجد و مدرسه يا محل كار فرقي نمي كند. درهرجا و هر مقام و منزلتي كه بوديد اگر به كسي دستوري داديد، امري كرديد و طرف اطاعت نكرد و شما قدرت توبيخ داشتيد همانجا محل امر است. ولي اگر جايي به كسي دستوري داديد و پس از تمرد شخص، قدرت توبيخ نداشتيد، معلوم مي شود آنجا محل امر نبوده بلكه بايد سفارش و توصيه مي كرديد نه امر. يعني آمر به معروف زماني لفظ آمريت درموردش صدق مي كند كه از نوعي سيطره نسبت به افراد برخوردار باشد حالا اين سيطره هرچه مي خواهد باشد فرقي نمي كند. گمان مي رود كساني كه بحث احتمال تأثير را در وجوب امر به معروف پيش كشيده اند اين سيطره مدنظرشان بوده است. اگر در جائي اين سيطره وجود داشت، امكان تأثير به حتميت بدل مي شود و در غيراينصورت توبيخ. ولي چنانچه اين سيطره نبود ديگر امر و فرمان معنا ندارد (سالبه به انتفاي موضوع) آنچه مي ماند توصيه و سفارش است. سفارش هم چيز بسيار خوبي است اما هرچه هست امر و فرمان نيست.
سؤال: اميرالمؤمنين در رأس حاكميت قرار گرفته است. مالك اشتر را به حكومت مصر مي گمارد اگر مالك وظايف اداري خود راخوب انجام دهد، حضرت براي چه به تقواي مالك توجه مي كند آن هم در قالب دستور نه سفارش و توصيه؟
جواب: ما با اين سؤال دقيقاً روي مرز و آن چيزي كه فرهنگ علوي را از فرهنگ اموي متمايز كرده است قرار داريم فرق اميرالمؤمنين با معاويه در همين است. امروز هم شايد عده اي بگويند رئيس يك اداره چه كاري با رعايت شدن و نشدن تقواي الهي از سوي كارمندانش دارد. همين كه مأمورين تحت امر، وظايف اداريشان را انجام دادند كار تمام است. بايد گفته شود كه اينها براي حكومت هاي لائيك و غيرديني است در حكومت اسلامي مقوله تقوي و دوري از شهوات از وظايف غيرقابل انكار مأموران حكومتي است.
اين همان چيزي است كه امروزه در جمهوري اسلامي ايران تحت عنوان التزام عملي به اسلام و ولايت فقيه، همه افراد دولت به هنگام استخدام شدن پاي برگه اش را امضاء مي كنند. اين امر اهميت تعهد را در كنار هر تخصصي گوشزد مي كند. آيا هيچ عقل سليمي مي پذيرد كه مردي زمام امور خود را به دست كساني بسپارند كه امين نيستند؟ شما وقتي چيزي را به كسي مي سپاريد براي خيانت كردن طرف كه به او نمي سپاريد. اين يك شرط ضمني در تفويض هر مسئوليتي در همه جوامع به شمار مي رود. اما در جامعه اي كه با حكومت اسلامي اداره مي شود، بايد اين ضمنيات، به صورت علني و حتي كتبي از طرف حاكمان به اشخاص مسئوليت پذير ابلاغ بشود. همانطوري كه اسلام مجسم حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام اين كار را مي كردند. دراين صورت اگر از مأمور اسلامي يك خيانتي صادر شد، اين خيانت دو گناه محسوب مي شود.
اول: نوع گناهي كه انجام گرفته دوم: لغو دستور مافوق مبني بر رعايت تقوا و دوري از گناه. زيرا همانطوري كه شخص مأمور به وظايف اداري بود، مأمور به رعايت تقواي الهي هم بود. به همين دليل اين مأمور براي يك گناه دوبار توبيخ مي شود. همانگونه كه حضرت امير چنين افرادي را دوباره توبيخ مي كردند. اين يعني فرهنگ مديريتي علوي. چه كسي مي تواند انكار كند كه مديريت فرهنگي تابع و طفيلي فرهنگ مديريتي است. يعني قوت و ضعف مديريت فرهنگي ريشه در فرهنگ حكومتي دارد.

جايگاه امر به معروف و نهي از منكر در فرهنگ اسلامي- علوي.

در مورد جايگاه و اهميت امر به معروف و نهي از منكر در فرهنگ اسلامي، به ذكر دو مورد از انبوه مواردي كه در نهج البلاغه اميرالمؤمنين آمده اشاره مي كنم. حضرت در قسمت سوم خطبه 156 نهج البلاغه امر به معروف و نهي از منكر را دو صفت و دو خلق از اخلاق پروردگار دانسته اند. همينطور در قسمت كلمات قصار به شماره 374 مي فرمايد: از مردمان كسي است كه كار زشت را ناپسند مي شمارد و به دست و زبان و دل خود آن را خوش نمي دارد، چنين كسي خصلتهاي نيك را به كمال رسانيده و از آنان كسي است كه به زبان و دل خود انكار كند و دست به كار نبرد، چنين كسي دو خصلت از خصلتهاي نيك را گرفته و خصلتي را تباه ساخته؛ و از آنان كسي است كه منكر را به دل زشت مي دارد و به دست و زبان خود بر آن انكار نيارد، چنين كسي دو خصلت را كه شريف تر است ضايع ساخته و به يك خصلت پرداخته؛ و از آنان كسي است كه منكر را بازندارد به دست و دل و زبان. (بي تفاوتي) چنين كس مرده اي است ميان زندگان (در مورد هيچ حكمي از احكام الهي حضرت چنين سخن نمي گويد) (الله اكبر از اين همه اهميت) و همه كارهاي نيك و جهاد در راه خدا برابر امر به معروف و نهي از منكر، چون دميدني است به درياي پرموج پهناور. (كاش مي توانستم هزار بار اين جمله را در اين نوشته تكرار مي كردم) و همانا امر به معروف و نهي از منكر نه اجلي را نزديك كنند و نه از مقدار روزي بكاهند و فاضلتر از همه اينها سخن عدالت است كه پيش روي حاكمي ستمكار گويند. آيا مي شود جوابي نيز از آنچه كه از اميرالمؤمنين نقل شده براي كساني پيدا كرد كه از ترس از دست دادن شغل خود و يا مورد تعرض قرار گرفتن، در مقابل كژي ها بي تفاوت مي گذرند؟ آيا كم خرج تر از امر به معروف و نهي از منكر در احكام الهي سراغ داريد؟
در اينجا لازم مي آيد كه به دو مورد مهم توجه بشود. اول علم و شناخت كافي از معروف و منكر. دوم استفاده از بهترين روش امر به معروف كه همانا عمل به معروف است قبل از امر. و بازداشتن خود است از منكر، قبل از نهي ديگران. آنجا كه حضرت اميرالمؤمنين مي فرمايد من شما را به چيزي امر نكردم مگر آنكه قبلاً به آن پرداخته و كسي را از چيزي نهي نكردم مگر آنكه پيش از آن خودم را از آن بازداشتم. با عرض پوزش از اطاله سخن اكنون به بيان نكته آخر مي پردازم و لازم مي دانم به دليل تعرف الشي باضدادها عرض كنم برخلاف كساني كه از ضدفرهنگ در مقابل فرهنگ استفاده مي كنند، به نظر بنده بهترين واژه اي كه بار معنائي ضدفرهنگ را دارد كلمه «بحران» است و تقاضا دارم كه لااقل در اينجا كلمه بحران معادل كلمه فاجعه تصور نشود. و بر اين عقيده پاي مي فشارم كه در يك اجتماع، يا فرهنگ حاكم است و يا بحران. يك مدير، يا فرهنگ ساز است و يا بحران ساز. جامعه يا حالت بحراني دارد يا حالت فرهنگي حالا اين بحران هرچه مي خواهد باشد بحران هويت باشد يا بحران مديريت. و بحران مديريت را ام الفساد تمام جوامع مي دانم. از خداوند متعال سرافرازي اسلام و مسلمين و توفيق خدمت همگان به اسلام و مسلمين را از درگاه خداوند خواهانم.




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط