فردوسي هميشه ي ماست؟
نويسنده:علی مظاهری
منبع:روزنامه جام جم
منبع:روزنامه جام جم
:اقتباس از آثار بزرگان هر فرهنگ در طول همه سالهاي گذشته به يک امر پسنديده تبديل شده است. آنچه در کنار اقتباس از اين آثار مهم و برجسته جلوه مي نمايد خود آثار بزرگان و توجه به آنها به عنوان منابع غني فرهنگي و عاملي براي پربار ساختن زندگي کساني است که در اين فرهنگ ها مي زيند. دراين مقال به اقتباس و جنبه هاي آن کاري نيست و به فردوسي و شاهنامه او به عنوان بزرگترين منبع غناي فرهنگ ايراني - اسلامي مي نگرد. .فردوسي در اکنون ماست. در واپسين و سپسين هاي ديگر و ديگران نيز خواهد بود. فردوسي به همان اندازه که ما مي دانيم و مي بينيم ، مطمئن مي دانست و اعتماد داشت که دژ رويين تنانه اش گزندي از هيچ گونه باد و باران و آتشي نخواهد يافت.اين آگاهي پيشگويانه و اين نهاد روشن بين چيست و از کجا مي آيد. نترسيدن از دستبرد زمانه ، جاعلان و جاهلان و فهرستي تا بيکران از اين سان. اين اعتماد به نفس هنري در حافظ حتي به گونه اي است که از گرد آوردن اشعارش نيز پرهيز (واقعا پروا) مي کرده ؛ به گونه اي که گردآورنده سخنهاي خواجه قدس سره تصريح و تاکيد دارد که بارها به حضور حضرتش عرضه داشته که حيف است اين گلها (نقل به مضمون) از باد بهارانه هاشان بياشوبند و رشته اي اين درهاي بي بديل را فراگرد نياورد، اما هربار حضرت خواجه ، بي مهري و قهر روزگار و ناهمواري و گژکاري و دژپنداري عصر و روزگار را بهانه مي ساخته يا به عبارتي بهتر اين که گوشزد مي کرده است. خواجه در زمان خود در جهان متمدن نام آورانه مي سرود بي آن که از نسيم مصلي و آب رکناباد رواديد عبور و جواز سفر دريافت دارد. «نمي دهند اجازت مرا به سير و سفر / نسيم باد مصلي و آب رکناباد...»
آثاري که مرورشان خواننده را با خودش آشناتر کرده او را به خودش باز مي شناسد، حتي شخصيتش را مي پرورد (آثار سعدي بخصوص در بوستان و نظامي و حکيم فردوسي...) معناهايي که از اين آثار مثلا يک غزل حافظ / همان غزل ديباچه تراوش مي کند نزد مخاطبان به قدري متفاوت اند که... و در ادامه ، همين آثار ، خود با روشهاي متنوعي مخاطب را سرشار کرده هستي و روح و ذهنش را چنان غني مي سازند که هيچ فرآورده ديگري نمي تواند چنين سهم فراوان و چندين جانبه و در عين حال رنگارنگ و دلپذيري در زندگي مخاطبان / خواننده ها / شنونده ها ايفا کند، يا آن را به عهده بگيرد. خردنامه شاهنامه با معيارها و مولفه هايي گونه گون ، فرآيند شکل گرفتن و رشد و تکامل سالم و سرشار يک انسان را شکل بخشيده فراراه پويندگانش مي نهد.
اخلاق مثل تن احساس بلوغ را درمي يابد و در نتيجه روان انسان نيز در اين رشد جالب و هماهنگ به استقلال ويژه خودش (به عنوان يک انسان کامل ايراني - اسلامي مثلا) دست مي يازد. جهان شاهنامه در بخش اسطوره اي آن ، چه سان و با چه شيوه هايي اين چنيني در طول قرنها نقشي روان پژوهانه و بزرگ منشانه در تربيت و تکامل اقوام ايران زمين ايفا کرده با کمال طمانينه و اطمينان ، آدميان / مخاطبان خويش را به خويشکاري مثبت واداشته است.
لذت خواندن يا جاذبه اي که هر مقاومتي را درمي شکند و کيفيت والا و بالاي شاهنامه يک سوي قضيه ؛ اينها اگر نباشند به آن خواست شکوهمند و توحيدي اين کتاب درنمي رسيديم ؛ ولي اين اثر ادبي عظيم يگانه و يکه و بي همتا بسته به علايق هر فرد يا قوم فصلي و فضايي و شب و روزي و زمانهايي را ساخته و پرداخته که به هر تفاوتي پاسخ مي دهد و پذيراي هرگونه دگرگوني و ابراز دروني (پرسشي در راههاي خويشتن پژوهي) است. ميراث فرهنگي قوم ايراني از همان نخستين مصراع شاهنامه متجلي است «خداوند جان و خرد»؛ اهورامزدا به گفته ذهنيات و مطالعات پيشين اين قلم بنا به تلقي زردشتيان و به معناي امروزين يعني خداوند فعال قدرتمند.
علاوه بر اين که مزدا توانايي خرد و انديشه است ، آفرينشگر فعال که ميراننده ، خلاق و خردمند نيز است.با اين رشته همه شاهنامه سرشته شده بنابراين هيچ قومي از اقوام ايران لر، بلوچ ، طبري ، ترک ، گيلکي ، عرب ، کرد و... دچار گسست فرهنگي يا کاستي در احساس ايرانيت و همنوايي ملي و سپس اسير بريدن از تاريخش نشده و نمي شود، در ذهنش خلائ و تهي به وجود نمي آيد، خالي دروني برخي اقوام را (مثلا همسايه يا...) ندارد فردوسي چراغ شور و احساس ملي ما را در روان مان چنان افروخت که يکي از نماينده هاي بزرگ ما يعني حافظ به جاي خانه ، صاحب خانه مي بيند و آتشي که هيچ گاه نمي ميرد در دل او زنده است.
اين اثر ادبي عظيم يگانه بسته به علايق هر فرد يا قوم فصلي و فضايي و شب و روزي و زمانهايي را ساخته و پرداخته که به هرتفاوتي پاسخ مي دهد حافظ يعني روح قدسي اقوام ايراني. به همين علت در «دير مغان ايران زمين فرهنگي» (نه در مرزهاي سياسي ، هرگز) چنين عزيز است. شاهنامه روان ما را زنده کرد و گرم داشت ، برافروخت و برپاي داشت و حيات فرهنگي تاريخي مان را به سزاواري حفظ کرد. سخن از تاريخ شد، گمان نفرماييد در اين قلم بين اسطوره و تاريخ خلط کرده و آنها را يکي پنداشته (مثل سريالي که...) هرگز؛ اما برگرديم به آنچه در اين کره خاکي که هر لحظه نه دهکده بلکه تکه تکه مي شود و فرهنگهاي خرد اظهار وجود مي کنند و سعي در تجلي خود دارد و هر کدام شهر و محله شان را به نام خودشان مي شناسند و مي دانند و مي خواهند نه آنچه کوته نگري عصر فناورانه روشنگران در نظر داشت و پيش بيني مي کرد و مي خواست ايجاد کند.
ديالوگ هرگز به معناي يکي شدن و يگانگي دسته جمعي زير يک پرچم نيست.با اين توضيح واضح (ببخشيد آخر بعضي ها فکر مي کنند مک لوهان هنوز کدخداي جهان دهکده اش است!) در اين وانفساي آخرالزماني و منم منم هاي اقوام آنچه حيات عقلاني و زندگاني معنوي ما را تضمين کرده شاهنامه اي است که همه عالم و آدم مرعوبش هستند، حتي آناني که به فرهنگ و تمدني جز يونان قائل نبوده يا نيستند (تئودور نولدکه) اين اثر را بزرگترين حماسه در تاريخ بشر مي دانند و به راستي نيز چنين است.
مگر نه اين است که در زبان جهانگير انگليسي ها حماسه اي وجود ندارد. قصه آرتورشاه را هيچ خردمندي در شمار حماسه يک حماسه اي که بايد و شايد قلمداد نمي کند و به همين علت تالکين عمرش را صرف کرد (به گفته خودش) با اين هدف که حماسه اي انگليسي به وجود آورد و اين خالي روح زبانش را پر کند (زبان همه چيز است). او طي عمري 3 جلد کتاب نگاشت که اقتباس سينمايي اش را همه بارها ديده ايد، «حماسه ارباب حلقه ها». چند قرن پس از فردوسي و با چه امکاناتي پديد آمده به ريشه هاي شرقي داستانش توجه کرده ايد. حتما. بگذريم. ماجراي تجديد عهد ايرانيان با خويشتن خويش شان و با ايران زمين وطن شان در شاهنامه اي صورت مي گيرد که والانگري و رفعت ويژه انديشه و خرد ناب فردوسي چنانش گزند ناپذير برآورد که هرگز فراموش نمي شود.
بعدها ملل ديگر به جستجو برخاستند (مثلا روس ها به گفته پژوهشگراني که تاثيرات شاهنامه را مطالعه مي کنند) و همانندي هايي از اين اثر برگرفتند و قصه ها و داستان هايي پرداختند و همين يعني در نهاد انسان ها طلب و جستجويي تشنه به طور اشتراکي هست که شاهنامه ما آن را به درستي شناخته و... پرورانده و سيرابش ساخته و مي سازد. طلب خود، طلب جهان در خود و بيرون از خود بي آن که از خود بي خود شوي بلکه براي غني تر شدن و خويشتن شدن. شاهنامه در هر روز ما مي گنجد و از ياد هفته ها و ماههاي ما نمي رود. اين حکيم جادو سخن هيچ گاه فراموش نمي شود و دلمان برايش تنگ نمي شود، چرا که در وجود ما مي زيد و در نهاد ما با چراغي روشن کنار چشمه آب حيات تا جاودان جاويد زندگي مي کند.
تاکيد دوباره و يادآوري اين سخن بجاست شاهنامه به گونه اي سروده شد که مهمترين بخشهاي زندگي و عناصر حوادث و رويدادها و همه و هر چيز اين کتاب با مذهب / ايمان / توحيد عجين و يگانه شهره و به گونه اي تفکيک ناپذير مستقيم يا غيرمستقيم اين روحيه توحيدي را به سرشاري مخاطبانش و دل آگاهي پژوهشگرانش هديه مي کند. شاهنامه سرمشق و قوت قلب ماست پرافتخاري ما و افتخار ماست ؛ کيفيتي به ما مي بخشد تا ژرفايمان را روشن تر بيابيم و حساس تر به خودمان ، ايران مان و جهان مان بنگريم. زير هيچ سلطه اي نرويم يا فقط تماشا نشويم ، بلکه فعالانه جهان مان را بسازيم چنانکه شايسته و بايسته ماست... اين قصه سر دراز دارد.
آثاري که مرورشان خواننده را با خودش آشناتر کرده او را به خودش باز مي شناسد، حتي شخصيتش را مي پرورد (آثار سعدي بخصوص در بوستان و نظامي و حکيم فردوسي...) معناهايي که از اين آثار مثلا يک غزل حافظ / همان غزل ديباچه تراوش مي کند نزد مخاطبان به قدري متفاوت اند که... و در ادامه ، همين آثار ، خود با روشهاي متنوعي مخاطب را سرشار کرده هستي و روح و ذهنش را چنان غني مي سازند که هيچ فرآورده ديگري نمي تواند چنين سهم فراوان و چندين جانبه و در عين حال رنگارنگ و دلپذيري در زندگي مخاطبان / خواننده ها / شنونده ها ايفا کند، يا آن را به عهده بگيرد. خردنامه شاهنامه با معيارها و مولفه هايي گونه گون ، فرآيند شکل گرفتن و رشد و تکامل سالم و سرشار يک انسان را شکل بخشيده فراراه پويندگانش مي نهد.
اخلاق مثل تن احساس بلوغ را درمي يابد و در نتيجه روان انسان نيز در اين رشد جالب و هماهنگ به استقلال ويژه خودش (به عنوان يک انسان کامل ايراني - اسلامي مثلا) دست مي يازد. جهان شاهنامه در بخش اسطوره اي آن ، چه سان و با چه شيوه هايي اين چنيني در طول قرنها نقشي روان پژوهانه و بزرگ منشانه در تربيت و تکامل اقوام ايران زمين ايفا کرده با کمال طمانينه و اطمينان ، آدميان / مخاطبان خويش را به خويشکاري مثبت واداشته است.
لذت خواندن يا جاذبه اي که هر مقاومتي را درمي شکند و کيفيت والا و بالاي شاهنامه يک سوي قضيه ؛ اينها اگر نباشند به آن خواست شکوهمند و توحيدي اين کتاب درنمي رسيديم ؛ ولي اين اثر ادبي عظيم يگانه و يکه و بي همتا بسته به علايق هر فرد يا قوم فصلي و فضايي و شب و روزي و زمانهايي را ساخته و پرداخته که به هر تفاوتي پاسخ مي دهد و پذيراي هرگونه دگرگوني و ابراز دروني (پرسشي در راههاي خويشتن پژوهي) است. ميراث فرهنگي قوم ايراني از همان نخستين مصراع شاهنامه متجلي است «خداوند جان و خرد»؛ اهورامزدا به گفته ذهنيات و مطالعات پيشين اين قلم بنا به تلقي زردشتيان و به معناي امروزين يعني خداوند فعال قدرتمند.
علاوه بر اين که مزدا توانايي خرد و انديشه است ، آفرينشگر فعال که ميراننده ، خلاق و خردمند نيز است.با اين رشته همه شاهنامه سرشته شده بنابراين هيچ قومي از اقوام ايران لر، بلوچ ، طبري ، ترک ، گيلکي ، عرب ، کرد و... دچار گسست فرهنگي يا کاستي در احساس ايرانيت و همنوايي ملي و سپس اسير بريدن از تاريخش نشده و نمي شود، در ذهنش خلائ و تهي به وجود نمي آيد، خالي دروني برخي اقوام را (مثلا همسايه يا...) ندارد فردوسي چراغ شور و احساس ملي ما را در روان مان چنان افروخت که يکي از نماينده هاي بزرگ ما يعني حافظ به جاي خانه ، صاحب خانه مي بيند و آتشي که هيچ گاه نمي ميرد در دل او زنده است.
اين اثر ادبي عظيم يگانه بسته به علايق هر فرد يا قوم فصلي و فضايي و شب و روزي و زمانهايي را ساخته و پرداخته که به هرتفاوتي پاسخ مي دهد حافظ يعني روح قدسي اقوام ايراني. به همين علت در «دير مغان ايران زمين فرهنگي» (نه در مرزهاي سياسي ، هرگز) چنين عزيز است. شاهنامه روان ما را زنده کرد و گرم داشت ، برافروخت و برپاي داشت و حيات فرهنگي تاريخي مان را به سزاواري حفظ کرد. سخن از تاريخ شد، گمان نفرماييد در اين قلم بين اسطوره و تاريخ خلط کرده و آنها را يکي پنداشته (مثل سريالي که...) هرگز؛ اما برگرديم به آنچه در اين کره خاکي که هر لحظه نه دهکده بلکه تکه تکه مي شود و فرهنگهاي خرد اظهار وجود مي کنند و سعي در تجلي خود دارد و هر کدام شهر و محله شان را به نام خودشان مي شناسند و مي دانند و مي خواهند نه آنچه کوته نگري عصر فناورانه روشنگران در نظر داشت و پيش بيني مي کرد و مي خواست ايجاد کند.
ديالوگ هرگز به معناي يکي شدن و يگانگي دسته جمعي زير يک پرچم نيست.با اين توضيح واضح (ببخشيد آخر بعضي ها فکر مي کنند مک لوهان هنوز کدخداي جهان دهکده اش است!) در اين وانفساي آخرالزماني و منم منم هاي اقوام آنچه حيات عقلاني و زندگاني معنوي ما را تضمين کرده شاهنامه اي است که همه عالم و آدم مرعوبش هستند، حتي آناني که به فرهنگ و تمدني جز يونان قائل نبوده يا نيستند (تئودور نولدکه) اين اثر را بزرگترين حماسه در تاريخ بشر مي دانند و به راستي نيز چنين است.
مگر نه اين است که در زبان جهانگير انگليسي ها حماسه اي وجود ندارد. قصه آرتورشاه را هيچ خردمندي در شمار حماسه يک حماسه اي که بايد و شايد قلمداد نمي کند و به همين علت تالکين عمرش را صرف کرد (به گفته خودش) با اين هدف که حماسه اي انگليسي به وجود آورد و اين خالي روح زبانش را پر کند (زبان همه چيز است). او طي عمري 3 جلد کتاب نگاشت که اقتباس سينمايي اش را همه بارها ديده ايد، «حماسه ارباب حلقه ها». چند قرن پس از فردوسي و با چه امکاناتي پديد آمده به ريشه هاي شرقي داستانش توجه کرده ايد. حتما. بگذريم. ماجراي تجديد عهد ايرانيان با خويشتن خويش شان و با ايران زمين وطن شان در شاهنامه اي صورت مي گيرد که والانگري و رفعت ويژه انديشه و خرد ناب فردوسي چنانش گزند ناپذير برآورد که هرگز فراموش نمي شود.
بعدها ملل ديگر به جستجو برخاستند (مثلا روس ها به گفته پژوهشگراني که تاثيرات شاهنامه را مطالعه مي کنند) و همانندي هايي از اين اثر برگرفتند و قصه ها و داستان هايي پرداختند و همين يعني در نهاد انسان ها طلب و جستجويي تشنه به طور اشتراکي هست که شاهنامه ما آن را به درستي شناخته و... پرورانده و سيرابش ساخته و مي سازد. طلب خود، طلب جهان در خود و بيرون از خود بي آن که از خود بي خود شوي بلکه براي غني تر شدن و خويشتن شدن. شاهنامه در هر روز ما مي گنجد و از ياد هفته ها و ماههاي ما نمي رود. اين حکيم جادو سخن هيچ گاه فراموش نمي شود و دلمان برايش تنگ نمي شود، چرا که در وجود ما مي زيد و در نهاد ما با چراغي روشن کنار چشمه آب حيات تا جاودان جاويد زندگي مي کند.
تاکيد دوباره و يادآوري اين سخن بجاست شاهنامه به گونه اي سروده شد که مهمترين بخشهاي زندگي و عناصر حوادث و رويدادها و همه و هر چيز اين کتاب با مذهب / ايمان / توحيد عجين و يگانه شهره و به گونه اي تفکيک ناپذير مستقيم يا غيرمستقيم اين روحيه توحيدي را به سرشاري مخاطبانش و دل آگاهي پژوهشگرانش هديه مي کند. شاهنامه سرمشق و قوت قلب ماست پرافتخاري ما و افتخار ماست ؛ کيفيتي به ما مي بخشد تا ژرفايمان را روشن تر بيابيم و حساس تر به خودمان ، ايران مان و جهان مان بنگريم. زير هيچ سلطه اي نرويم يا فقط تماشا نشويم ، بلکه فعالانه جهان مان را بسازيم چنانکه شايسته و بايسته ماست... اين قصه سر دراز دارد.