مشروعيت حکومت از ديدگاه فردوسي
در آغاز اين سؤال مطرح ميشود كه آيا فردوسي در روايات باستاني كه به دست آورده و در شاهنامه به نظم كشيده است، با يك تئوري موجود درباره «حكومت» يا «پادشاهي» در ايران پيش از اسلام روبرو بوده يا خود در شاهنامه يك چنين نظريهاي را ارائه داده است؟ پاسخ به اين پرسش هم منفي و هم مثبت است: منفي از اين جهت كه ما در هيچ بخشي از شاهنامه، نه در رواياتي كه در آن منعكس شده و نه در ابياتي كه حاوي نظرات شخصي فردوسي است، مطلبي با اين عنوان يا متن مستقلي براي اين موضوع نمييابيم؛ و مثبت به اين دليل كه فردوسي ضمن نقل داستانها، آن بخشهايي را كه از يك طرف، مبيّن ساختار حكومتهاي ايراني (و حتي غير ايراني) قبل از اسلام است و از طرف ديگر، مربوط به ضوابط مشروعيّت هر يك از آنهاست، از ديدگاه خود نيز مورد ارزيابي قرار داده است. فردوسي در داوري نمونههاي حكومتي، همواره به كاركرد آنها نظر داشته و بسان يك معلّم، پنجاه شاه را به آزمون تاريخ كشانده و عملكرد آنان را در طيفي از «بسيار خوب» تا «بسيار بد» ارزيابي كرده است. بنابراين ميتوان بر پايه روايات شاهنامه ساختار انواع حكومتهاي باستاني و چگونگي مشروعيّت آنها را دريافت و نيز از نظر خود فردوسي در شاهنامه آگاه شد. در شاهنامه نمونههاي ديگري نيز وجود دارد كه با مقايسه آنها تشخيص وجوهِ تمايز «شاهِ با داد و دهش» از «شاهِ بيدادگر» ميسّر ميگردد. همه اين موارد، نشانگر اين است كه در ذهن فردوسي تصوّري روشن و جامع از يك حكومت ايدهآل و ضوابط مشروعيّت آن وجود داشته كه بر پايه آن به ارزيابي انواع حكومتهاي باستاني پرداخته است.
فردوسي، رواياتي را كه در مورد ساختارهاي كلّي حكومتهاي پادشاهي پيش از اسلام و معيارهاي مشروعيّت آنها جمعآوري كرده بوده، در پنجاه كتاب شاهنامه به صورت پراكنده آورده است. اهمِّ اين مطالب اغلب در ابتداي هر كتاب، جايي كه موضوع كسب قدرت يك پادشاه در ميان است (مثلاً در مراسم بر تخت نشستن و تاجگذاري) و نيز در بطن داستانهاي متعددي كه به لحاظ سياسي حائز اهميّتاند، نقل شده است. در اين زمينه، بيشترين اطلاعات در سيزده كتاب اوّل ديده ميشود كه به بخش «اساطيري» تعلّق دارد. اين اطلاعات در اين بخش و در كتابهاي بعدي مربوط است به:
الف) ساختارهاي جوامع اوليّه و انواع حكومتهاي پيش از اسلام
ب) مشروعيّت هريك از آنان.
به همين سبب، اكثر شواهد را از بخش «اساطيري» (كتاب 1 تا 13) و در مواردي كه به روشن شدن مطلب كمك ميكند، شواهدي نيز از سي و هفت كتاب باقي مانده انتخاب كردهام كه با عناوين «نيمه تاريخي» (كتاب 14 تا 19) و «تاريخي» (كتاب 20 تا 50) ذكر ميگردد.2
در اين پژوهش، ابتدا موضوع تطور (evolution) جوامع بشري و حكومتهاي پادشاهي بر پايه روايات «نيمه اساطيري»، «اساطيري»، «نيمه تاريخي» و «تاريخي» شاهنامه بررسي شده و پس از بحث كوتاهي درباره ساختار جوامع اوّليه و نقش سياسي «اقشار» آن، به ويژه قشر «بزرگان و آزادگان» در جوامع و حكومتهاي پيش از اسلام، انواع يا typology حكومت مشخّص گشته و معيارهاي مشروعيّت آن، هم به روايت شاهنامه و هم از ديدگاهِ خود فردوسي، تشريح ميشود. اينها موضوعاتي هستند كه تاكنون در تحقيقات «شاهنامهشناسي» مشخّصا و يا اختصاصا مورد پژوهش قرار نگرفتهاند.3 اميدوارم با طرح اين موضوع، راه بحث و مطالعه بيشتري در اين زمينه باز شود.
الف) ساختار جوامع و حكومتهاي قبل از اسلام
تطوّر جهان و جوامع بشري
2. جهان اساطيري كه محدوده حكومت كيومرث است، ابتدا فقط از «خوبي مطلق» تشكيل شده و در آن سخني از يك سرزمين يا يك ملّت خاص در ميان نيست و از اقشار و طبقات مختلف يك جامعه نيز مطلبي بيان نميشود، بلكه به طور كلّي موضوع جامعه انساني و حكومت جهان مطرح است.4 امّا اين جهان خوب به زودي به دو جناح «خوب» و «بد» تقسيم ميگردد: جهان خوب، تحت رهبري كيومرث قرار دارد و يزدان از طريق سروش او را در اجراي حكومتش هدايت ميكند. دنياي بد، تحت فرمان اهريمن فريبكار است («ريمن اهرمنا») كه به ياري «ديوبچگان» و دستيارانش حكومت مطلقه كيومرث را مورد مؤاخذه قرار ميدهد. بدين ترتيب در همان نخستين كتاب شاهنامه ساختار دوگانه جهان ترسيم ميگردد، ساختاري كه ريشه آن در ايدئولوژي پادشاهي هخامنشيان است؛ به عبارت ديگر، به جهانبيني و آيين پادشاهي كيهان شمول ايران باستان.5 اين امر در مورد پادشاهي هوشنگ و تهمورث نيز صدق ميكند (كتابهاي 2 و 3)، با اين تفاوت كه تهمورث به نيروي افسون، «اهريمن» و ديوان تحت فرمان او را به بند ميكشد و از نيروي آنان به نفع جهان خوب، استفاده ميكند.
3. پس از تهمورث و در مراحل بعديِ تكوين جامعه انساني، به ويژه از زمان جم به بعد (كتاب 4)، خوبي و بدي در دست انسان نهاده شده است. نبرد «خوبي» عليه «بدي» (يا نبرد ايزد عليه اهريمن) در باطن انسان و در طبيعتي كه گويي انساني شده، رخ ميدهد. ساختار جامعه هم كه ناشي از ساختار دوگانه جهان است، به تدريج در كتاب چهارم به شكلنهايي اساطيري خود نزديك ميگردد، يعني به صورت يك نظام اجتماعي با ساختار اقشاري كه براي اوّلين بار توسّط جم سازماندهي ميشود، نمايان ميگردد. اين نظام و ساختار اجتماعي به تدريج توسعه مييابد (نك: الف 2).
1. حكومت جهاني و مشروعيّت آن
1.1. فريدون، جهان را ميان بين سه پسرش به سه بخش تقسيم ميكند و ايرج را «ايران خداي» و سلم را «شاه روم و خاور» يا «خاور خداي» و تور را «سالار تركان و چين» يا «شاه چين» و به اختصار «توران شاه» ميخواند (6، 295 تا 302). همزمان با دگرگونيهاي اجتماعي در دوره جم و ضحّاك و از زمان فريدون به بعد است كه انواع حكومتهاي مطلقه جديد سر برميآورند. حدود كشور ايران كه از مليّتهاي مختلف تشكيل شده، در زمان فريدون رسما معيّن ميگردد و ما با هفت كشور با مليّتهاي مختلف روبرو هستيم: ايران، يمن، روم، خاور، باختر، چين و هند كه تا هفت كتاب بعدي، يعني تا اواخر حكومت كيخسرو ـ با چند استثناء ـ هنوز به كشور ايران تعلّق دارند.6
1.2. نكته جالب ديگر در روش فردوسي اين است كه وي در همان شش بيت اوّل كتاب كيومرث، اين سؤال اساسي را طرح ميكند كه شكل حكومت و مشروعيّت آن پيش از كيومرث چگونه بوده است:
كه تاج بزرگي به گيتي كه جُست 1 سخن گوي دهقان چه گويد نُخست
ندارد كس آن روزگاران بياد7 2 كه بود آنكه ديهيم بر سر نهاد
بگويد ترا يك به يك، در به در8 3 مگر كز پدر ياد دارد پسر
كه را بود از آن مهتران مايه بيش9 4 كه نام بزرگي كه آورد پيش
كه از پهلوانان زند داستان]10 5 [پژوهنده نامه باستان
كيومرث آورد و او بود شاه11 6 چنين گفت كآيين تخت و كلاه
طرح اين سؤال در همان اوّل شاهنامه و قبل از پرداختن به روايات مربوط به شاهان ايران در دوران پيش از اسلام، نشان دهنده آگاهي فردوسي نسبت به اهميّت موضوع حكومت و معيارهاي مشروعيّت آن است. وي شكّي ندارد كه رسم و آيين «بزرگي و تخت و كلاه» پيش از كيومرث ميتواند به گونه ديگري بوده باشد، امّا آنچه از روايات سينه به سينه به ياد مانده، اين است كه آيين پادشاهي را نخستين بار كيومرث در جهان بنياد نهاده است.
فردوسي در ابيات فوق و اصولاً در بخش اساطيري، تنها دو معيار بنيادين را براي مشروعيّت حكومت پادشاهي ذكر ميكند: اوّل «تعلّق داشتن به جمع بزرگان» و دوّم دارا بودن «صلاحيّت بيشتر» در ميان آنان: «كه را بود از آن مهتران مايه بيش». بنابراين، پيش فرضِ مشروعيّتِ حكومتِ يك شاه، تعلّق وي به جمع بزرگان و داشتن «مايه» بيشتر است. در شاهنامه اطلاعات مربوط به جمع بزرگان و نقش ايشان در حكومت و نيز معيارهاي مشروعيّت حكومت، به طور پراكنده آمده است. از آنجا كه بحث درباره مشروعيّت حكومت از يك طرف با ساختار جامعه و از طرف ديگر با نوع حكومت مربوط است، لذا بخش عمده اطلاعاتي كه مربوط به ساختار جامعه و نقش سياسي اقشار آن است (از آن جمع بزرگان و آزادگان) و نيز آنچه را كه به انواع حكومت ربط دارد (نك: الف 4). جمع و مرتّب كردهام كه ذيلاً به طور خلاصه ذكر ميگردد:
2. ساختار و نقش سياسي جامعه و اقشار آن به روايت شاهنامه
2. جامعه اساطيريِ عهدِ كيومرث، هوشنگ و تهمورث، براي اوّلين بار توسّط جم نظام جديدي پيدا ميكند. وي انسانها را برحسب پيشه و كارشان به گروهها و قشرهاي متعدّدي تقسيم ميكند. اين نظام در دورههاي بعدي تدريجا شكل تاريخي خود را مييابد. با توجه به روايت شاهنامه، ميتوان ساختار جامعه اقشاري ايران باستان را تقريبا به شكل زير ترسيم كرد:
2.1. قشر درباري
2.1.1. شاه يا شاهنشاه، شهبانو (بانويِ بانوان)، شهزادگان. پادشاه در رأس قدرت مركزي قرار دارد. شماري از صاحب منصبان و كارداران كه به فرمان شاه براي انجام خدمات درباري و دولتي از قشرهاي ديگر برگزيده ميشوند، نيز به دربار تعلّق دارند، مثل وزيران يا دستوران؛ پهلوانان و سالاران لشكر؛ موبدان؛ دانايان و بخردان؛ گنجوران؛ نويسندگان و دبيران؛ فرستادگان و پيام بران؛ كارداران كشوري، پزشكان؛ رامشگران؛ خواليگران؛ پرستاران و پرستندگان؛ پيشكاران؛ بندگان و كنيزان؛ چوپانان و اسپداران.
2.1.2. شاهان (خدايان و سالارانِ) ايالتها. دژبانان و مرزداران كه همگي هر چند در ولايت و منطقه حكمراني خود از استقلال عمل برخوردارند، امّا از نظر سياسي و نظامي تحت فرمان شاهنشاه بوده و هر يك درباري كوچك با ساختار مشابه دربار شاهنشاه دارند.
2.2. لشكريان و سپاهيان: جهان پهلوانان، سپهبدان، سالاران سپاه، پهلوانان، گُردان، رَدان و سُواران؛ سپاهي و جنگي؛ سليح كشان و كارآگاهان. شاه در رأس لشكر و سپاه قرار دارد. وظيفه ارتش، دفاع از كشور در مقابل تهاجمات بيگانه است و در تمام شاهنامه، به جز در مواردي معدود آن هم در دوره جنگهاي مذهبي و بحرانهاي سياسي، به ويژه در اواخر دوره ساساني، هيچگاه عليه مردم وارد عمل نشده، برعكس در مواردي كه شاه مستبدانه حكومت ميكند، به همراه مردم بر شاه ميشورد و از او خلع يد مينمايد.
2.3. موبدان، ستاره شماران و ستاره شناسان؛ افسونگران و جادوگران. موبد موبدان (و گاهي هم شاه) در رأس موبدان جاي دارد؛ موبدان در كنار فعاليتها و وظائف مذهبي خود از جمله مشاورين شاه بوده، گاهي هم براي تعبير خواب و يا تربيت شاهزادگان در خدمت دربارند (مثلاً در مورد شاپور اردشير 22، 54 به بعد). به هنگام بحران و يا خلأ قدرت در كشور، به خصوص در بخش «ساسانيان»، عهدهدار وظائف مهمّي ميشوند، مانند نيابت حكومت شهزادگان صغير، مثلاً شاهپور ذوالأكتاف و شاپور شاپور (29، 2 تا 20: 625 به بعد).12 ستاره شماران و ستاره شناسان ضمن خدمات عادي خود در جامعه، به شاه هم خدمت ميكنند و همينطور افسون گران و جادوگران علاوه بر انجام شغلشان در جامعه، در موارد خاصي (مثلاً جنگ) در خدمت شاه هستند.
2.4. دانايان و بخردان و فرهنگيان. اين افراد در دربار و در جامعه، نقش مشورتي، آموزشي و تربيتي دارند.
2. 5. دانشيان و دانشپژوهان: پزشكان ؛ استادان و مهندسان؛ هنرمندان، رامشگران و نوازندگان. ايشان همگي در جامعه شاغل هستند و بهترين آنان در خدمت شاهاند. هنرمندان و موسيقيدانان در مراسم جشن و سرور دربار و نيز در آيينها و شادماني جامعه سهم مهمّي دارند و بعضي از نوازندگان در دسته موزيك لشكر خدمت ميكنند.
2. 6. دهقانان؛ بازرگانان. هر دو گروه به ندرت در سياست و امور مملكتي نقشي ايفا ميكنند، امّا به لحاظ اينكه منبع توليدي و بازرگاني مهمي هستند، در افزايش گنج شاه و پويايي اقتصاد كشور، سهم عمدهاي دارند.
2. 7. مردم و زبردستان: برزيگران؛ پيشهوران، پيشهكاران؛ كارگران. شهروندان، روستاييان، كارگران و مزدوران تا حدّ معيني در امور كشوري سهم دارند؛ شاه از هر پيشهاي تعدادي را انتخاب و به كار ميگمارد، مثلاً به عنوان سپاهي و لشكري يا جنگي، و يا به سمت كارداري، خواليگري، خدمت گري (پرستنده و پرستار و پيشكار) و يا به شغل بندگي و خربندگي و چوپاني و اسپداري، تنها به هنگام شورش و قيام است كه مردم ميتوانند نقش سياسي داشته باشند.
بلند پايگان و نامدارترين افرادي كه به شش قشر اوّل تعلّق دارند، تشكيل دهنده گروه بزرگانند و پادشاه در رأس آن قرار دارد.
3. بزرگان و آزادگان
3.1. به روايت شاهنامه، همانطور كه گفته شد، تعلّق به گروه بزرگان شرط اوّليه براي مشروعيّت ادعاي حكومت است. بزرگان پايبند اصول و منش خاصي هستند كه مبتني بر سنّت آزادگان و آيين شاهنشاهي ايران است. فردوسي هر چند اين اصول را به صورت يك منشور مستقل تعريف و تبيين نكرده است، امّا به طور پراكنده13 و با ارائه نمونههايي از رفتار آزادگان و پهلواناني مثل سام، زال، رستم، فرامرز، زواره، گودرز، گيو، بيژن، زنگه، بهرامِ گودرز و نيز با نشان دادن رفتار كدخدايانه جهان شهرياراني چون فريدون، منوچهر، كيقباد، كيخسرو و همچنين بر مثال فرزانگيِ شاهزادگاني مانند سياوش و اسفنديار، به اين اصول و مرام اشاره ميكند. عضويت در گروه آزادگان، منوط به اعتقاد راسخ به ايدئولوژي و اصول پهلواني و جوانمردي ايراني و عمل به آن است. در صورت تخلف از اين مرام و منش، حتّي شاهزاده نامداري مانند طوس، مورد عتاب شاه ايران، كيخسرو واقع شده و به او اخطار ميشود كه شايستگي تعلّق به جرگه آزادگان را ندارد (13، 2. 13).
3.2. بزرگان و آزادگان ايراني، به ويژه در نوع حكومت شاهنشاهي با ساختار كشوري و ايالتي (نك: الف 4.1.3) از وظايف و حقوق خاصّي برخوردارند، از آن جمله بايد در مراسم بر تخت نشستن و تاجگذاري شاه حضور داشته باشند تا پادشاهي او را به رسميت بشناسند: «بزرگان بر او آفرين خواندند» و نيز در شرايطي ميتوانند دعوي پادشاهي شاهزادهاي را رد كنند و يا مشروعيّت حكومت يك شاه را مورد مؤاخذه قرار دهند و از او خلع يد كنند. آزادگان به تبعيّت از مرامشان، اين را از وظايف اوليّه خود ميدانند كه به شاه وفادار باشند، از حكومت وي و از استقلال ايران زمين، و مهمتر از همه، از جامعه چند مليّتي ايران پاسداري كرده و از مردم در قبال حملات دشمنان خارجي دفاع و در لشكركشيها شاه را همراهي كنند و يا به فرمان او عليه كشورهاي متخاصم بجنگند. آزادگان به هنگام قحطي و بَليه طبيعي و گاهي هم براي دفع حمله حيوانات سَبُع مانند اژدها و شير و ببر، به حمايت از مردم شتافته و عليه اين پديدهها و خطرها مبارزه ميكنند. امّا، مهمتر از وظيفه وفاداري و ياري دادنشان به شاه، تعهد و احساس مسئوليت ايشان در قبال ايران است، تا حدّي كه براي حفظ حقوق مردم، در مقابل حكومت ناعادلانه يك شاه ميايستند، ولو لازمه اين كار كنار گذاردن وفاداريشان به شاه باشد. بزرگان و آزادگان به خصوص در شرايط بحراني يا خلأ قدرت، با هم به شور ميپردازند تا مثلاً راهي پيدا كنند كه چگونه ميتوان در چنين شرايطي به شاه يا كشور خدمت كرد، يا شاهي را كه به خطا ميرود، چگونه دوباره به راه راست هدايت كنند، در غير اين صورت به جستجوي شاه نويي بر ميخيزند. اين وظائف و حقوق بزرگان را ميتوان در چهارچوب ايدئولوژي حكومتي ايراني بهطور كلّي بمثابه يك «ارگان كنترل» در كشور تلقّي كرد كه از موضع «داد» و «دهش»، نحوه حكومت شاه را ارزيابي ميكنند و در صورت لزوم، مشروعيّت حكومت او را مورد مؤاخذه قرار ميدهند و او را از حكومت بركنار ميكنند. شواهد چنين عملكردي در شاهنامه فراوان است، مثلاً در مورد رفتار نابخردانه و ماجراجويانه كيكاوس (12، 50 به بعد)، يا تعيين جانشين براي نوذر (كتاب 8) يا خلع يد از قباد (كتاب 40)، يا مسموم ساختن شيروي (كتاب 44) و امثالهم. به لحاظ اهميّتي كه نقش سياسي بزرگان و آزادگان در سنّت پادشاهي ايران باستان داشته است، به عنوان نمونه، برداشت جهان پهلوان رستم بازگو ميشود كه در حين عصبانيت از كيكاوس، عدم صلاحيّت وي را با تحقير چنين بيان ميكند: (12، س، 522 و 531 تا 534)
به كينه چرا دل بياكندهاي14 تو اندر جهان خود زمن زندهاي
...
يكي بنده آفرينندهام كه آزاد زادم نه من بندهام
همان گاه و افسر بياراستند15 دليران به شاهي مرا خواستند
نگه داشتم رسم و آيين و گاه سوي تخت شاهي نكردم نگاه
نبودي ترا اين بزرگي و گاه اگر من پذيرفتمي تاج و گاه
و سپس، در حالي كه به كاوس پشت نموده، به لقب خود يعني «تاج بخش» ميبالد (12 س، 525):
منم گفت، شير اوژن تاج بخش به در شد به خشم، اندر آمد به رخش
در حكومتهاي استبدادي غير ايراني (نك: 4.1.2) چيزي كه به سنت آزادگان ايران شباهت داشته باشد، نمييابيم، اغريرث و پيران در توران افراسيابي استثناء هستند.
4. نوعشناسي يا تيپولوژي حكومت به روايت شاهنامه
4. حكومت پادشاهي، اعمّ از فرمانروايي بر ايران يا بر جهان، با آنكه ساختار جامعه كم و بيش يكسان ميماند، داراي انواع مختلفي است كه به طور خلاصه عبارتند از:
1. حكومت مطلقه شاه كه اين حكومت مطلقه خود به سه شكل كلّي مطرح شده:
1.1. حكومت عادلانه خدا محور
1.2. حكومت خودكامه و استبدادي
1.3. حكومت عادلانه با تقسيم قدرت به صورت ايالتي (فدرالي)
2. حكومت ملوك الطوائفي
3. حكومت به اصطلاح «كمونيستي» مزدك.
4.1. حكومت مطلقه شاه
4.1.1. حكومت عادلانه خدا محور16
چهار شاهِ اساطيري، كيومرث، هوشنگ، تهمورث، و جم (كتابهاي 1 تا 4)، بر جهان فرمان ميرانند و از ايشان با عناين «جهان كدخداي» يا «خديوِ جهان» ياد ميشود و از كتاب چهارم به بعد با عناويني مانند «شاهِ ايران زمين» (4، 196)، «شاهنشاه» (5، 45) يا «جهان شهريار» (6، 1115). اين چهار شهريار، مشروعيّت حكومت خود را از خداوند دريافت كردهاند: يزدان يار و ياور آنان است و از طريق سروش با آنان ارتباط برقرار ميكند؛ قدرت مذهبي و سياسي در دست شاه است؛ شاه به فرمان يزدان حكومت ميكند، در سرزمين خود عدالت را ميگسترد و عليه بدي ميجنگد. اين چهار جهانكدخداي اساطيري بيش از هر چيز ميكوشند كه فرهنگ ابتدائي عصر حجر را ارتقاء بخشيده و همچون پيامبران، انسان را به سوي خدا و تمدّن رهنمون كنند؛ فرايندي كه بعد توسّط چند شاه ديگر تداوم مييابد.
4.1.2. حكومت خودكامه و استبدادي
در اين نوع حكومت، ميل و اراده شاه قانون است، وي خود را نه در مقابل خداوند مسئول ميداند و نه در قبال زيردستانش. اين شكل حكومتي در شاهنامه به چند صورت ارائه شده است: در بخش اساطيري، نمونه اوّل آن را در حكوت جبّارانه و مستبدّانه ضحّاك ميبينيم (كتاب 5) كه با ابليس هم پيمان است و با كمك او پس از قتل پدر، ابتدا در گنگ دز هوخت (بيت المقدس». 5،341 به بعد) قدرت را در دست ميگيرد و سپس بر جهان حكومت ميراند. نمونه ديگر را در پادشاهي افراسياب، شاهِ توران، مشاهده ميكنيم (كتابهاي 8 تا 13) و در بخش نيمه تاريخي در پادشاهي استبدادي ارجاسپ، نواده افراسياب (كتاب 15). اين دو با ديوان همدستند و جادوگر (13، 123، 3 گ، 2123 و 2486: «جادو افراسياب»؛ 15، 520: «جادو ارجاسپ»).
هر چند اين سه حاكم مستبد به وساطتِ مشاوران نيك انديشي كه در اختيار دارند، گهگاهي در كشورشان عادلانه رفتار ميكنند، امّا خود شخصيتي متزلزل و ناپايدار دارند.17 در اين نوع حكومت، هرگونه مخالفت يا انتقاد خير خواهانهاي عليه شاه مستبد با مجازات اعدام مواجه ميشود: اغريرث به بردارش افراسياب به خاطر حكومت جبّارانه و غير عادلانه وي، هشدار ميدهد. امّا افراسياب اين هشدار را بيمعني ميداند و اغريرث را كه همواره به او وفادار بوده، با دست خود ميكشد. بنابراين جاي تعجّبي نيست كه در اين نوع حكومت، هيچ گونه قيامي از جانب مردم و يا خلع يد حاكم توسّط بزرگان و مردم به چشم نميخورد. هر سه شاهِ مستبد بايد به وسيله يك قدرت خارجي، يعني ايراني بر كنار گردند.18
در شاهنامه به انواع ضعيفتري از استبداد شاهي نيز برخورد ميكنيم، از آن جمله شاهاني كه معمولاً عادلانه فرمانروايي ميكنند، امّا گاه به گاه، راه خودكامگي در پيش ميگيرند و جبّارانه عمل ميكنند. در اين موارد، اغلب امكان خلع يد و يا اصلاح شاه بر اثر وساطت و خير خواهي بزرگان و آزادگان وجود دارد (نك: الف 3.2). جم ابتدا كاملاً عادلانه و براي سعادت مردم حكومت ميكرد، امّا بعد خود را خدا دانست و مستبدانه رفتار كرد و سرانجام بر اثر طغيان مردم و لشكريان بركنار شد. مثال ديگر، شاهنشاهي كيكاووس است (كتاب 12) كه توسّط ديو و ابليس از راه راست منحرف شده، امّا با وساطت سردار آزاده خود گودرز، توبه ميكند و باز به راه راست برميگردد، همين طور نوذر (كتاب 8)، گشتاسپ (كتاب 15). نمونههاي ديگر استبداد موقت را در حكومت بهمن (كتاب 16)، و در بخش تاريخي شاهنامه در پادشاهي يزدگرد بزه كار (كتاب 34)، قباد (كتاب 40)، هرمزد نوشيروان (كتاب 42) و شيروي (كتاب 44) ميبينيم.
4.1.3. حكومت عادلانه «شاهنشاهي» با تقسيم قدرت به صورت ايالتي يا به اصطلاح «فدرالي»
در اين نوع حكومت كه شامل فرمانروايي بر ايران و چند كشور مجاور آن است، شاهنشاه در رأس هرم قدرتِ كشوري و ايالتي قرار دارد. شاهان ايالتي ايراني و نيز متحدان غير ايراني شاه هر چند در حيطه حكومتي خود از نوعي خود مختاري و آزادي عمل برخوردارند، امّا تحت فرمان شاهنشاه هستند. شاهان ايالتي اغلب ايراني تبارند، مثل سام، زال يا رستم (شاه سيستان)، گودرز (شاه اصفهان)، گرگين (شاه خوزستان)، مهراب (كه از طرف پدر به ضحّاك نسب ميبرد، در عهد منوچهر، شاه كابل، ولي تابع سام است). از طرف ديگر، شاهان چند كشور مجاور نيز متحد شاهنشاه ايران هستند، مثل راي، مهراج و شنگل (شاهان هند و نيز ديگر رايان هند)، سرو، نعمان و منذر (شاهان يمن)، ساوه (خاقان چين و چندين خاقان ديگر)، شاهان ارمنستان، تركستان، هپتال و ندرتا قيصر روم. اينان همگي، مادام كه در كشورشان عادلانه حكومت ميكنند، از خود مختاري برخوردارند، در غير اين صورت، شاهنشاه ايران به درخواست مردم آنجا، در حكومت ايالتي دخالت ميكند، ولو با اعمالِ قدرت نظامي. شاهان ايالتي و متحدان غير ايراني، سالانه يا از روي رغبت هدايايي براي وي ارسال ميدارند و يا باژگزارند. در مواردي كه ايجاب كند، با سپاهيان خود در خدمت شاهنشاه قرار ميگيرند. ايشان در قبال تعهدات خود، از حمايت شاهنشاه ايران هر زمان كه نياز داشته باشند، برخوردار ميگردند، مثلاً در ايّام قحطي يا فاجعههاي طبيعي و يا هنگامي كه مورد تجاوز دشمن قرار گيرند. بعضي از شاهان ايالتي و پهلوانان ايراني و همچنين شماري از موبدان و بخردان به عنوان مشاور به شاه خدمت ميكنند و وي به آنها وظائفي در امور كشوري محوّل ميكند. در اين نوع حكومتي، بزرگان و آزادگان ايراني از وظائف و حقوق خاصي برخوردارند (نك: الف 3.2).
در بخش اساطيري شاهنامه، به جز مستبداني چون ضحّاك وافراسياب، بقيّه شاهان هر چند قدرت مركزي را به طور مطلق در دست دارند، امّا با داد و دهش حكومت ميكنند. شاهنشاه معتقد به پروردگار است و اشاعه دين و گسترش عدالت، بخش مهمي از حكومت او را تشكيل ميدهد، با اين حال از زمان جم به بعد، موبدان تشكيلاتي مستقل از حكومت شاه دارند كه در رأس آن موبد موبدان (و گاهي هم شاه) قرار دارد. در بخش نيمه تاريخي، گشتاسب و اسفنديار براي اشاعه دين زردشت، دست به جنگهاي مذهبي زده و عليه مهركيشان (آيين ميترايي) در ايران و توران ميجنگند (كتاب 15). در بخش تاريخي شاهنامه هم شماري از شاهان خود را حامي و پاسبان دين ميدانند.
در شاهنامه اين نوع حكومت، يعني شاهنشاهي ديندار، بيشتر ديده ميشود و فردوسي نمونههاي متعدّدي از آن را نقل كرده است. مثلاً شاهنشاهي فريدون (كتاب 6)، منوچهر (كتاب 7)، نوذر (كتاب 8)، زو (كتاب 9)، گرشاسپ (كتاب 10)، كيقباد (كتاب 11)، كيكاوس (كتاب 12)، كيخسرو (كتاب 12)، لهراسپ (كتاب 14)، گشتاسپ (كتاب 15)، بهمن تا دارا (كتابهاي 16 تا 19)، اردشير بابكان (كتاب 22) و اعقاب وي (كتابهاي 23 تا 28)، شاپور ذوالاكتاف (كتاب 29) و اعقاب او (كتابهاي 30 تا 33)، بهرام گور و فرزندان و نوادههاي او (كتابهاي 35 تا 39) انوشيروان (كتاب 41) و با دينداري محدودتري، پادشاهي بقيه شاهان ساساني (كتابهاي 42 تا 50).
4. 2. حكومت ملوك الطّوائف
برخلاف صور حكومتي ذكر شده كه اِعمال قدرت از مركز صورت ميگيرد، در حكومت اشكانيان اين مركزيت وجود نداشت و حكومت فقط ايالتي و طايفهاي بود، يعني «ملوك الطوائفي» روايت شاهنامه در خصوص تعداد اين «طوائف» و شكل حكومتي هر منطقه بسيار كوتاه است: 15 بيت از 20 بيت (21، 42 تا 61). فردوسي درباره اشكانيان چيزي بيش از چند نام پيدا نكرده بوده است:
نه در نامه خسروان ديدهام 26. 61: از ايشان به جز نام نشنيدهام
فقط روايت مربوط به اردوان حاكم شيراز و اصفهان و نيز داستان فرماندارش بابك در فارس مشروحتر نقل شده است، جمعا 371 بيت (21، 59 تا 430). بر پايه اين دو روايت ميتوان استنتاج كرد كه در هر يك از اين ايالتها، گونهاي حكومت شاه محور رايج بوده است كه ميتوان آن را نمونه كوچكي از حكومت پادشاهي باتقسيم قدرت به صورت شهري قلمداد كرد.
4. 3. حكومت به اصطلاح «كمونيستي» مزدك
در شاهنامه، در مقابل انواع حكومتي كه قبلاً عنوان گرديد، تنها يك مدل مينياتوري از حكومت به اصطلاح «كمونيستي» به سبك مزدك قرار داده شده است. فردوسي هر چند داستان مزدك و طريقت وي را در عهد پادشاهي قباد آورده (40، 209 به بعد)، ولي نتايج فاجعه بار يك چنين «اجتماع بيطبقه» را نه در زمان قباد نشان داده است و نه در دوران انوشيروان (كتاب 40 و 41)، بلكه پيش از آنها، يعني در كتاب بهرام گور (35 ب، 354 تا 450) و آن هم بر مبناي تشكيلات اداري يك روستا آورده، بيآنكه به مزدك و آيين او اشارهاي بكند. خلاصه داستان چنين است: بهرام ضمن گردش به دور كشورش براي تنبيه اهالي يك روستاي آباد كه در رفاه كامل به سر ميبرند و (شايد به همين دليل) به شاه، توجّه لازم را معطوف نداشتهاند، به توصيه يكي از مشاورانش دستور ميدهد كه نظام اداري روستا را تغيير دهند. بر اساس اين فرمان كه در آغاز همه را شاد ميسازد، اهالي روستا از هر نظر برابر اعلام ميگردند (حال چه جوان يا پير، دانا يا نادان)، و نيز مالكيت خصوصي، ازدواج و هر گونه برتري فردي و اجتماعي و صلاحيّت بيشتر و حتي مشروعيّت اداري كدخدا از ميان برداشته ميشود. نتايج اين نظام جديد در روستا فاجعهانگيز است: هرج و مرج، دزدي و قتل. ديري نميپايد كه روستا به دست اهاليش ويران گرديده و از سكنه خالي ميشود. بدين ترتيب، مجازات شاهانه تحقّق مييابد. واضح است كه فردوسي اين نوع نظام اداري و اجتماعي را مطلقا مردود ميداند.
(ب) مشروعيّت حكومت
2. فرّ
3. آموزش و دانش (راي و خرد)
4. افسون و جادو
1. فرّ (در فرس باستان: فرنَه، به زبان اوستايي: خورِنَه)19
فردوسي در شاهنامه بين سه نوع فرّ تمايز قائل است كه هر يك ميتواند به تنهايي يا با هم موجب تقويت ادعاي حكومت يا باعث مشروعيّت آن گردد، بدين ترتيب:
(1) فرّ كياني / فرّ شاهي / فرّ شاهنشاهي
(2) فرّ ايزدي
(3) فرّ موبدان
1.1. فرّ شاهي
نسب شاهي داشتن يا اصل موروثي بودن پادشاهي در سنّت حكومتي ايران قبل از اسلام ـ و به همين ترتيب در روايت شاهنامه ـ نقش محوري دارد. شاهزادگاني كه با استناد به «فرّ شاهي» مدّعي حكومت ميگردند، اين ادّعاي خود را يا بر اين پايه استوار ميكنند كه فرزند ارشدِ شاه و يا از نسل يك شاه هستند و بنابراين حكومت را به ارث ميبرند. حتي حكّام مستبدي مثل ضحّاك و افراسياب، مشروعيّت پادشاهي خود را اولاً بر اساس نسب شاهي خود توجيه ميكنند و ثانيا با اِعمال زور و ايجاد خفقان در جامعه، حكومت را به دست ميگيرند.
1.1.1. فرّ شاهي به مفهوم موروثي بودن حكومت، شامل حال كليّه شاهزادگان شده و در واقع تعلّق شاهزاده را به گروه بزرگان تضمين ميكند، ولي به تنهايي نميتواند شرط كافي براي مقبوليّت ادعاي شاهي باشد.20 مثلاً ماجراي سلم و تور كه اوّلي بر پسر ارشد بودن خود تكيه ميكند و ديگري خود را به دليل برتري در رزمآوري لايق وليعهدي ميداند، امّا پدرشان فريدون، انتخاب بر پايه اصل جامع الحاظ بودن صلاحيّت را مُرَجّح دانسته و بر وليعهدي ايرج راي ميدهد كه صلاحيّتش از هر لحاظ بيشتر است. لزوم صلاحيّت بيشتر در مورد جانشيني نوذر نيز مطرح ميشود: بزرگان، ادّعاي طوس و گستهم، فرزندان نوذر، را با آنكه از فرّ شاهي برخوردارند، به دليل عدم كفايت صلاحيّتشان رد ميكنند و زو طهماسب را كه نسبش به فريدون ميكشد، به شاهي بر ميگزينند، چون مضاف بر فرّ شاهي «زور كيان داشت و فرهنگ گو». زال آزاده در جمع بزرگان، دلائل مربوط به ردّ ادّعاي طوس و گستهم و نيز معيارهاي انتخاب شاه نو را به اين شرح بيان ميدارد (كتاب زو):
كه دارد گذشته سخنها بياد 9، 4 ببايد يكي شاه خسرونژاد
سپاه است و گُردان بسيار مر 6 اگر داردي طوس و گستهم فر
به تخت بزرگي نباشد سزاي 7 هر آن نامور كو نباشدش راي
ببايد يكي شاه پيروز بخت 8 نزيبد بريشان همي تاج و تخت
بتابد ز گفتار او بخردي 9 كه باشد بدو فرّه ايزدي
يكي شاه، زيبايِ تختِ بلند 10 ز تخم فريدون بجستند چند
مثالهاي ديگر: بزرگان و لشكريان براي جانشيني گرشاسپ زو كه فرزند پسر ندارد، بار ديگر در خلأ قدرتي كه به اين علّت بهوجود آمده، كيقباد را كه از نژاد فريدون است، ميجويند و تخت شاهي را بدو ميسپارند (10، 154 به بعد). در دوران حكومت قباد ساساني كه از روي حسادت و ترس، سردار توانمند واستاندار وجيه المله و وفادار خود سوفراي را ناجوانمردانه دستگير و به قتل رسانده است، مردم غمگين و خشمناك ميشوند و عليه قباد قيام ميكنند (40، 105 تا 122؛ نك: 42، 1659 تا 1662)
همي هر كسي كرد ساز نبرد 40، 114 بر آشفت ايران و برخاست گرد
سپس لشكريان، با ناديده گرفتن فرّ شاهي قباد، او را به زنجير ميكشند و برادرش جاماسپ را به شاهي برميگزينند:
قبادش همي پروريده بناز 40، 120 كه كهتر برادر بد و سرفراز
به شاهي بر او آفرين خواندند 121 ورا برگزيدند و بنشاندند
ز فرّ و نژادش نكردند ياد 122 به آهن ببستند پاي قباد
بنابراين، فرّ شاهي به تنهايي براي مشروعيّت حكومت، كافي نيست.
1.1.2. در چهارچوب اصل موروثي بودن حكومت، تملّكِ اسباب و نمادهاي قدرت شاهي در تأكيد ادّعاي حكوت نقش مهمّي ايفا ميكند.21 اين نمادهاي شاهي، نه تنها موجب تقويت مشروعيّت حكومت ميگردد، بلكه يكي يا تعدادي از آنها ميتواند اين مشروعيّت را پايهگذاري كند (نك: 10، 266 به بعد 12، 12 به بعد). مهمترين اين اسباب و نمادها عبارتند از: تخت شاهي، تاج، انگشتري و مُهر (6، 300، 1121 به بعد)، درفش فريدون (7، 1166 به بعد) يا درفش كاوياني، گرز فريدون (گرزه گاوسر 5،2؛ 83 به بعد؛ 7، 1165) و گنج.
در كنار دارا بودن فرّ شاهي و اسباب و نمادهاي شاهي، احراز حكومت به فرمان يزدان، يعني داشتن فرّه ايزدي، در مشروعيّت حكومت، نقش تعيين كننده دارد:
1. 2. فرّه ايزدي
1.2.1. همانطور كه گرِگوران در پژوهش خود در مورد «مشروعيّت مذهبي حكومت شاهان هخامنشي» عنوان كرده، حكومت بر اساس فرمان اهورا مزدا، از زمان داريوش بزرگ به بعد، يكي از مهمترين منشورهاي حكومتي ايران باستان بوده است.22 بازتاب ادبي اين مطلب را در بخش اساطيري شاهنامه به صورت «فرّايزدي» مشاهده ميكنيم، مثلاً در داستان هوشنگ:
به داد و دهش تنگ بسته كمر 2، 5 به فرمان يزدان پيروزگر
در بخش اساطيري، چندين شاه به فرمان يزدان حكومت ميكنند و همين امر موجب «تابش نور ايزدي» از چهره آنان ميگردد كه در عين حال، دالّ بر مشروعيّت حكومتشان نيز هست (نك: الف 4.1.1 حكومت عادلانه خدا محور).
شرايطي كه موجب دريافت فرّايزدي ميشود، عبارت است از:
ايمان به يزدانِ نيك و ستايش او (دينداري)
مبارزه عليه بدي (ظلم و استبداد)
پاي بندي به اصل دادگري و نيكي و حكومت بر پايه عدالت اجتماعي (داد و دهش)
كيومرث، اوّلين شهريار جهان، فقط از فرّ ايزدي برخوردار است، هوشنگ، جم و منوچهر به هنگام به دست گرفتن قدرت، هم داراي فرّ شاهي و هم فرّ ايزدي هستند. تهمورث و فريدون، كه از فرّ شاهي برخوردارند، فرّ ايزدي را در حين حكومت دريافت ميكنند. تهمورث آن را پس از گذراندن يك دوره زهد و سلوك وتزكيه كامل نفس، كسب ميكند:
كه تابيد از او فرّه ايزدي 3، 26 چنان شاه پالوده گشت از بدي
و فريدون به خاطر حكومت عادلانهاش. شاپور ذوالاكتاف، شاه ساساني، هر چند از فرّ ايزدي برخوردار نيست، امّا به هنگام احراز حكومت، آنچنان فرّي از او ميتابد كه گويي فرّ ايزدي است:
بر او سايه رايت و بخردي است 29، 10 تو گفتي همي فرّه ايزدي است
فرّ ايزدي ميتواند بر اثر استبداد و يا حكومت غير عادلانه خاموش و تيره گردد، مثلاً در مورد جم:
پديد آمد از هر سويي جنگ و جوش 4، 187 از آن پس برآمد ز ايران خروش ...
به كژي گراييد و نابخردي 190 بر او تيره شد فرّه ايزدي
1.2.2. جالب اينكه در شاهنامه در مقابل فرّ ايزدي، ضدّ آن نيز ارائه شده است، يعني نشان پليدي و خباثت در چهره يا بر اعضاي بدن شاه بيدادگر. اين خصلت را در شاهاني ميبينيم كه با اهريمن همدستند. در ميان شاهان اساطيري كه حكومتي مستبدانه و جبّارانه دارند، شاهاني داريم مانند ضحّاك ماردوش و افراسياب هولناك. فردوسي در مقابل اين چهرههاي خبيث، چهره شاهان اساطيري را كه از پرتو فرّ ايزدي برخوردارند، به خورشيد تابان و يا زيبايي ماهِ تابنده تشبيه ميكند، مثل كيقباد كه چهرهاش مانند ماه تابان است و همينطور شاهاني كه از نسل او هستند (10، 182؛ 13، 334 به بعد). بدين ترتيب، فرّ ايزدي از بُعد زيباشناختي نيز برخوردار است. فردوسي در مورد كيومرث چنين ميگويد:
به خوبي چو خورشيد، برگاه بود 1، 12 به گيتي درون شاه سي سال بود
و همينطور درباره جم:
نشسته بر او شاهِ فرمانروا 4، 51 چو خورشيد تابان ميان هوا
حُكّام مستبد (نك: الف 4.1.2.) فاقد پرتو زيبا يا پرتو نيك هستند كه خاصّ شاهان با داد و دهش است (نك: الف 4.1.1. و 4.1.3). امّا همانطور كه گفته شد، زيبايي شاه دادگر به محض آنكه از راه راست منحرف گردد و بدانديشي را در پيش گيرد و يا به دروغ متوسّل شود، به تيرگي ميگرايد (4، 51)؛ اين را از زبان شاپور اردشير بشنويم:
بد انديش هرگز نگيرد فروغ 22، 574 رخ پادشا تيره دارد دروغ
(بگذريم از اينكه سعدي بدي را ذاتي و موروثي ميداند: پرتو نيكان نگيرد آن كه بنيادش بد است).
1.2.3. بنا به شواهد متعدّدي كه در شاهنامه آمده است، فردوسي براي يزدان پرستي شاه ارزش بسيار قائل شده، زيرا به عقيده وي از راه دينداري است كه ميتوان به عدالت اجتماعي براي همگان رسيد:
كه چون بنگري مغز داد است دين 22، 569 چه گفت آن سخن گوي با آفرين
چه در روايت شاهنامه و چه از ديدگاه فردوسي، معيار «عدالتِ اجتماعي» (داد و دهش») در رابطه با «فرّ شاهي» و «فرّ ايزدي» در سه بُعد نقش محوري مييابد: يك نقش محوري در سه بعد پيدا ميكند، يعني بعد سياسي، اخلاقي و زيباشناختي. فردوسي از حكومتي كه بر پايه عدالت اجتماعي يا به عبارت وي بر پايه «داد و دهش» استوار است، ستايش ميكند و از نظر او فقط شاه دادگر، زيبايِ تختِ بلند و در خور تاج و گاه است (9، 10).23
1.2.4. مشروعيّت حكومت به شاهاني كه به هنگام احراز حكومت، داراي فرّ ايزدي هستند، از قبل عطا شده است. در موارد ديگر، فرّ ايزدي به شاهي عطا ميشود كه ديندار و عادل بوده، به داد و دهش پرداخته و عدالت اجتماعي را برقرار كرده باشد. «دينداري و عدالت» در شاهنامه نه تنها زير بناي مشروعيّت پادشاهي خدا محور و شاهنشاهي عادلانه فدرالي را تشكيل داده، بلكه خود محور اصلي اين نوع حكومت است: مثلاً پادشاهي جم (4، 4 به بعد)، فريدون (6، 4 به بعد و 36 به بعد)، منوچهر (7، 9 به بعد و 16 به بعد)، زو (9، 19 به بعد)، كيقباد (11، 209 به بعد)، كيخسرو (13، 21 به بعد)، گشتاسپ (15، 25 به بعد)، اسكندر (20، 32 به بعد)، اردشير بابكان (22، 5 به بعد)، شاپور اردشير (22، 8 به بعد)، اورمزد شاپور (23، 5 به بعد) و اعقاب او، شاپور ذوالاكتاف (29، 10 و 641 به بعد)، انوشيروان و ديگران. فردوسي از شاهان عادل به نيكي ياد ميكند و آنان را «شاه با داد و يزدانپرست»، «شاه با داد و دهش» يا «شاه با داد و بخشش» و نيز «شاه با داد و آرام» ميخواند.
1.2.5. آين آخرين عنوان، يعني شاه با «داد و آرام» جنبههاي مهم ديگري را نيز در بر ميگيرد: «ايمني»، «آرامش (صلح)» و «شادي». شاه دادگستر به همان اندازه كه به عدالت اجتماعي توجّه دارد، بايد «امنيّت»، «آرامش» و «خوشي» را براي همه افراد جامعه تضمين كند. فردوسي به كرّات به اين جنبهها اشاره ميكند، مثلاً در گزارش اردشير بابكان به بزرگان كشورش:
نهان كردن كيش آهرمني 22، 457 شما را خوشي جستم و ايمني
(مقايسه شود با 22، 5 به بعد)
تن زيردستان به رنج آورد 22، 567 اگر پادشاه، آز گنج آورد
و گر چند بر كوشش رنج او 577 كجا گنج دهقان بود، گنج او
به بر آورد نيز رنج ورا 578 نگهبان بود شاه گنج ورا
1.3. فرّ موبدي
1.3.1. دين در عهد اوّلين چهار شاه اساطيري، هنوز سازمان و تشكيلاتي ندارد. اين چهار شاه، زيردستان خود را همچون پيامبران به يزدانپرستي رهنمون ميسازند. مراحل بعد از لحاظ تاريخ تكوين اديان اهميّت دارد. جم به هنگام بر تخت نشستن، خود را نه تنها پادشاه جهان، بلكه موبد نيز مينامد:
جهان سر به سر گشت او را رهي 4، 3 كمر بست با فرّ شاهنشهي
همم شهرياري و هم موبدي 6 منم گفت، با فرّه ايزدي
منوچهر از هر سه فرّ برخوردار است. وقتي قدرت را در دست ميگيرد، ميگويد:
همم بخت نيكي و دستِ بدي است 7، 7 همم دين و هم فرّه ايزدي است
و بزرگان كشور، حكومت جهاني وي را با كلمات زير به رسميّت ميشناسند:
همان تاج و هم فرّه موبدان 7، 28 ترا باد جاويد تخت ردان
فرّ موبدي، هر چند خود تعيين كننده مشروعيّت حكومت نيست، امّا ـ همانند فرّ شاهي ـ موجب تقويت آن ميگردد. هر چند دينداري يك شاه الزاماً موجب اعطاي فرّ ايزدي بدو نيست، امّا موجب مقبوليتش در جامعه ميگردد. در شاهنامه شاهان بسياري حكومت خود را بر پايه دينداري و دين گستري استوار كردهاند، مثل كيومرث، هوشنگ، تهمورث، جم، فريدون، منوچهر، كيخسرو، لهراسپ، گشتاسپ، داراب، اردشير بابكان، شاپور، اورمزد، بهرام اورمزد، شاپور دوالاكتاف، انوشيروان و چند تن ديگر.
1.3.2. نقش پيامبرانه شاه آن طور كه در عهد اوّلين چهار شاه اساطيري به چشم ميخورد، در واقع با حكومت ضحّاك دگرگون ميشود. او با ابليس هم پيمان است و خود را مقيّد به دين ايزدي نميداند (مقايسه شود 5 ، 42). لذا نقش رهبري مذهبي كه در كتاب چهارم در دست موبدان و جم قرار داشت، از كتاب ضحّاك به بعد عملاً به موبدان تفويض گرديده است.24 با جدايي دين از حكومت، دين از تشكيلات خاص خود برخوردار ميشود و اين امر تا پايان شاهنامه پا برجا ميماند.
جدايي دين از حكومت درواقع، يكي از ويژگيهاي حكومت شاهنشاهي فدرال است (الف 4.1.3). اينكه گاهي يك شاه كه دينداري و عدالت را محور برنامه حكومت خود قرار داده است، خود در رأس هرم مذهبي قرار ميگيرد، به منزله تداخل تشكيلات ديني و حكومتي نيست. جم، فريدون، منوچهر، گشتاسب و يا اردشير بابكان با دين گستري خود درواقع از رسالت موبدان حمايت ميكنند.25 اينان و نيز بقيه شاهان اغلب از موبدان خود راهنماييهاي اخلاقي و سياسي لازم را دريافت ميكنند، به خصوص در بخش تاريخي شاهنامه، مثل شاپور اردشير (22، 26)، بهرام بهرام (25، 4 به بعد)، شاپور ذوالاكتاف (29، 10 به بعد و 592 به بعد)، قباد و نوشيروان (40، 333) و تعدادي ديگر.
فردوسي، موضوع جدايي دين از حكومت را در نصايح اردشير بابكان به پسرش شاپور به روشني بيان، ولي تأكيد ميكند كه دين و حكومت بايد همچون دو برادر نسبت به يكديگر نقش حمايت كننده داشته باشند:
برادر شود پادشاهي و دين 22، 559 چو بر دين كند شهريار آفرين
نه بي دين بود شهرياري به جاي 560 نه بي تخت شاهي بود دين به پاي
بر آورده پيش خرد تافته 561 دو بنياد يك بر دگر بافته
نه بي دين بود شاه را آفرين 562 نه از پادشا بي نياز است دين
تو گويي كه در زير يك چادرند 563 چنين پاسبانان يكديگرند
دو انباز ديديمشان نيكساز 564 نه آن زين، نه اين زان بود بي نياز
2. آموزش و دانش (راي و خرد)
2.1. در آيين حكومتي ايران، به ويژه در دو نوع حكومت عادلانه (الف 4.1.1. و 4.1.3)، «خرد و راي» از اهميّت بسياري برخوردار است. لذا آموزش شاه و مردم براي كسب دانش و هنر و اصولاً بخردي، نوعي ضرورت يا وظيفه فردي و جمعي تلقّي ميگردد.26 نظر فردوسي نيز چنين است. وي مثالهاي متعددي دالّ بر اين ضرورت ارائه داده است. آموزش نه تنها براي قشر درباري كه در هر حال از امتيازات مادي فراواني بهرهمند است، بلكه براي تمام اقشار جامعه از پير و جوان، ضروري اعلام گرديده است. اندرز اردشير بابكان به مردم شاهد اين مطلب است:
اگر زيردستيد، اگر شهريار 22، 468 دگر آنكه دانش مگيريد خوار
اگر جان همي خواهي افروختن 487 زماني مياساي از آموختن
و يا از زبان شاپور ذوالاكتاف:
هم آموزش مرد برنا و پير 29، 647 ببايد خرد شاه را ناگزير
2.2. آموزش لازم براي شاه
در آموزش شاهزاده يا شاه به اين امر كاملاً توجّه ميشود كه با دانش زمان خود مجهّز و از خرد و راي برخوردار شود و بر سنن و تاريخ گذشته ايران نيز به خوبي آگاهي داشته باشد، موضوعي كه فردوسي اغلب بدان اشاره ميكند، مثلاً در كتاب زو:
كه دارد گذشته سخنها به ياد 9، 6 ببايد يكي شاه خسرونژاد
به روايت شاهنامه، آموزش شاه در سطوح مختلفي انجام ميشود. فردوسي، همانطور كه قبلاً ذكر شد، بالاترين ملاك مشروعيّت حكومت را در «برتري» و «صلاحيّت بيشتر» ميداند، لذا به آموزش همه جانبه شاه با نظري بسيار مثبت نگاه ميكند. فقط اوّلين شاه اساطيري است كه در پرتو فرّ ايزدي از حكمت وفرهيختگي پيامبر گونهاي برخوردار است، بقيّه شاهان بايد صلاحيّت رهبري و برتري سياسي و نظامي خود را از طريق آموزش كسب كرده باشند، به عبارت ديگر: فقط از طريق آموزش همه جانبه و مخصوص رتبه شاهي است كه ميتوان برتري اخلاقي، سياسي، اقتصادي و نظامي را احراز كرده و براي حكومت يك برنامه منسجم را ارائه داد. قبل از پرداختن به اين موارد، به يك جنبه مهمّ ديگر از آموزش شاهي توجّه ميكنيم، كه شامل تربيت شاه در دوران كودكي و نوجواني است:
2.2.1. تربيت
شاه بايد آيينهاي حكومت، وظائف و تشريفات درباري و همچنين مهارت و كارآمدي در امور اخلاقي، سياسي، اقتصادي و نظامي را در سنين كودكي و نوجواني، هم در خانواده و هم نزد بهترين آموزگاران جامعه فراگيرد. در شاهنامه نقش آموزگاران و به ويژه نقش پدر به عنوان مربّي و تربيت كننده، از اهميّت ويژهاي برخوردار است. كيومرث راه و روش حكومت را خود به نوهاش هوشنگ ميآموزد و او را آماده جانشيني خود ميكند (1، 56 تا 61)؛ تهمورث به وسيله دستورش «شيداسپ» آموزش ميبيند (3، 25)، فريدون شخصا سه پسرش را كه از تربيتي كامل بهرمند شدهاند، به آزمون ميكشد و سرانجام ايرج را كه از هر نظر داراي صلاحيّت بيشتري است، به جانشيني خود بر ميگزيند (6، 202 تا 320). پس از قتل ايرج به دست برادرانش، فريدون نوه خود منوچهر را براي جانشيني تربيت ميكند و آموزشهاي لازم را به او ميدهد و پس از آنكه بر دو عموي بد كُنش پيروز ميگردد، تخت شاهي را به او واگذار ميكند (6، 620 به بعد، 1125 به بعد)؛ رستم منش پهلواني و آزادگي، آيين بار و نيز فنون رزم و بزم را به شاهزاده سياوش همچون فرزند خود ميآموزد (512، 81 تا 95). اردشير بابكان بهترين آموزش را هم نزد نيا و هم پيش آموزگارانش فرامي گيرد (20، 117 به بعد).
فردوسي، مثالهاي بارزي در مورد اينكه ممكن است هر پدري صلاحيّت تربيت فرزندش را نداشته باشد، نيز ارائه داده است: به خواسته بزرگان كشور، شاهزاده جوان بهرام گور را براي آنكه خوي بد و مستبدانه پدرش يزدگرد بزهكار را تجربه نكند و سرمشق خود قرار ندهد، از خانه پدري دور ميكنند و براي تربيت به مُنذِر، شاه يمن ميسپارند (34، 45 تا 228).
به سبب اهميّت بسياري كه امر آموزش و پرورش براي شاهان دارد، فردوسي، برنامه تعليم و تربيتي را كه منذر براي بهرام گور در نظر گرفته است، مشروحا نقل ميكند (80 بيت). برنامه تربيتي و آموزشي كه در چندين سال توسّط هيأتي بين المللي كه شامل دايگان و مربّيان و آموزگاران برگزيده از كشورهاي مختلف است، در برگيرنده تقريبا تمام مراحل رشد بدني و معنوي شاهزاده و نيز همه بخشهاي علوم، هنر و مهارتهاي آن روزگار، حتي آموزش زبانهاي خارجي و نيز آموختن راه و رسم زناشويي و كنيزپروري (34، 87 تا 167).
قباد براي تربيت پسرش انوشيروان، او را به فرهنگيان ميسپارد:
يكي كودكي شد دلير و سترگ 40، 198 برين گونه تا گشت كسري بزرگ
چنان تازه شاخ برومند را 199 به فرهنگيان داد فرزند را
به طور كلّي، مهمترين مواد آموزش ويژه شاه، عبارتند از: مراسم و آيينهاي درباري؛ سنن و آيينهاي ملّي و مذهبي؛ لشكر آرايي و فنون رزمآوري و شهسواري، كين آوري و مبارزه تن به تن و پهلواني در جنگ (منجمله جنگ عليه اژدها، شير و مانند آن)؛ مراسم جشن و شادي در آيينهاي ملّي و ديگر مناسبتها؛ مراسم سوگ؛ دانش و فنآوري: حكمت، تاريخ، طب، ستارهشناسي و ديگر زمينههاي دانشمندي؛ هنرها: سواركاري، شكار؛ ورزش: چوگان، تيرزني؛ افسون و غيره. تسلّط بر اين مواد و نيز آگاهيهاي حاصله از تجربيات فردي و دانش تاريخي، ضامن برتري شاه و مشروعيّت حكومت وي خواهد شد.27
بخش مهمي از تعليم و تربيت شاهي به كسب برتري در امور كشوري و نظامي تخصيص دارد، كه اينك بدان ميپردازيم:
2.2.2 برتري سياسي و نظامي
شاهاني كه داراي چنين خصلتي هستند، در شاهنامه از ارج فراواني برخوردارند. شرح آبادانيها، اندرزها و آموزشهايي كه به زيردستان خويش ميدهند و نيز شرح لشكركشيهاي موفقيّت آميزشان، بخشهاي وسيعي از متن را به خود اختصاص ميدهد. در بخش اساطيري هر چند كاركردها و جنگآوري اوّلين چهار شاه اساطيري به طور خلاصه بازگو ميشود، امّا كارنامه شاهنشاهاني مانند فريدون، منوچهر، كيكاوس، كيخسرو، و در بخش نيمه تاريخي، پادشاهي بهمن، و در بخش تاريخي، داستان اسكندر و اردشير بابكان، شاپور ذوالأكتاف، بهرام گور، نوشيروان و شماري ديگر بسيار مشروح است. همچنين، كارنامه پهلوانان و قهرمانان اصلي شاهنامه مفصّلاً و با جزئيات فراوان نقل گرديده است، به طور مثال: قهرمانيهاي سام، زال، قارن، به خصوص رستم، و رزم آوريهاي گودرز، گيو، بهرام چوبين، يا دلاوريهاي شاهزادگاني مثل طوس، گستهم، فريبرز، اسفنديار.
فردوسي با توجه به اهميّتي كه صلاحيّت سياسي و برتري نظامي يك شاه در حكومت دارد، به طور نمونه جزئيات بسياري از زندگي خصوصي و نحوه حكومتي كاووس را در زمينههاي متفاوتي نقل كرده و نشان ميدهد كه حكومت شاهاني مانند كاووس كه از صلاحيّت سياسي و نظامي كمتر برخوردارند، چه فجايعي را براي مملكت به بار ميآورد. فردوسي به كرّات نشان ميدهد كه كاووس، شاهي دمدمي مزاج، از لحاظ رهبري كشور، چه از نظر سياسي و چه از نظر نظامي، بيلياقت و ضعيف و ناتوان است (مثلاً جنگ مازندران، جنگ هاماوران، حمله سهراب)، تا حدّي كه بزرگان كشورش حتّي او را «ديوانه» ميخوانند: كاووس بر رستم خشم ميآورد و او از كاووس ميرنجد. بزرگان از گودرز ميخواهند كه بين اين دو ميانجيگري كند و به او ميگويند:
وزين در سَخُن ياد كن نو به نو 12 ث، 547 به نزديك اين شاه ديوانه شو
سپس گودرز ميكوشد رستم را با اين سخنان آرام كند:
به تندي، سخن گفتنش نغز نيست 12 ث، 583 تو داني كه كاووس را مغز نيست
حتّي سهراب 14 ساله كاووس را متّهم به عدم صلاحيّت نظامي ميكند و ميگويد:
كه در جنگ شيران نداري تو پي 12 ث، 866 چرا كردهاي نام كاووس كي
از ديدگاه فردوسي، ارائه يك برنامه حكومتي منسجم، نشانهاي از صلاحيّت يك شاه براي احراز قدرت است.
2.2.3. برنامه حكومتي
در شاهنامه بسياري از شاهان به مناسبت احراز قدرت به بزرگان كشور بار داده، طيّ مراسمي بر تخت مينشينند، به دست خود تاجگذاري ميكنند و ضمن آن اغلب برنامه حكومتي خود را ارائه ميدهند. بزرگان كشور هم متعاقبا و متقابلاً حكومت شاه جديد را با آفرينگويي به رسميّت ميشناسند: «بزرگان بر او آفرين خواندند» (9، 15 به بعد؛ مقايسه شود با 7، 4 تا 26؛ 13، 19 به بعد). اين مراسم كه در جمع مِهان (و گاهي هم كِهان) برپا ميشود، اغلب جنبه آييني دارد.
در برنامه حكومتي شاهان اساطيري كه داراي فرّ ايزدي هستند، آباداني جهان جاي ويژهاي دارد. در برنامه حكومتي اكثر شاهاني كه پس از ضحّاك به قدرت ميرسند، نيز تعهد راسخ بر عدالت گستري و پافشاري در مبارزه عليه بدي گنجانده شده است. فردوسي كه مراسم احراز قدرت و ارائه برنامه حكومت شاهان را اغلب در اوّل هر كتاب منعكس كرده،28 ضمن نقل روايت، با نهايت دقّت مراقب است كه آيا شاه آنچه را كه به هنگام تاجگذاري به مردم قول داده، به مرحله عمل درآورده و با داد و دهش حكومت كرده است يا نه. وي شاهاني را كه فاقد برنامه حكومتي هستند، آلت دست درباريان و يا لشكريان قلمداد ميكند: مثل نوذر، قباد، كيكاووس، يزدگرد بزهكار، يزدگرد نوشيروان، خسرو پرويز، شيروي و چند تن ديگر.
يكي ديگر از جنبههاي برتري سياسي و نظامي و مشروعيّت شاه، كه از طريق آموزش كسب ميشود، دارا بودن قواي فوق طبيعي است. امّا فردوسي در شاهنامه بيان نميكند كه اين قابليّت چگونه كسب ميشود.
3. افسون و جادو
3.1. اكثر شاهاني كه فرّ ايزدي دارند، از نيروي افسون نيز برخوردارند و از آن در مبارزه عليه بدي و نيروهاي اهريمني استفاده ميكنند. اين نوع افسون، دانش فني شاه را نيز دربر ميگيرد (به قول آلماني زبانها: افسون سفيد در مقابل افسون سياه). هوشنگ به افسون، آهن را از سنگ استخراج ميكند (2، 20 به بعد). تهمورث با افسون، اهريمن و ديوان را مهار ميكند، از اهريمن سواري ميگيرد و از ديوان كار ميكشد و خط ميآموزد (3، 27 به بعد). فريدون براي آهنگران گرزه گاو سر را طرّاحي ميكند (5، 286 به بعد) و نقشه برادرانش را كه قصد جانش را كرده بودند، نيز به نيروي افسون خنثي ميسازد (5، 319 به بعد). فردوسي ضمن نقل افسونگري شاهان نيك، جادوگري شاهان مستبد و ساحرين همدستشان را نيز به نمايش درميآورد، مثلاً: ضحّاك و افراسياب (12، 23) و شاه مازندران (12، 122). بعضي از شاهان نسبتا فرهيخته مانند سرو شاه يمن، از افسون سياه يا جادو بهره ميگيرند (6، 208 به بعد). سرو در مراسم خواستگاري پسران فريدون از دخترانش، دست به جادو ميزند، امّا سه پسر فريدون كه افسونگري را از پدرشان آموختهاند، از آن به عنوان ضدّ جادو يا «افسون گشاي» استفاده ميكنند (6، 202 تا 215). همچنين لشكرياني مثل بازور با جادوگري خويش به افراسياب درجنگ عليه ايران كمك ميكند (13 ب، 355 به بعد و 384). و يا زن جادويي كه به دستور شاه مازندران سعي ميكند در هفت خوان، رستم را بفريبد (12، 415 به بعد) يا ساحره ديگري كه دستيار سودابه است (12 د، 419 به بعد) و چندتن ديگر.
3.2. قابليت ديگري كه در كنار افسون و جادو قرار دارد، قدرت پيشگويي بعضي از شاهان، ستاره شناسان و موبدان و دانايان است كه از وقايعي كه در آينده اتفاق خواهد افتاد و براي سياست مملكت حائز اهميّت است، از قبل خبر ميدهند. شاهاني مثل كيومرث، هوشنگ، تهمورث، جم، فريدون، كيخسرو و چند تن ديگر از شاهان ديندار در مواقع بحراني به خواست يزدان از آنچه كه اتفاق خواهد افتاد و يا از آنچه كه بايد در چنان شرايطي انجام دهند، توسط سروش مطّلع ميشوند؛ شاهان ديگر مثل ضحّاك، گرشاسپ، كيكاوس، گشتاسپ از طريق پيشگويان يا موبدان درباري. مبناي اصلي «پيشگويي»، اعتقاد ايرانيان به اين باور است كه سرنوشت و اتفاقات، توسّط چرخ گردان مقدّر ميشود. اين اعتقاد در زمان فردوسي هم رايج بوده و خود او نيز كم و بيش به آن اعتقاد داشته است، مثالهاي آن در شاهنامه فراوانند.
با توجّه به همه ضوابطي كه تا به حال براي مشروعيّت حكومت ذكر شد، فردوسي به صراحت سه علّت اصلي را كه باعث از بين رفتن هرگونه مشروعيّت حكومت ميشود، از زبان اردشير بابكان برميشمرد:
نُخستين ز بيدادگر شهريار 22، 57 سر تخت شاهان بپيچد سه كار
ز مرد هنرمند بَرتَر كند 571 دگر آن كه بيمايه را بركشد
به دينار كوشد كه بيشي كند 572 سه ديگر كه با گنج خويشي كند
دروغ ايچ تا بر تو بَر نگذرد 573 به بخشندگي ناز و داد و خرد
بَدانديش هرگز نگيرد فروغ 574 رخ پادشا تيره دارد دروغ
نتيجه
فردوسي، مرام و آيين پهلواني و آزادگي را بسان آزادگان و پهلواناني مانند سام، زال، رستم و اسفنديار، يا سالاراني مانند گودرز و گيو، سرمشق خود قرار داده و اغلب تكرار و تأكيد دارد كه هدف اصلي حكومت بايد در دينداي و عدالت اجتماعي (داد و دهش) باشد، زيرا اين خصوصيت موجب خشنودي مردم و نتيجتا مقبوليّت و مشروعيّت و دوام حكومت ميشود، حال هر كدام از سه نوع حكومت ذكر شده ميخواهد مطرح بوده باشد (نك: 4.1.1؛ 4.1.3؛ 4.3). وي معيارهاي مشروعيّت حكومت، يعني تعلّق به بهترين و برترينها، برخورداري از فرّ ايزدي، فرّ شاهي، فرّ موبدي، تملّك اسباب و نمادهاي شاهي، برتري سياسي و نظامي و غيره را وقتي محق ميداند كه همگي بر پايه آموزش، خرد و دانش، فرزانگي و دينداري كسب شده باشند. از اين گذشته، فردوسي معتقد است كه همه معيارهاي مشروعيّت حكومت را بايد از نقطه نظر عملي و نتايج عيني آن براي جامعه بررسي و ارزيابي كرد و نه صرفا از ديدگاه تئوريك يا نظري. جهان شهرياري مانند جم كه صاحب فرّ ايزدي، خرد و دانش است، در عمل خطا كار ميشود، مشروعيّت حكومتش را از دست ميدهد و فرار ميكند.
فردوسي، نظر خود را در مورد مشروعيّت حكومت، اغلب به لحني روشن و گاهي هم به طور نمادي واستعاره بيان ميكند، مثلاً از زبان شاپور ذوالاكتاف:
پي پادشاهي ندارد نگاه 29، 639 بدان اي برادر! كه بيداد شاه
به زفتي سر سرفرازان بود 640 به آگندن گنج يازان بود
كزو شاد باشد دل زيردست 641 خنك شاه باداد يزدانپرست
جهان را بدين رهنموني كند 642 به داد و به بخشش فزوني كند
اين حكيم آزاده توس، شهري كه از توفان جنگ و كشتارهاي خونين شهربانان ترك زبان و تركمن در اواخر دوره ساماني بر كنار نمانده بود، اين ايراني كه به عنوان يك دانشمند و شاعر دوره ساماني و غزنوي، سَخُن كوتاه: اين شاعر قرن چهارم هجري كه با خِرَد و هنر و دانش و سَخُن خود، زبان و هويّت ايران عجم را زنده كرد، همه شاهان و حكّام جبّار و خودكامه را، حال با هر نسبي كه دارند و به هر دوره و عصري، به هر سرزمين و قومي كه ميخواهد تعلّق داشته باشند، محكوم ميكند. وي اين مطلب را مكرّر و اين بار به زبان نمادين و زيبا چنين بيان ميكند:
بود شير درّنده در مرغزار 22، 504 چنان دان كه بيدادگر شهريار
از ميان شاهاني مانند فريدون، منوچهر، كيخسرو، اردشير بابكان، شاپورِ اردشير، بهرام گور و انوشيروان و چند تن ديگر كه در روايات مربوط به دوره اساطيري و تاريخي شاهنشاهي ايران، همگي نمونه و شاهدي از يك شاه خوب و دادگسترند، فردوسي در مقابل شاهي سر فرو ميآورد كه به هنگام تعيين جانشين خود، اصل انتخاب بر مبناي صلاحيّت را بر موروثي بودن حكومت ترجيح داد، در پاسخ به ظلم دو فرزند ارشدش، مهر پدري را به كنار نهاد و بر نابودي آنان صحّه گذاشت، شاهي كه با گرامي داشتن مباني اخلاق ديني و اجتماعي، جامعه چند مليّتي ايران را بر پايه اصل تقسيم قدرت و جدايي دين از حكومت، در صلح و آرامش و در مبارزه خستگي ناپذير عليه بدي هدايت كرد. سخن كوتاه: فردوسي در ميان شهرياراني كه بيدادگر نيستند، مَنِش دادگسترانه و بخشنده فريدون را بر همه رُجحان داده و آن را به عنوان يك الگوي اخلاقي به همه ابناي بشر توصيه ميكند: هر انساني در زندگي خود بايد همچون فريدون با داد و دهش باشد:
زمشك و ز عنبر سرشته نبود 5، 532
فريدون فرّخ فرشته نبود
تو داد و دهش كن، فريدون تويي 533
به داد و دهش يافت آن نيكويي
پی نوشت:
1. در اين مقاله، لفظ «مشروعيّت» كه در مورد حكومتهاي قبل از اسلام به كار بردهام، به عنوان معادل براي مفهوم legitimacy يا legitimation مدّ نظر است. البتّه ميتوان از واژههاي ديگري مانند «قانونيّت»، «حقانيّت» و يا از واژه «سزاواري» كه فردوسي به كار برده، نيز بهره گرفت؛ به هر حال، لفظ «مشروعيّت» به معني اوّليه آن كه در مقابل مشروطيّت مطرح شده بود، منظور من نيست، بلكه معني امروزي كه در بحثهاي سياسي به عنوان معادل legitimacyرايج است.
2. در مورد شماره كتابها و بيت شماري داستانهاي شاهنامه از شمارهگذاري فريتس وُلف (V - ×: 1935) و بيت شماري ژول مول (1838 ـ 1878م) تبعيّت كردهام. ابيات نقل شده را از متن فارسي ژول مول آوردهام بجز در مواردي كه همانجا اشاره شده و از چاپ انتقادي جلال خالقي مطلق (1988 ـ 1997 م) است.
3. از ميان مطالعاتي كه به طور جنبي به اين موضوع توجه داشتهاند، چند عنوان انتخاب و در كتابشناسي ذكر شده است.
4. خالقي مطلق براي كتاب كيومرث، به حق عنوان كوتاهتر را برگزيده است: «پادشاهي گيومرت سي سال بود». عنوان عمدتا عربي كه مول آورده، يعني: «پادشاهي كيومرث اوّل ملوك عجم سي سال بود». گمراه كننده است و نميتواند از فردوسي بوده باشد.
5. Ahn: 1992: . 278 ff. ، در مورد ساختار دوگانه جهان، نك: رستگار (1990: ص 138 به بعد و 142 به بعد).
6. هر چند در كتاب 2، بيت چهارم، سخن از «هفت كشور» به ميان آمده و در كتاب 4 (ابيات 86 به بعد و 139 به بعد) در كنار پادشاهي جم، از سرزمين مرداس پدر ضحّاك تازي و نيز از كشور هند نامبرده شده است، امّا اين فريدون است (كتاب 6) كه براي اوّلين بار، جهان را به سه بخش تقسيم و هر بخشي را به يكي از سه پسرش واگذار كرده و خود در رأس حكومت جهاني باقي ميماند (6، 289 به بعد).
7. در متنِ مول «از روزگار آن بياد» آمده است كه در اينجا ضبط خالقي مطلق را آوردم: «آن روزگاران بياد».
8. مول «يك بيك از پدر» آورده، امّا اينجا طبق متن خالقي نقل شده است.
9. در متن مول «پايه» آمده است: خالقي مطلق، ضبط «مايه» را بهتر دانسته است.
10. اين بيت در چاپ خالقي مطلق نيست.
11. خالقي مطلق، همه جا ضبط «گيومرت» را ترجيح داده است.
12. با توجه به نقش سياسي موبدان در امور كشوري به ويژه در دربار شاهان ساساني، ايجاب ميكند كه اين قشر بهطور جداگانه و مشروح مورد بررسي واقع شود، كه اينجا بيش از اين مقدور نيست و بايد بررسي مفصّل را به بعد موكول كنم.
13. فريتس ولف در كتاب ماندگارش: فرهنگ شاهنامه فردوسي (1935: ص 11) تحت شاخصهاي «آزاده / آزادگان» شمارهكتاب و ابياتي كه در آنها به اين قشر و نقش آن اشاره شده، مشخّص نموده است. البته نقش سياسي آزادگان در امور كشوري از اهميّت بسياري برخوردار است و بايستي مشروحا مورد بررسي واقع شود، كه اينجا مجال آن نيست و بررسي مفصّل در اين باب را نيز بايد به بعد موكول كنم (نك: پانويس 12).
14. مول «پراگندهاي» آورده. در چاپ خالقي مطلق «بياكندهاي» آمده، ولي وي، سه بيت آخر را در پانويس ذكر كرده است.
15. مقايسه شود با 42، 1645 به بعد.
16. Ahn 1992: 194 ff.; vgl. 20 ff.. اين نوع حكومت در مطالعاتي كه انجام شده، منجمله توسط گ. آن، «پادشاهي خداوند» ناميده شده است.
17. مثلاً پيشگوي ضحّاك به نام زيرك (5، 91) و نيز دو خوالگير او، ارمائل و گرمائل (5، 16 به بعد؛ 5، 197 تا 249). در مورد افراسياب، پيران و بيش از همه، اغريرث نيك انديش است كه سعي در اصلاح برادرش افراسياب دارد.
18. ضحّاك از نظر نظامي شكستناپذير است، ولي سرانجام توسّط فريدون به ياري يزدان كشته و در دماوند مدفون ميشود. افراسياب با ديوان هم پيمان و جادوگر است؛ او نيز شكستناپذير است (13 ك، 1191 به بعد، 1279 به بعد؛ مقايسه شود 1217 به بعد و 1243 به بعد). ولي به دست كيخسرو كه يزدان و هوم پرهيزكار را در كنار دارد (13 ك، 1292 به بعد، 1331 به بعد، 2266 به بعد، 2424 به بعد)، مقهور ميگردد (13 ك، 1120 به بعد و 2380 به بعد). به همين ترتيب اسفنديار هم موفق ميشود ارجاسپ را كه از نظر نظامي بسيار قدرتمند است، در دژش فريفته و به قتل برساند (كتاب 15).
19. Mayrhofer 1979: I/94 Nr. 365 & II/28, Nr. 57.; Ahn: 1992 ff.; Lommel 1927: 169 ff.
20. در بخش اساطيري، شاهزادگاني كه از نسل تهمورث هستند، به ويژه از تيره تهمورث ـ جم يا تهمورث ـ آبتين ـ فريدون، از مقام بالاتري برخوردارند تا شاهزادگاني كه نسب شاهي آنان از وجهه كمتري برخوردار است، مثل لهراسب كه نسب شاهي وي توسط گودرزيان زير سؤال برده ميشود، و يا بهرام گور كه پدرش شاه، ولي بزه كار است، و نيز در بخش تاريخي، مثل بهرام چوبينه كه نسب خود را به گرگين ميلاد ميرساند (43، 355 ـ 391 و 42، 1604 تا 1666). نك: داستان طلحند و گو (41، 2889 تا 3389). فردوسي ضمن نقل نمونههايي از حكومت پادشاهي در هند، استدلالهاي مربوط به مشروعيّت حكومت بر پايه اصل موروثي بودن پادشاهي و مشكلات آن را مشروحا نقل ميكند.
21. Ehlers 2001: 16 ff. يورگن اِهلِرز در كتاب خود بر اساس روايت شاهنامه اهميّت اين نمادها و اسباب شاهي را بر مثال مُهر طلايي و نگين شاهي و امثالهم مشروحا توضيح داده است، به ويژه آييننامه نويسي و نقش دبيران و نامه رسانان درباري را.
22. Ahn 1992: 194 ff.; vgl. 20 ff.
23. نك: ولف 1935: 237 تحت شاخص «تخت»، شماره 15 و 684 تحت شاخص «گاه»، شماره 17.
24. واژه «موبد» براي اولين بار در كتاب سوم (تهمورث) به چشم ميخورد، ولي موبدان اينطور كه در بيت سوم آمده، جزئي از لشكر هستند و هنوز تشكيلات مذهبي خود را ندارند. جالب اينكه ضحّاك اهريمني نيز از موبدان بينياز نيست و هر از گاهي به آنان روي ميآورد تا مثلاً خواب او را تعبير كنند.
25. جم (4، 6 به بعد)، فريدون (6، 9 و 34 به بعد)، منوچهر (7، 9 به بعد، 16 تا 30)، اردشير بابكان (22، 299 به بعد، 440 به بعد، 445 و 456 به بعد، 559 به بعد).
26. ? Bayat - Sarmadi 1970: 53 ff., 154 ff., 168 ff ., 178 ff.; ? Knauth / Nadjmabadi 1975: 93 - 119.
27. ? Bayat - Sarmadi 1970 & Knauth / Nadjmabadi 1975.
28. مثلاً كتابهاي 2 و 4؛ مقايسه شود با 5 ، 1 به بعد و 489 به بعد؛ 6، 1 به بعد ؛ 33 به بعد؛ 7، 1 تا 25؛ 13 تا 15؛ 17 تا 20؛ 22 تا 33؛ 35 تا 39 و غيره. Literatur - und Abkürzungsverzeichnis 1. Prim?rliteratur: SIaEhnaEme - Ausgaben Bertel's et al. (Hrsg) 1963 - 1971: FirdousiE: SIaEhnaEme. KriticIeskij tekst. Tom I-I×. Pod redakciej E.EU. Bertel'sa [et al.]. (Pamjatniki literatury narodov Vostoka. Teksty. Bol'sIaja serija II). Moskva 1960 - 1971. Khaleghi - Motlagh (ed.) 1988 - 1997: Abu'l - Qasem Ferdowsi: The Shahnameh (The Book of Kings), ed. by Djalal Khaleghi - Motlagh, 5 vol., Costa Mesa, California and New York. Vol. I, 1988. Vol. 2, 1990. Vol. 3, 1992. Vol. 4, 1994. Vol. 5, 1997. Macan (Hrsg.) 1829: Macan, Turner: The Shahname. 4 vol., Calcutta 1829. Mohl (Hrsg.) 1838 - 1878: Mohl, Jules: Le Livre des Rois. 7 vol., Paris 1838 - 1878. Vullers (Hrsg.) 1877 - 1884: Vullers, Joannes Augustus: Firdusii Liber Regum qui inscribitur Schahname. Lugduni Batavorum. Tomus primus MDCCCL××VII. Tomus secundus MDCCCL××I×. Tomus tertius, MDCCCL×××IV. 2. Sekund?rliteratur Ahn 1992: Ahn, Gregor: Religi?se Herrscherlegitimation im ach?menidischen Iran: Die Voraussetzungen und die Struktur ihrer Argumentation. Acta Iranica 31, Leiden 1992. Bayat - Sarmadi 1970: Bayat - Sarmadi, Dariusch: Erziehung und Bildung im Schahname von Firdousi. Eine Studie zur Geschichte der Erziehung im alten Iran. Islamkundliche Untersuchungen 4, Freiburg 1970. Bosworth 1973: Bosworth, C. E.: "The Heritage of Rule
منابع و مآخذ :
1. عضو هيئت علمي دانشگاه وين و انستيتوي ايرانشناسي آكادمي علوم اتريش.
2. Iraj Afshar. "Persian Manuscripts Facsimiles", in: The Spirit of Wisdom [MeEnoEg i ×rad], Essays in Memory of Ahmad Tafazzoli, Edited by T. Daryaee and M. Omidsalar, Costa Meza, California, 2004, pp. 13 - 23.
منبع: سایت سراج
/خ