برگردان: محمد عبداللهی
یادداشت:
Maurice Meisner, "Yenan Communism and the Rise of the Chinese People"s Republic." in James B.Crowley, ed., Modern East Asia: Essays in Interpretation (New york: Harcourt, Brace and World, 1970), PP.265-295. By Permission.خاستگاه های مائوئیسم
با اینکه مائوئیسم تا دورهی ینان به صورت یک ایدئولوژی رسمی تبلور نیافت، ولی وجود تاریخی آن به مثابه یک تفسیر (آن هم یک تفسیر مشخص چینی) از مارکیسم با معرفی مارکسیسم در چین در سالهای 1918-19 پدیدار گردید. در نظرگرفتن مارکسیسم صرفاً به مثابه محصول ایدئولوژیک یا انعکاس شرایط «عینی» کمونیسم ینان به معنای غفلت از این واقعیت تاریخی است انسانها به وجود آورندگان و به وجود آورده شدگان تاریخاند، و اینکه نحوهی ساختن تاریخ به وسیله انسان حداقل تا حدی به آن راه و روشی بستگی دارد که آنان واقعیتهای عینی را در مییابند. کمونیسم ینان و مائو تسه - تونگ هیچ کدام از این قضیه مستثنی نیستند؛ بیشتر آنچه که در ساختن او (کمونیسم ینان) به کارگرفته شد، به وسیه «اندیشهها»اکنون مشهور دومی (مائو تسه – تونگ) قالب ریزی گردید و مائو هنگامی که در سال 1936 وارد شنسی شد خالی الذهن نبود.در واقع هنگامی که مائو در سال 1919 به مارکسیسم و کمونیسم گرویدن گزارههای فکری اصلی او که به فهم و تفسیر او از مارکسیسم و مفهومش از انقلاب شکل بخشیدند مشخص شده بودند و میبایست درکوران تجارب انقلابی سالهای 1920 و اوایل سالهای 1930 تقویت میشدند اینکه پیگیری جریان رشد و توسعه فکری مائو در محدوده این مقاله نمی گنجد، ولی میتوان پارهای از آن خصایص پایدار طرز تفکر مائوئیستی را مشخص نمود که پیش نیازهای فکری و ایدئولوژی لازم برای استراتژی موفقیت آمیز ینان از انقلاب را فراهم آورد. گرایشهای فکری اولیه (و پایدار) مائو، یعنی باور عمیقاً اراده گرایانه او مبنی بر اینکه عامل تعیین کننده در تاریخ آگاهی انسان هاست- افکار، خواستها و کردارها- به هیچ وجه کم اهمیت نبود. این باور به توانایی افراد خودآگاه در
قالب ریزی واقعیتهای اجتماعی عینی، موافق با افکار و آرمانهایشان، در مقابل اصول جبری تر نظریهی مارکسیستی نیز حفظ شد، و مائو هنگامی که در دهههای 1920 و 1930 شروع به جذب نظریهی مارکیستی کرد، همچنان بر این باور باقی بود.
شاید بتوان گفت، نحوهی ورود مارکسیسم به چین به دنبال جنگ جهانی اول، بقای این جنبه اراده گرایانهی بنیادین را تسهیل کرد. برخلاف روسیه و کشورهای غربی، چین فاقد یک سنت سوسیال - دموکراتیک مارکسیستی بود. اولین چینیانی که به کمونیسم روی آوردند، به دنبال پیام مسیحایی انقلاب بلشویکی روسیه (که هم رهایی ملی و هم انقلاب جهانی را وعده میداد) به سوی مارکسیسم - لنینیسم کشانده شدند، و خیلی پیش از آنکه با نظریه مارکسیت - لنینیستی آشنا کردند، انقلاب سبک- لنینیستی را پذیرفته بودند. این نخستین کمونیستهای چینی (نظیر لی تا – چاو (1) اولین مارکسیست چینی، و شاگردش مائو تسه – تونگ) بر آن شدند که نظریه مارکسیستی را در پرتو انتظارات انقلابی خودشان تفسیر نمایند، نه اینکه انتظارات خود را بر اساس اعتقاد مارکسیستی نوینشان مجدداً تعریف نمایند.
با اطمینان میتوان گفت که مائو تا حد زیادی حتمی الوقوع بودن تاریخی آینده سوسیالیسم را از قوانین عینی توسعه و تکامل تاریخی مارکس اقتباس نمود (و به زودی یادگرفت که فرمولهای مارکسیستی مربوطه را تکرار نماید). ولی در تحلیل نهایی ایمانش به تحقق چنان آینده ای دیگر مبتنی بر اعتماد مارکسیستی واقعی به نیروهای عینی تعیین کننده رشد و توسعه تاریخی- اجتماعی نبود؛ بلکه
از اعتماد عمیق به آگاهی و فعالیت انقلابی انسانها در جهت تحقق چنان آینده ای ریشه میگرفت. به عبارت دیگر برای مائو این فعالیت انسانی آگاهانه بود که سیر تاریخ را تعیین میکرد، و گرایشهای انسانها و خواست آنان در انجام فعالیتهای انقلابی مهم ترین عناصر یا اجزاء لازم برای تحقق انقلاب محسوب میشد. یکی از پیامدهای این تفکرآن بود که انقلاب چین نیازمند آن نیست که به سطوح از قبل تعیین شده ای از رشد و توسعه اجتماعی و اقتصادی وابسته گردد، و نیازی نیست که فرصتهای فوری برای عمل انقلابی به وسیله فرمولهای مارکسیست- لنینیستی متعارف محدود و مقید گردند. این تفکر به رشد و حفظ آگاهی ایدئولوژیک «صحیح» به عنوان عامل نهایتاً قطعی در پیروزی یا شکست انقلاب، نیز توجهی خاص مبذول میدارد، در نظر مائو اندیشه صحیح، پیش نیاز اولیه و ضروری برای هر عمل انقلابی صحیح است، و همین فرض است که در پی تأکید خاص شگردهای کمونیستی چین در زمینه «اصلاح فکری» و «قالب ریزی مجدد ایدئولوژیک» در دورهی ینان رشد یافت و پالوده شد. نبرد 1942-44 چنگ فینگ (2) برای تصحیح عقاید و سمت گیریهای ایدئولوژیک «نامطلوب» عمیق ترین کاربرد سیاست کمونیستی عام در چین بود.
این تأکید کامل بر انسجام ایدئولوژیک، در رهبری موفقیت آمیز جنگهای چریکی دورهی ینان بسیار با اهمیت بود. در یک وضعی «چریکی» جایی که بنا به تعریف از اشکال متمرکزکنترل سازمانی احتزاز میشود، ایجاد قوی ترین تعهدات ممکن به یک ایدئولوژی مشترک و یک طرز فکر مشترک (و لذا به یک عمل مشترک) موضوع بسیار پر اهمیتی است. این واقعیت که اگر مائوئیسم بر اهمیت «عوامل ذهنی» تأکید مینمود پس چرا کمونیستها استراتژی جنگهای چریکی را بیان کردند و چگونه آن را پیروزمندانه به خدمت گرفتند، موضوعی است که تبیین آن به درازا میکشد.
اگر اراده و اختیار گرایی مائو پیامدهای جبرگرایانه نظریه مارکسیستی را معتدل نمود، تمایلات ناسیونالیستی او در تبدیل مارکیسم به ابزار ایدئولوژیک قابل انعطافی برای انقلاب در چین نیز از اهمیت همانندی برخوردار بود. این حقیقت که مخالفتهای ناسیونالیستی علیه امپریالیسم غربی و آرزوهای ناسیونالیستی برای «چین نوین» آینده، روشنفکران چین را در عصر چهارم مه به طرف کمونیسم و مارکسیسم جذب نمود، دربارهی گرایش اولیه مائو به مارکسیسم نیز صادق است. صرف نظر از جذابیتهای ناسیونالیتی نظریه لنییستی امپریالیسم و جذابیتهای خاص نظام شورایی برای احساسات ناسیونالیستی چینی، (که هر دو وعده میدادند که در جریان انقلاب جهانی، کشور چین از مقام والایی برخوردار میشود) خود نظریه مارکسیستی نیز پاسخگوی نیازهای ناسیونالیستی مهمی بود. برای مائو هم چون دیگران، مارکسیسم پیشرفته ترین محصول اندیشهی غربی مدرن بود؛ ولی مارکسیسم بر خلاف دیگر ایدئولوژیها با مدلهای غربی اشکال سرمایه داری و امپریالیستی (و لذا تجاوز امپریالیستی غرب به چین) را محکوم مینمود. در عین حال، مارکسیسم محکومیت ارزشهای «ما قبل ناسیونالیستی» منسوخ چین سنتی را تأیید میکرد، ارزشهایی که اکنون به راحتی میشد آنها را به مثابه ارزشهای «فئودالی» کنار گذاشت به عبارت دیگر مارکسیسم دارای این جذابیت ناسیونالیستی بزرگ بود که میتوانست چین «ما قبل سرمایه داری» و جامعه سرمایه داری غربی را به یک «زباله دانی تاریخ» بیندازد، در حالی که همزمان با آن نظاره گر آینده ای «ما بعد سرمایه دار» باشدکه در آن چین از مقام
بر حق خود در یک نظام سوسیالیستی بین المللی برخوردار میشد.
بدیهی است که مائو همواره به گذشتهی چین افتخار میکرد، و دست کم به همان اندازه که به سرنوشت پرولتاریای بین المللی فکر میکرد، متوجه قدرت و افتخار آینده ملت چین نیز بود. این نکته را باید توضیح داد که انگیزههای ناسیونالیستی ریشه دار مائو از همان ابتدا به این عقیده منجرگردید که انقلاب چین هم کم و بیش مترادف با انقلاب جهانی است - یا حداقل این عقیده که در جریان انقلاب جهان چین نقشی بسیار ویژه و تقریباً مسیح وار ایفا مینماید. در سال 1930 مائو آنقدر اطمینان داشت که در ملاء عام ادعا نمایدکه چین انقلابی تر ازکشورهای دیگر است و این را نیز پیش بینی کند که «انقلاب در چین زودتر به نقطه اوج خود خواهد رسید تا در اروپای غربی.» (3) در مفهوم مائوئیستی از جایگاه مخصوص چین در انقلاب جهانی، بدون شک آرزوها و هدفهای بین المللی حقیقی با انگیزههای ناسیونالیستی چینی پیوندی گسست ناپذیر داشتند. ولی همین منطقه خطرناک و غیرقابل اطمینان «ناسیونالیسم انقلابی مسیح وار» (به اصطلاح تروتسکی) بود که مائو را از آن دسته از مارکسیستهای چینی که شور و شوقهای ناسیونالیستی آنان تحت الشعاعه ملاحظات مارکسیستی غربی متعارف تر قرار داشت جدا میکرد.
در جهان بینی مارکسیستی مائو، عنصر ناسیونالیستی نه تنها در خصومت دیرپای او نسبت به کمینترن روسی (و در اواخر سالهای 1950 در خصومت آشکارش نسبت به اتحاد شوروی) بلکه مهمتر از این در مفهومش از انقلاب چین انعکاس یافت. نکته عمده در این مفهوم اعتقاد به این امر بود که دشمنان واقعی کشور نه در درون بلکه در بیرون از جامعه چین هستند. دشمن واقعی امپریالیسم خارجی بود، و در مواجهه با چنین تهدید مداومی، چین به مثابه یک ملت بالقوه پرولتری در برابر نظام سرمایه داری جهانی یا امپریالیسم ایستاده بود. با اینکه در مواجهه با این دشمن خارجی تقسیمات طبقاتی درونی جامعه مهم بودند، و مبارزه طبقاتی هم ضروری به نظر میرسید، ولی این طور فرض میشد که چینیان از هر طبقه اجتماعی که باشند میتوانند در زیر چتر ناسیونالیسم انقلابی موجود- در دست حزب کمونیست چین- گرد آیند و آنان که نمی توانستند یا نمی خواستند در زیر این چتر جمع شوند، به مثابه نمایندگان امپریالیسم خارجی از عضویت ملت چین یا حداقل از صف «خلق» طرد میشدند. بدین سان اوضاع و احوالی که مبارزه طبقاتی را ایجاب مینمود، میتوانست تا به مبارزه ملی گردد- و در واقع هر دوی اینها میتوانستند به مثابه دو امر مترادف مورد توجه قرارگیرند. در واقع اگر دشمن اصلی در خارج ازکشور بود، آنگاه نه تنها برای بقای ملی بلکه برای تحقق نهایی هدفهای کمونیستی بین المللی تشکیل «جبهه متحدی» از همهی چینیان برای مبارز، با امپریالیسم خارجی ضروری بود. از دیدگاه مائو مبارز، ناسیونالیستی ضرورتاً با پیگیری هدفهای انترناسیونالیستی مارکسیستی ناسازگار و مانعة الجمع نبود.
جهت گیری فکری سومی که در سازکارکردن مارکسیسم -لنینیسم مائوئیستی با محیط چین تأثیر قاطعی داشت، خلق گرایی مائو بود. مفهوم خلق گرایانه «اتحاد بزرگ تودههای خلق» (4) که مائو آن را در آغاز فعالیتهای انقلابیش در سال 1919 برگرفت، در مقابل مارکسیسم بر جای ماند و کمنیسم را نیز تعدیل کرد. این انگیزههای خلق گرایانه، باور ناسیونالیستی مائو را به اتحاد بنیادی مردم
چین در رویارویی با تجاوز عوامل بیگانه تقویت نمود و او را به انتساب نوعی آگاهی سوسیالیستی انقلابی تقریباً طبیعی به مردم راهنمایی کرد. این شعار مائوئیستی اخیرکه در «تودههای مردم فعالیت سوسیالیستی عظیمی تجسم مییابد» از این باور خلق گرایانه مائوئیستی استنتاج میشود که در سال 1919 بیان شد، و آن این بود که «مردم چین انرژی ذاتی وسیعی دارند.» (5)
بعلاوه، انگیزه خلق گرایانه مائو، با توجیهی ضرورتاً روستایی و با تجلیلی رمانتیک از آرمان روستایی در وحدت کار و زندگی موجب شد که مفهوم «مردم یا خلق» به مثابه تودههای دهقانی تعریف گردد (زیرا که دهقانان اکثریت قریب به اتفاق جمعیت چین را تشکیل میدادند) و مائو را به اعتقاد به وجود انرژیهای انقلابی خودبخودی در بین مردم (تودههای دهقانی) و گرانبها شمردن آنها واداشت. بدین سان خلق گرایی مائو انقلاب را به روستاها کشاند، در حالی که انقلاب سوسیالیستی هنوز در شهرها متمرکز بود، درگزارش مشهور (و تاریخی) «هونان» در مارس 1927 ، او در وجود دهقانان نیروی انقلابی چنان عظیمی یافت که میتوانست در راه خود هر گونه مانعی - از جمله روشنفکران انقلابی را که نمی خواستند یا نمی توانستند با تودههای دهقانی متحد شوند- را از میان بردارد. مائو آن طور که پس از این بیان داشت بی اعتمادی عمیقی نسبت به اعتبار «شناخت» روشنفکران شهری پیدا کرد و برعکس از خرد و فرزانگی طبیعی دهقانان ستایش ژرفی به عمل آورد.بسیاری دیگر از علائم مشخصه طرز فکر مائوئیستی از همین خصلت خلق گرایانه
برخوردارند. به عنوان نمونه میتوان خصومت مائو نسبت به تخصص گرایی شغلی، بی اعتمادی شدید او نسبت به روشنفکران و متخصصان، جهت گیریهای ضد بوروکراتیک عمیق او (و در واقع عداوت عمومی او نسبت به همه اشکال سازمان بندی و تشکیلات وسیع و متمرکز)، پیشداوریهای ضد شهری، و برداشت رمانتیک او از فداکاری و از خود گذشتگی انقلابی قهرمانانهاش را ذکر نمود. اینها و بسیاری دیگر از جنبههای فکری مائو با آن چیزی که به طور عام تحت عنوان «خلق گرایی» آورده میشوند شباهتهای چشمگیری دارند. مطمئناً مائو یک خلق گرای ساده با ظاهری مارکسیستی نیست، ولی یاد آوری این نکته مهم است که این عقاید و انگیزههای خلق گرایانه مائو بر راه و روشی که مائو از طریق آنها به درک و پیاده کردن مارکسیسم نائل آمده تأثیر قابل توجهی داشتهاند.
به منظور درک دلایل پیروزی کمونیسم دورهی ینان، توجه به ایمان خلق گرایانه حقیقی مائو به تودههای دهقانی به مثابه حاملان آگاهی انقلابی سوسیالیستی از اهمیت ویژه ای برخوردار است. زیرا همین ایمان بود که مفهوم مائوئیستی تجلیل از «خط توده ای» را مجاز - و در واقع دیکته میکرد. این خط شامل اصول و مقررات گوناگونی میشد که کادرهای کمونیستی صمیمانه آنها را باور داشتند و از طریق آنها با تودههای دهقانی نزدیک میشدند. در واقع این اصل مائوئیستی که روشنفکران و کادرهای حزبی پیش از آنکه آموزگار تودهها گردند باید شاگرد آنان باشند، در مقیاس وسیعی در دورهی ینان عملی شد. اگر چیزی غیر از این میشد، کمونیستها هرگز نمی تواستند حمایت و همکاری تودههای دهقانی را کسب نمایند، حمایتی که برای کاربرد موفقیت آمیز «جنگ توده ای» ضروری بود.
باید یاد آوری کرد که مائو در انتساب نوعی آگاهی سوسیالیستی پنهان به دهقانان نه تنها از مارکس بلکه از لنین هم جدا میشود. برای مارکس حاملان آگاهی سوسیالیستی پرولتاریای شهری بودند، و او از تحقیر «زندگی جهالت بار روستایی» خودداری نمی کرد. برای لنین آگاهی سوسیالیستی میبایستی به وسیله سرآمدانی از روشنفکران انقلابی متشکل در یک حزب کمونیستی بسیار منضبط و
متمرکز بر جنبش توده ای پرولتری خودبخودی تحمیل میگردید، و در این جریان انقلابی دهقانان نقش کمکی مبهمی بر عهده داشتند. مائو به جهت عدم توجه به طبقه کارگر شهری و نیز به جهت برداشتی که از ماهیت و نقش حزب داشت از لنینیسم انحراف پیدا کرد. لنین حزب را مقدس میشمرد زیرا تجسم «آگاهی پرولتری» بود. لذا این سؤال در ذهن لنین نبود که چه کسی باید معلم و چه کسی باید شاگرد باشد [ زیرا لنین حزب کمونیستی را معلم پرولتریا میدانست ] ولی بر عکس چنین سؤالی در ذهن مائو بود و بدون پاسخ مانده است؛ او هرگز ارتباط بین « آگاهی پرولتری» سازمان یافته و حزب و «آگاهی پرولتری» خودبخودی تودهها را با یک اسلوب لینیستی خاص تعریف نکرده است.
ایمان او به حزب به مثابه حامل آگاهی انقلابی هرگز کامل نبود، زیرا این ایمان با این اعتقاد خلق گرایانه او همراه بود که شناخت و خلاقیت انقلابی حقیقی سرانجام از خود مردم ناشی میشود.
مطمئناً عواملی عینی وجود داشتند که بر بینش مائو از حزب تأثیر میگذاشتند. قدرت نظامی در تعیین نتیجه انقلاب چین عامل قطعی بود، و نقش حزب را تحت الشعاع خود قرار داد. علاوه بر این بر خلاف انقلاب روسیه، انقلاب کمونیستی چین قدرت دولتی را به طور ناگهانی متصرف شد. انقلاب چین بر رشد تدریجی حمایت توده ای، و سرانجام بر فعالیتهای انقلابی میلیونی و گاه خودبخودی مبتنی بود، که در بسیاری از مناطق محلی به وقوع میپیوست، یعنی در جاهایی که ارتباط با کندی و اشکال صورت میگرفت. این امر یک وضعیت انقلابی به وجودآورد که سازمان حزبی بسیار متمرکز به سختی میتوانست آن را کنترل و هدایت کند.
انگیزههای اختیارگرانهی ملی و خلق گرایی که بر درک و تفسیر مائو از مارکسیسم حاکم بود پیش نیازهای فکری و ایدئولوژیک لازم برای رشد و توسعه استراتژی مائو از انقلاب دهقانی و کاربرد موفقیت آمیز این استراتژی در دورهی ینان را شکل بخشیدند. با اینکه تهاجم ژاپن بحران اقتصادی- اجتماعی چین را تعمیق کرد، و برای رشد جنبش انقلابی شرایط سیاسی مساعدی به وجود آورد، ولی رشد جنبش انقلابی و پیروزی آن حتمی نبود. مارکسیسم لنینیسم متعارف، برای تحقق جنبش کمونیستی روی فرصتهای انقلابی مبتنی بر پایههای دهقانی ناب تکیه نکرده است. این انعطاف پذیریهای ایدئولویک مائو بود که به کمونیستها اجازه میداد تا از این فرصتها حداکثر استفاده را ببرند. و این ایمان اختیارگرایانه مائو به قدرت اراده و آگاهی انسانی در شکل بخشیدن به
وضعیت تاریخی بود که مائو را مجاز مینمود تا پیش نیازهای اقتصادی - اجتماعی و ملاحظات طبقاتی - اجتماعی مارکسیسم را از نظر دور سازد، یا حداقل آنها را مورد تجدید نظر قرار دهد، چه در غیر این صورت آنها امکانات و فعالیتهای انقلابی را محدود و مقید میکردند. این انگیزههای خلق گرایانه و ناسیونالیستی مائو بود که او را متوجه وسیع ترین منابع ممکن برای کسب حمایت انقلابی- ملی نمود و او را از شهرها به سوی روستاها کشاند. اعتماد خلق گرایانه مائو به انرژی انقلابی خودبخودی تودههای دهقانی به او اجازه داد تا استراتژی غیر متعارف «جنگ توده ای» را رشد و توسعه دهد و پیگیری نماید. اینها برخی از اجزاء طرز فکر انقلابی مارکسیستی مشخص چین بودند که یک «وضعیت
انقلابی» را به یک انقلاب اجتماعی حقیقی بدل نبود و بزرگترین پیامدهای تاریخی را به همراه داشت.
مارکسیسم ینانی
دورهی ینان بارورترین دورهی مائو بود. هم به مثابه یک نظریه پرداز و هم به عنوان یک استراتژیست انقلابی. بخش عمدهی آثاری که بعدها به مثابه «اندیشههای مائو تسه - تونگ تقدیس شد- و سرانجام به مثابه یک نظریهی انقلابی معتبر و جهان شمول و هم ارز آثار مارکس، انگلس و لنین عرضه گردید - در دورهی ینان بویژه در سالهای 1937-40 مدون شد.لذا تحلیل منتقدانه این آثار، این پرسش را که «مائوئیسم چیست؟» یا مسأله رابطهی «اندیشههای مائوتسه- تونگ» با سنتهای مارکسیست - لنینیستی کدام است ) چندان روشن نخواهد کرد. بخش عمده ای از نوشتههای مائو در دورهی ینان با موضوعهای استراتژی نظامی سر و کار دارد- و از این رو برخی برآنند که نوآوریهای واقعی مائو به مثابه یک «مارکسیست- لنینیست» در قلمرو همین مسائل غیر نظری، یعنی در رسالههای طولانیاش دربارهی تاکتیکها و تکنیکهای جنگ چریکی و در مباحثات تفصیلیاش دربارهی عوامل عملی و سیاسی و اقتصادی مشخص چینی درگیر و دار راهبری جنگ انقلابی نهفته است. علاوه بر این آن دسته از نوشتههای مائو که به مسائل نظری و سیاستهای مارکسیستی مربوط میشوند، علائم مشخصه تفسیر مائوئیستی از مارکسیسم اغلب تلویحی یا غیر صریح هستند، و اغلب آنچه که متمایز به نظر رسد در بازگویی و تکرار فرمولهای مارکسیست - لنینیستی استاندارد، پنهان میگردد. در واقع این موضوع تأییدی بر این گزاره است که همکاریها و نوآوریهای واقعی مائو به مثابه یک مارکسیست تا دوره پس از انقلاب (بویژه سالهای 1955) ظاهر نشد، یعنی تا زمانی که او توجه خود را به ساختن یک جامعه سوسیالیستی در یک کشور عقب مانده از نظر اقتصادی معطوف ساخت- بویژه به این مسأله که چگونه میتوان یک انقلاب سوسیالیستی را در دوران پس از وقوعش از فساد و انحطاط بوروکراتیک دور نگه داشت.
نوشتههای مائو در دورهی ینان هر طور که باشند، به دلایلی چند، مهم به نظر میرسند. نخست اینکه آنها زمینه شهرت مائو را به مثابه یک نظریه پرداز مارکسیست مستقل فراهم آوردند. کمونیستهای چینی پس از رسیدن به استقلال سیاسی واقعی از مسکو، ادعای استقلال ایدئولوژیک هم کردند - در قالب آموزه ای که کاربرد «حقایق جهانی » مارکسیسم - لنینیسم را در شرایط خاص وضعیت تاریخی چین دارا بود. دوم اینکه رسالههای مائو درباره «دیالتیک» و «تضاد» پایه فلسفی اولیهی لازم برای مائوئیسم را فراهم کردند. بالاخره اینکه نوشتههای نظری مارکسیستی دورهی ینان (به مائو یا دیگران) در جهت تقویت خصلت متعارف مارکیست- لنینیستی حزب کمونیست چین طراحی شده بودند، تا شناختی مقدماتی از مارکسیسم - لنینیسم را به اعضای تازه وارد حزب انتقال دهند و مهمتر از این، عمل سیاسی کمونیستی - چینی را در چارچوب و با اصطلاحات نظریهی مارکسیست- لنینیستی توجیه نمایند.
با اینکه این وظیفهی آخری با رضایت مائو و دیگر رهبران کمونیست چین انجام گرفت، ولی به مهمترین مسأله ایدئولوژیک برانگیخته شده در نتیجه انقلاب کمونیستی چین به طور عام و استراتژی دورهی ینان به طور خاص نپرداخت. نوشتههای نظری مائوئیستی تقریباً دراین باره چیزی نمی گویند که چگونه حزب کمونیست چین با گسستن از شهرها و پرولتاریای شهری و کلاً بر پایه حمایت دهقانان توانست انقلابی سوسیالیستی بر پا کند. این امر نه تنها دوراهی و تعارض نظری مارکسیستی مهمی را مطرح کرد، بلکه یک مسأله انقلابی بسیار عملی نیز به وجود آورد. دهقانان چنان به اصلاحات اجتماعی - اقتصادی و تقسیم اراضی کشاورزی دلبسته و علاقه مند بودند که حتی مائو هم با تمام ایمانی که به «فعالیتهای سوسیالیست» طبیعی تودههای دهقانی داشت باور نمی کرد که دهقانان به مثابه یک طبقه (به طور خودجوش یا به هر نحو دیگری) به سوسیالیسم انتزاعی یا نظری روی آورند و بدتر از آن به اشتراکی کردن اراضی کشاورزی به مثابه پیش نیاز رشد و توسعه سوسیالیسم در روستاها میل و رغبتی نشان دهند. دهقانان بیش از هر چیزی به توزیع برابر اراضی بر پایه مالکیت دهقانی فردی یا شخصی مایل بودند. یعنی نوعی انقلاب ارضی که بنا به تعاریف مارکسیستی یا غیر مارکیستی مانع از تجدید سازمان سوسیالیتی حقیقی جامعه میشد. ترکیب طبقاتی جنبش کمونیستی و آرزوهای اجتماعی دهقانان چینی هر دو بر آن دلالت داشتند که انقلاب از نظر منطقی و عملی نمی توانست فراتر ار آن مرحله ای برود که در اصطلاح مارکسیستی «مرحله دموکراتیک - بورژوایی» خوانده میشود. در ایدئولوژی مائوئیستی یا در واقعیت اجتماعی چین چیزی دال بر این وجود ندارد که نیروی دهقانی به تنهایی آینده ساز سوسیالیسم باشد.
پس عاملان انقلاب سوسیالیستی چه کسانی بودند؟ هر چند برای این پرسش پاسخهایی مائوئیستی وجود دارد. ولی یافتن این پاسخها در منابع نظری مائوئیستی کار آسانی نیست. در اینجا ما فقط تکرار اصول عقاید مارکسیستی قدیمی را مییابیم که انقلاب سوسیالیستی باید به وسیله پرولتاریا رهبری گردد، یا این اصل لنینیستی که حزب کمونیست نماینده پرولتاریا و تجسم «آگاهی پرولتری» است. تنها چیزی که به اینها اضافه میشود عبارت «دیکاتوری دموکراتیک خلق» است، مفهومی که در استراتژی جبهه متحد دورهی ینان تولد یافت (بویژه در مقالات مائو درباره «دموکراسی نوین» و «حکومت ائتلافی» که در سال 1949 ، یعنی در آغاز استقرار رسمی جمهوری خلق چین به طور رسمی اعلام گردید. این فرمول بیانگر تشکیل حکومتی بود که نماینده ائتلاف چهار طبقه (پرولتاریا، دهقانان، خرده بورژوازی و بورژوازی ملی) «به سرکردگی پرولتاریا بود». در این ائتلاف قدرت سیاسی نهایتاً در دست حزب کمونیست «پرولتری» قرار میگرفت.
بحث درباره مفاهیم این فرمولهای مشخص با هدفهای مورد توجه در این مقاله چندان ارتباطی ندارد. واقعیت امر این است که در طول سالهای ینان و در جریان انقلاب، حزب کمونیست چین از حمایت فعال پرولتاریای شهری چینی برخوردار نبود و برای کسب آن هم چندان تلاشی نکرد. در واقع مانع عمده چنین تلاشی استراتژی انقلابی مائوئیستی بود که هم در نظر و هم در عمل نیروهای قاطع و اصلی انقلاب را در روستاها و دهقانان میدید، با این فرض که بسیج این نیروها به چنان وضعیتی منتهی میشود که طی آن مناطق روستایی و شهرهای غیرانقلابی را تحت محاصره و سرانجام به اشغال خود درمی آورند.
آنچه به این امر قاطعیت بخشید که انقلاب میتواند از مرحله دموکراتیک - بورژوایی فراتر برود و به سوسیالیسم برسد، «عوامل ذهنی» در تاریخ (که مائوئیسم بر آنها تأکید زیادی میکند)، بویژه تصمیم آگاهانه مائو و رهبری کمونیستی چین به پیگیری هدفهای سوسیالیستی بود. بدین سان مائوئیستها هر اندازه که در استراتژی انقلابی خود غیرمتعارف بوده اند، در رسیدن به هدفهای
مارکسیستی متعارف، متعهد و پا بر جا باقی مانده اند. اگر آنان خود را با طبقه پرولتاریای واقعی هم هویت نکرده اند، با هدفهای سیاسی و اجتماعی و رسالت تاریخی که مارکس به این طبقه نسبت داده بود همساز شدند. این «عوامل ذهنی» در تعیین خصلت و جهت انقلاب چین از اهمیت تاریخی بسیار فراوانی برخوردار بوده است.
آنچه که به طور ضمنی در نظریه مائوئیستی آمده و در عمل مائوئیستی نمود یافته، این مفهوم است که حاملان یا آورندگان سوسیالیسم آن کسانی هستند که از «آگاهی پرولتری» حقیقی برخوردارند، و این امر میتواند کاملاً مستقل از هر طبقه اجتماعی خاصی تحقق یابد. این آگاهی نه به حضور واهی پرولتاریا وابسته است نه به دهقانانی نسبت داده میشود که پیروزی کمونیسم بر انرژی و فعالیتهای انقلابی آنان مبتنی بود. لذا، «آگاهی پرولتری» را میتوان به یک سرآمد انقلابی هم نسبت داد. حزب و رهبران حزب، که هدف سوسیالیستی را در ذهن خود استوار نگاه میدارند و جنبش توده ای را در جهت تحقق آن هدف هدایت میکنند. در مفهومی وسیع تر «آگاهی پرولتری» چون امری بالقوه و طبیعی در همهی «مردم» به مثابه یک امر کلی دیده میشود، زیرا همهی انسانها بالقوه توانایی دست یابی (از طریق عمل انقلابی) به تحول گری و ایدئولوژیک لازم برای کسب روحیه پرولتری و جهان بینی سوسیالیستی را دارند.
چنین تأکیدی بر نقش آگاهی در ساختن تاریخ و انقلاب، بازتابی از قواعد دیرپای خلق گرایانه و اراده گرایانهی مائوئیستی و برخورد مائوئیسم با نظریه مارکسیتی مبارزه طبقاتی است. مطمئناً مائو همواره متوجه شرایط طبقاتی عینی جامعه چین بوده، و یک مروج پر شور مبارزه طبقاتی در عرصههای نظری و عملی بوده است. اما او بر آن بوده است تا «پایگاه طبقاتی» را بیشتر با توجه به معیارهای اخلاقی و ایدئولوژیک تعریف کند تا معیارهای عینی. در حالی که برای مارکس وجود یک طبقهی پرولتاریای بالقوه انقلابی پیش نیاز پیدایش عقاید پرولتری انقلابی بود برای مائو وجود انسانهایی با عقاید انقلابی مناسب دلیلی کافی بر وجود یک طبقه پرولتاریای انقلابی بود شاید رادیکال ترین بیان ایدئولوژیک این جریان اراده گرایانه کلی را بتوان در آن رسالههای مائوئیستی یافت که در جمع بندی به این گزاره ختم میشوند که تحت شرایطی مشخص «ذهنیت میتواند به ایجاد عینیت منجرگردد.»مفهوم مائوئیستی رادیکال دیگری که مدعی بود علی رغم عقب ماندگی اقتصادی و ترکیب اجتماعی حزب کمونیست چین، انقلاب این کشور میتواند از مرحله دموکراتیک - بورژوایی فراتر رود، آموزهی انقلاب «لاینقطع» (یا مداوم) بود. این آموزه مدعی ضرورت جریان مداوم تحول ایدئولوژیک و مبارزه اجتماعی و سیاسی انقلابی بود تا با گذر از مراحل رادیکال تر رشد و توسعه اجتماعی به سوی رؤیای کمونیستی آینده پیش رود. با اینکه نظریه انقلاب مداوم تا سالهای بعد به
طور رسمی اعلام نشده بود، ولی به طور ضمنی در ایدئولوژی مائوئیستی دورهی ینان وجود داشت و ریشههای فلسفی آن نیز در نوشتههای مائو درباره دیالکتیک بویژه در مقالات مائو «دربارهی پراتیک» و «دربارهی تضاد» نمود یافت. این مقالات در اصل سخنرانیهایی بودند که مائو در تابستان 1937 ایراد نمود. در اینجا جهان به حالت جریانی مداوم، و واقعیت اجتماعی و تاریخی نیز به مثابه فرایندی از دگرگونی و رشد و توسعه مداوم و اجتناب ناپدیر ناشی از تضادهای درونی نهفته در همه پدیدهها دیده میشد. کاملاً جدا از مسأله بحث انگیز اعتبار یا بی اعتباری فلسفی این مقالات، آنها منعکس کننده طرز تفکری بسیار فعال بودند و به طور پیامبرگونهای این پیام را میرساندند که دگرگونی در جهتهای رادیکال تر خود جریانی مداوم و ضروری است.
این را هم باید یادآوری کرد (و این نکته پیامبرگونه دیگری دربارهی آینده است) که ظهور مائو به مثابه یک نظریه پرداز مارکسیست مستقل در سالهای ینان، قدرت مسکو را در صحنه جنبش کمونیستی جهان به طور عام و ادعای استالین را در مورد لغزش ناپذیری و صحت ایدئولوژیک سیاسی مارکسیسم- لنینیسم فراگیربه طور خاص، به مبارزه طلبید. زیرا مائو (اگر بخواهیم عبارت سال
1938 خودش را به کار ببریم) بر «چینی کردن مارکسیسم» تأکیدکرده بود، و تجلیل از «ابتکار او در قابل انطباق ساختن» مارکسیسم - لنینیسم با شرایط چین و ادعایش دال بر نوآوری نظری روز به روز آشکارتر- و برای استالین غیر قابل قبول تر- میشد. این تجلیل به طرح ادعای اعتبار جهانی «اندیشههای مائو تسه – تونگ» منجر گردید، - حداقل اعتبار آن در مناطق غیر غربی وسیعی از جهان،
جایی که برطبق جهان بینی مائوئیستی وقوع انقلاب کمونیستی نه تنها ممکن بلکه غیرقابل اجتناب بود.
سنت انقلابی ینان و میراث آن
دورهی ینان نه تنها قاطعیت خود را در پیروزی کمونیستی چین به اثبات رساند، بلکه سنتی قهرمانانه از مبارزه انقلابی را نیز برای پیروزمندان انقلاب به ارث گذاشت که از آن زمان تاکنون به مثابه «روحیه ینان» و «شیوه ینان» مورد تجلیل قرارگرفته است. از آنجا که طراحان پیروزی کمونیستی در دورهی ینان همان کسانی بودند که رهبران بعدی جمهوری خلق چین شدن، پس جای تعجب نیستکه سیاستهایی که آنان دنبال میکردند، و پاسخهای آنان به مسائل دورهی پس از پیروزی انقلاب (1949) به میزان زیادی تحت تأثیر تجارب آنان و روزهای انقلابی تر پشین قرارگرفته باشد. در چین کمونیست از «روحیه ینان» تنها برای یاد آوری و قهرمان گرایی روزهای گذشته تجلیل به عمل میآید، بلکه این اصطلاح به الگویی بدل شده است که میبایستی برای تحقق بخشیدن به هدفهای ا نقلابی «عصر ما بعد انقلاب» به کار گرفته شود. آن طور که وقایع سیاسی اخیر نشان داده است همهی کمونیستهای چینی الگوی ینان را به همان شیوه ای که بوده است درنیافته اند، یا حداقل همهی آنان عقیده ندارند که این الگو با نیازمندیهای چین معاصر کاملاً ارتباط پیدا میکند. اما بسیاری از کمونیستهای چینی و در رأس آنان مائو تسه- تونگ اساساً به روحیه ینان در زمینه مبارزه انقلابی متعهد و وفادار مانده اند.
در مفهومی وسیع تر سنت انقلابی ینان کل تجربه تاریخی کمونیسم چینی را در این مرحله مهم انقلاب در برمی گیرد. کلیه اجزاء روشهای کمونیستی چینی، از تشکیلات و سازماندهی و تا کتیکهای مرتبط با استراتژی جنگ چریکی گرفته تا فلسفه مائوئیستی و تفسیر مائوئیستی از مارکسیسم - لنینیسم، بخشی از این سنت به شمار میروند.
به عبارت دقیق تر سنت انقلابی ینان را میتوان خمیر مایهی کل آن تجربه ای تعریف کرد که (در برداشت و تفسیر بعدی) به صورت نظامی از ارزشهای اجتماعی و اخلاقی در قالب یک کادر انقلابی ینانی آرمانی تبلور یافت. در حالی که روشهای ویژه و منحصر به فردی که در زمینه تشکیلات و سازماندهی در دورهی ینان رشد و توسعه یافت، در شیوه سازماندهی قدرت سیاسی و نحوهی کنترل اجتماعی اعمال شده در چین پس از سال 1949 اهمیت فراوانی داشت نظام ارزشهایی که در دورهی آن پدید آمد نیز در سالهای پس از انقلاب از اعتبار و اهمیت تاریخی عظیمی برخوردار شد. آنچه را که امروزکمونیستهای چینی به عنوان «روحیه ینان» تجلیل میکنند در واقع عمدتاً با موضوعهای معنوی و ایدئولوژیک و یا دقیقتر بگوییم با گونههایی از ارزشهای اجتماعی و اخلاقی مربوطاند که هر چند به یک گذشته انقلابی قهرمانانه نسبت داده میشود ولی برای زمان حال نیز به همان نسبت انقلابی فرض میشود.
بسیاری از ارزشهایی که با «روحیه ینان» همراه بودند قبلاً ذکر شده اند. در اینجا یادآوری میشود که اینها ماهیتاً ارزشهایی پرهیزکارانه و ریاضت کشانه بودند که انضباط شدید و گذشت و فداکاری کامل در زندگی را طلب میکنند. بالاترین و با ارزشترین اینها مبارزه و (از خودگذشتگی) به نیابت از مردم است. چنین مبارزه ای بخودی خود هدف غایی نیست؛ بلکه تقدس اخلاقی نهایی آن در عده ای است که برای تحقق رؤیای کمونیستی آینده میدهد. اما خود این مبارزه انقلابی غیر خودخواهانه از نظر اخلاقی نیز بخودی خود با ارزش است و در نوشتههای کمونیستی چینی نوعاً به مثابه امری «عالی و مقدس» توصیف شده است که منبع سعادتی حقیقی است. در نظریه دیالکتیک مائو مبارزه امری اجتناب ناپذیر و بی پایان تلقی میشود، و در نظریهی اخلاقی مائوئیستی، روحیه مبارزهی انقلابی مقدس ترین فضیلت انقلابی است.
تعمیم بخشیدن و کمال مطلوب جلوه دادن مدل ینان این ایمان اراده گرایانه مائو را منعکس میسازد که عامل قاطع و حقیقی در تاریخ خود انسان است - یا دقیقتر بگوییم آن انسانی است که از نظر ایدئولوژیک خودآگاه باشد و از طریق ارادهی انقلابی و ارزشهای اخلاقی مناسب نیز برانگیخته شده باشد. همچنین این ایمان خلق گرایانه مائو را منعکس میسازد که همه انسانها به طور طبیعی استعداد تحول معنوی و ایدئولوژیک لازم برای تبدیل شدن «به انسانهای کمونیستی نوین» را دارند. و این تحول پیش نیاز فعالیتهای اقتصادی و سیاسی است که به تحقق هدفهای مارکسیستی حقیقی منجر خواهد شد. از دیدگاه مائو چنین انسانهایی مهم تر از ماشین و تکنولوژی به شمار میروند و انسجام اخلاقی- ایدئولوژیک مهمتر از هر نوع وحدت تصنعی است که در چارچوب تشکیلات بوروکراتیک رسمی تحمیل میشود.
این منظومهی کلی اعتقادات مائوئیستی تا حد زیادی مدیون تجربه ینان است (هر چند موقعیت دورهی ینان نیز به نوبه خود مدیون همین اعتقادات بود)، زیرا به نظر میرسد که تجربه ینان صرفاً این دیدگاه را تقویت کرده است که مردان مصمم و ملهم از یک ایدئولوژی و روحیه ای قوی میتوانند بر مخوف ترین موانع مادی چیره گردند. عصر ینان با سی هزار سرباز انقلابی بی ساز و برگ آغاز شد، آن هم در منطقه ای که از لحاظ منابع مادی بسیار فقیر بود و بیش از یکسال نگذشت که همین نیروی کوچک به یک ارتش منظم یک میلیون نفری مبدل شد و مورد حمایت میلیونها نفر از دهقانانی قرار گرفت که درگروههای پارتیزانی محلی بسیج شده بودند. مهمتر اینکه چنین ارتشی بر پایه یک انقلاب اجتماعی توده ای رشد یافته بود که از شرکت و همکاری فعال و مؤثر دهها میلیون نفر از دهقانان برخوردار بود.
در پایان جنگ جهانی دوم، وقتی که متارکهی جنگی تانگ و کمونیستها بناچار در هم شکست و جنگ داخلی آغاز گردید، ارتش کومین تانگ از لحاظ نفرات چهار به یک بر نیروهای نظامی کمونیستی منظم برتری داشت و حتی از نظر تجهیزات و ساز و برگ نظامی نیز که به طور عمده به وسیله آمریکا تأمین میشد، برتری داشت. معذالک پیروزی کمونیستها در جنگهای توده ای که وجه مشخصهی جنگ داخلی 1946-49 بود هرچند خونین و مشکل ولی به طور اعجاب آمیزی سریع حاصل میشد. آن طوری که استوارت سرام (6) ذکر کرده است این پیروزی «یکی از برجسته ترین نمونههای تاریخی پیروزی یک نیروی کوچک ولی به خوبی سازمان یافته و متعهد و برخوردار از حمایت مردم بر یک نیروی بزرگتر ولی غیر مردمی با روحیه ای ضعیف و رهبری نامناسب و بی کفایت است.» (7) در اول اکتبر سال 1949 ، مائو با سرافرازی و قامتی برافراشته بر دروازهی صلح جاودانه پکن ظاهر شد تا رسماً استقرار جمهوری خلق چین را اعلام نماید، در حالی که چانکایشک و بقایای اعضای ارتش و بوروکراسی او به جزیره تایوان (8) فرارکرده بودند تا حکومت خویش را بر مردم آن دیار تحمیل نمایند و باکمک ناوگان هفتم آمریکا این جزیره را مأمن و پناهگاه خود سازند.زمانی که در سال 1949 ، سربازان دهقانی ارتش سرخ، پکن و دیگر شهرهای عمده چین را به تصرف خود درآوردند، انقلاب چین به نقطهی اوج رسیده بود. با اینکه مردم شهرها به طور عام مقدم کمونیستها را به مثابه نیروهای آزادی بخش گرامی داشتند، ولی طبقات شهری در پیروزی این انقلاب کمترین نقش را ایفا کردند. جنگهای قطعی (و ماجرای واقعی انقلاب) پیش از ورود کمونیستها به شهرها - در سطح روستاها - انجام گرفته بود.
بدون تردید موفقیت کمونیستی پرهیجانی که در جنگ داخلی به دست آمد، و تجربه کلی آن که این پیروزی بر آن مبتنی بود، اعتقاد مائوئیستی مبنی بر تقدم و برتری نیروهای اخلاقی بر نیروهای مادی، انسان بر ماشین، و تکیه بر این اعتقاد که نیروهای انقلابی حقیقی جامعه بیشتر در روستاها وجود دارند و نه در شهرها- را تقویت نمود. علاوه بر این، تجربه انقلابی چین سمت گیریهای ضد بوروکراتیک قوی و آن چیزی را پدید آورد که برخی از نویسندگان آن را
« تعصب ضد تکنوکراتیک» خوانده اند- مائو برای غیر متخصصانی که دارای ایدئولوژی مورد توجه خود او بودند بیشتر اولویت قائل بود تا برای متخصصانی که فاقد آن ایدئولوژی بودند. باید یاد آوری کرد که این سمت گیری ضد تکنولوژیک نیست بلکه توجه عمیقی است که مائو به استفادههای اجتماعی از تکنولوژی مدرن و مفاهیم بوروکراتیک نخبه گرایانه این تکنولوژی مبذول داشته است.
این جهت گیریهای فکری و ایدئولوژیک همراه با ارزشهای پرهیزکارانه و ریاضت کشانهی مرتبط با «روحیه ینان» از مبارزه انقلابی قهرمانانه، از جمله عناصر و اجزاء اصلی سنت انقلابی کمونیستی چین به شمار میروند. مفاهیم این میراث در طول سالهای اولیه جمهوری خلق چین، یعنی طی سالهایی که در جهت تخریب حکومت هزار ساله اشراف زمیندار قدمهای نهایی برداشته شد، و زمانی که تقویت قدرت سیاسی کمونیستی و رشد و توسعه اقتصادی از مسائل انقلابی روز به شمار میرفتند، به طور عمده ای مبهم باقی ماند. ولی در نتیجهی اشکال کمونیستی نوین، سازمان سیاسی و رشد و توسعه اقتصادی، سرآمدان بوروکراتیک و تکنولوژیک نوینی ظاهر شدند؛ و در پاسخ به این امر بود که در سالهای پس از 1955 میراث ینان میبایستی دوباره به مثابه جلودار سیاستها و استراتژیهای نوین رشد و توسعه اجتماعی و اقتصادی پدیدار میشد که ظاهراً «قوانین» مربوط به «جریان امروزی کردن یا مدرنیزه کردن» را به مبارزه میطلبید. این استراتژیهای مائوئیستی بی سابقه از نظر تاریخی، به منظور پیگیری جریان رشد و توسعه اقتصادی و ظاهراً به شیوه ای سازگار با هدفهای مارکسیستی طراحی شده اند و بیش از یک دهه است که چین را تقریباً در یک حالت انقلابی مداوم نگهداشته اند. هنوز زمان آن فرا نرسیده است که دربارهی اعتبار این تکاپوی مائوئیستی در جهت یافتن راهی منحصر بفرد و استثنایی برای رسیدن چین به کمونیسم قضاوت نمود.
پینوشتها:
1- Li Ta – Chao.
2- Cheng Feng.
3- A Single Spark Can Start a Prairie, Fire" in Selected Works of Mao Tse - rung. vLl.l.P.118.
4- این عنوان مقاله ای بود که در تابستان 1919 به وسیلهی مائو انتشار یافت. برای ملاحظه ترجمه بخشهایی از این مقاله به اثر زیر رجوع شود:
- Stuart R.Schram, The Political Thought of Mao Tse - tung, ed, (New york. Prenger. I %3), PP.105-6.
5- Ibid, P.106.
6- Stuart Schram.
7- Mao Tse - tung, P.225.
8- Taiwan.
کاپلان، لورنس؛ (1375)، مطالعه تطبیقی انقلاب از کرامول تا کاسترو، دکتر محمد عبدالهی، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی، چاپ اول