چرا به ابن سینا احترام می‌گذاریم

درگذشته به شرف علم بیش از سودمندی آن توجه می‌شد و به همین دلیل گذشتگان می‌توانستند به اهل علم تنها به آن دلیل که اهل علم‌اند، احترام بگذارند. در زمان ما و در دوران تجدد می‌گویند سخنان بیشتر دانشمندان دوران پیش از تجدد،
سه‌شنبه، 9 تير 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چرا به ابن سینا احترام می‌گذاریم
 چرا به ابن سینا احترام می‌گذاریم

 

نویسنده: دکتر رضا داوری اردکانی




 

درگذشته به شرف علم بیش از سودمندی آن توجه می‌شد و به همین دلیل گذشتگان می‌توانستند به اهل علم تنها به آن دلیل که اهل علم‌اند، احترام بگذارند. در زمان ما و در دوران تجدد می‌گویند سخنان بیشتر دانشمندان دوران پیش از تجدد، علمی نیست و نادرست بودن بسیاری از آنها اثبات شده ‌است. رأی شایع و غالب این است که آن سخنان به گذشته تعلق دارد و به درد امروز و اکنون ما نمی‌خورد. پس چرا باید به آنها بپردازیم؟ این هر دو سخن قابل تأمل است یا لااقل از آن نظر که مقبول طبع عامه قرار می‌گیرد و گوش و هوش مردم زمان به آسانی آن را می‌پذیرد و صحه می‌گذارد، باید به آنها پرداخت. البته این پرداختن به معنای اثبات درستی یا رد آنها نیست. در این مباحث خلطی وجود دارد که اگر از آنها پرهیز نشود، به قضایایی می‌رسیم که شیخ الرییس آنها را «جدلی الطرفین» می‌خواند. اگر قرار باشد کسی بگوید همه‌ی احکام اساسی فلسفه‌ی اسلامی درست است و دیگری بگوید فلسفه‌ی بعد از دوران فلسفه‌ی اسلامی در اروپا تحول بزرگ پیدا کرده‌است، چه بگوییم؟ اگر فلسفه‌ی ابن سینا درست است، تکلیف فلسفه‌های دکارت و کانت چه می‌شود؟ به ویژه وقتی می‌گویند فلسفه‌ی کانت و هگل هم دیگر کارساز نیست و از آنها هم باید گذشت، در مورد فارابی و ابن سینا چه حکمی می‌توانیم بکنیم؟
از آنجا که ملاک و میزان حکم ما در اظهارنظرها، مشهورات علمی و کاربردی بودن قضایاست، بهتر است ببینیم علم با فلسفه چه اختلافی دارد و آیا فلسفه را باید از روی گرده‌ی علم یا موازین علمی ساخت و از فلسفه همان اثر و نتیجه‌ای ‌را توقع داشت که از علم برمی‌آید؟ از علم هم که می‌گوییم توجه کنیم که علم قدیم با علوم جدید چه از حیث مبادی و چه از حیث غایت و نتیجه و فایده (البته از حیث صورت و ماده) متفاوت است. اکنون ما نه فقط فلسفه، بلکه علوم قدیم را هم تنها واجد اعتبار تاریخی می‌دانیم و از جهتی نیز حق داریم و اغلب وقتی از تاریخ علم می‌گوییم، قصدمان یا مفاخره است یا تاریخ علم را در نظر می‌آوریم تا به مقام و اهمیت علم کنونی بیشتر واقع و معترف شویم. شرق شناسی، اغلب به گذشته‌ی علم و فرهنگ و ادب یا علم و ادب و فرهنگ گذشته می‌پردازد، تا بگوید که هرچه پیش از این بوده، صورت انحرافی یا دوران کودکی بوده ‌است.

با توجه به این نکته، لازم است در این بحث از تفاوت میان علم و فلسفه در گذشته چیزی بگویم، بلکه در حقیقت مسئله، مسئله‌ی تفاوت علم قدیم و فلسفه به طور کلی با علم جدید است. در اهمیت علم هیچ کس تردید ندارد، زیرا آثار تکنیکی آن را می‌بیند و آن آثار را می‌خواهد و نمی‌تواند از آنها چشم بپوشد. علم جدید به هیچ وجه برای اثبات درستی‌اش به حجت نیاز ندارد، زیرا نخست، پیروی از روش علمی سیر در طریق حقیقت است و دوم، نتایج علمی که دنیای ما را دگرگون کرده، حجت حقانیت آن خواهد بود. بگذریم از این که در فلسفه‌ی علم دویست سال اخیر و به ویژه در فلسفه‌ی علم زمان ما و سده‌ی بیستم، پرسش از اعتبار و حقانیت علم بسیار جدی است و حقیقت داشتن علم را در فلسفه یا مشهورات نمی‌توان اثبات کرد. شاید گاهی در فلسفه‌هایی به این مشهورات تمسک کنند، یا در تحکیم آنها بکوشند؛ چنانکه فیلسوف پراگماتیست، درستی علم را در کارسازی و گره‌گشایی آن و هماهنگی‌اش با جریان زندگی می‌بیند. توجه کنیم که نظر عام و شایع در باب علم و حتی نظر فیلسوف پراگماتیست به کل علم بازمی‌گردد نه به حقیقت یکایک احکام علمی. حکم در باب علم به طور کلی و کل علم، اجمالی و مبهم است. ما وقتی به احکام علمی می‌رسیم، قضیه تفاوت پیدا می‌کند. احکام علم را به هیچ طریقی نمی‌توان اثبات کرد و تجربه‌ی تاریخ نشان داده‌است که اگر برای اثبات قضایای علم به تجربه متوسل شویم، تجربه ما را از علم موجود در می‌گذارد و به جایی می‌برد که اگرچه در آنجا علم گذشته را نادرست می‌یابیم. گویی دیگر به آن نیاز نداریم و در آن به عنوان تاریخ علم یا علمی که تاریخ شده، نظر می‌کنیم. در تاریخ علم جدید، گالیله را بزرگ می‌دانیم که بنیانگذر فیزیک مدرن است و در زمره‌ی کسانی است که راه علم جدید را گشوده و هموار کرده‌اند. از بزرگی نیوتن هم در تاریخ علم جدید نمی‌توان چشم پوشید. در اصل فیزیک کنونی، گالیله و نیوتنی است، اما همان فیزیک گالیله و نیوتن نیست، یعنی علم اینها از آن نظر اهمیت دارد که مقدمه‌ی علم کنونی و مرحله‌ای ‌از تاریخ علم (مرحله‌ی نزدیک به زمان ما) بوده ‌است. اگر چنین نظری داشته باشیم به بقراط، بطلمیوس، ابن سینا و ابوریحان بیرونی هم به عنوان پایه‌گذاران علم و تعلیمات زمان خود و حتی دورانی از تاریخ احترام می‌گذاریم. پس دیگر لازم نیست آثارشان را بخوانیم و در آنچه آورده‌اند، تحقیق و تأمل کنیم، بلکه به آن ادای احترام می‌کنیم تا ادب و حق شناسی خود را اثبات کرده‌باشیم و شاید هم به تقویت حس غرور مدد برسانیم.

من از بعضی دانشمندان خودمان شنیده‌ام که خود را بسی بزرگ‌تر و داناتر از ارسطو و ابن سینا می‌شناسند و از جهتی راست هم می‌گویند، زیرا ارسطو نتوانست وزن هوا را به درستی‌ اندازه بگیرد و افلاطون راه حل معادله‌ی درجه‌ی سوم را که نوجوانان دبیرستانی آن را در زمره‌ی مطالب عادی درسی می‌داند، نمی‌دانست. پس آن کودک جبر را بهتر از ریاضیدان‌های بزرگ قدیم می‌داند. وقتی برتری در ریاضیات محرز باشد، در علوم دیگر چه جای بحث است، ولی آیا به راستی نوجوانان محصل دبیرستان ما از افلاطون و بوعلی داناترند؟ نوجوانانی که هیچ اسمی ندارند و بسیاری از آنان شاید فردا و هیچ وقت هیچ اسم و رسمی پیدا نکنند؟
آیا صحنه‌ی تاریخ تا این حد بی قاعده و بی قانون است که کسانی را که در قیاس با اشخاص معمولی زمان ما صاحب دانش چندان نبوده‌اند، بزرگ می‌شمارد؟ شاید در قبال این مسئله شانه‌های خود را بالا بیندازیم و بگوییم به ما چه ربطی دارد که تاریخ قانون و حساب و کتاب، دارد، یا ندارد. آنچه ما می‌دانیم این است که کتاب قانون دیگر در پزشکی جهان امروز مرجعیت ندارد و با شفای بوعلی مسائل جهان کنونی را نمی‌توان حل کرد. آیا با تکلف و تعارف باید باز این آثار را عظیم بشماریم؟ مگر عظمت آنها در چیست؟ اگر مسائل جهان امروز با آنها حل نمی‌شود و اگر به درد زندگی ما نمی‌خورد، چرا باید به آنها رجوع کنیم و اوقات خود را صرف کاری کنیم که هیچ سودی ندارد؟ این حرف‌ها درست است، اما این درست، درستی‌های بیشتر و پایدارتر را پوشانده است. این درست در چشم و عقل ظاهربین و در ظاهر درست است، اما اگر چشم باطن بگشاییم و عقل باطن‌یاب را به کار بیندازیم، قضایا را طور دیگر می‌بینیم.
اشاره کردم که فلسفه مجموعه‌ی احکام فلسفی نیست که بگوییم بعضی از آنها را می‌پذیریم و بعضی دیگر را کنار می‌گذاریم. من نمی‌گویم فلسفه‌ی ابن سینا از هرگونه ناهماهنگی مبراست، اما این فلسفه، یک نظام و طرح جامع است. فلسفه‌ی ابن سینا تصویر جهانی است که او در آن به سر می‌برد و هر فلسفه‌ی اصیلی می‌تواند تصویر جهانی باشد که امکان پدید آمدنش در نظر فیلسوف پدیدار شده ‌است. کار فیلسوف این نیست که دستورهای مفید بدهد و قضایای کارساز سودمند بیان کند. فیلسوف به آینده رو می‌کند و امکان‌های جهان خود و شاید جهان آینده را تصویر می‌کند. فلسفه، علم نیست و به درد کار کسی نمی‌خورد و اگر- چنانکه مارکس می‌خواست- با آن بتوان جهان را تغییر داد، طرح تغییر جهان است. تاریخ فلسفه، تاریخ اصلاح و تصحیح احکام و قضایای فلسفه نیست و برای مثال کانت در تاریخ جدید به جای احکام فلسفه‌ی قدیم، احکام درست نیاورده و فلسفه‌ی گذشتگان را تصحیح نکرده ‌است. او حدود جهان و بشر و علم جدید را نشان داده است. کانت معمار جهانی است که ما در آن به سر می‌بریم. مهم نیست که قضایای ریاضی چنانکه او می‌گفت تألیفی ما تقدم یا تحلیلی باشد. عمده این است که او راه‌گشای لیبرالیسم و جهانی است که در آن، علم جدید دائرمدار جهان شده ‌است. باز می‌گویند به فرض اینکه بپذیریم فلسفه ره‌آموز تاریخ بوده، اکنون که صاحبان آن فلسفه‌ها رفته‌اند و کار خود را کرده‌اند و دیگر منشأ اثر نیستند، پس چرا باید به آنها بپردازیم.
تردید نکردیم که علم به طور کلی هرجا و هر وقت باشد، کارساز و سودمند است. اما علم در یک طرح کلی و هماهنگ سود می‌دهد و گرنه مجموعه‌ی ناهماهنگ عالمان و علوم، هرجا جمع شوند، جز اینکه جمع بهترین‌های جهان را تشکیل می‌دهند، اثر مهم دیگری ندارند و کمتر احتمال دارد که کارساز باشند. علم باید در جای خود قرار گیرد. طراحان جهان علم جدید، فرانسیس بیکن، دکارت و کانت بوده‌اند. علم جدید در جهان متجدد در جای خود قرار گرفته و با قرار گرفتن در جای خود به مقام دائرمداری جهان نائل شده ‌است. اگر طرح دکارتی بشر و جهان نبود، به هیچ وجه این علم به وجود نمی‌آمد و چنین مقامی پیدا نمی‌کرد.
ممکن است در مقام جدل بگویند بسیار خوب، مقام دکارت و کانت را می‌پذیریم، اما به بوعلی چه کار داریم؟ آیا او می‌تواند در جهان پست مدرن کنونی دستگیر ما باشد و ما را در راه توسعه مدد کند؟ اگرچه انصاف نیست که از شیخ الرییس فلسفه‌ی اسلامی چنین توقعی داشته ‌باشیم، این نکته را بدانیم که بدون رجوع به سوابق تاریخی و فرهنگی، ورود به جهان متجدد دشوار است و اگر نظر از امثال بوعلی برداریم و تنها به کار هر روزی سرگرم شویم، به کلی آینده را می‌بازیم. هم اکنون آینده‌ی جهان توسعه نیافته، پر از تیرگی‌هاست. با اعراض از مآثر تاریخی گذشته، افق زمان تیره‌تر می‌شود و در این وضع دیگر آینده جایی نخواهد داشت، مگر اینکه آینده را تکرار زمان حال موهوم بدانیم (که اغلب برنامه ریزی‌های جهان توسعه نیافته با این تلقی از زمان و آینده صورت می‌گیرد.)
ابن سینا بسیاری از مسائلی را که می‌دانیم، اما از چیزهایی سخن می‌گفت که شاید فقط معدودی از بزرگان تفکر زمان ما به یافتن آن توفیق پیدا کنند. ما یافته‌های ابن سینا و دانایی او را با فهم و درک عادی خود قیاس می‌کنیم. اما او فرزند زمان بود و البته زمان، گردش عقربه‌های ساعت و حتی زمانی که خود شیخ‌الرییس در طبیعیات خود در آن تحقیق می‌کرد و از آن گزارش می‌داد، نیست. زمان ظرف اشیا و تاریخ حرکات افلاک نیست. زمان، زمان تفکر است. زمان دمی است که شاید تا ابد به نحوی دوام داشته باشد. ابن سینا جلوه ای ‌از تاریخ و گذشته‌ی ماست. او فرزند بزرگ زمان است و ما نیز اگر در طلب انس و آشنایی با پدر خویش یعنی زمان باشیم، با او نسبت خواهری و برادری پیدا می‌کنیم. او برادر بزرگ ماست. او رهرو راه زمان بوده و در این راه تجربه‌های بزرگ اندوخته است. ما می‌خواهیم مثل او گام برداریم یا قدم جای قدم او بگذاریم. ما می‌خواهیم از او رسم رهروی بیاموزیم. آشنایی با تفکر او ما را با زمان و با تجربه‌ی بزرگ رهروی در تاریخ، آشنا می‌کند. مقصود این نیست که قانون و شفای بوعلی ما را با رسم سده‌های چهارم و پنجم آشنا می‌کند. آن آشنایی هم در جای خود غنیمت است، اما آموختن درس تفکر چیزی غیر از آشنایی با آداب و رسوم و معاملات است. ما نه می‌خواهیم به رسم سده‌های چهارم و پنجم بازگردیم و نه می‌گوییم کتاب‌های بوعلی متضمن حقایق بی چون و چراست. اگر به بوعلی سلام می‌دهیم و احترام می‌گذاریم، از آن روست که او به مردم زمان بی آنکه ملتفت شوند راه نشان داده و نگذاشته که در ملامت سکون و غربت از پا درآیند. جایی که تفکر نیست، آدمی به آسانی نمی‌تواند نفس بکشد. تفکر هوایی است که در آن می‌توان زنده ماند و به خفقان دچار نشد. اگر باز هم می‌گویند بسیار خوب، می‌پذیریم که بوعلی ره‌آموز تفکر در بخشی از جهان اسلام و ایران سده‌های چهارم و پنجم هجری بوده، ولی اکنون با او چه کنیم و از او چه بیاموزیم؟ این پرسش دشواری است و البته دشوار است که بدانیم از بوعلی چه‌ها می‌توانیم بیاموزیم. کتاب‌هایش را که می‌خوانیم اطلاعات و معلومات خوبی به دست می‌آوریم، اما این اطلاعات و معلومات خوب در عرض معلومات دیگر و گاهی در برابر سخنان دیگر و به ویژه سخنان جهان جدید قرار می‌گیرد. با وجود این، اگر آثار ابن سینا را نخوانیم و با آرا و افکار او آشنا نشویم، چگونه شاگرد خوب او نتوانیم بود و از او درس تفکر بیاموزیم؟ و اگر بخوانیم، البته به ما یاد نمی‌دهد که کار روزمره‌ی خود را چگونه سامان دهیم. فلسفه را با چنین توقعی نمی‌توان و نباید خواند. فلسفه به ما وسعت نظر می‌دهد و ما را با امکان‌های تاریخ آشنا می‌کند. با این آشنایی‌هاست که عقل به کار می‌افتد و راه‌ها را می‌یابد و کارها را سامان می‌دهد. ابن سینا و همه‌ی متفکران، آموزگاران فکر و خردند و به همین دلیل در تاریخ می‌مانند. این تفکر است که می‌ماند.
منبع مقاله :
داوری اردکانی، رضا؛ (1387)، نگاهی دیگر به تاریخ فلسفه اسلامی، تهران: مؤسسه‌ی انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.