آموزه هاى زندگانى حضرت زهرا(س)
منبع:ماهنامه پيام زن
اوج عظمت و قداست گفتار و نوشتار آنگاه خواهد بود كه واژه ها و عبارات از ((كوثر عصمت)) سرچشمه گرفته باشد, حوادثى تإثيرگذار و تاريخ ساز در زمانى كوتاه و پرشتاب رخ نشان داده, صراط مستقيم امامت و ولايت را دگرگون ساخته باشد. در اين حال, سخنان آخرين با نام سفارشهاى شيرين يا غمآلود, به سان دايره المعارفى درسآموز از آموزه هاى اخلاقى, كلامى, فقهى, ادبى و ... بيان شود و براى هميشه ايام, طراوت, پويايى و بالندگى خود را حفظ نموده, مشعلى فروزان فرا راه فرزانگان و خردمندان در انتخاب راه درستى و راستى نمايان مى سازد. امواج سهمگين حوادث, غبار تيرگى و ابهام در زلال كلمات و عبارات نيافريده و فراز و فرود بلاها و دشواريها از تابناكى و استوارى كلام و منطقى بودن سخنان نكاسته باشد.
گنجينه سخنان پاك بانوى آفرينش و شهيد ولايت; فاطمه زهرا(ع) مجموعه اى كامل از اين نوع است كه در هفت گفتار و يك نوشتار از آن حضرت به دست ما رسيده است. سلسله سفارشهايى جاودان و روح افزاست كه هر يك كتابى از معرفت با آموزه هايى زندگى ساز براى تمامى انسانها ـ بويژه همسران خداجو, دين باور و ولايت مدار ـ خواهد بود.
به يقين يكايك واژه هاى اين سخنان, شيوه شيرين زندگى و الگوى اطمينان بخش سعادت و كمال به همگان ارايه داده و مددكارى صميمى و صادق در انتخاب گفتار و پندار و رفتار شايسته خواهد بود. با هم نگاهى دوباره به نكته هاى گرانسنگ اين سخنان مى افكنيم و هر يك را در ژرفاى باورهاى پاك و قدسيمان مى سپاريم:
1ـ ادب در كلام, احترام به همسر
در بسيط زمين طرب كندى
هر كه را ام و اب ادب نكنند
گردش روز و شب ادب كندى
قرآن كريم كيمياى ادب در كلام را در پيشروى رسالت رسولان الهى بدانجا مى رساند كه ضمن بيان سخن خداوند به حضرت موسى و هارون ـ عليهما السلام ـ آنان را به نرمش در سخن و تإثير ادب براى دعوت فرعون فرا مى خواند و گفتار پروردگار را اين گونه بيان مى كند كه:
فقولا له قولا لينا لعله يتذكر او يخشى(3)
با او سخن نرم ـ و مودبانه ـ بگوييد, شايد بپذيرد و يا بهراسد.
امام صادق(ع) در سخنى زيبا فرمود: ((همانا پروردگار بزرگ نبى اكرم(ص) را با محبت خود ادب نمود, پس از آن به پيامبر فرمود: ((و انك لعلى خلق عظيم)).(4)
همانا تو داراى ادب و اخلاق عظيمى هستى .
از اين رو رسول خدا(ص) مى فرمود: ((پروردگارم مرا ادب نمود و چه زيبا ادب كرد(5) ... من ادب شده خداوندم و على ادب يافته من)).(6)
فاطمه زهرا(س) كه با آيات آسمانزاد وحى آشنايى ديرينه داشت و سيره و سخن رسول خدا(ص) را از اعماق وجود خود پذيرفته بود, در گفتار و رفتار خود, صميمى, مهربان, صادق و مودب بود, به گونه اى كه افراد در نخستين برخورد, شيفته روش و مجذوب اخلاق او مى شدند:
ام سلمه ـ همسر رسول خدا(ص) ـ گويد: پس از ازدواج با پيامبر(ص) من عهده دار امور دختر فاطمه شدم, اما به خدا قسم او با ادبتر و آگاهتر از من به همه مسايل بود.(7)
سيره و سخن ادبآميز زهراى مرضيه(س) از اوان كودكى تا واپسين لحظات زندگى استمرار داشت تا آنكه زمان بيان وصايا و سفارشهاى مهم آن حضرت به همسر عزيزش, على(ع) فرا رسيد. آنچه در اين باره, توجه خاص ما را مى طلبد, تصور زمان و شرايط بيان وصايا است; هنگامى كه 75 يا 95 روز بيشتر از رحلت رسول خدا(ص) نگذشته است و حوادث پى در پى و غمبار به گونه اى پديد آمده كه عزت, قداست و احترام خاندان رسول خدا(ص) بويژه فاطمه زهرا(س) ناديده گرفته شده, حق مسلم آن پاك بانو غصب گرديده, رفتار با او خاطره اى جانخراش بر جاى گذارده و محروميتها و اندوه ها گذر لحظات آخر حيات زهرا(س) را كند نموده است; در اين حال فاطمه(س) سفارشها و وصاياى خود را به شوهر مظلوم خود بيان مى كند, اما آنچنان موشكافانه و انديشمندانه يكايك واژه ها و لغات را به كار مى گيرد كه گويى توفان حوادث و تندبادهاى بلا و مصايب هيچ غبارى بر قلب او ننشانده و بغض اندوه, لحظه اى از ادب و احترام او نكاسته است.
رو به همسر دلبند خود كرده, نخستين واژه را با كنيه امام(ع) آغاز مى كند و مى فرمايد:
((يا اباالحسن)).(8)
شيوه ديرينه عرب كه مرسوم بوده و هست, آن است كه سخن گفتن با كسى همراه با بيان كنيه او, نشان از نوعى احترام و دلدادگى دارد, اما اين احترام در هنگامى كه آوار مشكلات روحى فكرى, توان از توانمندان مى ربايد و حالت آرامش و وقار را از آنان مى گيرد, ارزشى بسيار خواهد داشت.
گويى چنين حالت شايسته كه در سخت ترين شرايط قداست و عظمت شوهر فراموش نشود, ريشه در اعماق وجودى آن سلاله ياسين داشته و هماره او را در برابر همسر, خاضع نموده است.
پس از اين سخن, رو به امام(ع) كرد و با جمله اى ديگر اين گونه در حق او دعا نمود:
((جزاك الله عنى خير الجزإ يا بن عم رسول الله)).(9)
پروردگار سبحان تو را پاداش دهد, برترين پاداشها اى پسرعموى رسول خدا.
به راستى چه عبارتى زيباتر و دلرباتر از چنين جمله اى مى توان يافت كه در آغاز وصيت به عنوان سپاس از زحمات همسر رنجيده و اندوهگين بيان كرد؟!
بى شك چينش خردمندانه الفاظ و انتخاب واژه هاى زمردين و پربار, هر يك مفهومى ژرف و درسآموز براى ما خواهد داشت; از توجه فاطمه(س) نسبت به تلاشهاى بى دريغ على(ع) در راه تبليغ و ترويج اسلام ناب محمدى(ص) حكايت كرده و از درخواست پاداش خدمات خالصانه او, تنها از خداوند بزرگ سخن مى گويد. حقيقتى كه هرگاه در باور ما, جاى گيرد بسيارى از كوششهاى روزمره مان به تلاش خالصانه و خدايى تغيير مى يابد.
در پى اين سخن با عبارت ((يا بن عم)) (اى پسرعمو) اشاره به ريشه اى ديرين در نسب پيامبر اسلام(ص) و على(ع) دارد كه خود بى كران معرفت و شناخت برابر ديدگان اهل بينش ايجاد مى كند. واژه ((رسول الله)) در كلام فاطمه(س) اشاره به رسالت پيامبر(ص), آثار معنوى و ارزش قدسى آن حضرت و ولايتى كه على(ع) از رسول خدا(ص) دارد, خواهد بود. بى گمان در واژه ((ابى)) (پدرم), چنين بار معنوى احساس نمى شد و چنان تإثير قدسى بر جاى نمى گذارد.
2ـ بيان حالت خود; تشريح لحظه هاى پايانى
پس از شروعى صميمانه و مودبانه, سخن حضرت با بيان حالت و چگونگى زندگانى, جاذبه اى ديگر به خود گرفته, مى فرمايد:
((لم يبق لى الا رمق من الحياه)).(10)
براى من لحظه اى بيش از زندگانى نمانده است.
بديهى است در اين لحظه كه روحيه اى خاص و لحظاتى حساس وجود داشته, درخشانترين واژه ها بيان خواهد شد از اين رو به تشريح زمان خود پرداخته مى فرمايد:
((و حان زمان الرحيل و الوداع)).(11)
زمان كوچ و خداحافظى فرا رسيده است.
گرچه واژه ها و عبارات از تصوير چنين لحظاتى عاجزند و فضاى محلى كه فاطمه(س) سخنانى اينچنين آتشين و ماتم زا براى على(ع) بيان مى كرده كارى غير ممكن به نظر مى رسد, اما با نگاهى به انبوه عشق و ارادت امام(ع) به رسول خدا(ص) و مهر و محبت بى پايان او به فاطمه زهرا(س) مى توان چهره فرورفته در غم و وجود لبريز از ماتم او را تصور نمود و از فضاى بسيار سنگين و دردآلود اطراف پيكر آن بانوى دردمند اطلاع يافت.
مى توان گفت اوج اندوه امام(ع) آن زمان بود كه همسر عزيز و باوفايش رو به او كرده فرمود:
((فاستمع كلامى فانك لا تسمع بعد ذلك صوت فاطمه ابدا.))(12)
سخنان مرا بشنو كه پس از اين صداى فاطمه را نخواهى شنيد, هيچ گاه.
ناگفته پيداست كه جلب توجه فاطمه به سخنان خود با كلمه ((فاستمع)) (سخنان مرا بشنو) ـ كه صداى مظلوميت و مهربانى در لابه لاى حروف به گوش جان مى رسد ـ و اشاره به خاموشى هميشگى خود با عبارت: پس از اين صداى فاطمه را نخواهى شنيد هيچ گاه, چه موج سهمگينى از بلا و اندوه در وجود على(ع) به پا مى كند و آيا غير از تحمل و توان خدادادى مى توان تفسير ديگرى يافت؟
3ـ شروع سخن; نخستين وصيت
بيان خواست ما با ديگران, گاه با ((امر)) است كه در آن از فراز اقتدار, آمرانه لب به سخن مى گشاييم و دستور مى دهيم; گاهى ((التماس)) است كه در حالت ضعف و نياز و ناتوانى, خواسته خود را طلب مى كنيم و زمانى ((خواهش)) يا ((سفارش)) است كه جلوه اى از برابرى, دوستى و صميميت در آن نمايان است. گزينش كلماتى كه چنين هاله اى از مفاهيم همراه داشته باشد, فضاى عبارات و جملات را دگرگون مى كند و نشان از نوعى مهربانى و همدلى دارد.
به سخنان دخت آفتاب, حضرت زهرا(س) برمى گرديم و پس از تشريح لحظه ها و حالات او, عبارت آغازين آن بانو را مى نگريم: اوصيك.(13) سفارش و وصيت مى كنم ... .
چنان كه مى نگريم, گستره تواضع, بزرگوارى, صفا و صميميت در وجود فاطمه(س) چنين واژه پرمفهومى را بر شاخسار بيان آن عزيز نمايان ساخته است. در حالى كه هرگاه به جاى آن چنين واژه هايى مى فرمود براى همسر دلبندش و ديگران هيچ گونه ناهنجارى نداشت:
ـ به تو مى گويم كه ...
ـ بعد از من چنين كن ...
ـ مبادا ...
و ...
اوصيك اولا ان تزوج بعدى.(14)
نخستين سفارش من به تو اين است كه پس از من ازدواج كنى.
آنجا كه ((خود و خودخواهى)) حضور نداشته باشد و ((غيرت و تعصب بى جا)) كم رنگ و بى رنگ باشد, نسيمى صفابخش بر تمامى بدبينيها و بدگوييها ـ كه ازدواج شوهر پس از رحلت همسر نشان از بى مهرى و دورى از وفا و وفادارى است ـ روانه مى شود. از بلنداى خردمندى و آينده نگرى, مصلحت و صلاحديد همسر و فرزندان ديده شده, ضمن بيان فلسفه ازدواج ـ كه در سخن بعدى بدان مى رسيم ـ مورد ازدواج شوهر نيز معرفى مى شود و مى فرمايد:
((... با بنه اختى امامه فانها تكون لولدى مثلى)).(15)
نخستين وصيت من به تو آن است كه پس از من با امامه; دختر خواهرم ازدواج كنى زيرا او همانند من به فرزندانم مهربان و دلسوز است.
شيوه سخن و ترتيب منطقى عبارات به گونه اى است كه نخست على(ع) را به ازدواج, ترغيب و تشويق نموده, سپس فرد شايسته را معرفى كرد, آنگاه با دليلى آرام بخش و گويا, علت پيشنهاد خود را به ازدواج با ((امامه)) توضيح مى دهد كه نشان از عاطفه و عشق مادرى به فرزندان خواهد داشت.
در پى اين سخن, حقيقتى را كه دست آفرينش به عنوان غريزه در نهاد آدمى نهاده است و مخالفت همسر با آن كارى خودخواهانه و مبارزه نادرست شخص عملى جاهلانه است, بدان مى پردازد و مى فرمايد:
((فان الرجال لابد لهم من النسإ)).(16)
همانا مردان براى زندگى خويش, نياز به زنان دارند.
دريغا كه تاب و توان ديدن آفتاب وجود آن يگانه دوران و پاك بانوى آفرينش وجود نداشت و در حالى كه بيش از هجده بهار از عمر او نگذشته بود, تمامى شيفتگان از سخن و سيره ده ها ساله او محروم شدند.
به راستى اگر آن عزيز آسمانى همانند پدر و شوهر, 63 سال مى زيست, اكنون چه آثار و بركات جاودانى از او در دست ما بود و چه گنجينه هاى دانش و بينشى با خود داشتيم؟! براى لحظه لحظه همسران جوان, ميانسال و كهنسال الگويى عملى, پويا و تمام عيار ارايه مى داديم و از زندگانى دو معصوم درسهاى انسان ساز فراوانى بيان مى كرديم.
افسوس كه بايد آه حسرت از اعماق وجود بركشيم و در چنين ايامى تنها با اشك ديده و آه دل احساس خود را ابراز كنيم و به محضر آن ياس ياسين بگوييم:
شرح جمال حور ز رويت روايتى
كى عطرساى مجلس روحانيان شدى
گل را اگر نه بوى تو كردى رعايتى
دانى مراد حافظ از اين درد و غصه چيست؟
از تو كرشمه اى و ز خسرو عنايتى(17)
پيكارهاى عقيدتى و مبارزه هاى فكرى فرهنگى, عرصه اى برتر از جغرافيا و مكان; تاريخ و زمان دارد. از آغاز آفرينش تا پايان هستى بوده و هست و خواهد بود. شعاع اين مبارزه فراتر از درگيرى افراد بر سر دارايى, توانايى, زيبايى و يا مقام اجتماعى خواهد بود كه اينها گذرا, ظاهرى و كم ارزش بوده و نقشى بنيادين در زندگى انسانها نخواهند داشت اما پيكارهاى عقيدتى گستره اى بى كران از همه انسانها, ارزشى افزون همانند هدايت و سعادت افراد و قداستى برتر از باورهاى ديگران با خود داشته, فطرت انسانها را به سرچشمه جاودانگى مى رساند و هدف آفرينش را كه معرفت, عبوديت و ابديت است فراهم مى سازد. در پرتو اين حقيقت رابطه انسانها با خود, ديگران و خداوند ترسيم مى شود و هستى در نگاه آدمى جلوه اى نو, زيبا و هدفمند مى يابد.
آنان كه در اين صحنه حق جو و حق گرا گردند, به يقين ((به اضافه بى نهايت)) شده اند و كسانى كه هوا و هوس سكاندار وجودشان گشته از ساحل نجات و رستگارى فكرى و فرهنگى دور شوند, ((منهاى بى نهايت)) مى شوند. از اين رو است كه جنگهاى عقيدتى, مرز نمى شناسد و ميدان مبارزه آن, همه دلهاى پاك و سيرتهاى سپيد است. ارزشى برتر از ((حكومت)) داشته و عرصه اى گسترده تر از ((فدك)) دارد. آنچه در اين ميان مورد اختلاف دو جبهه حق و باطل است ((انسان)) است; يعنى برترين موجود آفرينش و سعادت او, و آنكه در هر زمان بيرق اين مبارزه را بر دوش دارد; ((رسول)) است با ((رسالت الهى)); ((امام)) است با ((ولايت خدايى)) و ((فقيه)) است با ((ولايت دينى)).
اگر فاطمه زهرا(س) تنها و بى ياور به دفاع از ارزشهاى اصيل اسلامى پرداخت; گاه با محاجه ها و خطبه هاى خود به دفاع از حق از دست رفته خود همت گماشت و در صحنه هاى مختلف از امام زمان خود و امامت او پشتيبانى كرد, به يقين ارزشهاى مادى فدك به تنهايى و جلوه هاى ظاهرى حكومت, مورد نظر فاطمه(س) نبود, بلكه نگاه ژرف و الهى او انحراف صراط مستقيم سعادت را در بيراهه حكومت و سراشيبى سقوط احكام آسمانى اسلام و ارزشهاى الهى را در غصب فدك مى نگريست؟ بيراهه و سراشيبى كه پرتگاههاى مرگبار عزت, افتخار و سربلندى مسلمانان را در پيروى از بهترين انسانهاى روى زمين در پى داشت.
اين بصيرت و بينش عميق, دخت رسول الله(ص) را بر آن داشت, پس از مبارزه رو در رو و سنگين با غاصبان خلافت, پيكار حق عليه باطل را پس از حيات خويش استمرار بخشد و براى هميشه پرسشى دردآلود را در ذهن انسانهاى آزاده بر جاى گذارد و به همسر مظلوم خود اين گونه وصيت نمايد:
((اذا توفيت لا تعلم احدا))(18)
پس از وفات من, هيچ كس را آگاه مكن!
پس از آن برخى از محرمان ولايت را نام برد, تا در مراسم شركت كنند:
((الا ام سلمه و ام ايمن و فضه و من الرجال ابنى و العباس و سلمان و عمارا و المقداد و اباذر و حذيفه)).(19)
مگر ام سلمه و ام ايمن و فضه را, و از مردان, دو فرزندم حسن و حسين و عباس و سلمان و عمار و مقداد و اباذر و حذيفه را.
عمق فاجعه چنان است كه زهراى مظلوم و معصوم را بر آن داشته, تإكيد ديگرى با بيانى صريح و شفاف نسبت به مقصود خود بيان كند:
((اوصيك ان لا يشهد احد جنازتى من هولإ الذين ظلمونى و اخذوا حقى فانهم عدوى و عدو رسول الله)).(20)
تو را وصيت مى كنم كه هيچ كس از آنان كه به من ظلم و ستم كرده اند و حق مرا گرفتند, نبايد در تشييع پيكرم شركت كنند! زيرا آنان دشمنان من و دشمنان رسول خدا هستند.
و بار ديگر, افزون بر بيان علت ممانعت آنان, با واژه هايى ديگر, غم و اندوه نهفته در درون خود و بغض فرو رفته در وجود خويش را بيان مى كند:
((و لا تترك ان يصلى على احد منهم و لا من اتباعهم)).(21)
و اجازه مده كه فردى از آنان و پيروانشان بر من نماز بگزارد.
پس از اين سخن شيوه عمل به وصيت خود را تشريح نموده و هنگام مراسم تشييع و دفن خود را بيان مى فرمايد تا به دور از ديدگان ديگران انجام پذيرد:
((و ادفنى فى الليل اذا اوهنت العيون و نامت الابصار)).(22)
مرا شب دفن كن, آن هنگام كه چشمها آرام گرفته و ديده ها به خواب فرو رفته است.
توجه فاطمه(س) به لحظه ها و صحنه هاى مراسم, نشان از گستره بيزارى او از بى وفايان, پيمان شكنان و ستمگران دارد, از اين رو از عبارت ((اوهنت العيون)) استفاده مى كند; يعنى زمانى كه چشمها سست و ضعيف شده و با اندك صدايى گشوده نمى شود(23) و ديدگان به خواب عميق فرو رفته است.
حضرت(س) در ادامه بر آن مى شود با تصريح به نام برخى كسان افزون بر بيان سخن, نشان دهد با دلى لبريز از اندوه و ديده اى سرشار از اشك غم, دنيا را ترك كرده است و براى لحظه اى كوتاه نيز از آنان راضى نبوده است و آنان نبايد در نماز بر او شركت كنند.(24)
آرى, اينها نشان از تصميم راسخ و قطعى فاطمه(س) در اعلان برائت و بيزارى از دشمنان دارد.
ادامه وصاياى فاطمه زهرا(س) را در بخش آينده پى مى گيريم.
ادامه دارد.
پىنوشتها:
1ـ فرهنگ بزرگ جامع نوين, احمد سياح, ج1 و 2, ص;15 مجمع البحرين, طريحى, مجلد اول, ص51 و 52.
2ـ حضرت آيت الله حسن زاده آملى.
3ـ سوره طه, آيه 44.
4ـ نوادر راوندى, ج5, ص389.
5ـ همان, ص392, (ادبنى ربى فاحسن تإديبى).
6ـ بحارالانوار, مرحوم مجلسى, ج16, ص231. (انا اديب الله و على اديبى)).
7ـ بحارالانوار, ج43, ص10.
8ـ رك: كتاب زهره الرياض كوكب الدرى, ج1, ص253.
9ـ بحارالانوار, ج43, ص217 و ج78, ص253 و 256 و ج28, ص304.
10ـ زهره الرياض كوكب الدرى, ج1, ص253.
11ـ همان.
12ـ نهج الحياه, ص314.
13ـ علل الشرايع, ج1, ص188.
14ـ اعيان الشيعه, ج1, ص321.
15ـ احتجاج طبرسى, ص59.
16ـ كتاب عوالم, ج11, ص607.
17ـ ديوان حافظ, غزل شماره 430.
18ـ انساب الاشراف, ص;45 دلائل الامامه طبرى, ص44.
19ـ كوكب الدرى, ج1, ص;243 بحارالانوار, ج78, ص;310 بيت الاحزان, ص176.
20ـ بحارالانوار, ج43, ص209 و ج78, ص253 و 256 و ج28, ص;304 اعيان الشيعه, ج1, ص321.
21ـ علل الشرايع, ج1, ص;188 اعلام الورى طبرسى, ص149.
22ـ بحارالانوار, ج43, ص209.
23ـ فرهنگ بزرگ جامع نوين, ج3 و 4, ص1743. 24ـ كتاب عوالم, ج11, ص;606 بيت الاحزان, ص;168 بحارالانوار, ج43, ص159.