(پيامبر(ص) و خديجه(س
منبع:www.balagh.net
عشق سرشار خديجه به محمد(ص)
آن گزارش ميسره, و اين نويد ورقه بن نوفل, چنان طوفانى از محبت محمد(ص) در دل خديجه ايجاد كرد كه بى صبرانه حضرتش را طلبيد و خطاب به وى چنين گفت:((يا بن عم, انى قد رغبت فيك لقرابتك و سطوتك فى قومك و امانتك و حسن خلقك و صدق حديثك)).(9) اى پسرعمو, به دليل خويشى, شرافت خانوادگى, امانتدارى, حسن خلق و راستگويى كه در شما سراغ دارم, به شما اشتياق پيدا كردم.
آنگاه براى ازدواج با پيامبر(ص) اعلام آمادگى كرد.
اين عمل خديجه نشان دهنده اين است كه وى گرچه از نظر مال و ثروت ممتاز بود, اما دل به امور معنوى داشت. او طالب شخص با كمال بود, نه فرد پولدار.بر اساس همين ديدگاه بلند بود كه خواستگارانى پولدار چون عقبه بن ابى معيط و صلت بن ابى يهاب, كه هر كدام چهارصد غلام و كنيز داشتند را نپذيرفت(10). اما در برابر شخص باكمالى چون رسول خدا(ص), هم خود پيشنهاد ازدواج داد, و هم مهريه را از مال خود تعيين كرد. امام صادق(ع) مى فرمايد: در جلسه خواستگارى, خديجه(س) وقتى ملاحظه كرد عمويش ورقه بن نوفل در برابر سخنان ابوطالب از عهده پاسخ برنمىآيد, بى درنگ گفت:
((يا عماه انك و ان كنت اولى بنفسى منى فى الشهود, فلست اولى بى من نفسى, قد زوجتك يا محمد نفسى و المطهر على فى مالى))(11) عموجان ممكن است درمسايل ديگر اختيار مرا داشته باشيد, ولى اينجا اختيار با خود من است. سپس گفت: اى محمد من خودم را به همسرى شما درآوردم, و مهر را هم خودم از مال خود قرار مى دهم.
اين كار خديجه عشق غير قابل توصيف وى را نسبت به رسول خدا(ص) مى رساند, آن هم عشقى مقدس و معنوى كه ورإ همه امور مادى است, عشق به كمال است; عشق به صداقت است, عشق به امانت است, عشق به همه خوبيهاست, و در يك كلام عشق به خداست.اين بانو مى داند كه همه سعادت و خوشبختى در ارتباط با فرستاده خدا است, و لذا در بيانى چنين مى گويد: ((سعدت من تكون لمحمد قرينه, فانه يزين صاحبه))(12) خوشبختى نصيب زنى است كه همسر محمد(ص) گردد, زيرا محمد براى وى مايه افتخار است.
محبت و علاقه دو جانبه
عشق و علاقه خديجه به رسول خدا(ص) يكطرفه نبود, بلكه محبت دو جانبه بود. اين واقعيت را ابوطالب(ع) در خطبه عقد چنين بيان كرد: (( و له فى الخديجه رغبه ولها فيه رغبه))(13) خديجه و محمد هر دو علاقه مند به يكديگر هستند.چه خوش بى مهربانى هر دو سر بى
كه يك سر مهربانى دردسر بى
همان گونه كه خديجه نسبت به رسول خدا(ص) شناخت پيدا نموده و به حضرتش علاقه مند شده بود, رسول خدا(ص) نيز كمالات خديجه(س) را دريافته و او را شايسته براى همسرى خود مى دانست. و لذا با اينكه وى قبلا دو شوهر ديگر كرده, و از نظر سنى بنا به قولى 15 سال از رسول خدا بزرگتر بود(14)او را از هر زن ديگر براى همسرى خود مناسبتر ديد, و با وى ازدواج نمود, و او را همواره مورد احترام و تجليل قرار مى داد.رسول خدا(ص) هيچ زنى را همتاى خديجه قرار نمى داد ((يثنى عليها و يفضلها على سائر امهات المومنين و يبالغ فى تعظيمها))(15). او را ستايش مى كرد و بر ساير همسران خود برترى مى داد و در بزرگداشت و تكريم او تلاش زياد مى نمود.كه يك سر مهربانى دردسر بى
ادب خديجه در برابر رسول خدا(ص)
بررسى زندگى مشترك رسول خدا(ص) و خديجه(س) نشان مى دهد كه اين دو شخصيت بزرگ كه الگوى همه انسانهاى باكمال مى باشند, براى يكديگر ارزش خاصى قائل بودند. وى نه تنها مال و ثروت خود را به رخ شوهر كه دستش از مال دنيا تهى بود نمى كشيد, بلكه با افتخار ثروت كلان خود را در اختيار همسر خويش قرار داد. وقتى پيشنهاد ازدواج را به حضرتش داد, حضرت در مقابل اين پيشنهاد فرمود: ((يا عم ابنه إنت امرإه ذات مال و إنا فقير لاإملك الا ما تجودين به على و ليس مثلك من يرغب فى مثلى و إنا إطلب امرإه يكون حالها كحالى و مالها كمالى)).شما بانويى هستيد داراى ثروت و من فردى فقيرم كه چيزى در اختيار ندارم, كسى داراى موقعيت تو رغبت به كسى مثل من پيدا نمى كند, من جوياى همسرىام كه حالش مانند حال خودم و از نظر مالى همتاى خود من باشد.
بانوى باكمال قريش كه شرافت و كمال با ذاتش عجين بود, در پاسخ گفت: ((والله يا محمد ان كان مالك قليلا فمالى كثير, و من يسمح لك بنفسه كيف لا يسمح لك بماله, و إنا و مالى و جوارى و جميع ما املك بين يديك و فى حكمك لا امنعك منه شيئا)).
به خدا سوگند اى محمد اگر تو مالى ندارى, من ثروت زيادى دارم, و كسى كه خود را در اختيار تو قرار داده است, چگونه مالش در خدمت شما نباشد, من و سرمايه ام, و كنيزانم و آنچه كه در اختيار دارم از آن شماست, و تحت امر شماست و هيچ منعى از طرف من نيست.
آنگاه اشك در چشمانش حلقه زد و گفت:
والله ما هب نسيم الشمال الا تذكرت ليالى الوصالى ولا إضامن نحوكم بارق الا توهمت لطيف الخيال جور الليالى خصنى بالجفا منكم و من يإمن جور الليالى رقوا و جودوا و اعطفو و ارحموا لا بد لى منكم على كل حال(16)
به خدا سوگند هر وزش نسيم, مرا به ياد شبهاى وصال مى اندازد
و چون از سوى (خانه) شما فروغى درخشيدن مى گيرد, مى پندارم كه آن نور شبح و سايه شما استدرد و جور شبانه اى از (فراق) شما كشيده ام, و چه كسى (دلداده اى ) است كه از جور و رنج شبانه در امان باشدترحم و دلسوزى كنيد, و عطوفت به كار گيريد, كه در هر حال مرا گريزى از (دلبستگى) به شما نيست.ممكن است كسى گمان كند, اين ادب و احترام خديجه آن هم نسبت به شوهرى چون رسول خدا(ص) يك امر عادى و طبيعى است, در حالى كه با اندك توجهى مى شود دريافت كه ادب خديجه نسبت به شوهر عزيزش, فراتر از ادب يك زن در برابر شوهر است.
وى از آن جهت كه شخصيت رسول خدا را شناخته, و رفعت مكان وى را درك كرده است, اين گونه محترمانه برخورد مى كند.اين ادب و احترام, حتى قبل از ازدواج نيز از اين بانو نسبت به عزيز قريش ديده مى شود. خديجه هنگامى كه از امين قريش براى سرپرستى كاروان تجارتى استفاده مى كند, به دو غلام خود, ميسره و ناصح مى گويد: ((اعلما قد ارسلت اليكما امينا على اموالى و انه امير قريش و سيدها, فلا يد على يده, فان باع لايمنع, و ان ترك لا يومر, فليكن كلامكما بلطف و إدب و لا يعلوا كلامكما على كلامه)).
من امينى بر اموال خود گماشتم, همو كه امير بزرگ قريش است, دستى بالاى دست او نيست. اگر تصميم بر فروش متاعى بگيرد, نبايد كسى مانع شود. اگر تصميم گرفت چيزى نفروشد, كسى حق ندارد دستورى به او بدهد. شما موظفيد با لطف و ادب با وى سخن بگوييد, و بالاى حرف او حرفى نزنيد.
قدردانى رسول خدا(ص) از خديجه(س)
اگر خديجه نسبت به همسر گرامى خود اين گونه رعايت ادب و احترام مى كند, رسول خدا(ص) نيز از خديجه به نحو شايسته اى قدردانى مى نمايد, و براى خديجه احترام خاصى قائل مى شود, كه در اينجا به نمونه هايى از آن اشاره مى شود.رسول خدا(ص) در زندگى, خود با رإى و نظر خديجه مخالفت نمى نمود. مثلا وقتى ابوالعاص, پسر خواهر خديجه, زينب, دختر رسول خدا را خواستگارى نمود, ((فسإلت خديجه رسول الله(ص) ان يزوجه و كان رسول الله لا يخالفها)), خديجه از رسول خدا(ص) خواست كه زينب را به وى تزويج كند, و رسول خدا(ص) پيشنهاد وى را پذيرفت چون رويه حضرت بر اين بود كه مخالفت خديجه نمى نمود.(18)
رسول خدا(ص) آن چنان به خديجه محبت داشت و قدردان بود كه قبل از خديجه همسرى اختيار ننموده و تا خديجه زنده بود نيز همسرى اختيار نكرد.(19)
اين قدردانى رسول خدا(ص) نسبت به خديجه تنها به زمان حيات او خلاصه نمى شد, بلكه پس از مرگ وى نيز همواره او را ياد مى كرد و از وى تجليل به عمل مىآورد. با آنكه همسران ديگرى داشت هر وقت به ياد خديجه مى افتاد از وى به خوبى ياد مى كرد و گريه مى نمود.
روزى عايشه گفت: اى رسول خدا, چقدر از خديجه ياد مى كنيد! خديجه پيرزنى بود از دست شما رفت, خدا بهتر از خديجه را به شما عنايت كرده است!!
رسول خدا(ص) برآشفته گشت و فرمود: ((صدقتنى اذ كذبتم و آمنت بى اذ كفرتم و ولدت لى اذ عقمتم))(20). او زمانى نبوت مرا تصديق كرد كه شما مرا تكذيب مى نموديد. به من ايمان آورد, شما كافر بوديد. وى مادر فرزندان من است, در حالى كه شما چنين نيستيد.
عايشه مى گويد: من بعد از اين با ذكر خير خديجه خود را نزد پيامبر(ص) عزيز مى كردم!
عشق و عاطفه رسول خدا(ص) به همسر باكمالش به حدى رسيده بود كه دوستان خديجه نيز از آن بهره مند بودند.
عايشه مى گويد: پيرزنى وارد بر رسول خدا(ص) شد, و از سوى حضرت مورد احترام خاصى واقع شد. پيرزن كه از محضر رسول خدا(ص) خارج شد, پرسيدم: اين زن چه كسى بود كه اين گونه مورد الطاف شما واقع شد؟
رسول خدا(ص) فرمود: اين زن از دوستان خديجه است. وقتى خديجه زنده بود, زياد نزد ما مىآمد.(21)
اينها همه به خاطر شخصيت والاى خديجه(س) و فداكاريهاى آن بانوى بزرگ بود. خديجه اى كه داخل خانه پيامبر(ص) پناه آن حضرت به حساب مىآمد و تمام ناراحتيها و شكنجه هاى جسمى و روحى وارده از سوى قريش را با عواطف غير قابل وصف خود, جبران مى نمود.
خديجه اى كه مادر فرزندانش, يعنى: قاسم, طاهر, طيب, زينب, رقيه و ام كلثوم بود, و از همه مهمتر مادر ام الائمه زهراى مرضيه(سلام الله عليها) بود, كه اگر هيچ افتخارى براى خديجه(س) نبود, جز اينكه وى مادر فاطمه است, براى وى كافى بود.
و اينچنين بود كه از دست دادن خديجه براى رسول خدا(ص) بسيار ناگوار و دشوار بود, به گونه اى مرگ خديجه در روح و روان رسول گرامى اسلام, اثر گذاشت كه سال درگذشت وى را كه قرين وفات حضرت ابوطالب(ع) بود (عام الحزن) ناميد, و پس از وفاتش نيز هرگاه به ياد خديجه مى افتاد, يا كسى از وى نام مى برد, چشمان مباركش پر از اشك شده و از خوبيهاى خديجه سخن مى گفت.
پی نوشت:
9ـ همان, ج1, ص201.
10ـ بحار, ج16, ص22.
11ـ فروع كافى, كتاب النكاح, باب خطب النكاح, ح9.
12ـ بحار, ج16, ص23.
13ـ فروع كافى, كتاب النكاح, باب خطب النكاح, ح9.
14ـ سير اعلام النبلإ, ج2, ص111.
15ـ همان, ج2, ص110. صحيح بخارى, ج7, ص107.
16ـ بحار, ج16, ص55.
17ـ همان, ص29.
18ـ سيره ابن هشام, ج2, ص306.
19ـ سير اعلام النبلإ, ج2, ص110.
20ـ بحار, ج16, ص8. سير اعلام النبلإ, ج2, ص112, 117.
21ـ بحار, ج16, ص8.