مترجم: علیرضا ذکاوتی قراگزلو
نخستین چیزی که در مضامین شعر جاهلی به نظر میآید، سادگی و وضوح و بیتکلفی آن است. معانی شعر چه آنجا که بیان احساسات است و چه آنجا که طبیعت پیرامون را تصویر میکند، دور از ذهن و اغراق آمیز نیست. شاعر جاهلی با گزافه و مبالغه آشنا نیست و از حدود اعتدال بیرون نمیرود.
به نظر ما این خصوصیت به آنجا برمیگردد که هنرمند در صدد آن نبوده که ارادهی خود را بر احساسات و اشیاء تحمیل نماید، و با امانت به ضبط و نقل صور حقیقی آن مبادرت ورزیده؛ بی هیچ تعدیلی که لازمهی تماس با جوهر حقایق است. از این جهت شعر جاهلی سند معتبری است برای کسی که بخواهد زندگانی و محیط شاعر جاهلی را با ریگزارها و درهها و تپهها و چراگاهها و دد و دام و مور و مرغ و مارش بشناسد. قدما این نکته را دریافته بودند و هر جا از عادات و گونههایی زندگی جاهلی سخن در میان است از شعر شاهد میآورند. جاحظ وقتی کتاب الحیوان را نوشت در آثار جاهلیت مواد تقریباً تمام نشدنی از وصف حیوان و طبایع و خصوصیات و مشخصات آن یافت، و این بدان معناست که شاعر جاهلی در توصیف حیوان تصرفات خودسرانه نکرده و آب و رنگ خیال بر آن نکشیده تا حایل حقیقتش گردد. میتوان این واقع نگاری را در توصیف جنگ بین قبایل از زبان شاعران ملاحظه کرد، که هرگاه هزیمت یافتهاند یا پشت به میدان کرده، گریختهاند به شکست و فرار قوم خود اعتراف دارند. (1) شاعران جاهلی در ستایش شجاعت و جنگ آزمودگی خصم، بخل به خرج نمیدهند و قصایدی در این مضمون دارند که «منصفات» نامیده میشود این از آنجاست که حقیقت را واژگونه نمیکنند و مقاصد و روابط آن را تغییر نمیدهند بلکه تسلیم واقعیتند و عنان تخیل و تأثر خود را در قبال آن محکم به دست دارند. حاصل مراد اینکه اشعار جاهلی در کل این صفت را دارند و اگر ندرتاً در بیتی نوعی مبالغه رفته، بسیار غریب و تک افتاده است. به گمان ما شیوع روحیهی واقع بینی، به اندیشهی آنان خصلتی گزارشگونه بخشیدهاست. گفتههای شان عادتاً مستند به حقیقت است، بی هیچ دروغ اندودگی یا ناخالصی. و از اینجاست که مضامین محدودی دارند در نهایت روشنی، به طوری که از خیلی جهات ثابت و تغییرناپذیر به نظر میآید. این محدودیت مضامین در اندیشههای سلیم و گزارش درست شان نیز هویداست؛ همچنانکه در مرثیه و مدیح و تغزل و حماسهشان. شاعر معانی مجسمی را مطرح میکند که پنداری اشیاء نفوذناپذیر محسوسی هستند. واقعیات را پشت سرهم برمی شمارد و کمتر خیالآمیز است مگر آنجا که بر وضوح و پیدایی آن بیفزاید. با مطالعهی اشعار جاهلی به مضامین حسی واضحی برمیخورید بدون آنکه تور و پردهای از ابهام و اشکال حایل معنا شود و فکر و ذهن را سردرگم دارد. معانی شعر جاهلی در اشیاء و اشخاص مجسم است. برای نمونه فضایل مورد ستایش در حماسه و مرثیه و مدح را در نظر بگیریم که همواره با آدم معینی مطرح میشود، نه مفهوم ذهنی عامی که نمایندهی احساس شاعر به وجود این یا آن فضیلت در بشر به طور کلی باشد. کرم، نیز، همچون بخل یا وفا یا هر بدی و خوبی دیگری، به ناچار همراه با شخص خاصی است که سخن در باب او است.
همین گرایش باعث میشود که شاعر جاهلی عواطف و خاطراتش را در بیان عشق و غیره رها نسازد. شاعر جاهلی با رسوخ در نهانگاههای ضمیر انسانی و نفوذ در اعماق اشیاء آشنا نیست و این خود در تشبیهات و تخیلات او که [مستقیماً] از عالم مادیش برداشت شده پیداست. مثلاً اگر به تشبیهات مربوط به وزن مراجعه کنیم، زن را به خورشید و ماه و تخم مرغ و مروارید و تندیس و نیزه و شمشیر و ابر و ماده گاو [وحشی] و ماده آهو و مرغک سنگخوار تشبیه کردهاند، و ردیف دندانش را به آفتابگردان و انگشتانش را به پیچک و دندانش را به بلور و چهره و سینهاش را به آینه و مویش را به بند و مار و خوشه [خرما و انگور] و صورتش را [در درخشندگی] به سکهی زرین و پستانش را به بینی آهو، و بویش را به مشک و بادرنگ، و رطوبت دهانش را به شراب و عسل و چشمانش را به گاو وحشی، و کپلش را به پشتهی شن و ماسه و ساق پایش را به خیزران و پاپیروس مانند نموده اند. مردان را هم به دریا و ابر و شیر و گرگ و عقاب و شتر و بدر و ماه و نیزه و شمشیر و گاو نر و بز و پلنگ و افعی و مار و سگ و خر و صخره و قرقی و نریان شتر تشبیه کرده اند.شعر جاهلی از جهت حسیگری همه بدین گونه است. تصاویر و تخیل شاعر جاهلی از دنیای حسی پیرامونش سرچشمه میگیرد و به سبب همین چسبیدن به حسیگری است که در توصیف چیزی به دقت در اجزائش پرداخته بتفصیل سخن میگویند، چنانکه گویی میخواهند شیئی را با همهی دقایقش به شعر خود منتقل سازند. شاعر اینجا به مثابهی پیکرتراش است؛ شعر نمیگوید، تمثال میسازد. از اجزاء و تفاصیل شیء چیزی جا نمیگذارد و همه را به وصف میکشد. بهترین مثال در این مورد توصیف طرفة است از ناقهاش در معلقه، که تمام اعضای ریز و درشتش را با خصوصیات آن آورده و چیزی را نگفته نگذاشته است.
و باز همین حسیگری باعث عدم وسعت معانی شعر جاهلی است. گویی شعر جاهلی بر مضامین واحدی دور میزند و روی معانی مشخصی توافق شدهاست که شاعران از آن به چپ یا راست منحرف نمیشوند. آنچه طرفه دربارهی ناقه میگوید همان است که دیگری میگوید. و آنجا که امرءالقیس بر دیار یار میگرید همچنان است که دیگر شاعران سروده اند. یک قصیدهی حماسی مثلاً معلقه عمروبن کلثوم را بخوانید، ملاحظه میکنید که دیگران در حماسه تقریباً چیز تازهای نیاورده اند. همین حکم را میتوانید در باب غزل و مدیحه و مرثیه نیز تکرار کنید. شاعران، مضامین و تشبیهات و تصاویر یکسانی را به کار میبرند و از اینجاست که در شعر جاهلی گرایش به تقلید و الگوسازی آشکار به چشم میخورد، و همین آنان را دستخوش محدودیت مضامین کرده؛ هر چند به لحاظی دیگر امکان دقت ورزیدن و به روشنایی کشیدن کامل تصاویر را برایشان فراهم نموده است. مفضلیات و اصمعیات را مطالعه کنید، پیوسته همان مضامین تکرار میشود اما هر بار با مهارتی کم نظیر در قالب ریزی تازه، و هر شاعری میکوشد شخصیت وخود ویژگی بدان ببخشد. مثلاً مانند کردن زن به آهو را در نظر بگیرید که یک تشبیه شاعرانهی عادی است. شاعر بعدی زن را به آهویی تشبیه میکند که به سوی درخت «سلم» سرسبزی گردن کشیده، (2) گویی بدین گونه میخواهد تصویر آهو را با ژست و حالت بدیعی تکمیل کند. (3) سومی [به طور مشخص] گردن معشوقه را درکشیدگی و صافی و زیبایی به گردن آهو تشبیه میکند. (4) چهارمی شباهت چشم آهو را به معشوقه وجه شبه قرار میدهد، و پنجمی حالت تنفس زن هنگام بوسیدنش را به نفس نفس زدن آهوی خسته مانند میکند. (5) هر شاعر که آمده تفصیل جدیدی افزودهاست [هر که آمد گرهی چند بر این تار فزود].
نمونهی دیگر تشبیه مردان است به ستارگان. عامر محاربی گوید:
ما چون ستارگانیم که هرگاه یکی افول کند،
دیگری که از او کم نورتر نیست، به درخشش درمیآید. (6)
طفیل غنوی همین مضمون را در مدح آورده [به اضافهی اینکه با اشاره به شب تاریک و بی مهتاب، تصویر را قویتر نموده] :
نجوم ظلام کلما غاب کوکب *** بداساطعاً من حندس اللیل کوکب (7)
یعنی «ستارگان تاریکیاند، که هر ستارهای نهان شود، ستارهای دیگر از شب بی مهتاب تابان میگردد.»
لقیط بن زرارة تشبیه فوق را گستردهتر و زیباتر پرداختهاست:
خود میدانید من از آن قومم که وقتی سروری از ایشان بمیرد،
رفیقش به جای او برخیزد.
مانند ستارگان آسمان که وقتی یکی فرو میرود،
دیگری ظاهر میشود و شمع جمع میگردد.
قومی صاحب اعتبار با چهرههای درخشان و شب افروز؛
که به نورشان توان مهرههای سلیمانی را به رشته کشید. (8)
نابغه هم از این مضمون مطلع شده و آن را تحولی دیگر داده چنانکه در مدح نعمان بن منذر و مقایسهاش با غسانیان گوید:
و انک شمس والملوک کواکب *** اذا طلعت لم یبد منهن کوکب (9)
یعنی: «تو مهر و شهان ستارگانند - طالع چو شوی همه نهانند».
اینهمه بدان معناست که عدم وسعت دایرهی معانی، مانع از آن نشده که شاعر در همان محدوده به دقایقی ره یابد. شاعران جاهلی به آن جهت گرایش یافتند که مضامین را میزایانیدند و به تصاویر و چیزهای تازه میرسیدند. نکتهی دیگر اینکه شاعران جاهلی، حسیات را به طور ایستا عرضه نمیکنند تا ملال انگیز شود، بلکه در آن حرکت میپراکنند و حیات میدمند. بیشک این ناشی از زندگی پرجنب و جوش آنان است که سکون و قرار نمیشناخت، چرا که همیشه به دنبال آب و گیاه در کوچ بودند. به توصیف ناقه در معلقه طرفة رجوع کنید که به سوی مقصد دلخواه راکبش روان است:
أمون کالواح الاران نسأتها *** علی لاحب کانه ظهر برجد
یعنی «شتری را که استخوانهایش همچون تختههای تابوت عظیم است در راهی میرانم همچون خطوط جاجم»
راه را به جاجم منقش و مخططی تشبیه کرده که هم زیبایی دارد و هم جلوه و شکوه؛ و به توصیف شترش با شیفتگی ادامه میدهد و همهی خصوصیاتش را ضبط و ثبت میکند. گویی میخواهد تندیسی از آن بسازد یا تصویری از آن در ذهن عرب کنده کاری کند - اعرابی که شیفتهی ناقههاشان بودند دلشان میخواست کاش کسی پیدا میشد و تمثالی از آن برمیداشت.
بر همین قیاس اسبهاشان را هم به وصف میکشند و از توصیف اشتر و اسب به وصف شترمرغ نر و گاو وحشی و گورخر میرسند و تصویرش میکنند در حالی که به دنبال آب در صحرا روان است و شکارچی یا با تازی راهش را میبندد، یا در کنار آبشخور کمین کرده و بلافاصله نبردی درمیگیرد که از برخوردهای اعراب، کمتر هولناک نیست.
طبیعی است که این بخش از قصاید سرشار از جنب و جوش باشد چه حرکت اساس آن است و در واقع در همان مقدمهی شعر مطرح میشود. شاعر به ایستادن و گریستن بر آثار دیار یار اکتفا نکرده، غالباً از سفر او وهمسفرانش یاد میکند که همراه ایل و تبار به دنبال چراگاه جدیدی از اینجا به آنجا در حرکت است و چشم شاعر به دنبال او نگران؛ و این نقل و انتقال مستمر و مرسوم را به صورت بدیعی ثبت و ضبط مینماید.
این حرکت دایمی در زندگی عرب یعنی بی ثباتی و ناآرامی؛ در نتیجه، عدم توقف نگاه روی یک چیز. و همین از علل مهمی است که مضامین شعرشان گذرا و شتابناک است؛ شاعر روی یک مضمون درنگ نمیکند، بلکه تقریباً آن را لمس نکرده به مضمون دیگری میپردازد. زندگیش بی ثبات است و ناآرام؛ مضامینش همچنین. با شتابزدگی و سبکدستی از مضمونی به مضمونی منتقل میگردد و از اینجاست که ایجاز بر شعرش غالب است و اطناب نمیشناسد؛ تأمل و سکون نیز. شاید از همین روست که هر بیت در قصیدهی عربی دارای وحدت معنوی و قائم به ذات است. هر قصیده از ابیات غالباً مستقل تشکیل شده که فهم آن جز در موارد نادر موقوف بر فهم بیت پیش یا پس از آن نیست.
و شاید همین است علت واقعی اینکه قصیدهای طولانی بر یک موضوع مرتبط متمرکز نیست بلکه دستهای از موضوعات و احساسات است که پیوند و ارتباط آشکاری ندارند و گویی مجموعهای است از خاطرهها که تنها قافیه و وزن پیوندش میدهد؛ گذشته از این، تفکیک شده و گسسته است چرا که شاعر روی یک احساس معین یا موضوع مشخص مکث نمیکند به همین جهت بعضی نقادان معتقدند که استطراد، (10) اساس شعر جاهلی است و جا دارد که ما نام جدیدی مشتق از زندگی جاهلی بدان ببخشیم: گشت و گذار شتابناک.قصیدهی جاهلیان بسیار شبیه است به محیط گستردهی پیرامونشان که اشیاء دور و بیگانه از هم را دربر میگرفت. همان فضای وسیع و آزاد و بی پایان اطراف، شکل قصیده را به آنها القاء کردهاست. موضوعات بدون ترتیب و نظام، یا کوشش فکری برای جهت دادن به آنها پشت سرهم میآیند؛ موضوعات و تصاویری هستند رها و یله، در کنار هم و آویخته به هم؛ به همان سان که شاعر در آن بیابانهای ناپیدا کرانه و بی حد و مرز با اشیاء پراکندهی دور از هم زندگانی رها ویلهای داشت.
با این حال همین حرکت به شعر جاهلی نوعی روح داستان پردازانه میبخشد که نه فقط در توصیف دد و دام مجسم میشود بلکه در شرح ماجراهای صعلوکان (شاعر) نیز نمودار است، از آنگونه که در تأئیهی شنفری به روایت مفضل ضبی میخوانیم بدین مطلع:
ألا ام عمرو أجمعت فاستقلت *** و ما ودعت جیرانها أذتولت (11)
یعنی «آگاه باشید که ام عمرو باروبنه گرد کرد و به خشم رفت و زمانی که روی برگرداند از همسایهها وداع نکرد»
شنفری همراه تأبط شراً و چند رفیق دیگر برای یورش و غارت میروند.
و صعلوکان را از این گونه وقایع بسیار است. در حماسههای شاعران صعلوک مکرر به وصف نبرد و آوردشان برمی خوریم که میکوشند تشریحش کنند و این شرح و بیان یک روح داستانی دارد، همچنانکه معلقهی عمروبن کلثوم و قصاید بشر بن ابی خازم در مفضلیات این خصوصیت را دارد؛ آنجا که از یوم نسار و یوم جفار مفصلاً سخن میرود.
حکایت پردازی، جای جای در شعر جاهلی هست. در قصیدههای طولانی به تکهای از وصف حیوان وحشی برمی خوریم؛ همچنین در تغزلات، آنچنانکه در نمونهی نقل شده از منخل یشکری دیدیم. پس اگر بگوییم یک روح قصصی بر بعضی مضامین شعر جاهلی سیطره دارد مبالغه نکردهایم، اما حرکت و گرایش بسرعت و ایجاز، این جنبه را تضعیف کردهاست، لذا به شعر داستانی از هیچ نوعش در جاهلیت برنمیخوریم. شعر جاهلی، غنایی محض میماند و شاعر که سرایندهی امیال و عواطف شخصی است، نمیکوشد قصهای پدید آرد؛ (12) با پرسوناژها و استخوان بندی داستانی و نظمی دقیق، چیزی از این قبیل به خاطر شاعر جاهلی خطور نکرده چرا که مشغول خودش است و جز به ترنم احساسات شخصی نمیپردازد.
پینوشتها:
1- المفضلیات، قصیدهی 108 و 32 (بیت 1-3). (نویسنده)
2- چون آهویی که گردن یازد به شاخساری. - م. (مترجم)
3- «کأن ظبیة تعطوا الی ناضر السلم»، الاصمعیات، ص 178. (نویسنده)
4- المفضلیات، ص 44:
و تصدفت حتی استبتک بواضح *** صلت کمنتصب الغزال الا تلع (نویسنده)
5- شعر از متنخل یشکری است که قبلاً در همین فصل آوردیم. (نویسنده)
6- المفضلیات، ص 331:
و کتانجوماً کلما انقض کوکب *** بذا زاهر منهن لیس باقتما (نویسنده)
7- الحیوان، ج3، ص 94. (نویسنده)
8- الحیوان، ج3، ص 93:
و انی من القوم الذین عرفتم *** اذا مات منهم سید قام صاحبه
نجوم سماء کلما غار کوکب *** بدا کوکب تأوی الیه کواکبه
أضاءت لهم أحسابهم و وجوههم *** دجی اللیل حتی نظم الجزع ثاقبه (نویسنده)
9- الحیوان، ج3، ص 95؛ مختار الشعر جاهلی، ص 175. (نویسنده)
10- از مطلب دورافتادن و دوباره بدان بازگشتن؛ جملهی معترضه. - م. (نویسنده)
11- المفضلیات، ص 108. در این یورش، شنفری و یارانش حتی محرمی را که قصد حج کعبه (مشرکان) را داشته میکشند و قربانی را که همراه میبرده به یغما میبرند. - مؤلف. (نویسنده)
12- اسطوره حماسی همراه تکوین یک ملت پدید میآید و عربها پیش از اسلام هرگز نتوانستند یک ملت شوند لذا اسطوره حماسی ندارند. داستانهای واقعگرایانه هم در دامن زندگی شهریانه پیدا میشود و رشد میکند و عربها عمدتاً بیابانگرد بودند. بیان مؤلف که پدید آوردن داستان را به ارادهی شاعران معطوف داشته مسامحه آمیز است. - م. (نویسنده)
ضیف، شوقی؛ (1393)، تاریخ ادبی عرب (العصر الجاهلی)، ترجمه ی علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم.