مترجم: زهرا هدایت منش
منبع:راسخون
منبع:راسخون
این سخنرانی در گردهمایی «اسلام و غرب» در تاریخ 27 آوریل 1984/7 اردیبهشت 1363، در خانهی یونسکو در پاریس توسط پروفسور عبد السلام ایراد شده است.
1. قرآن مجید و علم
اجازه میخواهم در آغاز سخن به این نکته اشاره کنم که من بهدین مبین اسلام ایمان دارم و به احکام آن عمل میکنم. من مسلمانم زیرا به پیام معنوی قرآن مجید ایمان دارم. قرآن با دعوت به تفکر دربارهی قوانین طبیعت، با ذکر مثالهایی از کیهانشناسی و فیزیک و زیستشناسی و طب، که برای همهی انسانها آیات الهیاند. با اهل علمی چون من سخن میگوید. مثلا میفرماید:... وَالیِِ اِلّسَمَاء كَیُف رُفَعَتَ وَ الَیَ الجِباِلِ كَیَفِ نُصِبَتُ و اِلی الَارِض كَیَفَ سُطِحَت * [چرا نمینگرند..] آسمان را که چهسان برافراشته شده، و کوهها را که چهسان برپا شده، و زمین را که چهسان گسترده شده است؟ (غاشیه/18-20)
و در جای دیگر میفرماید:
إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لَآیَاتٍ لِّأُولِی الْأَلْبَابِ
در خلقت آسمانها و زمین و تفاوت روز و شب، برای صاحبان خرد نشانههاست. (آل عمران/190)
هفتصد و پنجاه آیه از آیات قرآن (که تقریبا یک هشتم کتاب خدا میشود)، مؤمنان را تشویق میکند تا به تحقیق در طبیعت و تفکر دربارهی آن بپردازند و در راه دستیابی به حقیقت برین از دلیل و منطق به بهترین وجه سود جویند و کسب دانش و درک علمی را بخشی از زندگی امت و کسب دانش و درک علمی را بخشی از زندگی امت اسلامی سازند. پیامبر اکرم(ص) نیز فرموده است که علم جویی بر هر مسلمانی واجب است. این اولین مقدمهای است که باید هر تفکر بنیادگرای اسلامی، پایهی کار خود را برآن نهد. براین مقدمه، مقدمهی دومی را باید افزود که موریس بوکای در کتاب عهدین، قرآن، و علم به رساترین و مستدلترین صورت بیان کرده است: در قرآن حتی یک آیه پیدا نمیشود که پدیدههای طبیعی را توصیف کرده باشد و مفاد آن با آنچه از راه کشفیات علمی معلوم شده، مغایر باشد. اکنون مقدمهی دیگری را بر دو مقدمهی پیشین بیفزایید: در سراسر تاریخ اسلام هیچگاه حادثهای چون محاکمهی گالیله رخ نداده است. البته حتی امروز هم در قلمرو اختلافات عقیدتی کسانی مورد آزار و تکفیر قرار میگیرند، اما تا آنجا که من میدانم هیچگاه کسی بهخاطر اعتقادات علمیش تعقیب یا تکفیر نمیشود، و عجیب و جالب است که اولین محکمهی تفتیش عقاید [محنه] را در عالم اسلام، متکلمان متعصب سنی برپا نکردند، بلکه برپاکنندهی آن معتزله بودند، که گرچه خود از متکلمان بهشمار میآمدند اما به اصالت عقل اعتقاد داشتند و بهرهگیری از عقل اافتخار میکردند. احمدبنحنبل، با همهی تقوایش، از کسانی بود که طعم تازیانهی خشم ایشان را چشید.
2. صدراسلام وعلم
مسلمانان در پیروی از دستورهای قرآن مجید و پیامبراکرم تا چه حد کوشا بودند؟هنوز صد سال از رحلت پسامبر نگذشته بود که مسلمانان آموختن علوم زمان را وظیفهی خود دانستند و با بنیانگذاردن مؤسسههای آموزش عالی («بیت الحکمه»ها) در عالم علم سرآمد همگان شدند، و این برتری تا 350 سال بعد ادامه یافت. یکی از جلوههای احترام به علوم در اسلام، حمایتی است که جامعهی اسلامی از دانشمندان میکرد، و میتوان سخن همیلتون ر.گیب را دربارهی ادبیات، دربارهی علم هم بیان کرد:«نشو و نمای علم در اسلام بیش از هرجای دیگر.... به آزادمنشی و حمایت متصدیان مقامات عالی بستگی داشت. مادام که امیر یا وزیری در پایتختی، از پشتیبانی از علوم محظوظ میشد یا سود میبرد یا کسب آبرو و اعتبار میکرد، چراغ علم همچنان فروزان میماند».
بیشک دوران طلایی علم در اسلام در حدود سال 400 قمری/(1000میلادی) بوده است، یعنی دوران زندگی ابنسینا که آخرین دانشمند بزرگ قرون وسطاست و معاصران او، ابنهیثم و بیرونی، که نخستین دانشمندان جدید به شمار میآمدند.
ابن هیثم (354-430 قمری/965-1039 میلادی) از بزرگترین فیزیکدانان سراسر تاریخ است. وی تحقیقات تجربی بسیار با ارزشی در نورشناسی انجام داد. او «اظهار کرد که پرتو نور، هنگام عبور از هر محیط، آسانترین و «سریعترین» راه را در پیش میگیرد»، و بدین طریق، چند قرن پیش از فرما، اصل کمترین زمان را پیشبینی کرد. همچنین قانون لختی (اینرسی) را که بعدا به صورت قانون اول نیوتون درآمد بیان کرد. در واقع، فصل پنجم کتاب Opus majus راجر بیکن رونوشتی است از المناظر ابن هیثم.
بیرونی (362-440 قمری/975-1049 میلادی)، دومین معاصر سرشناس ابن سینا که در افغانستان امروز (ایران دیروز) کار میکرد، مانند ابن هیثم دانشمندی تجربهگرا و از لحاظ دیدگاه علمی به اندازهی گالیله متجدد و غیر قرونوسطایی بود.
مسلم است که علم غربی میراثی یونانی-اسلامی است، ولی معمولا ادعا میشود که علم اسلامی علمی است اشتقاقی و تقلیدی، و دانشمندان مسلمان سنتنظری یونانیان را کورکورانه دنبال کردهاند و از خود چیزی به روش علمی نیفزودهاند. این نظر نادرست است. به این ارزیابی که بیرونی از ارسطو کرده گوش کنید:
اشکال بیشتر مردم لاطائلاتی است که دربارهی عقاید ارسطو میگویند و معتقدند که امکان ندارد خطایی در نظریات او وجود داشته باشد، و حال آنکه میدانند او فقط در حد توان خود نظریهپردازی کرده است.
یا به این نظر بیرونی دربارهی خرافات قرون وسطایی توجه کنید:
مردم میگویند در ساعت معینی از روز پانزدهم دیماه همهی آبهای شور زمین شیرین میشوند. از آنجا که همهی خواص آب فقط به طبیعت خاک .... بستگی دارد.... این خواص حالت پایداری دارند..... پس این نظر هیچ پایهای ندارد. آزمایشهای مستمر و عمیق و صبورانه، پوچی این نظر را بر همه معلوم خواهد کرد.
و بالاخره این نظر بیرونی را دربارهی زمین شناسی، با چنین توجهی به مشاهده، بشنوید:
.... ولی اگر شما خاک سرزمین هند را به چشم خود ببینید و دربارهی ماهیت آن بیندیشید، و اگر سنگهای گردشدهی موجود در زمین را، در هر عمقی که باشد، ملاحظه کنید-سنگهای بسیار بزرگ در نزدیکی کوهها یا جاهایی از رودخانهها که جریان آب بسیار شدید است؛ سنگهای کوچکتری که فاصلهشان با کوهها بیشتر است یا در جاهایی از جویبارها قرار دارند که جریان آب آرام است؛ سنگهای خردی که در نزدیکی مصبها یا نزدیک دریا که جویبارها از حرکت میایستند، قرار دارند و به صورت خاکه دیده میشوند-اگر همهی این نکات را در نظر بگیرید، با اندکی تفکر به این نتیجه میرسید که هندوستان زمانی دریا بوده و رسوبات شنی جویبارها به درجات مختلف آن را پر کردهاند.
به گفتهی بریفو: «یونانیها طبقهبندی کردند، تعمیم دادند و نظریهپردازی کردند، ولی شیوههای صبورانهی مشاهدهی طولانی و پژوهش تجربی با خلق و خوی یونانیان کاملا بیگانه بوده است.... آنچه ما علم مینامیم حاصل روش جدیدی است که بر مشاهده و آزمایش و اندازهگیری تکیه دارد، و مسلمانان اروپاییان را با آن آشنا کردند. علم (جدید) مهمترین ارمغان تمدن اسلامی است....»
بازتاب این اندیشهها را در نوشتههای جرجسارتن مییابیم: «دستاورد اصلی قرونوسطی، که کمتر از دستاوردهای دیگر بهچشم میآید، ایجاد روحیهی جدید تجربی است و این امر، تا قرن دوازدهم (میلادی)، عمدتاً کار مسلمانها بوده است.»
یکی از تراژدیهای تاریخ این است که برآمدن این روحیهی نوین علمی ادامه نیافت، و نتوانست جهت روش علمی را برای همیشه تغییر دهد. هنوز صد سال از زمان بیرونی و ابنهیثم نگذشته بود که ایجاد علوم عالیه در عالم اسلام عملا متوقف شد و بشریت ناچار شد 500 سال دیگر منتظر بماند تا علم بار دیگر، در دوران تیکوبراهه و گالیله و معاصران ایشان، به همان سطح بلوغ و همان درجه از توجه به مشاهده و آزمایش برسد.
3. افول علم در تمدن اسلامی
چرا علم خلاق در جهان اسلام فرو مرد؟ این انحطاط که در حدود سال 500 قمری/1100 میلادی آغاز شد، دویست و پنجاه سال بعد به نهایت خود رسید. پاسخ قطعی این پرسش را هیچ کس نمیداند. هرچند علتهای خارجی، از نوع ویرانیهای که حملهی مغول به بار آورد، در آن دخیل بوده، ولی به نظر من، متروک شدن فعالیت زندهی علمی در جهان اسلام بیشتر علل داخلی داشته است: یکی به انزوا افتادن کارهای علمی و دیگر تقلید (میدان ندادن بهنوآوری). در عالم اسلام، اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششمهجری (زمان شروع انحطاط علمی) دورهی برخورداری شدید فرقهای و دینی بود که انگیزهی سیاسی داشت. حتی شخصی چون امام غزالی در حدود سال 500 قمری جنین نوشته است:« کسی که فکر کند انکار علوم ریاضی دفاع از اسلام است، در حق اسلام ظلم بزرگی کرده است، زیرا چیزی در این علوم وجود ندارد که با حقیقت دین مغایر باشد». گرچه هنوز غزالی میتوانست چنین چیزی را بنویسد، ولی دیگر روحیهی زمانه از علمخلاق روی برتافته و به نوعی تصوف که منحصراً به جهان دیگر توجه داشت یا به نوعی قشریگری که نوآوری (اجتهاد) را در هیچ زمینهای، و از جمله در علوم، تحمل نمیکرد، متمایل شده بود. آیا این وضع امروز نیز ادامه دارد؟ آیا ما تحقیقات و بررسیهای علمی را تشویق میکنیم؟ از میان تمدنهای بزرگی که روی زمین هست، علم در جهان اسلام از همهجا ضعیفتر است. بعضی از ما مسلمانان معتقدیم که صنعت اساساً جانبدار نیست، و زیاده رویهای آن را میتوان با پیروی از قواعد اخلاقی اسلام تعدیل کرد؛ ولی علم، به خلاف آن، بار ارزشی دارد و علم جدید حتماً به «اصالت عقل» و مآلا به بیدینی منجر میشود، و کسانی از ما که آموزش علمی دارند« مبانی مابعد الطبیعی فرهنگ خود» را انکار خواهند کرد. حتی اگر این واقعیت را کنار بگذاریم که صنعت پیشرفته نمیتواند بدون علم پیشرفته رشد کند، و حتی اگر توهینی را که در این سخن به «مبانی مابعدالطبیعی فرهنگ ما» میشود، و تلویحاً آن را آسیبپذیر میداند، نادیده بگیریم، بازهم گمان میکنم که چنین نظری نسبت به علوم میراث جنگهای گذشته است، یعنی میراث زمانی که «فلاسفهی معتقد به اصالت عقل»، با آن اعتقاد و تعصب جزمیشان نسبت به نظریههای کیهانشناختی که از ارسطو بهارث رسیده بود، آشتی دادن آن نظریهها را با دین کار دشواری میدیدند. باید به یاد داشت که شعلهی آتش این نوع منازعات در میان متکلمان مدرسی قرونوسطایی مسیحی از این هم فروزانتر بوده است. مسائل موردنظر این متکلمان بیشتر مسائل کیهانشناختی و مابعدالطبیعی بود؛ آیا دنیا در حیز غیر متحرکی قرار دارد؟ آیا خدا مستقیماً علت فاعلی حرکت متحرک اول است یا فقط علت غایی حرکت آن است؟ آیا همهی اجرام سماوی یک محرک دارند یا هریک محرکی جداگانه دارد؟ آیا ممکن است محرکهای اجرام سماوی خسته شوند یا از پای در افتند؟ وقتی گالیله کوشید اول آن دسته از مسائل را که قانوناً به حوزهی فیزیک تعلق دارند طبقهبندی کند و سپس از راه آزمایشهای فیزیکی فقط برای این دسته از مسائل جوابهایی بیابد، مورد تعقیب و آزار قرار گرفت. اما چارهی این مشکل امروزه، پس از گذشت سیصدوپنجاه سال، پیدا شده است. در مراسم ویژهای در واتیکان در تاریخ 9 مه 1983، حضرت پاپژانپل دوم اظهار داشت: «تجربهی کلیسا در جریان قضیهی گالیله و بعد از آن، به طرز تفکر پختهتری منجر شده است... کلیسا خود از راه تجربه و تفکر چیز میآموزد و اکنون اهمیتی را که باید برای آزادی تحقیق قایل شد، بهتر درک میکند.... از طریق تحقیق است که انسان به حقیقت پیمیبرد... به این دلیل کلیسا یقین دارد که میان علم و ایمان هیچگونه تضاد واقعی نمیتواند وجود داشته باشد... (ولی) تنها از طریق مطالعهی فروتنانه و سختکوشانه است که (کلیسا) میآموزد که ضروریات دین را از نظامهای علمی یک دوران معین تفکیک کند»4.محدودیت های علم
در عبارتی که نقل کردم، پاپ بر پختگی ای تأکید داشت که کلیسا در رابطهی خود با علم بهدست آورده است؛ اما او میتوانست عکس این مطلب را نیز بههمان اندازه مورد توجه قرار دهد- یعنی آگاهی دانشمندان از زمان گالیله به بعد به محدودیتهای نظامهای علمیشان، و دریافتن این نکته که پرسشهای فراتر از حد دریافت علوم فعلی یا حتی علوم آینده وجود دارد، و اینکه «علم موفقیتش را از طریق محدود ساختن خود به نوع خاصی از پژوهشها بهدست آورده است» و حتی در این حوزهی محدود نیز دانشمندان امروزی جاها و مواقعی را که به حوزهی تفکر نظری پای مینهد [و از حوزهی تجربهی مستقیم خارج میشوند] میشناسند، و برای شیوههای تفكری كه با این كار ملازمه دارد هیچ نوعی قطعیتی قائل نمیشوند. در فیزیك، چنین وضعی دوبار در اوایل این قرن به وجود آمد، بار اول با كشف نسبیت زمان و مكان و بار دوم با كشف نظریهی كوانتومی، و باز هم ممكن است بهوجود آید. از من خواستهاند كه در اینباره بیشتر توضیح بدهم. كشف نسبیت زمان را توسط اسنیشتین در نظر بگیرید. باورنكردنی مینماید كه طول یك فاصلهی زمانی – مثلا طول عمر یك انسان – به سرعت بستگی داشته باشد، و هرچه تندتر حركت كنیم، از دید كسی كه با ما حركت نمیكند به ظاهر عمر طولانیتری پیدا كنیم. اما این نظریه نتیجهی تخیلات بیپایهی فردی نیست. به آزمایشگاههای فیزیك بنیادی سرن در ژنو سری بزنید و ببینید كه ذراتی با عمر كوتاه، مثل میوئونها، تولید میكنند؛ یا به آزمایشگاههای سلكی در همین جا بروید و زمانی را كه میگذرد تا میوئونهایی با سرعتهای مختلف بهالكترونها و نوترینوها فرو ژاشیده شوند، ثبت كنید. میبینید كه میوئونهای تندرو عمر درازتری دارند و میوئونهای كندرو زودتر میمیرند. باورنكردنی است ولی حقیقت دارد. اندیشههای اینیشتین دربارهی زمان و مكان انقلابی در فكر فیزیكدانها برپا كرد. باید از نحوهی تفكر قبلیمان دربارهی فیزیك دست میكشیدیم. این مطلب همیشه مرا به تعجب وامیدارد كه فلاسفهی حرفهای كه در قرن نوزدهم و قبل از آن زمان و مكان را ملك طلق خود میدانستند، تاكنون در برپا ساختن یك دستگاه فلسفی برپایهی برداشتهای اینیشتین ناموفق بودهاند.دومین انقلاب فكری كه بالقوه انفجاریتر بود با كشف هایزنبرگ در مورد محدودیت معرفت ما به وقوع پیوست. اصل عدم قطعیت هایزنبرگ مثلا میگوید كه با هیچ اندازهگیری فیزیكی نمیتوان تعیین كرد كه الكترونی روی این میز است و در عین حال بیحركت است. میتوان آزمایشهایی ترتیب داد كه جای الكترون را تعیین كنند، اما این آزمایشها امكان این را در عین حال بتوان تعیین كرد كه آیا الكترون در حركت است، و اگر هست با چه سرعتی، از بین میبرند؛ و برعكس معرفت ما یك محدودیت ذاتی دارد كه ظاهراً ریشه در «طبیعت امور» دارد. هر وقت فكر میكنم كه اگر هایزنبرگ در قرون وسطی بهدنیا آمده بود چه برسرش میآمد، لرزه بر اندامم میافتد – راستی برسر این مسئله كه آیا الهی نیز چون علم ما محدود است، چه منازعاتی برپا میشد!. البته جنگ و جدالهایی صورت گرفت، منتهی در چارچوب جامعهی فیزیكدانان قرن بیستم، فكر انقلابی هایزنبرگ را، گرچه همهی آزمایشهای شناخته شده تأیید میكنند، همه فیزیكدانان نپذیرفتهاند. اینیشتین كه برجستهترین فیزیكدان تاریخ است، مهمترین بخش زندگیش را صرف كرد تا مگر اشكالاتی در استدلال هایزنبرگ بیابد، و گرچه نمیتوانست شواهد تجربی را منكر شود، ولی به این امید دل بسته بود كه شاید این شواهد را بتوان در چارچوب نظری دیگری تبیین كرد. تاكنون چنین چارچوبی پیدا نشده است، آیا بعد از این هم كشف نخواهد شد؟
5. ایمان و علم
اما آیا به راستی علم امروزی با تفكر مابعدالطبیعی تعارض دارد؟ باز هم مسئله، در صورتی كه مسئلهای باشد، مخصوص اسلام نیست؛ بلكه مسئله علم و ایمان است. آیا علم و ایمان میتوانند، لااقل به صورت «مكمل هماهنگ» همزیستی داشته باشند؟ اینك مثالهایی از فكر علمی نوین را كه با این مسئله ارتباط دارند بررسی میكنیم. اولین مثال من بهنظریهی مابعدالطبیعی خلق از عدم مربوط میشود. امروزه گروهی از كیهانشناسی كه شمارشان روبهفزونی است براین باوراند كه محتملترین مقدار چگالی ماده و انرژی در جهان بهگونهای است كه جرم جهان در مجموع برابر صفر میشود. اگر جرم جهان واقعاً صفر باشد – و این كمیتی است كه از راه تجربه تعیین كردنی است – جهان از لحاظ دارابودن خاصیت بیوزنی، شبیه حالت خلأ خواهد بود، و آنگاه با استفاده از حدس جسورانهای كه ده سال پیش زده شد، جهان را میتوان به صورت افتاخیزهای خلأ، یعنی حالت عدم، در نظر گرفت. ولی وجه تمایز فیزیك از مابعدالطبیعه این است كه با اندازهگیری چگالی ماده در جهان، ما از راه تجربه پی خواهیم برد كه این اندیشه، به مفهومی كه فیزیكدانان قبول دارند، اندیشهی محكم و درستی است یا نه، و اگر نباشد، آن را رها خواهیم كرد. مثال دوم من، اصل «جهان انسانی» است. برخی از كیهانشناسان معتقدند كه یكی از راههای درك فرایندهای كیهانشناسی، زمینشناسی، زیستشیمی، و زیستشناسی، این است كه فرض كنیم نطفهی جهان ما در حالتی مكمون و همراه قوانین فیزیكی، به گونهای منقعد شده كه از كلیهی اجزاء و عوامل لازم برای ظهور حیات و پیدایش انسان برخوردار است. «در اصل، این قابلیت در رابطهی پیچیدهای كه میان انبساط جهان با سردشدن آن پس از مهبانگ وجود دارد، و در دخالت تصادف در سطوح مختلف» و نیز در اتفاقاتی ریشه دارد كه مثلاً بقای جهان را برای چند میلیارد سال ممكن میسازند.هرچند شاید زیست شیمیدانان و زیستشناسان دربارهی نقش تصادف در تكوین جهان نظر دیگری داشته باشند، اما فیزیكدانها میكوشند این اتفاقات را برحسب دو اصل «سازگاری درونی» و «طبیعی بودن» درك كنند. این مطلب را با ذكر یك مثال دیگر – از موضوعی كه اكنون به تحقیق دربارهی آن مشغولم – تشریح خواهم كرد. ما در حال حاضر میكوشیم كار مهیجی را كه اخیراً در فیزیك انجام گرفته – یعنی یگانهسازی و اثبات همسانی دوتا از نیروهای بنیادی طبیعت: نیروی الكتریكی و نیروی هستهای ضعیف – تعمیم دهیم، و بدین دلیل مشغول بررسی این مسئله هستیم كه شاید فضا – زمان یازده بعد داشته باشد. و امیدواریم كه بدین طریق نیروی الكترو ضعیف را با دو نیروی اساسی باقیمانده، یعنی نیروی گرانش و نیروی هستهای قوی، یكی كنیم. چهاربعد از این یازده بعد، همان ابعاد آشنای فضا و زمانند، كه انحنایشان، بنابر نظریهی اینیشتین، اندازه و طول عمر جهان فعلی را معین میكند. فرض میشود كه انحنای هفت بعد دیگر، كه ما بتازگی وجودشان را فرض كردهایم، بهوجود بارهای الكتریكی و هستهای مربوط است. ولی چرا ما این ابعاد اضافی را مستقیماً درك نمیكنیم، و چرا فقط غیرمستقیم و از طریق وجود بارهای الكتریكی و هستهای دركشان میكنیم؟ چرا باید اختلاف بین چهار بعد آشنای فضا-زمان و هفت بعد درونی، كه بنابر نظر امروزی ما بزرگیشان از سانتیمتر كمتر است، وجود داشته باشد. در حال حاضر برای توجیه این مطلب، فرض میكنیم كه یك اصل سازگاری درونی برقرار است، و طرح میدان نیرویی را میریزیم كه چنین پیكر بندی را، به عنوان تنها دستگاه دینامیكی پایدار با سازگاری درونی، كه میتواند وجود داشته باشد، به دست دهد. این نظریه به شرطی درست از كار در میآید كه مثلا تعداد ابعاد اضافی هفت تا باشد، نه بیشتر و به احتمال زیاد، نه كمتر. ولی این نظریه پیامدهای فیزیكی ظریفی دارد كه به صورت «باقیماندهها» ظاهر میشوند، مانند كشف تابش سهدرجهای جسم سیاه كه سراسر جهان را پركرده است، ولی میدانیم كه از باقیمانده های دورانهای جدیدتر تكوین جهان است. ما دنبال این باقیماندهها خواهیم گشت، و اگر موفق به یافتن آنها نشویم این اندیشه را كنار خواهیم نهاد. خلق از عدم، جهان انسانی، ابعاد اضافی- این همه مسائلی هستند كه وجودشان در فیزیك اواخر قرن بیستم عجیب به نظر میآید و ظاهراً هیچ تفاوتی با اشتغالات مابعدالطبیعی زمانهای گذشته ندارند، ولی تا آنجا كه به علم مربوط است نشان میدهند كه بنایی كه ما با مفاهیم میسازیم همیشه حالت موقتی دارد، و نیز اهمیت تأیید تجربی در هر مرحله و مفهوم سازگاری درونی را آشكار میسازند. هرچند شاید از دیدگاه لاادری مشربان، وجود سازگاری درونی (در صورت موفق بودن) نشانهی این باشد كه دیگر نیازی به وجود خدا نیست، اما در نظر مؤمنان، سازگاری درونی فقط از بخش كوچكی از نظام احسنالهی پرده برمیدارد، و هرجایی كه روشن میشود، عمق آن بر احترام ایشان نسبت به زیبایی این نظام میافزاید. اما چنانكه قبلا گفتم، ایمان شخص من ریشه در پیام جاوید و معنوی قرآن دارد كه از موضوعاتی كه فیزیك دربارهی آن خاموش است، سخن میگوید، و این ایمان را نخستین آیات قرآن كریم (پس از فاتحهالكتاب) معنی میبخشد:
ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ ...
این كتاب است كه بیگمان هدایت پرهیزكاران در آن است، كسانی كه نادیده (غیب) را باور دارند....