عبدالکریم قاسم در سال 1937 (1958) ضد نظام پادشاهی عراق کودتا کرده و در این کشور نظام جمهوری [دیکتاتوری نظامی] بر قرار ساخت. چندی بعد عبدالکریم قاسم مورد سوءقصد ناکام قرار گرفت که صدام حسین نیز در تیم ترور بود ولی قاسم جان به در برده و صدام متواری شد. در سال 1963 عبدالسلام عارف به کمک بعثیها ضد عبدالکریم قاسم کودتا کرده و او را به قتل رساند. اما پس از چندی عبدالسلام عارف بعثیها را از قدرت بیرون کرد که از این ماجرا به شکست بعثیها در حفظ قدرت تعبیر شده است. در نهایت حزب بعث توانست با تقویت شبکهی مخفی خود، حدود 5 سال بعد یعنی در سال 1968 به رهبری احمد حسن البکر ضد عبدالرحمن عارف (برادر عبدالسلام عارف که به جای او حاکم کشور شده بود) کودتا کرده و به قدرت برسد. در ابتدا احمد حسن البکر رئیس جمهور کشور شد ولی 11 سال بعد صدام او را کنار زده و خود رئیس جمهور کشور گردید. این حکومت حزب بعث تا سال 2003 ادامه یافت.
از راست- عبدالکریم قاسم- عبدالسلام عارف
از راست- عبدالکریم قاسم- عبدالسلام عارف
*مجری (احمد منصور): کودتای 30 جولای 1968 با موفقیت انجام گرفت، حزب بعث کاملا بر عراق مسلط شد؛ احمد حسن البکر به عنوان رئیس دولت و دبیرکل حزب برگزیده شد؛ حردان عبدالغفار التکریتی و صالح مهدی عمّاش به عنوان دو معاون رئیس جمهور تعیین شدند. مناصب مختلف در اختیار اعضای شورای فرماندهی قُطری [1] حزب بعث قرار گرفت. تو هم منصب گرفتی و در آن دوره در چندین وزارتخانه چرخیدی. ولی صدام حسین وضعیت دیگری داشت که با همهی شما متفاوت بود. چطور زمینه برای بالا آمدن صدام حسین در حزب فراهم شد؟
صلاح عمر العلی: راستش را بخواهی تا 30 جولای [و پیروزی کودتا] ما اعضای شورای رهبری حزب بعث عراق نشانههای جدی و حقیقی دربارهی نیات حقیقی صدام حسین یا احمد حسن البکر در اختیار نداشتیم.*صفات و شخصیت صدام آن موقع چگونه بود؟
-خب صدام حسین الان دیگر در قدرت نیست [برنامه هنگامی ضبط شده بود که صدام سرنگون شده ولی هنوز متواری بود]، حال چه مرده باشد چه سلامت باشد. مهم این است که حکومتش سرنگون شده ولی با امانتداری باید بگویم: تا آن روز صدام حسین با نهایت دیپلماسی و شایستگی رفتار میکرد. روابطش با همهی اعضای شورای رهبری حزب بینهایت دوستانه بود. یعنی از این آدم هیچ چیزی که به یکی از اعضای شورای رهبری بربخورد سر نمیزد و شدیدا به مصوبات شورای رهبری حزب پایبند بود.*یعنی شما نتوانستید شخصیتش را درست تحلیل کنید یا آنکه بعدا شخصیت او تغییر پیدا کرد؟
-دوست دارم صریح حرف بزنم. راستش چیزی از او سر نزد. خیلی خیلی نادر چیزی در برخورد صدام یا کارهای صدام وجود داشت که میتوانست به ما پالس بدهد که او اینطور خواهد شد. ابدا چیزی در رفتارش نبود که به ما نشان دهد به این روش طاغوتهای سرکش دنیا رفتار خواهد کرد.*در سابقهی زندگیاش چیزی نبود که نشان دهد او در پس این ظاهرش (که ظاهری مؤدب و سطح بالا و احترامگذار به دیگران) یک شخصیت خونخوار نهفته است؟
-شکی نیست که این مرد در شجاعت بینظیر بود. بسیاری از کارهایی که به او سپرده شد و او انجام داد نشانگر شجاعت بسیار بالای او بود. البته این مسائل در دورهی پیش از رسیدن به حکومت بود فلذا ابدا تصویری منفی یا نشانهای منفی به شمار نمیرفت.*انقلابیگری محسوب میشد.
-چون اصلا در آن دوره [مبارزه] شجاعت لازم بود. کما اینکه برای اعضای جنبشهای دیگر هم همین صفات لازم بود.*البته بین شجاعت، و خونخوارانه رفتار کردن با دیگران تفاوت هست. در شجاعت، مردانگی خوابیده. هر انسانی باید شجاع باشد. یعنی شجاعت به انسان قدر و قیمت میدهد، ولی خونخواری هم شکل دیگری است که آن هم جزو صفات برخی انسانهاست.
-نه. اگر بخواهم امانتدارانه صحبت کنم، برخی مواقع کارهایی که او میکرد ذیل تعریف شجاعت معنی میشد طبق ...[ناتمام]*تعریفتان در آن موقع از شجاعت چه بود؟ شاید همان خونخواری بوده ولی شما به عنوان اعضای حزب بعث، اسمش را گذاشته بودید شجاعت.
-نه، نه. اجازه بده تکمیل کنم. ولی او رفتارهای دیگری هم داشت که ذیل مفهوم دوم [خونخواری] تعریف میشد.*یعنی در همان دوره ... تا 1968 [و کودتا]
-بله. مثلا ماجرای کشته شدن حاج سعدون مسئول [شاخه] حزب کمونیست عراق در تکریت. این ماجرایی کاملا خدعهآمیز بود. یک کار فریبکارانه و خدعه آمیز حقیقی. و صدام به این قتل متهم شد.*یادت میآید چه سالی بود؟
-سال 1959. ولی در مقابل مثلا ... [ناتمام]*اگر در جریان هستی بگو ماجرا از چه قرار بود؟
-این ماجرا در سال 1959 رخ داد. حاج سعدون از همان عشیرهی صدام بود. آدم محترمی بود که بسیاری از مردم شهر به او احترام میگذاشتند، حتی کسانی که نسبت به حزب کمونیست هم موضع منفی داشتند با توجه به خوشخلقی او روابط اجتماعی خوبش به او احترام میگذاشتند. این شخص از طرف دایی صدام (خیر الله تلفاح) ...*که پدر زن صدام هم بود.
-بله. از طرف او متهم شد که او [یعنی حاج سعدون] در پس برکناریاش [یعنی تلفاح] از مدیریت آموزش و پرورش بخش کرخ در بغداد بوده است. خیر الله تلفاح اول منصوب شد و بعد( بعد از سال 1958) برکنار شد. خیرالله تلفاح معتقد بود که حاج سعدون در پس این قضیه بوده است به همین جهت تلفاح، صدام حسین را مأمور کرد که حاج سعدون را بکشد. او هم حاج سعدون را در تکریت کشت. آن هم به روشی که در آن خیانت و فریب بود ... خیانت و فریب بود.*چطور؟
-تکریت شهر ساده و کوچکی بود که خیابانهای تنگی داشت. برق نداشت. مردم [مردها] هم بعد از اینکه در خانههایشان شام میخوردند راه میافتادند به سمت مرکز شهر در قهوهخانههای ارزان قیمت. دو سه ساعتی آنجا مینشستند گپ میزدند، بحث میکردند بازیهای ساده میکردند، چای مینوشیدند بعد هم برمیگشتند به منزلشان. آن موقع برق نبود. صدام حاج سعدون را زیر نظر میگیرد و وقتی داشته برمیگشته به خانهاش، صدام کنار خانهاش کمین میکند و دو یا سه گلوله میزند و او را میکشد.*صدام را گرفتند ولی محاکمه نشد؟
-به دادگاه ارجاع داده شد.*او و داییاش.
-او و داییاش و پسرداییاش عدنان خیرالله. و آزاد شد چون هیچ دلیلی بر ضد او در دست نبود.*صدام چطور پس از کودتای 1968 در حزب و در دولت بالا آمد؟
-صدام عضو شورای رهبری حزب بعث بود. دربارهی این نظر، بحث بود که نایب رئیسی برای رئیس شورای فرماندهی انقلاب [همان رهبران کودتا] انتخاب کنیم.*آن موقع رئیس جمهور دو معاون داشت ولی رئیس شورای فرماندهی انقلاب نایب رئیس نداشت.
-بله. این فکر به این دلیل مطرح شده بود که از نظر دستورالعملها اگر رئیسجمهور احمد حسن البکر که رئیس شورای فرماندهی انقلاب هم بود کنار میرفت باید کسی به جای او رئیس این شورا میشد، کما اینکه باید رئیس جمهوری هم جایگزینش میشد. راستش در نظر و فکر ما این مسئولیت قدر و اهمیتی نداشت. یک مسئلهی صوری بود. با این حال جز صدام، دو نفر دیگر هم نامزد این منصب بودند که مهمترین نامزد هم صالح مهدی عمّاش بود، به دلیل ...*که وزیر کشور هم بود.
-به دلیل توانمندیهای فراوانی که داشت. ولی راستش داستانی رخ داد که تغییر مهمی در مسیر حزب ایجاد کرد.*چه داستانی؟
-یک روز ما در جلسه بودیم و احمد حسن البکر این موضوع را مطرح کرد که من اینطور میگویم که یکی از برادران، یکی از مسئولین، یکی از اعضای شورای فرماندهی پیامهایی از طرف رئیس جمهور برای برخی از کشورهای عربی ببرد تا این کشورها در جریان وضعیت جدید ما [پس از کودتا] قرار گیرند.*چند ماه بعد از کودتا بود؟
-چند ماه، سه چهار، ماه.*مثلا میتوانیم بگوییم نوامبر 1968.
-در همان سال 1968 بود. طبیعتا همهی ما این پیشنهاد را پسندیدیم. همه گفتیم این مسئله صحیح است و خوب است. البکر گفت: «پس من پیشنهاد میکنم برادر صالح عمّاش پیامها را از طرف رئیس جمهور بردارد . به سمت مغرب عربی [کشورهای شمال غرب آفریقا] حرکت کند و خودش هم تعیین کند که در هر کشور چند روز بماند. یک روز، دو روز، سه روز. با رسانهها دیدار کند. مثلا با وزیر خارجه دیدار کند، با رئیس حکومت دیدار کند. با مردم بنشیند. نشست برگزار کند و از این قبیل کارها. بعد که برادر صالح برگشت، یکی دیگر از بین شما به خلیج فارس [متأسفانه در متن از اسم جعلی استفاده شده] برود.»ما هم گفتیم بسیار فکر عالی و به جایی است. ما هم تأییدش کردیم. به این شکل مرحوم صالح عمّاش چند پیام از رئیس جمهور احمد حسن البکر خطاب به کشورهای مغرب عربی گفت و راهی شد. از رفتن او سه یا چهار روز گذشته بود که احمد حسن البکر ما را برای برگزاری یک جلسهی اضطراری فراخواند. جلسهی اضطراری در آن روزها یعنی یک مسئلهی استثنایی رخ داده. یک مسئلهی فوری غیر عادی...
*مثلا توطئهای علیه حکومت، یا مثلا تغییری اساسی بخواهد رخ دهد. بله میگفتی.
-بله توطئهای، مسئلهی استثناییای. بله. خلاصه رفتیم به کاخ ریاست جمهوری. در یکی از سالنهای کاخ جلسه برگزاری میکردیم. جلسه شروع شد که احمد حسن البکر با چیزی که میگویم غافلگیرمان کرد. در یک فضای بازیگرانهی عالی واقعا...*احمد حسن البکر خوب نقش بازی میکرد؟
-راستش به شکل بسیار بسیار عالیای بازی کرد. یک سیگار برداشت. یکی دو پک زد و به این شکل نشان داد که یعنی عصبانی است ...*یادت میآید مشخصا چه کسانی در جلسه بودند؟
-همهی اعضای شورای رهبری به جز صالح مهدی عمّاش.*ببخشید. یک بار دیگر اسم اعضای شورای فرماندهی را برایم بگو چون بینندگان طبیعتا ممکن است فراموش کرده باشند.
-صدام حسین، صلاح عمر العلی، عبدالله سلوم، عبدالخالق سامرائی، عبدالکریم الشیخلی، طه یاسین رمضان، عزت الدوری، عزت مصطفی. همه اعضای شورای فرماندهی بودیم. کسی غایب نبود.*کسی از اعضای شورای فرماندهی بود که وزارتخانهای نداشته باشد یا آنکه همه یک وزارتخانه گرفته بودید؟
-بله، آن موقع اکثرمان وزیر نبودیم.طه یاسین رمضان در کنار صدام
*آن موقع؟
-بله. بله. من از آنهایی بودم که وزیر نبود، عبدالخالق سامرائی هم همینطور، طه یاسین رمضان هم همینطور. خیلیهایمان وزیر نبودیم.*طه یاسین رمضان فکر کنم وزیر ...
-نه نه، بعد شد. بگذریم. خلاصه البکر همهمان را غافلگیر کرد و گفت اطلاعاتی قطعی، غیرقابل شک و غیر قابل بحث دارد که صالح مهدی عمّاش دارد ضد حزب و انقلاب [یعنی کودتا] توطئه میکند و من در این جلسه میخواهم که تصمیم مناسب اتخاذ شود.*این توطئهی عماش که اشاره کرد چه صورتی داشت؟
-طبیعتا البکر اشاره کرد که عماش دارد بعضی از بعثیها را به خودش جذب میکند. یعنی جدا جدا با برخی افسران بعثی تماس میگیرد و آنها را ضد انقلاب و ضد حزب تحریک میکند تا به این ترتیب ما سرنگون شویم و تجربه هم ...*اینکه هر کسی را به توطئهچینی متهم کنند کاری آسان و البته کارساز بود.
-بله، آسان بود. آسان بود. درست است. خلاصه از ما خواست تصمیم بگیریم.*عکسالعمل شما چه بود؟
-به سرعت دو دسته شدیم. یک دسته که طه یاسین رمضان و عزت الدوری و تا حد کمتری صدام بود، روی موضوع مانور میدادند. و البته خود احمد حسن البکر که اصل موضوع را طرح کرده بود. بقیه اعضا هم که طرف دیگر بودند. این طرف اول سریعا این نظر را مطرح کرد که باید اعدام صالح مهدی عماش تصویب شود.*همینطور اعدام. نه اینکه محاکمه شود و بازجویی شود و ....
-اعدام بدون محاکمه. بدون محاکمه. تمام. از این جهت که مسئول حزب و رئیس جمهور [احمد حسن البکر] این اطلاعات را دارد همین برای اینکه حکم اعدام صادر شود کافی بود. بقیه هم ما بودیم (حالا اسم بگذاریم غافل یا اصولی یا هر اسمی) موضوع را از جهت دیگر گرفتیم و گفتیم این یک اصل غیرقابل قبول است و شدنی نیست و اگر این اصل جا بیفتد معنایش این است که همهی ما به صرف اینکه اتهامی به ما وارد شود اعدام میشویم. فلذا موضعی کاملا مخالف گرفتیم و وارد یک بحث بینهایت شدید دربارهی این موضوع شدیم. البکر بین دو طرف مانور میداد؛ میخواست معلوم نشود میلش به کدام طرف است، ولی موضعش در اصل مشخص بود.احمد حسن البکر و صدام حسین
*شما این اتهام را قبول داشتید؟
-نه. همین بود که باعث شد موضع بگیریم، یعنی من شخصا ...*احساس نگرانی میکردید؟
-اگر نظر خود من را بخواهی، من نظر درونی ام این بود که هر کدام از اعضای شورای فرماندهی را ممکن است به توطئه متهم کرد جز صالح عمّاش را. چون من از نزدیک میشناختمش و میدانستم روحیاتش چگونه است و چطور فکر میکند. البته او نظامی بود، نظامی قدیمی و افسر ستاد. بسیار شده بود که دو نفره با هم صحبت میکردیم. من به او میگفتم نباید کار نظامیات را فراموش کنی و کنار بگذاری چون این برای ما یک کمربند امنیت و ضمانت محسوب میشود. ولی او شخصیتی بود واقعا با فرهنگ بالا و بسیار روشن.نویسنده بود، شاعر بود، ادبی بود. اطلاعات بسیار وسیعی از امور سیاسی دنیا و جهان عرب داشت. فلذا ابدا نمیشد او را به چنین چیزی متهم کرد. یعنی شخصی بود که بلندپروازی نداشت، اصلا فکر کردنش به این مسئله یعنی اینکه شبه مقتول به حساب می آمد! به همین جهت ما اعتقاد داشتیم آخرین کسی که بتوان به چنین چیزی متهم کرد عماش است. این اتهام را نمیشد به صالح عماش زد. به همین وجه بود که سریعا [موضع گرفتیم.]
*میخواهم خواهش کنم دقیقا به خاطر بیاوری چه کسانی در این جبهه بودند؟ و چه کسانی در آن جبهه. چون مشخص است آنچه در این جلسه گذشت مسیر حکومت عراق را تا روز 9 آپریل 2003 [روز سرنگونی صدام] تعیین کرد.
-دقیقا. نکبت و بدبختی عراق از همین جا شروع شد. بلکه نکبت و بدبختی کل امت عرب. طرف اول که خواستار اعدام صالح عماش بودند، طه یاسین رمضان بود و عزت ابراهیم الدوری.از چپ- عزت ابراهیم الدوری و طارق عزیز
*و هردوشان هم بعدا از طرف صدام پاداششان را گرفتند.
-بله. در درجهی اول اینها بودند. صدام و احمد حسن البکر همانطور که گفتم مانور میدادند و میخواستند حکم از طرف دیگران داده شود، نه از زبان آنها.*تقسیم نقش صورت گرفته بود.
-بله، بله.*آن لحظه حس کردید که در این بین [توطئه و تقسیم کاری هست؟]
-نه نه، چنین چیزی حس نکردیم. نتایج بعدی این را نشان داد. طرف دوم هم اینها بودیم: صلاح عمر العلی، عبدالخالق السامرائی، عبدالکریم الشیخلی، عبدالله السامرائی، عزت مصطفی.*که اکثرتان سر به نیست شدید.
-درگیری و بحث بالا گرفت و صداهایمان بالا رفت و نزدیک به نیم ساعت در این باره بحث میکردیم. از ما انکار و از آنها اصرار که باید اعدام شود. اینجا باز غافلگیر شدیم که البکر خواست صحبت کند و گفت: «رفقا، من پیشنهاد میکنم تصمیمگیری دربارهی مسئلهی صالح مهدی عماش به تعویق افتد.»ما که مسئله را از جنبهی اصولی و اخلاقی گرفته بودیم این را یک پیروزی برای موضع خودمان به حساب آوردیم و حقیقتا خدا را شکر کردیم که از این چالش و مشکل بزرگ و این درگیری که میتوانست ای بسا ما را به سمت فاجعه ببرد، بیرون جستیم. بعد از این قضیه، تقریبا چهار روز بعد؛ وقت عادی جلسهمان بود.
*در خلال این چهار روز چه رخ داد؟ الان شما در یک گلوگاه تاریخی قرار گرفتهاید، در تاریخ انقلاب و تاریخ حزب و روابط بین خودتان. در این بین معاون رئیس جمهور متهم به توطئهچینی است و بعضیها خواستار اعدامش هستند و برخی دیگر معترضاند.
-بله ما اعتراض کردیم و احمد حسن البکر هم عملا اعتراضمان را تأیید کرد.*جلسه تعطیل شد ولی آیا بحث بین شما هم در این چهار روز تعطیل شد؟
-البته که بحث تعطیل شد.*حتی بین خودتان در بیرون؟
-نه نه، کاری که ما میکردیم طبیعتا در دیدار دو نفره با هم بحث میکردیم. یعنی فرضمان این بود که پیشنهاد احمد حسن البکر [برای تعویق تصمیمگیری] پیروزیای برای ما بوده است. یعنی وقتی پذیرفت که تصمیمگیری دربارهی مسئلهی صالح عماش تا زمانی که برگردد به تعویق بیفتد؛ این پیروزیای برای ما بود.از جلسه بیرون آمدیم. و بحثمان را بعد از آن جدلِ به یک معنا خونین بینمان؛ ادامه دادیم. خلاصه، چهار روز بعد وقت جلسهی عادی و همیشگیمان بود. موقعی که در جلسهی عادی حاضر شدیم چند بند دستور جلسه بود که بررسی کردیم. بندهایی مربوط به وزارتخانهها و امور حزب و امور دولت و امور اجتماع و ... . یکی از بندهای دستورکار جلسه، مربوط بود به انتخاب معاون رئیس شورای فرماندهی انقلاب.
*عماش هنوز در سفر بود و هنوز هیچ کس به هیچ شکل به او خبر نداده بود.
-هنوز در مغرب عربی بود و کسی به او خبر نداده بود. این بند هم به این اعتبار که مهم نیست موکول شده بود به آخرین بند دستور جلسه. خیلی چیزها بود که از آن مهمتر بود. احمد حسن البکر این بند را مطرح کرد و پرسید هرکس میخواهد خودش را برای این منصب نامزد کند، بفرماید. خب، در بین ما کسی نه حق داشت نه جرئت نه آمادگی که بگوید صالح مهدی عماش. صالح مهدی عماش متهم بود به توطئهچینی، چطور ممکن بود مطرحش کنیم؟*و برخیها برایش درخواست اعدام کردهاند.
-طه یاسین رمضان سریع دستش را بلند کرد و گفت من رفیق صدام را نامزد میکنم. عزت ابراهیم الدوری هم برگشت گفت: من هم از این نامزدی تمجید میکنم!*به به!
-و با توجه به آنکه در آن موقع برداشت کلی این بود که این منصب یک چیز صوری شکل بدون اهمیت است ...*یعنی ما الان از این جلسه میفهمیم بعد از آن در عراق چه شد.
-بله بله.*و اینکه چطور این دو نفر تا آخرین لحظه در کنار صدام ماندند.
-بله. و به این شکل تصمیم گرفته شد.*شما هم موافقت کردید و مخالفتی نشان ندادید.
-اولا ما نمیتوانستیم مخالفتی بکنیم.*حس نکردید اتهامی که به عماش وارد شد زمینهچینی برای این تصمیم بود؟
-صریح بگویم، شک داشتیم ولی به حد اطمینان قطعی نرسیده بود. ولی شک و شبههمان شروع شد.ادامه دارد...
پینوشتها:
1- «حزب بعث عربی سوسیالیستی» حزبی است قومگرا. به این معنا که همهی عربها را «قوم»»ی واحد و «ملت»ی واحد میشمارد و بر همین اساس کل جهان عرب را «وطن عربی» میخواند. بر پایهی همین اصل، حزب بعث از یک شورای رهبری «قومی» برخوردار است که نظرا بر همهی شاخههای حزب در بخشهای مختلف «وطن عربی» نظارت و رهبری دارد و «مرجع» آن محسوب میشود. از طرف، به کشورهای عربی نیز عنوان «کشور» اطلاق نمیشود (چون این نقض اصل حزب مبنی بر یکپارچه بودن همهی کشورهای عربی است) و در عوض به هر کشور عنوان بخش یا به زبان عربی «قُطر» اطلاق میگردد. شاخهیهای کشوری حزب بعث نیز شاخهی «قُطری» خوانده میشوند و شورایی که رهبری شاخهی بعث در هر کشور را در اختیار دارد «فرماندهی قُطری» نامیده میشود. مثلا فرماندهی قُطری سوریه یعنی شورای رهبری حزب بعث سوریه و فرماندهی قُطری عراق یعنی شورای رهبری حزب بعث عراق. کنگرههای حزب نیز یا در سطح کل جهان عرب است که کنگرهی قومی خوانده میشود و یا در سطح یک کشور است که کنگرهی قُطری نامیده میگردد. هرچند از جهت نظری همهی بخشهای قُطری حزب، باید زیر نظر شورای قومی آن میبودند، ولی عملا از دههی شصت اختلافات حادی در این بخشها حادث شد که این ساختار نظری را نابود کرد به نحوی که حزب بعث سوریه و حزب بعث عراق ظاهرا دو شاخه از حزب بعث بودند ولی کمتر نمونهای میتوان یافت که دو حزب (حتی دو حزب رقیب) در جهان عرب این قدر با یکدیگر دشمن بوده باشند! در این ترجمه برای رعایت مضمون دقیق، از ترجمه رهبری قومی به «رهبری سراسری» و از ترجمهی رهبری قُطری به «رهبری کشوری» پرهیز شده تا تحریفی در معنای اصطلاحات صورت نگرفته باشد.
منبع مقاله : مشرق نیوز/ج