ارتباط علم با فلسفه

مقصود از «علم»، در این جا، علم تجربی است که عبارت است از مجموعه ی قضایای تجربی که به بحث درباره ی موضوع خاصی اختصاص دارد و احوال و ویژگی های بخش خاصی از جهان را بیان می کند؛ مانند فیزیک، شیمی،
شنبه، 10 مرداد 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ارتباط علم با فلسفه
 ارتباط علم با فلسفه

 

نویسنده: دکتر حسین معصوم




 

مقصود از «علم»، در این جا، علم تجربی است که عبارت است از مجموعه ی قضایای تجربی که به بحث درباره ی موضوع خاصی اختصاص دارد و احوال و ویژگی های بخش خاصی از جهان را بیان می کند؛ مانند فیزیک، شیمی، زمین شناسی، زیست شناسی، ستاره شناسی و مانند آن.
اما واژه ی «فلسفه» معانی اصطلاحی مختلفی دارد که در این جا به سه معنای آن اشاره می شود و سپس، رابطه ی فلسفه، در هر یک از این معانیِ سه گانه، با علم بیان می شود:

معنای نخست فلسفه: مابعدالطبیعه

فلسفه گاه به معنای مابعدالطبیعه (متافیزیک) است که همان هستی شناسی است و به آن فلسفه ی اولی هم می گویند. در مابعدالطبیعه یا فلسفه ی اولی، از صفات و ویژگی هایِ یک موجود خاص بحث نمی شود؛ هم چنین، قوانین حاکم بر حالت خاصی از موجودات یا گروه خاصی از موجودات بررسی نمی شود، بلکه از وجود هستی و احکام و ویژگی های کلیِ وجود بحث می شود؛ در حالی که در علوم دیگر، فقط از بخش یا جنبه ی خاصی از وجود بحث می شود و در اثر اختلاف بخش ها و جنبه های گوناگون وجود، علوم مختلفی حاصل می شود. به هر حال، موجود از آن جهت که موجود است احکام و ویژگی هایی دارد که مابعدالطبیعه (هستی شناسی)، عهده دار بحث از آن است. بنابراین، مابعدالطبیعه نه به معنای ماوراء الطبیعه است و نه صرفاً معرفت به ماوراء الطبیعه.

ارتباط فلسفه در معنای نخست با علم

اکنون، به اختصار به رابطه ی فلسفه، به این معنا، با علوم تجربی می پردازیم. فلسفه از سه جنبه با علم ارتباط دارد:
1. اثبات وجود موضوع هر علمی، که یکی از مبادی تصدیقیه ی آن علم است، بر عهده ی فلسفه است، زیرا اثبات وجودِ موضوعِ هر علم جزء مسائل خود آن علم نیست، بلکه مسائل هر علم تنها از احوال و ویژگی هایِ موضوع آن علم بحث می کند و نه از وجود آن.
2. یکی دیگر از مبادی تصدیقیه ی علوم تجربی عبارت است از آن اصول و مبادی غیرتجربی که مبنای اثبات و تبیین مسائل علوم تجربی قرار می گیرند. اثبات این گونه مبادی که گاهی به آن ها اصول موضوعه (1) می گویند، بر عهده ی فلسفه است و خود علوم تجربی- به عنوان علوم تجربی- با روش خاصی که دارند توان اثبات آن ها را ندارند.
بعضی از اصول موضوعه ی غیرتجربیِ علوم تجربی عبارت اند از:
الف) وجود زمان و مکان؛ در علوم تجربی مانند فیزیک، اصلِ وجود زمان و مکان را مسلّم فرض می کنند و در فلسفه است که درباره ی وجود زمان و مکان و نحوه ی وجود آن دو بحث می شود.
ب) وجود حرکت؛
ج) قانون مندیِ جهان؛ در علوم تجربی، اصلِ قانون مند بودنِ جهان از مسلّمات است، اما در فلسفه به این بحث می پردازند که آیا جهان واقعاً قانون مند است یا ذهنِ فعال و طراح انسان است که قانون را بر طبیعت و جهان تحمیل می کند (چنان که کانت معتقد است که فاهمه ی آدمی قانون گذارِ طبیعت است و قوانین را بر طبیعت اِعمال می کند).
د) اصل علیت؛ در علوم، پدیده ها را تعلیل می کنند؛ یعنی از رابطه ی علیت بین پدیده ها بحث می کنند، ولی خود اصل علیت امری مفروض است؛ در حالی که در فلسفه درباره ی خود اصل علیت بحث و تحقیق می کنند.
3. کلیت، قطعیت و ضرورتِ قوانین تجربی را با خود روش تجربی نمی توان اثبات کرد، بلکه اثبات آن ها با استفاده از اصل علیت، اصل سنخیت بین علت و معلول و اصل ضرورت علّی، در فلسفه صورت می گیرد.
بر این اساس، علوم تجربی نوعی وابستگی به فلسفه ی اولی (متافیزیک) دارند که به این وابستگی از سه جنبه اشاره دارد. اکنون، این سؤال پیش می آید که آیا فلسفه نیز نوعی وابستگی به علوم تجربی دارد یا خیر؟ در پاسخ، می توان گفت که فلسفه به علوم تجربی وابسته نیست، اما این علوم بر فلسفه تأثیر می گذارند و این تأثیرات را به سه قسم می توان تقسیم کرد، که به صورت خلاصه از این قبیل است: علوم تجربی گاهی مسائل و پرسش های جدیدی را برای فلسفه پیش می آورند. این علوم می توانند در برخی از موارد مقدمه ی بعضی از براهین فلسفی (صغرای استدلال فلسفی) را فراهم سازند. گاه نیز علوم تجربی مصداق بعضی از مفاهیم فلسفی (مانند مفهوم «جسم») را تعیین می کنند.

معنای دوم فلسفه: معرفت شناسی

واژه ی «فلسفه» گاه بر مباحث معرفت شناسانه اطلاق می شود و می توان گفت تقریباً عمده ی مباحثی که کانت در فلسفه ی خودش، یعنی فلسفه ی استعلایی، مورد بحث قرار داده است مباحث و مسائل معرفت شناسی است.
معرفت شناسی علمی است که درباره ی مسائلی، از قبیل: امکان شناخت، ابزار و منابع شناخت، مراحل و درجات شناخت، انواع شناخت، ارزش شناخت، حدود شناخت، شرایط و موانع شناخت و مانند آن بحث می کند. فلسفه ی استعلاییِ کانت نیز صبغه ی معرفت شناسانه دارد، زیرا درباره ی امکان معرفت بحث می کند. کانت تواناییِ عقل را در حل مباحث و مسائل نظری و شناخت نفس الامر اشیا (نومن) انکار می کند؛
بنابراین، او اعتقادی به فلسفه به معنای مابعدالطبیعه ندارد و در نتیجه، فلسفه ی مورد قبول او در مباحث معرفت شناسی و نظریه ی معرفت و نقادی معرفت و قوای ادراکی و نقد عقل منحصر می شود.

ارتباط فلسفه در معنای دوم با علم

بنابراین معنا، رابطه ی «فلسفه با علم» از نظر کانت، رابطه ی «شناخت شناسی با علم» است. به هر روی، فلسفه ی مورد تأیید کانت تا حدود زیادی مشتمل بر مسائل معرفت شناسی است و او در حیطه ی عقل نظری به مابعدالطبیعه اعتقادی ندارد، زیرا واقع شناسی و نومن شناسی و هستی شناسی را ممکن نمی داند. به نظر کانت، عقل نظری تواناییِ درک و دریافت حقیقت و واقعیت و ماهیت اشیا را ندارد؛ بنابراین، ذهن به جای پرداختن به اشیا به خود توجه می کند و در صدد نقد و سنجش تواناییِ خود در شناخت جهان بر می آید؛ در نتیجه، فلسفه فقط شامل مباحث شناخت شناسی می شود. وظیفه ی فلسفه، به نظر وی، عبارت است از شناخت ذهن و فعالیت آن و شناخت مفاهیم و مقولات ذهن و شناخت حدود ذهن.
به نظر کانت، فلسفه به برریسِ مبادی و اصول پسینی و پیشینی می پردازد که حاکم بر علوم تجربی، از جمله فیزیک نیوتن، است. فلسفه نمی توان به عنوان متافیزیک، یعنی شناخت واقعیت و وجود و احکام کلیِ آن، مطرح شود، زیرا واقعیت و نفس الامر و نومن در حیطه ی شناخت انسان نیست؛ بنابراین، رابطه ی فلسفه با علم را از دیدگاه کانت می توان این گونه خلاصه کرد که فلسفه عهده دار تبیین شرایط و اصول و مبادی پیشینی و پیشین علوم تجربی (از جمله، فیزیک نیوتن) است.

مبادی پیشین علوم تجربی

کانت در نقد عقل محض در بخشی با عنوان «نظام اصول فاهمه ی محض»، (2) درصدد بیان پیش فرض ها و اصول موضوعه ی علوم تجربی (از جمله، فیزیک نیوتن) است. او در فیزیک نیوتن به تأمل پرداخته و می خواسته فیزیک نیوتن را از لحاظ عقلانی موجه سازد؛ به عبارت دیگر، قصد داشته آن را به نحو پیشینی توجیه کند، نه به نحو پسینی و راه موجه ساختنِ آن را این می دانسته که اصول و مبادی و پیش فرض هایِ آن را تبیین کند.
کانت مبادی پیشینی و اصول پیشین علوم تجربی را در قالب چهار عنوان کلی بیان کرده است:
1. اصول متعارفه ی شهود؛ طبق این اصل، همه ی شهودات و ادراکات مقادیر دارای بُعد و امتدادند.
2. پیش یابی های ادراک حسی؛ طبق این اصل، «در همه ی پدیدارها، آن امر واقع که متعلق احساس است دارای شدت و ضعف، یعنی دارای درجه ای است». (2)
دو اصل فوق شرط ضروری تجربه است. کانت این دو اصل را اصول و مبادیِ ریاضی می نامد، زیرا طبق آن ها، ذهن پدیدارها را به صورت کمّی دارای بُعد و امتداد و درجه ای از شدت و ضعف می یابد؛ بنابراین، روش ریاضی قابل اطلاق و اعمال بر پدیدارهاست و به عبارت دیگر، راه شناخت پدیدارها به کار گرفتنِ روش ریاضی در علوم تجربی است. نگرش و بینش کمّی در علوم تجربی به سبب این است که پیش فرض علوم تجربی، به اعتقاد کانت، همین دو اصل است. طبق این دو اصل، گر چه نمی توان به صورت پیشینی دانست که ادراک بعدی ما چه خواهد بود؛ مثلاً نمی توان پیش بینی کرد که متعلق ادراک آینده ی ما سرخ رنگ است یا خیر، اما می توان به نحو پیشینی و بدون رجوع به تجربه دانست که متعلق تجربه ی ما دارای بعد و امتداد و هم چنین، از لحاظ کیفیت واجد درجه ای از شدت و ضعف خواهد بود.
بنابراین، اگرچه کانت دو اصل یاد شده را «اصول ریاضی» نامیده است باید گفت: به عبارت دقیق تر، این دو اصل «اصولِ استفاده ی ریاضی از مقولات» است. (4) این اصل که همه ی شهودات مقادیرِ دارای امتدادند رکن اصلیِ هندسه است؛ یعنی مبیّنِ شرایطی است که برای آن که اصولاً بتوان هندسه ای داشت لازم است، اما خود این اصل از قضایای ریاضی، اصلی نیست که سایر اصول هندسه از آن استخراج شود. (5) اصل دوم نیز که بر ذو درجات بودنِ متعلقات احساس دلالت دارد، مبنایی پیشین برای اندازه گیریِ ریاضیِ احساس به دست می دهد. (6) به تعبیر کانت «هر دو اصل توجیه کننده ی استفاده ی ما از مقادیر عددی اند و لذا ما را قادر می سازند تا نمودها (پدیدارها) را به عنوان مقدار متعین سازیم». (7)
3. تشابهات تجربه (آنالوژی های تجربه)؛
الف) تشابه اول (آنالوژی اول): در تمام تغییراتِ پدیدارها، جوهر پایدار می ماند و مقدارش در طبیعت نه کاهش می یابد، نه افزایش. (8)
کانت اصل فوق را شرط ضروریِ هر تجربه ی علمی و عینی می داند؛ یعنی تجربه ی ما باید عنصری ثابت و پایدار داشته باشد؛ به عبارت دیگر، قبل از رجوع به تجربه، می توان به صورت پیشینی دانست که در هر تجربه ای باید جوهر پایدار وجود داشته باشد. البته، تشابه اول نمی گوید که این جوهر پایدار در طبیعت چه چیزی است: آیا ماده است یا انرژی یا مجموع ماده و انرژی یا چیز دیگر، بلکه فقط می گوید: تغییر مستلزم جوهر است و جوهر، هرچه باشد، مقدار آن ثابت است؛ به عبارت دیگر، تشابه اول بیان گر این است که قانون بقا، پیش فرض و اصل موضوع فیزیک است، ولی تنها تجربه ی فیزیکی و علمی است که روشن می کند که آیا این قانون، قانون بقای ماده است یا قانون بقای انرژی یا قانون بقای مجموع ماده و انرژی یا قانون بقای چیزی دیگر.
ب) تشابه دوم (آنالوژی دوم): تمام تغییرات طبق اصل علیت صورت می گیرد. (9)
طبق تشابه دوم، شرط امکان هر گونه تحقیق علمی پذیرش اصل علیت است؛
بنابراین، اصل علیت نیز یکی از مبادی پیشین علوم تجربی است. بنابراین تشابه، هر تغییری در جهان طبق قانون علیت صورت می گیرد و هر پدیداری علتی دارد و هر معلولِ معیّن باید علتی داشته باشد، ولی اگر ما به معلولی علم داشته باشیم، به صِرف استفاده از تشابه دوم نمی توانیم علت آن را کشف کنیم، بلکه باید به تجربه متوسل شویم؛ به عبارت دیگر، ما به صورت پیشینی و پیشین می دانیم که هر پدیداری علتی دارد، ولی فقط از راه تجربه می توان علت آن را شناخت.
ج) تشابه سوم (آنالوژی سوم): همه ی جوهرها مادامی که بتوانند هم زمان در مکان ادراک شوند، در فعل و انفعالِ کامل باهم اند. (10)
تشابه سوم، شرط امکان پذیر شدنِ احکام تجربی را درباره ی پدیدارهایِ هم زمان بیان می کند. تشابه سوم نه چیزی در این باره می گوید که چه پدیدارهایی در مکان با هم هستند و نه این که فعل و انفعال (تبادلِ) آن ها چگونه است، بلکه با این تشابه ما به نحو پیشینی می دانیم که پدیدارهایِ هم زمان که در یک مکان وجود دارند با هم فعل و انفعال دارند. این تشابه سوم هم یکی از پیش فرض های علوم تجربی است که در فیزیک نیوتن در قانون عمل و عکس العمل جلوه می کند. طبق قانون سوم نیوتن (قانون عمل و عکس العمل)، اگر دو جسم بر هم اثر متقابل داشته باشند، جسم دوم بر جسم اول به همان اندازه ی نیروی جسم اول بر جسم دوم، نیرویی در جهت مخالف آن وارد می آورد.
اصول متعارفه ی شهود و پیش یابی هایِ ادراک حسی خاصیتی را به پدیدارها نسبت می دهد؛ بدین بیان که پدیدارها امتداد و شدت و ضعف دارند، ولی تشابهات تجربه خاصیتی را برای پدیدارها بیان نمی کنند، بلکه فقط نسبت های میان پدیدارها را بیان می کنند.
4. اصول موضوعه ی تفکر تجربی؛ این اصول شرایط ممکن، واقعی و ضروری دانستنِ پدیدارها هستند؛ به عبارت دیگر، این اصول موضوعه معنای مفاهیم سه گانه ی امکان، وقوع و ضرورت را توضیح می دهند. (11)
چنان که ملاحظه شد، کانت اصول موضوعه و مبادی پیشینی و پیش فرض های علوم تجربی را در چهار عنوان کلی بیان می کند که به صورت خلاصه ذکر شد. به نظر او، منشأ اصول و مبادی پیشینیِ علوم تجربی فاهمه است و این اصول بر طبیعت اطلاق اند. وی معتقد به نظم و قانون مند بودنِ طبیعت است و نظم دهنده ی طبیعت را فاهمه می داند، زیرا فاهمه را قانون گذار طبیعت قلمداد می کند.
فیزیک نیوتن و قوانین تجربی، از نظر کانت، اعتبار مطلق دارند، زیرا اصول موضوعه و مبادیِ آن ها، به دلیل تألیفی و پیشین بودن، اعتبار مطلق دارند، ولی امروزه در فلسفه ی علم معمولاً نظر کانت را قبول ندارند و قوانین علمی و تجربی را دارای اعتبار مطلق نمی دانند، بلکه قوانین علمی را نسبی می دانند؛ مثلاً کانت معتقد بود که هر گونه تغییری در طبیعت طبق اصل ضروریِ علیت صورت می گیرد؛ در حالی که در فیزیک جدید، برخی به اصل قطعیت نداشتن و حتمیت نداشتن معتقدند.
کانت، به نظر خودش، توانست فیزیک نیوتن را توجیه عقلانی کند، ولی نتوانست علوم فلسفی، مانند روان شناسیِ عقلانی، جهان شناسیِ عقلانی و خداشناسیِ عقلانی را از نظر عقلی توجیه کند؛ بنابراین، اعتبارشان را منکر شد؛ مثلاً، در مورد علم روان شناسیِ عقلانی (علم النفس فلسفی) بحث پارالوژیسم ها یا مغالطات عقل محض را مطرح ساخت و در پیِ آن، جوهریت، بساطت و هویت نفس را انکار کرد و نتوانست آن مسائل را توجیه عقلانی کند. اعتبار نداشتن روان شناسیِ فلسفی به دلیل جریان نداشتنِ اصول موضوعه و مبادی پیشینی در آن است، ولی اگر بتوان اثبات کرد که اصل جوهریت در مورد نفس هم صادق است و نفس، به عنوان یک جوهر بسیط، هویت دارد، آن گاه، می توان روان شناسیِ فلسفی را توجیه عقلانی کرد و آن را معتبر دانست.

معنای سوم فلسفه: علم شناسی

معنای سوم فلسفه همان «علم شناسی» یا «فلسفه ی علم» است که معنای جدید واژه ی فلسفه است. توضیح آن که، دانش های بشری را می توان به دو دسته تقسیم کرد: یکی، دانش های درجه ی اول (12) که درباره ی جهان خارج و حقایق خارجی بحث و بررسی می کند؛ مانند فیزیک و شیمی که درباره ی مواد خارجی و خواص و ویژگی های آن گفت و گو می کند. دیگر، دانش های درجه ی دوم (13) که موضوع آن ها دانش های درجه ی اول است و به آن فلسفه ی علم یا علم شناسی اطلاق می شود. بعد از آن که علوم درجه ی اولی، مانند فیزیک پدید آمدند، فلسفه ی علم آن علومِ درجه ی اول را موضوع تأمل خود قرار می دهد و درباره ی آن علوم پرسش هایی را طرح می کند و می کوشد بدان ها پاسخ گوید. برخی از این پرسش ها از این قبیل است:
1. علم چگونه به وجود می آید و چگونه رشد می کند و چه عواملی در تولد و رشد یک علم مؤثر است؟
2. روش در علم چیست، آیا اصلاً علم روش دارد یا اساساً بی روش است؟
3. معیار علمی بودنِ یک قضیه چیست؟ (اثبات پذیری یا تأییدپذیری یا ابطال پذیری یا هیچ یک؟)
4. قانون علمی چیست و چه ویژگی هایی باید داشته باشد؟
5. تئوری های علمی و نقش آن ها در علم به چه نحو است؟
6. پیش بینیِ علمی و تفسیر و تبیین علمی چگونه انجام
می شود؟
7. محدودیت روش علمی در کجاست؟
8. استقرا و قیاس و مشاهده و تجربه و استنتاج چه نقشی در علم دارند؟
9. احتمال و آمار چه نقشی در علم دارند؟
10. مبادی و اصول و پیش فرض های متافیزیکیِ علم کدام است؟

ارتباط فلسفه در معنای سوم با علم

با توجه به مطالب یاد شده، رابطه ی فلسفه ی علم با علم روشن است: اولاً، فلسفه ی علم بعد از پیدایش علم پدید آمده است. ثانیاً، علم دانش درجه ی اول و فلسفه ی علم دانش درجه ی دوم است. ثالثاً، یکی از وظایف فلسفه ی علم، بررسیِ مبادی و اصول متافیزیکی و غیر تجربیِ علم است.
کانت نیز فیزیک نیوتن را مورد تأمل قرار داد و پرسش هایی را درباره ی آن طرح کرد؛ مانند این که فیزیک نیوتن چگونه ممکن است؟ بنابراین، بخشی از فلسفه ی استعلاییِ کانت را می توان علم شناسی و فلسفه ی علم دانست، گر چه علم شناسیِ کانت با علم شناسی و فلسفه ی علم رایج در روزگار ما فرق دارد.

سه معنای فلسفه و تفاوت آن ها

تا این جا به سه معنای فلسفه، یعنی هستی شناسی، معرفت شناسی و علم شناسی اشاره شد و در هر مورد، رابطه ی آن با علم به اختصار بیان شد: هستی شناسی همان متافیزیک و مابعدالطبیعه است که از وجود و احکام آن بحث می کند و به فلسفه ی اولی معروف است. فلسفه به معنای معرفت شناسی فلسفه ی استعلاییِ کانت است و فلسفه به معنای علم شناسی اصطلاح جدیدی است که گاهی «فلسفه ی علم» و گاهی نیز «فلسفه ی مضاف» خوانده می شود.
چنان که از مباحث طرح شده آشکار شد، یکی از وظایف مشترک هر سه نوع فلسفه، تبیین و بررسیِ اصول و مبادی غیرتجربیِ علوم تجربی است، ولی در همین زمینه نیز این سه نوع فلسفه با هم اختلاف دارند: هستی شناسی (مابعدالطبیعه) مدعی است که اصول و مبادی پیشینیِ علوم تجربی، اولاً، اصول و مبادی عینی اند و از واقع حکایت می کنند؛ ثانیاً، ثابت و کلی و ضروری و برای همه ی اذهان یک سان اند؛ بنابراین، اگر این اصول به عنوان پیش فرض در علوم تجربی به کار روند، به شناخت واقعیت کمک می کنند، زیرا هستی شناسی و فلسفه ی اولی شناخت نومن و واقعیت را ممکن می داند. در نتیجه، علوم تجربی نیز که مبتنی بر آن اصول موضوعه اند ممکن است به واقع دست یابند.
اما در فلسفه ی کانت، اصول موضوعه ی علوم تجربی عینیت به معنای مطابقت با واقع (نفس الامر) ندارند، بلکه ذهنی، یعنی ناشی از فاهمه اند؛ بنابراین، با آن اصول موضوعه و مبادیِ پیشینی نمی توان به نومن و واقع دست یافت و آن چه با آن اصول شناخته می شود، نومن و شیء فی نفسه نیست، بلکه فنومن و پدیدار اشیاست. از سوی دیگر، آن اصول ثابت اند؛ یعنی برای همه ی اذهان یک سان اند و ساختار ذهن هر انسانی آن اصول و مبادی را دارد، زیرا قوه ی فاهمه در میان همه ی انسان ها مشترک است.
در نظر کانت، گرچه انسان نمی تواند نومن را شناسایی کند، ولی شناخت همه ی انسان ها از فنومن یکی است، زیرا مقولات ذهنی میان اذهان همه ی افراد مشترک است؛ بنابراین، در نظر کانت، گر چه پیش فرض هایِ علوم تجربی واقع نما نیستند، اما کلی و ضروری و ثابت اند.
امروزه در فلسفه ی علم (علم شناسی)، اصول و مبادی علوم تجربی هیچ یک از آن دو خاصیت را ندارد؛ یعنی به اعتقاد برخی از فلاسفه ی علمِ امروزی، پیش فرض های علوم تجربی، اولاً، پیش فرض های ذهنی اند و از واقع حکایت نمی کنند؛ ثانیاً، در میان اذهان انسان ها مشترک و یک سان نیستند و به لحاظ شرایط مختلف روانی، ذهنی، تاریخی، اجتماعی و فرهنگی، دانشمندان علوم تجربی اصول موضوعه و مبادی پیشینی مختلفی دارند؛ بنابراین، فلسفه ی علم امروزی در تحلیل علوم از تاریخ علم و جامعه شناسیِ علم نیز مدد می گیرد. از نظر کانت، همه ی اذهان با عینک واحدی به طبیعت نگاه می کنند، لذا نیوتن برای همه معتبر است؛ در حالی که در فلسفه ی علم، بر این عقیده اند که هر کس ممکن است با عینک دیگری به جهان نظر بیندازد، بنابراین، نظریات فیزیکیِ مختلفی در امری واحد به وجود می آید و حتی ساختار ذهنیِ یک فرد، با توجه به شرایط مختلف، در معرض تغییر و تحول است. از نظر کانت، گر چه انسان به نومن دست رسی ندارد، ولی شناخت همه ی اذهان از فنومن یک سان است؛ در حالی که در فلسفه ی علم، ادعا این است که اولاً، شناخت نومن ممکن نیست و ثانیاً، شناخت فنومن نزد افراد مختلف است.

پی‌نوشت‌ها:

1. postulats
2. ب 198-274.
3. Immanuel Kant, Critique of Pure Reason, B207, P201.
4. کاپلستون، تاریخ فلسفه: از ولف تا کانت: ترجمه ی اسماعیل سعادت و منوچهر برزگمهر، ص 274.
5. هارتناک، نظریه ی معرفت در فلسفه ی کانت ترجمه ی غلامعلی حداد عادل، ص 97.
6. کاپلستون، همان، ص 274.
7. Immanuel Kant, Critique of Pure Reason, P221.
8. ibid, B224, P212.
9. ibid, B232, P218.
10. ibid, B256, P233.
11. ibid, B665-274, P239-244.
12. First order
13. Second order

منبع مقاله :
معصوم، حسین؛ (1390)، مطالعات عقل محض در فلسفه ی کانت، قم: مؤسسه بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیّه قم)، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.