كاركردهای دین برای انسان امروز
نويسنده:حبیب بابایی
منبع:مجله پرسمانs
منبع:مجله پرسمانs
دین در جامعه امروزی و انسان متمدنی كه به تكنولوژی پیشرفته مسلح است، چه فایده و ثمری خواهد داشت؟ وقتی از سود و فایده سخن به میان میآید، باید معنای عام آن مورد نظر باشد; یعنی در ارزیابی كاركردهای دینی باید به كاركردهای فردی، كاركردهای اجتماعی، فوائد حسی، فوائد روحی و معنوی، فایدههای دنیوی و ثمرات اخروی آن توجه داشت تا بتوان از برآیند آن به یك ایده مشخص و مطمئن در مورد دین و كاركردهای آن نائل آمد .
«خدای متعال هر یك از آفریدههای خود و از آن جمله انسان را به سوی سعادت و هدف آفرینش ویژه خودش از راه آفرینش خودش راهنمایی میفرماید و راه واقعی برای انسان در مسیر زندگی همان است كه آفرینش ویژه وی به سوی آن دعوت میكند و مقرراتی را در زندگی فردی و اجتماعی خود باید به كار ببندد كه طبیعتیك انسان فطری به سوی آنها هدایت میكند نه انسان هایی كه به هوی و هوس آلوده و در برابر عواطف و احساسات دستبسته میباشد . مقتضای دین فطری این است كه تجهیزات وجودی انسان الغا نشودو حق هر یك از آنها ادا شود و جهات مختلف و متضاد مانند قوای گوناگون عاطفی و احساسی كه در هیكل وی به ودیعه گذارده شده تعدیل شده، به هر كدام از آنها تا اندازهای كه مزاحم حال دیگران نشود، رخصت عمل داده شود . . . از بحثبالا نتیجه گرفته میشود . . . كه زمام حكم در تشریع تنها به دستخدا است و جز او را نشاید كه تشریع قانون و وضع مقررات و تعیین وظیفه نماید . لذا چنان كه روشن شد تنها مقررات و قوانینی در صراط زندگی به درد میخورد كه از راه آفرینش برای او تعیین شده باشد; یعنی علل و عوامل بیرونی و درونی انسان را به انجام دادن آن دعوت نمایند و آن را اقتضا كنند . (1) »
بنابراین، دین روشی استبرای زندگی كردن كه تمام ابعاد روحی، جسمی، فردی و اجتماعی انسان را شامل میشود و برای كمال بخشی به انسان در هر یك از این بسترهای زندگی، او را به هرآنچه كه آفرینش انسانیاش اقتضا میكند، رهنمون میشود .
اما آنچه از ماهیت انسان برای فهم نیاز انسان مدرن به دین گفتنی است این نكته است كه انسان به عنوان پدیدهای كه همواره هویت انسانیاش ثابتبوده است، عناصری ثابت و اصیل در وجود خود دارد كه هرگز و در هیچ زمانی نمیتواند خود را فارغ از آن سازد مگر آن كه هویت انسانیاش را از دست دهد . این ذاتیات انسانی كه همواره بوده است و شاكله انسانی با آن عینیت مییابد، همان امور فطریای هستند كه در وجود همه انسانها در طول تاریخ وجود داشته است . روشن است اگر نتوان اصالتی مشترك میان همه انسانها در یك زمان و در طول تاریخ پیدا كرد، هرگز نمیتوان از پیشرفت و تكامل انسان در طول تاریخ و یا حتی در یك عصر تاریخی سخن به میان آورد . (2)
آیا مقوله دین از عناصری است كه از امور اصیل انسانی به شمار میآید و نمیتوان شاكله انسانی را بدون آن سامان و پرورش داد یا مقوله دین امری مربوط به دوران جهل بشری و زاییده نادانیهای روزگاران گذشته بشریت است؟
برای پاسخ به این پرسش دو روش میتوان پیش گرفت، روشهایی كه هر كدام از آنها برای دریافت پاسخ مطمئن كافی مینماید . نخست میتوان با رویكردی تاریخی دین را در بستر تاریخ جستوجو و به دقت دریافت آیا دین همواره در گذشته حضور داشته و همواره میان انسانهای نادان بوده استیا آن كه دین در بستر علم نیز رخ نموده، بسیاری از دانشمندان در شمار مؤمنان جای داشتهاند؟ آنچه از مطالعات تاریخ برمیآید روشنگر این معنا است كه هیچ زمانی از دین تهی نبوده و آدمی همواره با دین زندگی كرده است . البته گاه دین در مسائل اجتماعی نیز حضور داشته و گاه در حوزه زندگی فردی محدود و محصور گشته است . در این میان، سخن ویل دورانت «دین صد جان دارد، هر چه آن را بكشی دو مرتبه زنده میشود» (3) میتواند از بعد تاریخی اطمینان بخش باشد .
رویكرد دیگری كه در پاسخ به این سؤال میتوان در نظر داشت، روش فلسفی و عقلی است كه باید آن را در فلسفه یا دست كم در كلام به نتیجه رساند . در این رویكرد، اثبات میشود دین با هویت همگامی كه بانظام آفرینش انسانی دارد، برای انسانی كه هدف از خلقتش معرفتحق و نیل به كمالات حقانی است، امری عقلانی و ضروری است و بدون آن نه نظام آفرینش معنا پیدا میكند و نه نیل انسان به كمال انسانی و غایت وجودیاش، امكان مییابد و این با حكمت ا لاهی هیچ تناسبی نخواهد داشت كه انسان برای معرفتحق و حقانی شدن خلق گردد، بیآن كه زمینه چنین امكانی فراهم آمده باشد .
1 . نخست این كه به فرض پیشرفت موزون دنیای جدید بامحوریت علوم طبیعی، نمیتوان از علوم طبیعی انتظار برآورده شدن نیازهای غیرطبیعی و ماورای طبیعی داشت . علامه طباطبایی در این باره نوشته است:
«پیشرفت انسان در یك قسمت از معلومات كافی برای قسمت دیگر نیست و مجهولات دیگر انسان را حل نمینماید . درست كه علوم طبیعی چراغی است روشن كه بخشی از مجهولات را از تاریكی در آورده و برای انسان معلوم میسازد ولی چراغی است كه برای رفع هر تاریكی سودی نمیبخشد . از فنروانشناسی حل مسائل فلكی را نمیتوان توقع داشت، از یك پزشك حل مشكلات یك نفر مهندس راه بر نمیآید و بالاخره علومی كه از طبیعتبحث مینماید اصلا از مسائل ماوراء الطبیعه و مطالب معنوی و روحی بیگانه بوده و توانایی بررسی این گونه مقاصدی كه انسان با نهاد و فطرت خدادادی خود خواستار كشف آنها است، ندارد . خلاصه هر مسالهای مربوط به ماوراء الطبیعه از یك فن از فنون طبیعی سؤال شود جوابش سكوت است نه مبادرت به نفی و انكار; زیرا فنی كه موضوع بحث آن ماده است، هر امر غیر مادی فرض شود در آن مسكوت عنه میباشد و فنی كه در موضوعی بحث نمیكند، حق هیچ گونه اظهار نظر مثبت و منفی را در آن ندارد . (4) »
2 . كاستیهای دنیای مدرن خیلی جدی شده، بسیاری از متفكران غربی را نیز نگران ساخته است . در این قسمت، تنها به گزارشی از تحلیل هایی كه برخی از متفكران غرب همچون هایدگر در مورد دنیای مدرن و پیامدهای فرهنگی آن مطرح كردهاند، بسنده میكنیم و خواننده محترم را به كتابهای مبسوطی كه در این باره تالیف شده است، ارجاع میدهیم .
«آدمی به گفته مارتین هایدگر تصویری بود كه از چشم خداوند یا خدایان دیده میشد و هویت او محصول كاركرد یك نظام مقتدر واز پیش تعیین شده باورهای دینی و آیینی و اسطورهای بود . انسان در نظامی نمادین جای داشت كه هم شناخته شده و هم روشنگر و گشاینده امكانات و جهتگیریها بود . شخص به عنوان عضو یك كلان، یك قبیله، یك نظام خاص خویشاوندی و تعلق، گسترهای از زندگی، یعنی در موقعیتهای اجتماعی و فرهنگی كاملا مشخص و تثبیتشدهای به دنیا میآمد و به ندرت میتوانست از سرنوشت محتوم خود، یعنی از جایگاه پیشاپش تعیین شدهاش، بگریزد و برای خود جایی تازه دست و پا كند . . . [اما] مدرنیته فراشد هرگز پایان نیافتنیای از گسستهای درونی و قطعه قطعه شدنها است . شكل نامتمركزی است كه به گونهای نامنظم و محاسبهناپذیر تغییر مكان میدهد، شكلی كه شالوده ندارد، مفصلبندی نمیشود، براساس یك دلیل، یك علت و یك قانون شكل نمیگیرد . تعریفهای ثابت هویت نیز در این میان منفجر میشوند . هویت جامعه و هویت فرد، آن كلیتخوش - ساختی كه در راه دگرگونی تكاملی پیش میروند، نخواهند بود . جامعه و فرد بیقواره و بیمركز هستند، آماده دگرگونیهایی كه در هر لحظه روی مینمایند . چیزهایی انعطافپذیر كه گوهر ندارند; فراهم آمده از تفاوتها، محصول تقسیمهای متعدد عناصر نامتعین و متكی بر موقعیتهای هر دم دگرگون شونده و پیشبینیناپذیر . در درون یك فرد، هویتهای گوناگونی كه او برای خود قایل شده یا بهتر استبگوییم تابع آنها شده، با یكدیگر به تعارض در میآیند . هر یك دیگری را بیمركز میكنند . تضادها نه فقط در «بیرون» یعنی در جامعه بل در «درون» یعنی در یك فرد موجود در حال كارند . از این رو، هویت فرضی نمیتواند پاسخگوی كنشها، اندیشهها خواستها و واپس زدنهای روانی فرد باشد . نمیتوان كسی را بر اساس یكی از تعلقهای او شناختیا كنشها و خواستها و اندیشه هایش را پیشبینی كرد . هیچ هویتساخته و پرداختهای مسلط و تعیین كننده نیست . منافع اجتماعی افراد و مبارزه عینی آنها برای این منافع، برداشتهای ذهنی آنها از این منافع دیگر به سادگی در محدوده كنش و آگاهیهای طبقاتی نمیگنجد . . . هویت از هویتسیاسی یا طبقاتی جدا شده و تا حدودی میتوان آن را در چارچوب موقعیتهای به سرعت تحلیل رونده «سیاست تفاوتها» بازشناخت . این شناخت از امری معلوم و معین نیست، بل شناخت از چیزی است فرار و گریزنده .» (5)
در همین كتاب در مورد بحران علوم اروپایی و بن بستحاصل از آن علوم از زبان هوسرل، استاد هایدگر، چنین آمده است:
«در همان دههای كه هیدگر به نهیلیسم اروپایی میاندیشد، استاد قدیمش ادموند هوسرل نیز درباره «بحران علوم اروپایی» مینوشت و بن بست فرهنگ و اندیشه روزگار را در خرد حسابگر و منطق كمی مدرنیته مییافت . هیدگر و هوسرل یگانه اندیشگرانی نبودند كه خطر را میدیدند و از آن حرف میزدند . بسیاری از انتقادهای هیدگر به مدرنیته در آثار شماری از اندیشگران هم نسل او نیز یافت میشوند . آنچه در كار هیدگر تازه است، قرار دادن آن همه در بنیاد متافیزیكی فراموشی هستی است . اگر او از انسانگرایی یاد میكرد، آن را نه علت مصیبتهای مدرنیته، بل یكی از معلولها به شمار میآورد . و علت را در فراموشی هستی میجست . او میگفت كه خرد مدرن سرسختترین دشمن اندیشیدن است; زیرا راه را میگشاید تا فراموشی اندیشه به هستی توجیه و حتی ضرورت فكر انكار شود . این خرد با تكیه به دستاوردهای تكنولوژی و تسهیل زندگی هر روزه كه هدف مدرنیته است، وانمود میكند كه سخن گفتن از هستی عمل نابخردانهای است .» (6)
و بالاخره در همین كتاب، علاوه بر بسیاری از كاستیها و خلا دنیای مدرن، به مساله سلطه ارزشهای پولی بر ارزشهای انسانی و اخلاقی چنین اشاره شده است:
«آنچه نخست . . . به چشم میآید، قدرت عظیم بازار در زندگی درونی آدمی است: آدمیان با نگریستن به فهرست قیمتها میخواهند پاسخ پرسشهایی از این قبیل را كه چه چیز ارزشمند است و چه چیز دارای حیثیت است و حتی چه چیز واقعی است . . . بنابراین، هر نوع رفتار انسانی، زمانی از نظر اخلاقی مقبول واقع میشود كه از نظر اقتصادی امكان بروز بیابد و «دارای قیمت و ارزش» باشد، هر چیزی سودآور باشد، بقا مییابد . نیهیلیسم مدرن چیزی جز این نیست . داستایفسكی و نیچه و اخلاف قرن بیستمی آنها این سرنوشت را ناشی از علم و عقل گرایی و «مرگ خداوند» میدانند . ماركس میگوید كه بنیان این نیهیلیسم چیزی به مراتب انضمامیتر و زمینیتر است: فرمان این سرنوشت را كاركردهای پیش پاافتاده و روزانه نظام اقتصاد بورژوایی صادر كردهاند; نظامی كه ارزش انسانی را مساوی قیمت ما در بازار میداند نه بیش و نه كم و ما را وا میدارد كه با بالا بردن قیمتمان تا آن جا كه توان داریم خودمان را وسعتبخشیم .» (7)
این كه انسان در زندگی فردی خود، گستره وجودی خود را در سایه تعلیمات دینی به خوبی میشناسد و میداند كه در وجود محدود او عالمی نهفته است، در عین آن كه میداند او همه كاره نیست و محدودیتهایی نیز در زندگانی فراروی او قرار دارد، این كه انسان یك وجود برین و شعورمند را در نظام هستی به عنوان تدبیر كننده همه حوادث و وقایع باور دارد و میداند كه میتواند با یاد او و استعانت از او از امدادهای غیبی و پنهانش مدد گیرد و این كه انسان در عین قبول محدودیت وجودی خود، خود را بر سرنوشت و آینده خویش مسلط میداند و هرگز اجتماع و مسائل ژنتیكی و غیره را به عنوان عوامل تعیین كننده شخصیتخود نمیشناسد و خود را این اندازه قادر میداند كه میتواند با تكیه برامداد الاهی از همه محدودیتهای پیرامون رهیده و راه سعادت و نیكبختی را پیشه كند، همه و همه و هزاران راز زندگی حقیقی و رهایی از زندگیهای پوشالین و تكراری از تعلیماتی است كه انسان در سایه نزول پیامبران و بزرگان دین آموخته است .
در بعد اجتماعی نیز میتوان مهمترین كاركرد دین را غیر از بستر سازی برای رشد و پرورش فرد انسانی در همه ابعاد وجودیاش و برچیده شدن اختلافات اجتماعی دانست . با محوریتیافتن توحید كه همان مفاد دین فطری است در حوزه اخلاق، اعتقادات، و قوانین، میتوان اختلافات برآمده از خود پرستی و شرك را از میان برداشت و زمینه را برای وفاق اجتماعی در جهتی واحد برای تشكیل امتی واحد فراهم آورد . (8)
گفتنی است كه پس از دریافت عقلانی ضرورت وجود دین، میتوان با ایجاد باور در درون كه با نوعی تلقین صورت میگیرد، كاركردهای بیشتر و عینیتر دین را در زندگی فردی و اجتماعی انسان حس كرد . نكته دیگر این كه همواره باید از یكسونگری به دین به شدت دوری جست و ابعاد فقهی آن را در كنار ابعاد اخلاقی و عرفانی (9) و جهات اخلاقی و عرفانی را در كنار ابعاد جامعه شناختی آن مد نظر قرار داد تا در ارزیابی دین از قضاوتهای نادرست و یك سویه مصون ماند .
ویژگی دین
برای فهم درستحقیقت دین باید به این نكته توجه داشت كه در میان مجموعه نظاممند هستی، انسان پدیدهای مستقل نیست و حقیقت انسانی او و روش زندگیاش تنها در تناسب و تعامل او با هر آنچه كه با او مرتبط است، مفهوم پیدا میكند . یعنی راه و رسمی كه برای انسان برگزیده میشود، نمیتواند از هستهای پیرامونیاش فارغ باشد، نقشه زندگی و حیات واقعی، در گرو شناخت درست جغرافیای هستی و جایگاه انسان در آن جغرافیا است . براین اساس، باید روشی كه برای انسان به عنوان دین و روش زندگی نگاشته میشود، همگنی در نظام هستی و نظام وجودی انسان را از بین نبرد و با یك سونگری هویت انسانی را مسخ نسازد; یعنی در این برنامه زندگی هم باید همه ابعاد انسان مورد توجه قرار گیرد و هم این كه دیگر حقایق هستی و شاهراههای صعود به كمال شناسایی گردد تا برنامهای جامع بدون هیچ نقصی در اختیار انسان گذاشته شود و فلسفه خلقت كه همان معرفت باریتعالی است، به درستی تحقق یابد و خلقتبه پوچی و عبث منتهی نشود . تدوین این برنامه زندگی تنها شایسته خدایی است كه به نظام هستی و تمام آنچه در آن وجود دارد، احاطه علمی و تكوینی دارد و راه سعادت انسان را به خوبی بازمیشناسد و برای هدایت انسان گمگشته در مسیر زندگی توانمند است . فیلسوف شهیر علامه طباطبایی در این باره مینویسد:«خدای متعال هر یك از آفریدههای خود و از آن جمله انسان را به سوی سعادت و هدف آفرینش ویژه خودش از راه آفرینش خودش راهنمایی میفرماید و راه واقعی برای انسان در مسیر زندگی همان است كه آفرینش ویژه وی به سوی آن دعوت میكند و مقرراتی را در زندگی فردی و اجتماعی خود باید به كار ببندد كه طبیعتیك انسان فطری به سوی آنها هدایت میكند نه انسان هایی كه به هوی و هوس آلوده و در برابر عواطف و احساسات دستبسته میباشد . مقتضای دین فطری این است كه تجهیزات وجودی انسان الغا نشودو حق هر یك از آنها ادا شود و جهات مختلف و متضاد مانند قوای گوناگون عاطفی و احساسی كه در هیكل وی به ودیعه گذارده شده تعدیل شده، به هر كدام از آنها تا اندازهای كه مزاحم حال دیگران نشود، رخصت عمل داده شود . . . از بحثبالا نتیجه گرفته میشود . . . كه زمام حكم در تشریع تنها به دستخدا است و جز او را نشاید كه تشریع قانون و وضع مقررات و تعیین وظیفه نماید . لذا چنان كه روشن شد تنها مقررات و قوانینی در صراط زندگی به درد میخورد كه از راه آفرینش برای او تعیین شده باشد; یعنی علل و عوامل بیرونی و درونی انسان را به انجام دادن آن دعوت نمایند و آن را اقتضا كنند . (1) »
بنابراین، دین روشی استبرای زندگی كردن كه تمام ابعاد روحی، جسمی، فردی و اجتماعی انسان را شامل میشود و برای كمال بخشی به انسان در هر یك از این بسترهای زندگی، او را به هرآنچه كه آفرینش انسانیاش اقتضا میكند، رهنمون میشود .
اما آنچه از ماهیت انسان برای فهم نیاز انسان مدرن به دین گفتنی است این نكته است كه انسان به عنوان پدیدهای كه همواره هویت انسانیاش ثابتبوده است، عناصری ثابت و اصیل در وجود خود دارد كه هرگز و در هیچ زمانی نمیتواند خود را فارغ از آن سازد مگر آن كه هویت انسانیاش را از دست دهد . این ذاتیات انسانی كه همواره بوده است و شاكله انسانی با آن عینیت مییابد، همان امور فطریای هستند كه در وجود همه انسانها در طول تاریخ وجود داشته است . روشن است اگر نتوان اصالتی مشترك میان همه انسانها در یك زمان و در طول تاریخ پیدا كرد، هرگز نمیتوان از پیشرفت و تكامل انسان در طول تاریخ و یا حتی در یك عصر تاریخی سخن به میان آورد . (2)
آیا مقوله دین از عناصری است كه از امور اصیل انسانی به شمار میآید و نمیتوان شاكله انسانی را بدون آن سامان و پرورش داد یا مقوله دین امری مربوط به دوران جهل بشری و زاییده نادانیهای روزگاران گذشته بشریت است؟
برای پاسخ به این پرسش دو روش میتوان پیش گرفت، روشهایی كه هر كدام از آنها برای دریافت پاسخ مطمئن كافی مینماید . نخست میتوان با رویكردی تاریخی دین را در بستر تاریخ جستوجو و به دقت دریافت آیا دین همواره در گذشته حضور داشته و همواره میان انسانهای نادان بوده استیا آن كه دین در بستر علم نیز رخ نموده، بسیاری از دانشمندان در شمار مؤمنان جای داشتهاند؟ آنچه از مطالعات تاریخ برمیآید روشنگر این معنا است كه هیچ زمانی از دین تهی نبوده و آدمی همواره با دین زندگی كرده است . البته گاه دین در مسائل اجتماعی نیز حضور داشته و گاه در حوزه زندگی فردی محدود و محصور گشته است . در این میان، سخن ویل دورانت «دین صد جان دارد، هر چه آن را بكشی دو مرتبه زنده میشود» (3) میتواند از بعد تاریخی اطمینان بخش باشد .
رویكرد دیگری كه در پاسخ به این سؤال میتوان در نظر داشت، روش فلسفی و عقلی است كه باید آن را در فلسفه یا دست كم در كلام به نتیجه رساند . در این رویكرد، اثبات میشود دین با هویت همگامی كه بانظام آفرینش انسانی دارد، برای انسانی كه هدف از خلقتش معرفتحق و نیل به كمالات حقانی است، امری عقلانی و ضروری است و بدون آن نه نظام آفرینش معنا پیدا میكند و نه نیل انسان به كمال انسانی و غایت وجودیاش، امكان مییابد و این با حكمت ا لاهی هیچ تناسبی نخواهد داشت كه انسان برای معرفتحق و حقانی شدن خلق گردد، بیآن كه زمینه چنین امكانی فراهم آمده باشد .
دنیای مدرن
اما آن چه از دنیای مدرن باید متذكر شد دو نكته است:«پیشرفت انسان در یك قسمت از معلومات كافی برای قسمت دیگر نیست و مجهولات دیگر انسان را حل نمینماید . درست كه علوم طبیعی چراغی است روشن كه بخشی از مجهولات را از تاریكی در آورده و برای انسان معلوم میسازد ولی چراغی است كه برای رفع هر تاریكی سودی نمیبخشد . از فنروانشناسی حل مسائل فلكی را نمیتوان توقع داشت، از یك پزشك حل مشكلات یك نفر مهندس راه بر نمیآید و بالاخره علومی كه از طبیعتبحث مینماید اصلا از مسائل ماوراء الطبیعه و مطالب معنوی و روحی بیگانه بوده و توانایی بررسی این گونه مقاصدی كه انسان با نهاد و فطرت خدادادی خود خواستار كشف آنها است، ندارد . خلاصه هر مسالهای مربوط به ماوراء الطبیعه از یك فن از فنون طبیعی سؤال شود جوابش سكوت است نه مبادرت به نفی و انكار; زیرا فنی كه موضوع بحث آن ماده است، هر امر غیر مادی فرض شود در آن مسكوت عنه میباشد و فنی كه در موضوعی بحث نمیكند، حق هیچ گونه اظهار نظر مثبت و منفی را در آن ندارد . (4) »
«آدمی به گفته مارتین هایدگر تصویری بود كه از چشم خداوند یا خدایان دیده میشد و هویت او محصول كاركرد یك نظام مقتدر واز پیش تعیین شده باورهای دینی و آیینی و اسطورهای بود . انسان در نظامی نمادین جای داشت كه هم شناخته شده و هم روشنگر و گشاینده امكانات و جهتگیریها بود . شخص به عنوان عضو یك كلان، یك قبیله، یك نظام خاص خویشاوندی و تعلق، گسترهای از زندگی، یعنی در موقعیتهای اجتماعی و فرهنگی كاملا مشخص و تثبیتشدهای به دنیا میآمد و به ندرت میتوانست از سرنوشت محتوم خود، یعنی از جایگاه پیشاپش تعیین شدهاش، بگریزد و برای خود جایی تازه دست و پا كند . . . [اما] مدرنیته فراشد هرگز پایان نیافتنیای از گسستهای درونی و قطعه قطعه شدنها است . شكل نامتمركزی است كه به گونهای نامنظم و محاسبهناپذیر تغییر مكان میدهد، شكلی كه شالوده ندارد، مفصلبندی نمیشود، براساس یك دلیل، یك علت و یك قانون شكل نمیگیرد . تعریفهای ثابت هویت نیز در این میان منفجر میشوند . هویت جامعه و هویت فرد، آن كلیتخوش - ساختی كه در راه دگرگونی تكاملی پیش میروند، نخواهند بود . جامعه و فرد بیقواره و بیمركز هستند، آماده دگرگونیهایی كه در هر لحظه روی مینمایند . چیزهایی انعطافپذیر كه گوهر ندارند; فراهم آمده از تفاوتها، محصول تقسیمهای متعدد عناصر نامتعین و متكی بر موقعیتهای هر دم دگرگون شونده و پیشبینیناپذیر . در درون یك فرد، هویتهای گوناگونی كه او برای خود قایل شده یا بهتر استبگوییم تابع آنها شده، با یكدیگر به تعارض در میآیند . هر یك دیگری را بیمركز میكنند . تضادها نه فقط در «بیرون» یعنی در جامعه بل در «درون» یعنی در یك فرد موجود در حال كارند . از این رو، هویت فرضی نمیتواند پاسخگوی كنشها، اندیشهها خواستها و واپس زدنهای روانی فرد باشد . نمیتوان كسی را بر اساس یكی از تعلقهای او شناختیا كنشها و خواستها و اندیشه هایش را پیشبینی كرد . هیچ هویتساخته و پرداختهای مسلط و تعیین كننده نیست . منافع اجتماعی افراد و مبارزه عینی آنها برای این منافع، برداشتهای ذهنی آنها از این منافع دیگر به سادگی در محدوده كنش و آگاهیهای طبقاتی نمیگنجد . . . هویت از هویتسیاسی یا طبقاتی جدا شده و تا حدودی میتوان آن را در چارچوب موقعیتهای به سرعت تحلیل رونده «سیاست تفاوتها» بازشناخت . این شناخت از امری معلوم و معین نیست، بل شناخت از چیزی است فرار و گریزنده .» (5)
در همین كتاب در مورد بحران علوم اروپایی و بن بستحاصل از آن علوم از زبان هوسرل، استاد هایدگر، چنین آمده است:
«در همان دههای كه هیدگر به نهیلیسم اروپایی میاندیشد، استاد قدیمش ادموند هوسرل نیز درباره «بحران علوم اروپایی» مینوشت و بن بست فرهنگ و اندیشه روزگار را در خرد حسابگر و منطق كمی مدرنیته مییافت . هیدگر و هوسرل یگانه اندیشگرانی نبودند كه خطر را میدیدند و از آن حرف میزدند . بسیاری از انتقادهای هیدگر به مدرنیته در آثار شماری از اندیشگران هم نسل او نیز یافت میشوند . آنچه در كار هیدگر تازه است، قرار دادن آن همه در بنیاد متافیزیكی فراموشی هستی است . اگر او از انسانگرایی یاد میكرد، آن را نه علت مصیبتهای مدرنیته، بل یكی از معلولها به شمار میآورد . و علت را در فراموشی هستی میجست . او میگفت كه خرد مدرن سرسختترین دشمن اندیشیدن است; زیرا راه را میگشاید تا فراموشی اندیشه به هستی توجیه و حتی ضرورت فكر انكار شود . این خرد با تكیه به دستاوردهای تكنولوژی و تسهیل زندگی هر روزه كه هدف مدرنیته است، وانمود میكند كه سخن گفتن از هستی عمل نابخردانهای است .» (6)
و بالاخره در همین كتاب، علاوه بر بسیاری از كاستیها و خلا دنیای مدرن، به مساله سلطه ارزشهای پولی بر ارزشهای انسانی و اخلاقی چنین اشاره شده است:
«آنچه نخست . . . به چشم میآید، قدرت عظیم بازار در زندگی درونی آدمی است: آدمیان با نگریستن به فهرست قیمتها میخواهند پاسخ پرسشهایی از این قبیل را كه چه چیز ارزشمند است و چه چیز دارای حیثیت است و حتی چه چیز واقعی است . . . بنابراین، هر نوع رفتار انسانی، زمانی از نظر اخلاقی مقبول واقع میشود كه از نظر اقتصادی امكان بروز بیابد و «دارای قیمت و ارزش» باشد، هر چیزی سودآور باشد، بقا مییابد . نیهیلیسم مدرن چیزی جز این نیست . داستایفسكی و نیچه و اخلاف قرن بیستمی آنها این سرنوشت را ناشی از علم و عقل گرایی و «مرگ خداوند» میدانند . ماركس میگوید كه بنیان این نیهیلیسم چیزی به مراتب انضمامیتر و زمینیتر است: فرمان این سرنوشت را كاركردهای پیش پاافتاده و روزانه نظام اقتصاد بورژوایی صادر كردهاند; نظامی كه ارزش انسانی را مساوی قیمت ما در بازار میداند نه بیش و نه كم و ما را وا میدارد كه با بالا بردن قیمتمان تا آن جا كه توان داریم خودمان را وسعتبخشیم .» (7)
نتیجه
با توجه به این واقعیت و هزاران واقعیت تلخ گفته یا ناگفته در مورد دنیای مدرن آیا ساده لوحانه نخواهد بود كه پایگاه ثابت و اطمینان بخش دین را به آسانی از دست داده، خود در دام فرهنگی قرار دهیم كه بحران اضطراب در درون آن نهفته و به موجب رسوخ فرهنگی نسبیت در زندگی، هیچ نوع ثبات و آرامش و هیچ افقی روشن در ورای آن به چشم نمیآید؟ آیا شایسته نیست كاستیها و خلاهای زندگی خود را نه در اصل دین، بلكه در معرفت كامل به دین، ایمان به دین و التزام رفتاری به آن جستوجو نماییم؟این كه انسان در زندگی فردی خود، گستره وجودی خود را در سایه تعلیمات دینی به خوبی میشناسد و میداند كه در وجود محدود او عالمی نهفته است، در عین آن كه میداند او همه كاره نیست و محدودیتهایی نیز در زندگانی فراروی او قرار دارد، این كه انسان یك وجود برین و شعورمند را در نظام هستی به عنوان تدبیر كننده همه حوادث و وقایع باور دارد و میداند كه میتواند با یاد او و استعانت از او از امدادهای غیبی و پنهانش مدد گیرد و این كه انسان در عین قبول محدودیت وجودی خود، خود را بر سرنوشت و آینده خویش مسلط میداند و هرگز اجتماع و مسائل ژنتیكی و غیره را به عنوان عوامل تعیین كننده شخصیتخود نمیشناسد و خود را این اندازه قادر میداند كه میتواند با تكیه برامداد الاهی از همه محدودیتهای پیرامون رهیده و راه سعادت و نیكبختی را پیشه كند، همه و همه و هزاران راز زندگی حقیقی و رهایی از زندگیهای پوشالین و تكراری از تعلیماتی است كه انسان در سایه نزول پیامبران و بزرگان دین آموخته است .
در بعد اجتماعی نیز میتوان مهمترین كاركرد دین را غیر از بستر سازی برای رشد و پرورش فرد انسانی در همه ابعاد وجودیاش و برچیده شدن اختلافات اجتماعی دانست . با محوریتیافتن توحید كه همان مفاد دین فطری است در حوزه اخلاق، اعتقادات، و قوانین، میتوان اختلافات برآمده از خود پرستی و شرك را از میان برداشت و زمینه را برای وفاق اجتماعی در جهتی واحد برای تشكیل امتی واحد فراهم آورد . (8)
گفتنی است كه پس از دریافت عقلانی ضرورت وجود دین، میتوان با ایجاد باور در درون كه با نوعی تلقین صورت میگیرد، كاركردهای بیشتر و عینیتر دین را در زندگی فردی و اجتماعی انسان حس كرد . نكته دیگر این كه همواره باید از یكسونگری به دین به شدت دوری جست و ابعاد فقهی آن را در كنار ابعاد اخلاقی و عرفانی (9) و جهات اخلاقی و عرفانی را در كنار ابعاد جامعه شناختی آن مد نظر قرار داد تا در ارزیابی دین از قضاوتهای نادرست و یك سویه مصون ماند .
پینوشت:
1 . قرآن در اسلام، ص 8و9 .
2 . ر . ك: فطرت، مرتضی مطهری، ج اول، ص 154 .
3 . همان، ص212 .
4 . فرازهایی از اسلام، محمدحسین طباطبایی، تنظیم سیدمهدی آیتاللهی، ص 8 .
5 . معمای مدرنیته، بابك احمدی، ص 39 - 41 .
6 . همان، ص237 .
7 . تجربه مدرنیته، مارشال برمن، ترجمه مراد فرهادپور، ج دوم، ص 136 .
8 . ر . ك: المیزان، محمدحسین طباطبایی، ج2، ص 122 به بعد . ذیل آیه 213 سوره بقره .
9 . در این میان میتوان به بحث «شریعت، طریقت و حقیقت» در كتابهای اهل معرفت مراجعه كرد . ر . ك: شرح امام خمینی رحمة الله، تعلیقات علی شرح فصوص الحكم و مصباح الانس، ص201; شرح گلشن راز، شیخ محمد لاهیجی، ص 290 به بعد; فتوحات، ج1، ص354 .